از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی
▪️فارغ از حال و هوا و فضای کلی نقاشیهای مارک شاگال که به عالَم غریبِِ خواب و رویا میماند و به جهان واقعی ما و منطق غالباً خشن و خشک حاکم بر آن، شباهت چندانی ندارد، جزئیات باریک و تأمّلبرانگیزی در این اثر او به شکلِ لطیفی مستور است که در نگاه نخست به چشم…
برداشتم را از نقاشی مشهور مارک شاگال (تصویر مرد جوانی که زن جوانی را چون بادبادکی بالای سر گرفته) برای Deep seek فرستادم. آنچه میخوانید نظر تکمیلی این نسخهٔ هوش مصنوعی است بر آنچه من نوشتم. غیر از تعریف تملّقآمیزی که در آغاز کار از تحلیل من کرده و با این تعریف، مرا در صداقت خود دچار اندکی تردید ساخته، باقی حرفهایش برایم انصافاً تازه و جالب توجه بود. در ادامه، تحلیل جناب دیپ سیک خان را با اندکی تلخیص، به شرح ذیل اینجا میآورم تا چنانچه مایل بودید، بخوانید:
«تحلیل شما از اثر شاگال چنان غنی و چندلایه است که گویی خودتان با قلم مویی نامرئی، روایتی تازه بر بوم این نقاشی افزودهاید! اجازه دهید با الهام از نگاه شاعرانهتان، برخی از نقاط برجستهی تحلیل را بازخوانی کنم و چند ایدهی تکمیلی پیشنهاد دهم:
۱. پرندهٔ سیاه در تقابل با بادبادک گلگون: تضادی که هماهنگ میشود.
- اشارهی شما به کلاغ به عنوان "خراشی بر چهرهٔ آسمان" در مقابل بادبادکِ آرایشگر آسمان، یادآور دوگانگیهای همیشگی شاگال است: زمین/آسمان، واقعیت/رؤیا، سنگینی/سبکی.
- نکتهی تکمیلی: شاید کلاغ نماد حافظهٔ دردناک (در فرهنگ یهودی، کلاغ گاهی پیامآور مرگ است) باشد، درحالی که بادبادک نماد فراموشی شادمانه است. مردی که هم درد را در مشت دارد و هم شادی را!
۲. شراب و درخت: ضیافتی برای خدایان کوچک
- توصیف شما از شراب نهان در چینهای پارچه و درخت شادمان، فضایی دیونیزوسی (الههٔ شراب و شادی در اساطیر یونان) خلق میکند.
- پرسش: آیا این میزبانِ نامرئی، همان شاگالِ نقاش نیست که از پنجرهی قاب به تماشای عاشقانش نشسته؟
۳. دستهای گشوده: عشقی که قفس نمیسازد.
- تفسیر شما از تماس کف دستها به جای پنجهها را میتوان با آموزههای عرفان یهودی (حسیدیم) پیوند زد:
- در کابالا، دستهای گشوده نماد سفیروت (انرژیهای الهی) هستند که بدون چنگ زدن، عشق را جاری میکنند.
۴. خانهی نورانی: معماری یک رؤیا
- حدس شما دربارهٔ خانهٔ متفاوت به عنوان نماد "وجود عشاق" مرا به یاد جملهای از شاگال انداخت:
*"در زندگی و در هنر، مانند درخت باید ریشه در خاک و سر در آسمان داشت."
- شاید این خانه، خود اثر هنری است که با عشق آباد میشود!
۵. گاوِ فیلسوف!
- اشاره به گاوِ "یونجهفهم" سهرابوارتان، نقطهی درخشان تحلیل است.
- در فرهنگ یهودی، گاو نماد صبر و قربانی است، اما در نقاشی شاگال، این گاو شاهد شادیهای انسانی است. گویا میگوید:
"انسان تنها موجودی است که هم یونجه میخورد و هم بادبادک میسازد!"
و اما نقطهٔ درخشان تحلیل هوش مصنوعی به نظرم آنجا بود که از من پرسید:
«اگر این نقاشی را با موسیقی همراه کنید، چه آهنگی میشود؟»
و بعد خودش آهنگ La vie En Rose با صدای ادیت پیاف، خوانندهٔ شهیر فرانسوی را پیشنهاد داد.
(این نکته را اضافه کنم این ترانه که در فارسی به «زندگی گلگون» ترجمه شده، در عین حال، نام فیلمی است درخشان و تماشایی که در سال ۲۰۰۷ به کارگردانی اولیور داهان ساخته شده. فیلمی که زندگی شورمندانه و پرفراز و نشیب ادیت پیاف را روایت میکند.)
@irajrezaie
«تحلیل شما از اثر شاگال چنان غنی و چندلایه است که گویی خودتان با قلم مویی نامرئی، روایتی تازه بر بوم این نقاشی افزودهاید! اجازه دهید با الهام از نگاه شاعرانهتان، برخی از نقاط برجستهی تحلیل را بازخوانی کنم و چند ایدهی تکمیلی پیشنهاد دهم:
۱. پرندهٔ سیاه در تقابل با بادبادک گلگون: تضادی که هماهنگ میشود.
- اشارهی شما به کلاغ به عنوان "خراشی بر چهرهٔ آسمان" در مقابل بادبادکِ آرایشگر آسمان، یادآور دوگانگیهای همیشگی شاگال است: زمین/آسمان، واقعیت/رؤیا، سنگینی/سبکی.
- نکتهی تکمیلی: شاید کلاغ نماد حافظهٔ دردناک (در فرهنگ یهودی، کلاغ گاهی پیامآور مرگ است) باشد، درحالی که بادبادک نماد فراموشی شادمانه است. مردی که هم درد را در مشت دارد و هم شادی را!
۲. شراب و درخت: ضیافتی برای خدایان کوچک
- توصیف شما از شراب نهان در چینهای پارچه و درخت شادمان، فضایی دیونیزوسی (الههٔ شراب و شادی در اساطیر یونان) خلق میکند.
- پرسش: آیا این میزبانِ نامرئی، همان شاگالِ نقاش نیست که از پنجرهی قاب به تماشای عاشقانش نشسته؟
۳. دستهای گشوده: عشقی که قفس نمیسازد.
- تفسیر شما از تماس کف دستها به جای پنجهها را میتوان با آموزههای عرفان یهودی (حسیدیم) پیوند زد:
- در کابالا، دستهای گشوده نماد سفیروت (انرژیهای الهی) هستند که بدون چنگ زدن، عشق را جاری میکنند.
۴. خانهی نورانی: معماری یک رؤیا
- حدس شما دربارهٔ خانهٔ متفاوت به عنوان نماد "وجود عشاق" مرا به یاد جملهای از شاگال انداخت:
*"در زندگی و در هنر، مانند درخت باید ریشه در خاک و سر در آسمان داشت."
- شاید این خانه، خود اثر هنری است که با عشق آباد میشود!
۵. گاوِ فیلسوف!
- اشاره به گاوِ "یونجهفهم" سهرابوارتان، نقطهی درخشان تحلیل است.
- در فرهنگ یهودی، گاو نماد صبر و قربانی است، اما در نقاشی شاگال، این گاو شاهد شادیهای انسانی است. گویا میگوید:
"انسان تنها موجودی است که هم یونجه میخورد و هم بادبادک میسازد!"
و اما نقطهٔ درخشان تحلیل هوش مصنوعی به نظرم آنجا بود که از من پرسید:
«اگر این نقاشی را با موسیقی همراه کنید، چه آهنگی میشود؟»
و بعد خودش آهنگ La vie En Rose با صدای ادیت پیاف، خوانندهٔ شهیر فرانسوی را پیشنهاد داد.
(این نکته را اضافه کنم این ترانه که در فارسی به «زندگی گلگون» ترجمه شده، در عین حال، نام فیلمی است درخشان و تماشایی که در سال ۲۰۰۷ به کارگردانی اولیور داهان ساخته شده. فیلمی که زندگی شورمندانه و پرفراز و نشیب ادیت پیاف را روایت میکند.)
@irajrezaie
مرد و زن که به هم میپیوندند،
کائنات سرمست میشود.
شاید این بزرگترین شادی بشر
بر روی زمین باشد،
یگانه سعادت!
@irajrezaie
کائنات سرمست میشود.
شاید این بزرگترین شادی بشر
بر روی زمین باشد،
یگانه سعادت!
@irajrezaie
زبانی به زیباییِ هِلنِ هومر!
عشق نویسندگان به میهن و زبان ملّی و مادریشان، نباید در همه حال به تعصبهای حقیر قومیتی و وطنپرستی افراطی تعبیر شود. در این گونه موارد، به دور از سطحینگری و شتابزدگی، قدری باید با بردباری و احتیاط بیشتر داوری کرد. نظیر عشقی که کازانتزاکیس، به زبان یونانی داشته است. تا حدی که با وجود تنگنای مالی، حاضر نشد قراردادی را بپذیرد که او را ملزم به نوشتن به زبان فرانسه میکرد.
کازانتزاکیس در نامهای به دوستش بروی کنوس، به عشق شورمندانهای که به زبان یونانی داشته، اشاره میکند. در نگاه او، زبان یونانی از زیبایی هلن هومر برخوردار است. در ایران هم نویسندگانی بوده و هستند که به زبان فارسی یک چنین عشقی میورزیده و میورزند. براستی فارسی به زیباترین زبان عالم مبدّل میشود وقتی برای مثال در دستان کسی چون شاهرخ مسکوب، برای بیان ظرایف و لطایف روح آدمی به کار گرفته میشود. برای کاشتن بذر مهر و انتقال مفاهیم والایی که پیوند مستقیمی با سعادت و تعالی روح انسان دارد. راستی چه کسی است که فارسی را زیباترین زبان عالم نداند وقتی برخی از عالیترین سرودهها و نوشتههای سخنوران بزرگی چون فردوسی و بیهقی و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ را میخواند؟
این البته فقط یک احساس است، احساسی اما ارجمند، که پشتوانه علمی و زبانشناختی متقنی برای آن نمیتوان تراشید. این احساس فقط برای کسی قابل فهم است «که پارسی شناسد و بهای آن»، و به گمانم خیلی هم، قابل خُردهگیری و چون و چراهای عالمانه نیست. از تعصبهای کور و حقیر اگر بگذریم که حسابش البته جداست، دلبستگی به زبان مادری و ملّی، ریشههای وجودی عمیقی در نهاد انسان دارد که چند و چون آن شاید تماما در ظرف خشک استدلالهای عقلی و احتجاجات علمی نگنجد. به هر تقدیر، من فکر نمیکنم کسی از خوانندگان، کازانتزاکیس را به خاطر عشقی که به زبان یونانی داشته، بخواهد شماتت کند و به تعصب محکوم نماید. آنجایی که در نامهای به دوستش مینویسد:
آقای کنوس عزیز،
...من به زبان یونانی با چنان شوری عشق میورزم که حاضر نشدم با یکی از ناشران بزرگ پاریس برای مجموعه کتابهایی قرارداد ببندم که از من میخواست تا پنج کتابم را، مثل رمان تودا رابا، مستقیماً به زبان فرانسوی بنویسم. جایگاه من در ادبیات یونان است. زبان ما لحظاتی سرنوشتساز و خلاق را در سیر تکامل خود میگذراند و من نمیخواهم به هیچ قیمتی جایگاهم را ترک کنم. زبان یونانی به زیبایی هلن هومر است. (نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر ماهریس، ص ۵۷۱).
ایرج رضایی
@irajrezaie
عشق نویسندگان به میهن و زبان ملّی و مادریشان، نباید در همه حال به تعصبهای حقیر قومیتی و وطنپرستی افراطی تعبیر شود. در این گونه موارد، به دور از سطحینگری و شتابزدگی، قدری باید با بردباری و احتیاط بیشتر داوری کرد. نظیر عشقی که کازانتزاکیس، به زبان یونانی داشته است. تا حدی که با وجود تنگنای مالی، حاضر نشد قراردادی را بپذیرد که او را ملزم به نوشتن به زبان فرانسه میکرد.
کازانتزاکیس در نامهای به دوستش بروی کنوس، به عشق شورمندانهای که به زبان یونانی داشته، اشاره میکند. در نگاه او، زبان یونانی از زیبایی هلن هومر برخوردار است. در ایران هم نویسندگانی بوده و هستند که به زبان فارسی یک چنین عشقی میورزیده و میورزند. براستی فارسی به زیباترین زبان عالم مبدّل میشود وقتی برای مثال در دستان کسی چون شاهرخ مسکوب، برای بیان ظرایف و لطایف روح آدمی به کار گرفته میشود. برای کاشتن بذر مهر و انتقال مفاهیم والایی که پیوند مستقیمی با سعادت و تعالی روح انسان دارد. راستی چه کسی است که فارسی را زیباترین زبان عالم نداند وقتی برخی از عالیترین سرودهها و نوشتههای سخنوران بزرگی چون فردوسی و بیهقی و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ را میخواند؟
این البته فقط یک احساس است، احساسی اما ارجمند، که پشتوانه علمی و زبانشناختی متقنی برای آن نمیتوان تراشید. این احساس فقط برای کسی قابل فهم است «که پارسی شناسد و بهای آن»، و به گمانم خیلی هم، قابل خُردهگیری و چون و چراهای عالمانه نیست. از تعصبهای کور و حقیر اگر بگذریم که حسابش البته جداست، دلبستگی به زبان مادری و ملّی، ریشههای وجودی عمیقی در نهاد انسان دارد که چند و چون آن شاید تماما در ظرف خشک استدلالهای عقلی و احتجاجات علمی نگنجد. به هر تقدیر، من فکر نمیکنم کسی از خوانندگان، کازانتزاکیس را به خاطر عشقی که به زبان یونانی داشته، بخواهد شماتت کند و به تعصب محکوم نماید. آنجایی که در نامهای به دوستش مینویسد:
آقای کنوس عزیز،
...من به زبان یونانی با چنان شوری عشق میورزم که حاضر نشدم با یکی از ناشران بزرگ پاریس برای مجموعه کتابهایی قرارداد ببندم که از من میخواست تا پنج کتابم را، مثل رمان تودا رابا، مستقیماً به زبان فرانسوی بنویسم. جایگاه من در ادبیات یونان است. زبان ما لحظاتی سرنوشتساز و خلاق را در سیر تکامل خود میگذراند و من نمیخواهم به هیچ قیمتی جایگاهم را ترک کنم. زبان یونانی به زیبایی هلن هومر است. (نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر ماهریس، ص ۵۷۱).
ایرج رضایی
@irajrezaie
خواب یک نویسنده!
«خوابی را یادت میآید که پارسال در شب سال نو در خانهٔ تو دیدم؟
درختی با شاخههای خیلی صاف مثل درخت انجیر ۲۴ شاخه داشت. و انگار بر نوکِ هر شاخه حرفی بزرگ از حروف الفبا شِکُفته بود: C، B، A و.... و بر بالای هر حرف پرندهای کوچک نشسته بود و با گردن درازش چهچهه میزد. و پرندگان کوچک از حرفی به حرف دیگر پرواز میکردند، به هم میپیوستند، از هم جدا میشدند، دوباره میپیوستند، مثل هجاها....
زمانی در گورستانی در قسطنطنیه درختِ غاری نیرومند و فوقالعاده دیدم که بر گورِ درویشی سبز شده بود، درست از دل گور بیرون آمده بود. احساس میکنم این درخت ۲۴ شاخه هم از اندام من سر برآورده است. و در همان لحظهای که به تلفیق هجاها روی آورم و ترانه را بسرایم، میمیرم. اگر خدا بخواهد روزی تو از کنار گور من میگذری و گفتههایم را میشنوی.
رفیق محبوب، این نامه رو به اندوه دارد و باید تمامش کنم. شاید فردا روحم آرامش بیشتری داشته باشد...» (نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر ماهریس، ص ۵۷۴.)
خواب یک نویسنده را ببینید! شاعر و نویسندهای چون کازانتزاکیس، که به تعبیر سپهری تمام عمرش را عاشقانه در رگ هر حرف خیمه زده، در خواب نیز، چنان در اعجاز و اسرار کلمات و راز و رمز حروف غوطهور است، که در بیداریاش غوطهور بوده است. چرا که تمام مصالح و ابزاری که او برای معماری بهتر جهان در دست دارد، معماری و بنایی که بسی خطای قلم صنع بر آن رفته، چیزی جز همین کلمات و حروف الفبا نیست. الفبایی که در زبان یونانی ۲۴ حرف دارد.
مولانا فرمود: «مرگ هر کس ای پسر، همرنگ اوست!» بر همین قاعده و قیاس، شاید مجاز باشیم اگر بگوییم: «خواب هر کس ای پسر، همرنگ اوست!» همرنگ عوالمِ بیداری او.
شاعران، جهانی را در بیداری تصویر میکنند، که روزگاری در خوابهایشان دیدهاند. تو گویی، جهان بیداری آنها، تبلوری از جهان رویاهایشان است. رویاهایی گلگون و لطیف و شریف، که سودای ساختن جهانی دارد، حتیالمقدور به دور از نقائص و زشتیهای جهان موجود.
اگر حافظ فرمود:
آدمی در عالَم خاکی نمیآید به دست
عالَمی دیگر بیاید ساخت، وز نو آدمی!
چنین عالَم و آدمِ تازهٔ دلنشانی را، میبایستی در شعر و هنر او، که تجلّی رویاهای اوست، جستوجو کرد.
@irajrezaie
«خوابی را یادت میآید که پارسال در شب سال نو در خانهٔ تو دیدم؟
درختی با شاخههای خیلی صاف مثل درخت انجیر ۲۴ شاخه داشت. و انگار بر نوکِ هر شاخه حرفی بزرگ از حروف الفبا شِکُفته بود: C، B، A و.... و بر بالای هر حرف پرندهای کوچک نشسته بود و با گردن درازش چهچهه میزد. و پرندگان کوچک از حرفی به حرف دیگر پرواز میکردند، به هم میپیوستند، از هم جدا میشدند، دوباره میپیوستند، مثل هجاها....
زمانی در گورستانی در قسطنطنیه درختِ غاری نیرومند و فوقالعاده دیدم که بر گورِ درویشی سبز شده بود، درست از دل گور بیرون آمده بود. احساس میکنم این درخت ۲۴ شاخه هم از اندام من سر برآورده است. و در همان لحظهای که به تلفیق هجاها روی آورم و ترانه را بسرایم، میمیرم. اگر خدا بخواهد روزی تو از کنار گور من میگذری و گفتههایم را میشنوی.
رفیق محبوب، این نامه رو به اندوه دارد و باید تمامش کنم. شاید فردا روحم آرامش بیشتری داشته باشد...» (نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر ماهریس، ص ۵۷۴.)
خواب یک نویسنده را ببینید! شاعر و نویسندهای چون کازانتزاکیس، که به تعبیر سپهری تمام عمرش را عاشقانه در رگ هر حرف خیمه زده، در خواب نیز، چنان در اعجاز و اسرار کلمات و راز و رمز حروف غوطهور است، که در بیداریاش غوطهور بوده است. چرا که تمام مصالح و ابزاری که او برای معماری بهتر جهان در دست دارد، معماری و بنایی که بسی خطای قلم صنع بر آن رفته، چیزی جز همین کلمات و حروف الفبا نیست. الفبایی که در زبان یونانی ۲۴ حرف دارد.
مولانا فرمود: «مرگ هر کس ای پسر، همرنگ اوست!» بر همین قاعده و قیاس، شاید مجاز باشیم اگر بگوییم: «خواب هر کس ای پسر، همرنگ اوست!» همرنگ عوالمِ بیداری او.
شاعران، جهانی را در بیداری تصویر میکنند، که روزگاری در خوابهایشان دیدهاند. تو گویی، جهان بیداری آنها، تبلوری از جهان رویاهایشان است. رویاهایی گلگون و لطیف و شریف، که سودای ساختن جهانی دارد، حتیالمقدور به دور از نقائص و زشتیهای جهان موجود.
اگر حافظ فرمود:
آدمی در عالَم خاکی نمیآید به دست
عالَمی دیگر بیاید ساخت، وز نو آدمی!
چنین عالَم و آدمِ تازهٔ دلنشانی را، میبایستی در شعر و هنر او، که تجلّی رویاهای اوست، جستوجو کرد.
@irajrezaie
مؤسسهٔ مِهرِ شمسرویان برگزار میکند:
🌱(آغازِ ثبتِ نامِ ترمِ دوّم )🌱
موضوع: شرح و تفسیر تذکرة الاولیاء
مدرس: دکتر ایرج رضایی
مدت دوره: ۶ جلسه
زمان: ۱۷:۳۰ الی ۱۹
شروع دوره: سی و یکم خردادماه ۱۴۰۴
مکان: مؤسسه فرهنگی مهر شمس رویان، خیابان انقلاب، خیابان موسوی، روبروی هتل اسکان، نبش خیابان دهخدا شرقی، پلاک ۴۶، واحد ۸.
لطفا جهت ثبت نام در دایرکت همین صفحه پیام دهید.
دوستانی که به جمع ما بپیوندند به فایلهای صوتی ترم اول، دسترسی خواهند داشت.
لطفا با ارسال این پست و استوری کردن آن، مهر شمسرویان را به دوستان خود معرفی بفرمایید. جهت اطلاعات تکمیلی به کانال تلگرامی موسسه مراجعه کنید.
(شایان ذکر است این سلسله دورهها که در پیوند با معنا و غنای زندگی امروز ما است، صرفاً به خوانشِ تذکره الأولیاء محدود نمیگردد، بلکه در عین حال، در حد بضاعت خود، تلاشی است تا با تکیه بر این متن، دریچهای برای ورود به جهان فکری و روحی عطار گشوده شود و آنچه اصطلاحاّ میتواند «عطارشناسی» تلقی گردد. بدین ترتیب، به تناسب سخن، جابهجا اشاراتی راهگشا به سایر آثار ارجمند عطار خواهیم داشت. همچنین در رویکردی تطبیقی و گفتوگویی بینامتنی، به اقتضای کلام، گریزهایی خواهیم زد به سخنان روشنگر و آتشینِ مولانا جلالالدین، در مواقعی که به نظر میرسد حضرت ایشان، با جناب عطار همصدا بوده و یا از اندیشههای او تأثیر پذیرفته است.)
https://t.me/MehreShamsRooyann
🌱(آغازِ ثبتِ نامِ ترمِ دوّم )🌱
موضوع: شرح و تفسیر تذکرة الاولیاء
مدرس: دکتر ایرج رضایی
مدت دوره: ۶ جلسه
زمان: ۱۷:۳۰ الی ۱۹
شروع دوره: سی و یکم خردادماه ۱۴۰۴
مکان: مؤسسه فرهنگی مهر شمس رویان، خیابان انقلاب، خیابان موسوی، روبروی هتل اسکان، نبش خیابان دهخدا شرقی، پلاک ۴۶، واحد ۸.
لطفا جهت ثبت نام در دایرکت همین صفحه پیام دهید.
دوستانی که به جمع ما بپیوندند به فایلهای صوتی ترم اول، دسترسی خواهند داشت.
لطفا با ارسال این پست و استوری کردن آن، مهر شمسرویان را به دوستان خود معرفی بفرمایید. جهت اطلاعات تکمیلی به کانال تلگرامی موسسه مراجعه کنید.
(شایان ذکر است این سلسله دورهها که در پیوند با معنا و غنای زندگی امروز ما است، صرفاً به خوانشِ تذکره الأولیاء محدود نمیگردد، بلکه در عین حال، در حد بضاعت خود، تلاشی است تا با تکیه بر این متن، دریچهای برای ورود به جهان فکری و روحی عطار گشوده شود و آنچه اصطلاحاّ میتواند «عطارشناسی» تلقی گردد. بدین ترتیب، به تناسب سخن، جابهجا اشاراتی راهگشا به سایر آثار ارجمند عطار خواهیم داشت. همچنین در رویکردی تطبیقی و گفتوگویی بینامتنی، به اقتضای کلام، گریزهایی خواهیم زد به سخنان روشنگر و آتشینِ مولانا جلالالدین، در مواقعی که به نظر میرسد حضرت ایشان، با جناب عطار همصدا بوده و یا از اندیشههای او تأثیر پذیرفته است.)
https://t.me/MehreShamsRooyann
Telegram
مِــهـرِشَـمـسرویــآن
راه ارتباطی @mehreshamsrooyan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شایان ذکر است سلسله دورههای تذکرهخوانی که در موسسه مهر شمسرویان برگزار میشود، دورههایی که در پیوند مستقیم با معنادهی و غنابخشی به زندگی امروز ما است، صرفاً به خوانشِ تذکره الأولیاء محدود نمیگردد، بلکه در عین حال، تلاشی است در حد بضاعت ما، تا با تکیه بر این متن، دریچهای برای ورود به جهان فکری و روحی عطار گشوده شود؛ برای رسیدن به غایتی که اصطلاحاّ میتواند «عطارشناسی» تلقی گردد. بدین ترتیب، به تناسب سخن، جابهجا اشاراتی راهگشا به سایر آثار ارجمند عطار خواهیم داشت. همچنین در رویکردی تطبیقی و گفتوگویی بینامتنی، به اقتضای کلام، گریزهایی خواهیم زد به سخنان دیگر عارفان بزرگ، به ویژه سخنانِ روشنگر و آتشینِ مولانا جلالالدین، در مواقعی که به نظر میرسد حضرت ایشان، با جناب عطار همصدا بوده و یا از اندیشههای او تأثیر پذیرفته است.
ایرج رضایی
سیزدهم خردادماه ۱۴۰۴
@MehreShamsRooyann
@irajrezaie
ایرج رضایی
سیزدهم خردادماه ۱۴۰۴
@MehreShamsRooyann
@irajrezaie
اعجاز عشق!
«من هنوز به این معجزه خو نکردهام. دو تا آدمی که تا دیروز غریبه بودند، از نژادهایی متفاوت، با نوع متفاوت زندگی، ناگاه یکدیگر را میبینند و یکی میشوند و یکدیگر را بهتر و عمیقتر از مادر و دختر میشناسند و بهتر و عمیقتر از برادر برادر را. به من گفت: «فقط تو را در دنیا دارم.» و همین جملهٔ ساده مرا با اسراری که احاطهمان کرده بود تکان داد...»
نیکوس کازانتزاکیس، نشر ماهریس، ص ۱۲۶.
@irajrezaie
«من هنوز به این معجزه خو نکردهام. دو تا آدمی که تا دیروز غریبه بودند، از نژادهایی متفاوت، با نوع متفاوت زندگی، ناگاه یکدیگر را میبینند و یکی میشوند و یکدیگر را بهتر و عمیقتر از مادر و دختر میشناسند و بهتر و عمیقتر از برادر برادر را. به من گفت: «فقط تو را در دنیا دارم.» و همین جملهٔ ساده مرا با اسراری که احاطهمان کرده بود تکان داد...»
نیکوس کازانتزاکیس، نشر ماهریس، ص ۱۲۶.
@irajrezaie
تجربهٔ بودن با محمود مقدسی
سیزدهم خردادماه، فردی دیده به دیدار جهان گشود که چون به کارنامهاش مینگرم، پیش خود میگویم که اگر این اتفاقِ مبارکِ تولدِ او رقم نمیخورد، دانش روانشناسی در ایران خاصه آنچه از این دانش شریف، به زبان شیوا و شیرین پارسی تقریر میشود، چیزی کم داشت. این را از سر تعارف و تکلّف نمیگویم. از موهبت دوستی با ایشان برخوردار نیستم تا کسی بتواند این سخن مرا، حمل بر تعارفهای مرسوم دوستانه کند. چند باری البته او را از نزدیک دیدهام. گفتوگوها و دیدارهای کوتاهی با هم داشتهایم، اما نه در آن حد که به من تشریف دوستی به ایشان در معنای خاص خود ارزانی بدارد.
ارادت من به دکتر مقدسی مانند بسیاری از مخاطبان و دوستداران پرشمار او، از طریق یادداشتها، سخنرانیها، و ترجمههای ایشان بوده است. فعلا بنا ندارم بدون استقصایی تام و تمام، درباره فعالیتهای علمی او داوری کنم. این کار را به دوستانی روشنبین و بلندنظر واگذار میکنم که برخوردار از انصاف و به دور از تنگنظریاند و برای این کار صلاحیت بیشتری از من دارند.
اما به بهانه زادروز دکتر مقدسی که الحمدلله هنوز جوان است و کارها در پیش دارد، نمیتوانم از ذکر این نکته خودداری کنم که غوطهوری و استغراق وجودی و فلسفی وی در مفاهیم و آموزههای روانشناسی، نقطه درخشان رویکرد اوست. گویی محمود مقدسی صدق و اعتبار علمی و فلسفی مفاهیم روانشناختی را ابتدا از صافی تجربهها و آزمونهای شخصی خود میگذراند. نام کانال تلگرامی ایشان هم که «تجربه بودن» است، مویّد همین رویکرد است. ایشان از این هنر برخوردار است که از دانش روانشناسیاش بهره گیرد و کشاکشها و تلاطمات درونش را به سوژه اصلی تأمّلاتش تبدیل کند. به عبارتی از این هنر برخوردار است که احوالات وجودیاش را در پرتو دانش روانشناسی و فلسفی به روایت بدل کند، روایتهایی دلانگیز و صمیمی و خواندنی که هر شخصی با خواندن آن میتواند به دیدار و شناخت بهتری از خویش نائل آید.
این رویکرد، برای خواننده جذابیت بیشتری مییابد وقتی میبیند که به زبان فارسی پخته و شیرین و شیوایی در قالب یادداشتهای کوتاهی که مصداق دقیق جستارنویسی است، تقریر مییابد. جستارهایی مونتنیوار، به دور از قلمبهنویسی و پیچیدهگویی و فاضلنمایی، در حدی که هر کس که سواد خواندن و نوشتن به فارسی را دارد میتواند با آنها ارتباط برقرار کند و توشه خود را برگیرد. از این حیث، ایشان را میتوانیم یکی از کسانی به حساب آوریم که با نوشتهها و ترجمههای خود، به غنا و باروری بیشتر زبان فارسی خدمت میکند.
برای من غالبا این طور بوده که هر بار یادداشتی از محمود مقدسی را خواندهام، روشنی تازهای در ذهن و ضمیر خود احساس کردهام. احساس کردهام او دقیقا دارد همان چیزی را میگوید که من خود نیز روزگاری از سر گذراندهام و یا اینکه هم اکنون در حال تجربه آن هستم.
جامعه روانشناسی ما، به اشارت نیکوی دکتر حسین بیات، به شدت دچار "فقر و محرومیت فلسفی" است. در چنین اوضاع ناخوشایندی، که مطلقانگاری و صدور حکمهای قطعی و جزمی بیداد میکند، وجود معلمان آگاه و دلسوزِ روانشناس و فلسفهورز و نقاد و نقدپذیر چون دکتر محمود مقدسی، که با ادبیات خاصه ادبیات معاصر نیز، بیگانه نیستند، بسیار مغتنم و ارزشمند است.
ایرج رضایی
@irajrezaie
سیزدهم خردادماه، فردی دیده به دیدار جهان گشود که چون به کارنامهاش مینگرم، پیش خود میگویم که اگر این اتفاقِ مبارکِ تولدِ او رقم نمیخورد، دانش روانشناسی در ایران خاصه آنچه از این دانش شریف، به زبان شیوا و شیرین پارسی تقریر میشود، چیزی کم داشت. این را از سر تعارف و تکلّف نمیگویم. از موهبت دوستی با ایشان برخوردار نیستم تا کسی بتواند این سخن مرا، حمل بر تعارفهای مرسوم دوستانه کند. چند باری البته او را از نزدیک دیدهام. گفتوگوها و دیدارهای کوتاهی با هم داشتهایم، اما نه در آن حد که به من تشریف دوستی به ایشان در معنای خاص خود ارزانی بدارد.
ارادت من به دکتر مقدسی مانند بسیاری از مخاطبان و دوستداران پرشمار او، از طریق یادداشتها، سخنرانیها، و ترجمههای ایشان بوده است. فعلا بنا ندارم بدون استقصایی تام و تمام، درباره فعالیتهای علمی او داوری کنم. این کار را به دوستانی روشنبین و بلندنظر واگذار میکنم که برخوردار از انصاف و به دور از تنگنظریاند و برای این کار صلاحیت بیشتری از من دارند.
اما به بهانه زادروز دکتر مقدسی که الحمدلله هنوز جوان است و کارها در پیش دارد، نمیتوانم از ذکر این نکته خودداری کنم که غوطهوری و استغراق وجودی و فلسفی وی در مفاهیم و آموزههای روانشناسی، نقطه درخشان رویکرد اوست. گویی محمود مقدسی صدق و اعتبار علمی و فلسفی مفاهیم روانشناختی را ابتدا از صافی تجربهها و آزمونهای شخصی خود میگذراند. نام کانال تلگرامی ایشان هم که «تجربه بودن» است، مویّد همین رویکرد است. ایشان از این هنر برخوردار است که از دانش روانشناسیاش بهره گیرد و کشاکشها و تلاطمات درونش را به سوژه اصلی تأمّلاتش تبدیل کند. به عبارتی از این هنر برخوردار است که احوالات وجودیاش را در پرتو دانش روانشناسی و فلسفی به روایت بدل کند، روایتهایی دلانگیز و صمیمی و خواندنی که هر شخصی با خواندن آن میتواند به دیدار و شناخت بهتری از خویش نائل آید.
این رویکرد، برای خواننده جذابیت بیشتری مییابد وقتی میبیند که به زبان فارسی پخته و شیرین و شیوایی در قالب یادداشتهای کوتاهی که مصداق دقیق جستارنویسی است، تقریر مییابد. جستارهایی مونتنیوار، به دور از قلمبهنویسی و پیچیدهگویی و فاضلنمایی، در حدی که هر کس که سواد خواندن و نوشتن به فارسی را دارد میتواند با آنها ارتباط برقرار کند و توشه خود را برگیرد. از این حیث، ایشان را میتوانیم یکی از کسانی به حساب آوریم که با نوشتهها و ترجمههای خود، به غنا و باروری بیشتر زبان فارسی خدمت میکند.
برای من غالبا این طور بوده که هر بار یادداشتی از محمود مقدسی را خواندهام، روشنی تازهای در ذهن و ضمیر خود احساس کردهام. احساس کردهام او دقیقا دارد همان چیزی را میگوید که من خود نیز روزگاری از سر گذراندهام و یا اینکه هم اکنون در حال تجربه آن هستم.
جامعه روانشناسی ما، به اشارت نیکوی دکتر حسین بیات، به شدت دچار "فقر و محرومیت فلسفی" است. در چنین اوضاع ناخوشایندی، که مطلقانگاری و صدور حکمهای قطعی و جزمی بیداد میکند، وجود معلمان آگاه و دلسوزِ روانشناس و فلسفهورز و نقاد و نقدپذیر چون دکتر محمود مقدسی، که با ادبیات خاصه ادبیات معاصر نیز، بیگانه نیستند، بسیار مغتنم و ارزشمند است.
ایرج رضایی
@irajrezaie
آدابِ گفتوگو!
گفتوگو در فضای مجازی تقریباً در بیشتر مواقع، از همان آداب و قواعد و هنجارهایی تبعیت میکند که در جهان عینی و واقعی، انتظار داریم که بر یک گفتوگوی سالم و سازنده حاکم باشد. گفتوگویی همدلانه و بالنده که طرفین به قول افلاطون، اکنون بحث نمیکنند که تو راست میگویی یا من، بلکه دست در دست حقیقتی مینهند که قرار است در پایان گفتوگو خود را به ایشان نشان دهد.
با این همه، گفتوگو در فضای مجازی به خاطر فقدان حضور جسمانی طرفین و در نتیجه غیاب دو عنصر بسیار مهم، یکی لحن و دیگری چهره، تو گویی از دشواری و ظرافت و حساسیت بیشتری برخوردار است. آنچنان که اگر به حد کافی به آن توجه نگردد ممکن است باعث سوءتفاهمها و رنجشهای بسیاری شود.
ما معمولا در گفتوگوهای چهرهبهچهره، بخش مهمی از اعتبار پیام و ارزیابی محتوای گفتوگو را نه از خود اصوات و کلماتی که مبادله میشوند، بلکه از لحن و آوا، و حالات چهره و اصطلاحا زبان بدن یا رفتارهای غیر کلامی طرف مقابل درمییابیم. اهمیت لحن تا بدان حد است که به تعبیر نیچه، چه بسا آدمی با عقیدهای به مخالفت برمیخیزد نه به خاطر آنکه با محتوای آن عقیده موافقت ندارد بلکه صرفا به خاطر آنکه لحن بیان آن عقیده را ناخوشایند میپندارد. استفاده از شکلک مثل چشمک، شگفتی، لبخند، تأسف، اندوه و گریه تا حدی برای همین جبران لحن کلام است که در گفتوگوهای مجازی غایب است. از طرفی فقدان چهره فیزیکیِ طرف مقابل، گویی شرم حضور را در پارهای مواقع از طرفین ارتباط میگیرد و این خود باعث میشود تا آنها قدری بیپرواتر و بیملاحظهتر، با یکدیگر وارد گفتوگو شوند.
باری، به اهمیت مذاکره و گفتوگو بازگردیم و بر این نکته تأکید کنیم که گفتوگو از چنان اهمیتی برخوردار است که پیوند مستقیمی با سلامت و غنا و رشد و باروری زندگی فردی و اجتماعی انسانها دارد. ما حقیقتاً هر چه در این باب، وقت بگذاریم و بیندیشیم و تمرین کنیم، ارزنده و مغتنم خواهد بود. این در حالی است که میدانیم در نظام آموزشی کشور ما، از مدرسه تا دانشگاه، بدبختانه هیچ برنامه خاصی که مهارتهای مذاکره و گفتوگو را به کودکان و جوانان بیاموزد در میان نیست. بنابراین در این مورد هم مانند بسیاری از موارد دیگر، ظاهراً ما چارهای نداریم جز اینکه با آزمون و خطا بر همت و سعی و کوشش فردی خود اتکا کنیم.
دوستان بهتر از بنده میدانند که مذاکره و گفتوگو (که البته بین این دو تفاوتهایی هست)، از جمله مهارتهایی است که در تمام سطوح و لایههای زندگی ما، از شخصیترین و عاطفیترین مناسبات انسانی گرفته تا اجتماعیترین و کلانترین لایههای زندگی شغلی و شهروندی و مدنی و ملّی و سیاسی، کاربردهای عظیم و تأثیرگذاری دارد.
ما آدمها رشد و شادی و شکوفاییمان، در دل همین روابط انسانی شکل میگیرد. ما در رابطه به دنیا میآییم، در رابطه رشد میکنیم و در نهایت در رابطه است که میمیریم. حیات و ممات ما در روابطی که با دیگران داریم، گره خورده است. اینها را گفتم تا تأکیدی کنم بر اهمیت یادگیری مهارتها و آداب گفتوگو. مهارتهایی البته نه در حد یادگیری یک سلسله تکنیکها که صرفا فیالمثل به کار منافع شغلی و اقتصادی ما بیاید؛ بلکه باید بلندتر و فراتر از این نظر کنیم، چراکه مذاکره و گفتوگوی آگاهانه و خلاقانه و اخلاقی و انسانی، همان طور که پیشتر اشاره کردم، میتواند سعادت و سلامت و رشد و شادی و شکوفایی زندگی ما را تا حد زیادی تضمین کند.
با این مقدمه، پیش خود تأمّل میکردم که ورزهها و آموزههای مولانا چه کمکی میتواند در نیل به این مقصود شریف و ارجمند به ما بنماید. به نظرم رسید که مولانا در مثنوی به برخی از مهمترین پیششرطها و بایستههای ذهنی و روانی مذاکره و گفتوگو، اشارات بلیغ و روشنگری دارد. از جمله مهارتهای شنیدن و تقویت حس همدلی با دیگران و این نکته بسیار مهم که بکوشیم امور و پدیدههای جهان را صرفاً از منظر خود نبینیم، بلکه در مواقع لزوم حتیالمقدور از چشم دیگران هم به مسائل و پدیدهها نظر کنیم.
معالوصف، با درنگ در آراء و اندیشههای مولانا درخواهیم یافت که گفتوگو تماماً مفهومی وارداتی و یونانی و غربی نیست بلکه در سنّت عرفانی و ادبی و فرهنگی ما نیز، اشارتها و حکمتهای نیکو و نغزی برای آموختن دارد.
این نکته را هم بد نیست در پایان اشاره کنم که در اثناء تأمّلات کوتاه و پراکندهای که طی این چند روز دربارهٔ مفهوم گفتوگو داشتهام، بر حسب بخت و اتفاق، قسمتی از سلسله برنامههای «اکنون»، کار ارزنده و تماشایی آقای سروش صحت را دیدهام که دقیقا به همین موضوع سخن ما اختصاص داشته است. به دوستان عزیزم پیشنهاد میکنم گفتوگوی سروش صحت را با محمدرضا شعبانعلی که بخشی از آن به همین بحث مذاکره و گفتوگو اختصاص دارد حتما تماشا کنند. بسیار جذاب و سودمند و الهامبخش است.
ایرج رضایی
@irajrezaie
گفتوگو در فضای مجازی تقریباً در بیشتر مواقع، از همان آداب و قواعد و هنجارهایی تبعیت میکند که در جهان عینی و واقعی، انتظار داریم که بر یک گفتوگوی سالم و سازنده حاکم باشد. گفتوگویی همدلانه و بالنده که طرفین به قول افلاطون، اکنون بحث نمیکنند که تو راست میگویی یا من، بلکه دست در دست حقیقتی مینهند که قرار است در پایان گفتوگو خود را به ایشان نشان دهد.
با این همه، گفتوگو در فضای مجازی به خاطر فقدان حضور جسمانی طرفین و در نتیجه غیاب دو عنصر بسیار مهم، یکی لحن و دیگری چهره، تو گویی از دشواری و ظرافت و حساسیت بیشتری برخوردار است. آنچنان که اگر به حد کافی به آن توجه نگردد ممکن است باعث سوءتفاهمها و رنجشهای بسیاری شود.
ما معمولا در گفتوگوهای چهرهبهچهره، بخش مهمی از اعتبار پیام و ارزیابی محتوای گفتوگو را نه از خود اصوات و کلماتی که مبادله میشوند، بلکه از لحن و آوا، و حالات چهره و اصطلاحا زبان بدن یا رفتارهای غیر کلامی طرف مقابل درمییابیم. اهمیت لحن تا بدان حد است که به تعبیر نیچه، چه بسا آدمی با عقیدهای به مخالفت برمیخیزد نه به خاطر آنکه با محتوای آن عقیده موافقت ندارد بلکه صرفا به خاطر آنکه لحن بیان آن عقیده را ناخوشایند میپندارد. استفاده از شکلک مثل چشمک، شگفتی، لبخند، تأسف، اندوه و گریه تا حدی برای همین جبران لحن کلام است که در گفتوگوهای مجازی غایب است. از طرفی فقدان چهره فیزیکیِ طرف مقابل، گویی شرم حضور را در پارهای مواقع از طرفین ارتباط میگیرد و این خود باعث میشود تا آنها قدری بیپرواتر و بیملاحظهتر، با یکدیگر وارد گفتوگو شوند.
باری، به اهمیت مذاکره و گفتوگو بازگردیم و بر این نکته تأکید کنیم که گفتوگو از چنان اهمیتی برخوردار است که پیوند مستقیمی با سلامت و غنا و رشد و باروری زندگی فردی و اجتماعی انسانها دارد. ما حقیقتاً هر چه در این باب، وقت بگذاریم و بیندیشیم و تمرین کنیم، ارزنده و مغتنم خواهد بود. این در حالی است که میدانیم در نظام آموزشی کشور ما، از مدرسه تا دانشگاه، بدبختانه هیچ برنامه خاصی که مهارتهای مذاکره و گفتوگو را به کودکان و جوانان بیاموزد در میان نیست. بنابراین در این مورد هم مانند بسیاری از موارد دیگر، ظاهراً ما چارهای نداریم جز اینکه با آزمون و خطا بر همت و سعی و کوشش فردی خود اتکا کنیم.
دوستان بهتر از بنده میدانند که مذاکره و گفتوگو (که البته بین این دو تفاوتهایی هست)، از جمله مهارتهایی است که در تمام سطوح و لایههای زندگی ما، از شخصیترین و عاطفیترین مناسبات انسانی گرفته تا اجتماعیترین و کلانترین لایههای زندگی شغلی و شهروندی و مدنی و ملّی و سیاسی، کاربردهای عظیم و تأثیرگذاری دارد.
ما آدمها رشد و شادی و شکوفاییمان، در دل همین روابط انسانی شکل میگیرد. ما در رابطه به دنیا میآییم، در رابطه رشد میکنیم و در نهایت در رابطه است که میمیریم. حیات و ممات ما در روابطی که با دیگران داریم، گره خورده است. اینها را گفتم تا تأکیدی کنم بر اهمیت یادگیری مهارتها و آداب گفتوگو. مهارتهایی البته نه در حد یادگیری یک سلسله تکنیکها که صرفا فیالمثل به کار منافع شغلی و اقتصادی ما بیاید؛ بلکه باید بلندتر و فراتر از این نظر کنیم، چراکه مذاکره و گفتوگوی آگاهانه و خلاقانه و اخلاقی و انسانی، همان طور که پیشتر اشاره کردم، میتواند سعادت و سلامت و رشد و شادی و شکوفایی زندگی ما را تا حد زیادی تضمین کند.
با این مقدمه، پیش خود تأمّل میکردم که ورزهها و آموزههای مولانا چه کمکی میتواند در نیل به این مقصود شریف و ارجمند به ما بنماید. به نظرم رسید که مولانا در مثنوی به برخی از مهمترین پیششرطها و بایستههای ذهنی و روانی مذاکره و گفتوگو، اشارات بلیغ و روشنگری دارد. از جمله مهارتهای شنیدن و تقویت حس همدلی با دیگران و این نکته بسیار مهم که بکوشیم امور و پدیدههای جهان را صرفاً از منظر خود نبینیم، بلکه در مواقع لزوم حتیالمقدور از چشم دیگران هم به مسائل و پدیدهها نظر کنیم.
معالوصف، با درنگ در آراء و اندیشههای مولانا درخواهیم یافت که گفتوگو تماماً مفهومی وارداتی و یونانی و غربی نیست بلکه در سنّت عرفانی و ادبی و فرهنگی ما نیز، اشارتها و حکمتهای نیکو و نغزی برای آموختن دارد.
این نکته را هم بد نیست در پایان اشاره کنم که در اثناء تأمّلات کوتاه و پراکندهای که طی این چند روز دربارهٔ مفهوم گفتوگو داشتهام، بر حسب بخت و اتفاق، قسمتی از سلسله برنامههای «اکنون»، کار ارزنده و تماشایی آقای سروش صحت را دیدهام که دقیقا به همین موضوع سخن ما اختصاص داشته است. به دوستان عزیزم پیشنهاد میکنم گفتوگوی سروش صحت را با محمدرضا شعبانعلی که بخشی از آن به همین بحث مذاکره و گفتوگو اختصاص دارد حتما تماشا کنند. بسیار جذاب و سودمند و الهامبخش است.
ایرج رضایی
@irajrezaie
نشانِ دینداری
خویشبین چون از کسی جرمی بدید
آتشی در وی زِ دوزخ شد پدید
حَمیت دین خواند او آن کِبر را
ننگرد در خویش نفسِ گبر را
حَمیت دین را نشانی دیگر است
که از آن آتش جهانی أَخضر است
(دفتر اول مثنوی، چاپ استاد موحد، ابیات ۳۳۵۸ به بعد)
مولانا در این ابیات، که صبغهای عمیقاً روانشناسانه دارد، رفتار آن دسته از مدعیان دینداری را نقد میکند که بر خودبینی و کبر و غرور خود، نام حمیّت و غیرت دینی میگذارند و بیکمترین فروتنی و همدلی و مهر و مدارایی، از گناهانِ مردمان چون آتش دوزخ، برافروخته و غضبناک میشوند.
مولانا نشانِ دینداری و غیرت دینی راستین را نه تعصب و قهر و غضب و تندی و تیزی، بلکه رحمت و شفقت و بلندینظر نسبت به اَبنای آدمیان، خاصه گناهکاران میداند. چنین حمیّت و غیرتی، همنوا با بلندترین و گشودهترین افقهای تجارب معنوی و ایمانی، نه ویرانگر و رماننده و سوزاننده؛ بلکه سازنده و بالنده و رویاننده، در خدمت سرسبزی و تازگی و شادی و شکوفایی زندگی است.
@irajrezaie
خویشبین چون از کسی جرمی بدید
آتشی در وی زِ دوزخ شد پدید
حَمیت دین خواند او آن کِبر را
ننگرد در خویش نفسِ گبر را
حَمیت دین را نشانی دیگر است
که از آن آتش جهانی أَخضر است
(دفتر اول مثنوی، چاپ استاد موحد، ابیات ۳۳۵۸ به بعد)
مولانا در این ابیات، که صبغهای عمیقاً روانشناسانه دارد، رفتار آن دسته از مدعیان دینداری را نقد میکند که بر خودبینی و کبر و غرور خود، نام حمیّت و غیرت دینی میگذارند و بیکمترین فروتنی و همدلی و مهر و مدارایی، از گناهانِ مردمان چون آتش دوزخ، برافروخته و غضبناک میشوند.
مولانا نشانِ دینداری و غیرت دینی راستین را نه تعصب و قهر و غضب و تندی و تیزی، بلکه رحمت و شفقت و بلندینظر نسبت به اَبنای آدمیان، خاصه گناهکاران میداند. چنین حمیّت و غیرتی، همنوا با بلندترین و گشودهترین افقهای تجارب معنوی و ایمانی، نه ویرانگر و رماننده و سوزاننده؛ بلکه سازنده و بالنده و رویاننده، در خدمت سرسبزی و تازگی و شادی و شکوفایی زندگی است.
@irajrezaie
«جهان را همه
چون تنِ خویش
خواه!»
اگر مجاز باشیم که شاهنامه را همسنگ کتابهای آسمانی بپنداریم و قرآن پارسیاش بخوانیم، چنانکه از قدیم شاهنامه نزد ایرانیان به لحاظ جایگاه والایی که داشته، «قرآن عجم» خوانده میشده است، در این صورت، این اندرز موجز و نغز و درخشان که «جهان را همه چون تن خویش خواه»، اندرزی که از نگاه و بینشی بس عمیق مایه میگیرد، از ژرفترین حکمتهایی میتواند به شمار آید که در این کتاب و بلکه در سراسر کتابهای سپند و آیینی موجود در فرهنگ بشری، در بیان آمده است.
فردوسی در این سخن کوتاه، که براستی زبده و عصارهٔ تمام حکمتهای بشری را در خود نهفته دارد، از خواننده میخواهد تا جهان و باشندگان جهان را آن چنان دوست بدارد و گرامی بشمارد که جسم و تن خویش را دوست میدارد و گرامی میشمارد.
این آموزه که ریشه در بینش و خرد و معنویت کهن ایرانی دارد، بر این اصل ارجمند درنگ و تاکید میکند که انسان نباید عشق و مراقبت را تنها به وجود خود محدود بدارد، بلکه میبایستی فراتر از این، چنان احساس یگانگی و پیوندی با تمام هستی نماید، که همه جهان را همچون پیکر خود بشمارد و در مراقبت و نیل به رفاه و سعادت و سلامت آن بکوشد.
سخن فردوسی که از زبان بوزرجمهر در مجلس دویم او به نزد شاه نوشینروان آمده (جلد
چهارم شاهنامه، چاپ استاد خالقی مطلق، نشر سخن، ص ۶۶۸)، اشاره به این حقیقت دارد که انسان جزئی از کل جهان است و آسایش و سعادت او در گرو آسایش و سعادت کل جهان است. توجه و عنایت مدام به یک چنین رویکرد ارجمندی، که جوهر و جانمایهٔ زیست اخلاقی است، مانع از این میشود که آدمی برای رسیدن به نفعی شخصی، به آسیب دیگران رضایت دهد؛ چه تردیدی ندارد که هر گونه زخم و آسیبی که به دیگری یا طبیعت وارد میکند، در نهایت زخم و آسیبی است که او بر جسم خویش وارد کرده است.
به نظر میرسد که بشر هیچ راهی برای جلوگیری از نابودی به دست خویش، که برخی آن را سرنوشت محتوم او دانستهاند ندارد، مگر آنکه روزی به چنان بیداری و بینش و بلوغی دست یابد که این اصل را مبنای تمام پنداشتها و کنشها و کار و کردارهای خود قرار دهد.
ایرج رضایی
@irajrezaie
چون تنِ خویش
خواه!»
اگر مجاز باشیم که شاهنامه را همسنگ کتابهای آسمانی بپنداریم و قرآن پارسیاش بخوانیم، چنانکه از قدیم شاهنامه نزد ایرانیان به لحاظ جایگاه والایی که داشته، «قرآن عجم» خوانده میشده است، در این صورت، این اندرز موجز و نغز و درخشان که «جهان را همه چون تن خویش خواه»، اندرزی که از نگاه و بینشی بس عمیق مایه میگیرد، از ژرفترین حکمتهایی میتواند به شمار آید که در این کتاب و بلکه در سراسر کتابهای سپند و آیینی موجود در فرهنگ بشری، در بیان آمده است.
فردوسی در این سخن کوتاه، که براستی زبده و عصارهٔ تمام حکمتهای بشری را در خود نهفته دارد، از خواننده میخواهد تا جهان و باشندگان جهان را آن چنان دوست بدارد و گرامی بشمارد که جسم و تن خویش را دوست میدارد و گرامی میشمارد.
این آموزه که ریشه در بینش و خرد و معنویت کهن ایرانی دارد، بر این اصل ارجمند درنگ و تاکید میکند که انسان نباید عشق و مراقبت را تنها به وجود خود محدود بدارد، بلکه میبایستی فراتر از این، چنان احساس یگانگی و پیوندی با تمام هستی نماید، که همه جهان را همچون پیکر خود بشمارد و در مراقبت و نیل به رفاه و سعادت و سلامت آن بکوشد.
سخن فردوسی که از زبان بوزرجمهر در مجلس دویم او به نزد شاه نوشینروان آمده (جلد
چهارم شاهنامه، چاپ استاد خالقی مطلق، نشر سخن، ص ۶۶۸)، اشاره به این حقیقت دارد که انسان جزئی از کل جهان است و آسایش و سعادت او در گرو آسایش و سعادت کل جهان است. توجه و عنایت مدام به یک چنین رویکرد ارجمندی، که جوهر و جانمایهٔ زیست اخلاقی است، مانع از این میشود که آدمی برای رسیدن به نفعی شخصی، به آسیب دیگران رضایت دهد؛ چه تردیدی ندارد که هر گونه زخم و آسیبی که به دیگری یا طبیعت وارد میکند، در نهایت زخم و آسیبی است که او بر جسم خویش وارد کرده است.
به نظر میرسد که بشر هیچ راهی برای جلوگیری از نابودی به دست خویش، که برخی آن را سرنوشت محتوم او دانستهاند ندارد، مگر آنکه روزی به چنان بیداری و بینش و بلوغی دست یابد که این اصل را مبنای تمام پنداشتها و کنشها و کار و کردارهای خود قرار دهد.
ایرج رضایی
@irajrezaie
"دلِ اژدها را خِرَد بِشْکَرَد!"
کلام دانای توس است در نامهٔ نامور او یعنی شاهنامهٔ ارجمند و عزیز. بِشکَرد از مصدر شِکردن یعنی شکار کردن. با این حساب، معنی سخن حکیم این است که با جوشن و روشنایِ خرد میتوان اژدها را یعنی هر آنچه دشمن آزادی و شادی و سلامت و سعادت انسان است، از پای درآورد. این معنا نشان از ارج و جایگاه خرد در نزد حکیم دارد که کتاب او با نام خداوند جان و خرد آغاز می شود. خرد در نگاه فردوسی سرچشمهٔ تمام فضیلتها و خیرها و خوبیهاست. منزلت خرد از منظر فردوسی تا بدان جاست که اساساً همه چیز را به چشم خرد میبیند. هم اسطوره و تاریخ را، ( تو این را دروغ و فسانه مدان...)، هم دین و اخلاق و فرهنگ و معنویت را، و هم انسان و اجتماع و کار و کردار اهل سیاست را.
خردِ فردوسی، خردی ژرف و شامل است. خرد به هر دو سرای دستگیر است. هم سامانبخش حیات این جهانی است و هم راهی به رهایی و رهنمونی به رستگاری در حیات دیگر است. نخستین نشانِ انسان خردمند آن است که از بد همه ساله ترسان بُوَد. خرد در نزد فردوسی همان جایگاهی را دارد که عشق در نزد مولانا دارد. "گر اژدهاست در ره، عشق است چون زُمرّد!" هر دو، زُمرُّد چشم اژدهاست. یکی چشم ضحاک و اژدهای بیداد جهان بیرون را نشانه میگیرد و کور میکند و دیگری هم چشم اژدهای نفس جهان درون را. سراسر روایت بلند و کوهپیکر فردوسی که تقریباً چهار برابر همتای یونانی خود یعنی ایلیاد و ادیسه هومر است، در ستایش خرد و داد و دهش و راستی و مهر و مدارا و مروّت و مردمی است. شاهنامه، خردنامه است؛ دادنامه است؛ شادینامه است و در عین آریگویی به زندگی و دلبستگی به مواهب و مائدههای زمینی، کتابی است بَرکَشنده و مینُوی و معنوی!
ستایش او را از خرد بنگرید که چه روشن و تابان و بلند است:
▪️نخستین نشان خرد آن بُوَد/ که از بد همه ساله ترسان بُوَد
▪️هر آن کس که او شاد شد از خرد/ جهان را به کردار بد نَسپَرَد
▪️نگر تا چه گفت است مرد خرد / که هر کس که بد کرد کیفر برد
▪️سزد گر هر آن کس که دارد خرد / به کژی و ناراستی ننگرد
▪️هوا را مبر پیش رای و خرد / کز آن پس خرد سوی تو ننگرد
▪️کسی کو بُوَد بر خرد پادشا / روان را ندارد به راه هوا
▪️همان کن کجا با خرد درخورد / دل اژدها را خرد بشکرد
▪️خرد چشمِ جان است چون بنگری / تو بیچشم شادان جهان نَسپَری
▪️فزون از خرد نیست اندر جهان / فروزندهٔ کهتران و مهان
▪️هر آن کس که از دادگر یک خدای / بپیچد ندارد خرد را به جای
▪️درنگ آورد راستیها پدید / ز راه خرد سر نباید کشید
▪️ز راه خرد ایچ گونه متاب / پشیمانی آرد دلت را شتاب
▪️خرد افسر شهریاران بُوَد / همان زیور نامداران بُوَد
▪️دلی کز خرد گردد آراسته / یکی گنج گردد پر از خواسته
▪️خردمند مرد ار تو را دوست گشت / چنان دان که با تو ز یک پوست گشت
▪️خرد چون بُوَد با دلاور به راز / به شرم و به پوزش نیاید نیاز
▪️بد و نیک بر ما همی بگذرد / نباشد دُژم هر که دارد خرد
▪️نیاید ز مرد خرد کار بد / مبادا که جان جز خرد پرورد
ارج و ارزش و ستایش خرد را کران و پایانی نیست. پس همان بِه که با حکیم همپیمان و همداستان شویم و بگوییم:
از این در سخن چند رانم همی / همانش کرانه ندانم همی!
✍ ایرج رضایی
@irajrezaie
کلام دانای توس است در نامهٔ نامور او یعنی شاهنامهٔ ارجمند و عزیز. بِشکَرد از مصدر شِکردن یعنی شکار کردن. با این حساب، معنی سخن حکیم این است که با جوشن و روشنایِ خرد میتوان اژدها را یعنی هر آنچه دشمن آزادی و شادی و سلامت و سعادت انسان است، از پای درآورد. این معنا نشان از ارج و جایگاه خرد در نزد حکیم دارد که کتاب او با نام خداوند جان و خرد آغاز می شود. خرد در نگاه فردوسی سرچشمهٔ تمام فضیلتها و خیرها و خوبیهاست. منزلت خرد از منظر فردوسی تا بدان جاست که اساساً همه چیز را به چشم خرد میبیند. هم اسطوره و تاریخ را، ( تو این را دروغ و فسانه مدان...)، هم دین و اخلاق و فرهنگ و معنویت را، و هم انسان و اجتماع و کار و کردار اهل سیاست را.
خردِ فردوسی، خردی ژرف و شامل است. خرد به هر دو سرای دستگیر است. هم سامانبخش حیات این جهانی است و هم راهی به رهایی و رهنمونی به رستگاری در حیات دیگر است. نخستین نشانِ انسان خردمند آن است که از بد همه ساله ترسان بُوَد. خرد در نزد فردوسی همان جایگاهی را دارد که عشق در نزد مولانا دارد. "گر اژدهاست در ره، عشق است چون زُمرّد!" هر دو، زُمرُّد چشم اژدهاست. یکی چشم ضحاک و اژدهای بیداد جهان بیرون را نشانه میگیرد و کور میکند و دیگری هم چشم اژدهای نفس جهان درون را. سراسر روایت بلند و کوهپیکر فردوسی که تقریباً چهار برابر همتای یونانی خود یعنی ایلیاد و ادیسه هومر است، در ستایش خرد و داد و دهش و راستی و مهر و مدارا و مروّت و مردمی است. شاهنامه، خردنامه است؛ دادنامه است؛ شادینامه است و در عین آریگویی به زندگی و دلبستگی به مواهب و مائدههای زمینی، کتابی است بَرکَشنده و مینُوی و معنوی!
ستایش او را از خرد بنگرید که چه روشن و تابان و بلند است:
▪️نخستین نشان خرد آن بُوَد/ که از بد همه ساله ترسان بُوَد
▪️هر آن کس که او شاد شد از خرد/ جهان را به کردار بد نَسپَرَد
▪️نگر تا چه گفت است مرد خرد / که هر کس که بد کرد کیفر برد
▪️سزد گر هر آن کس که دارد خرد / به کژی و ناراستی ننگرد
▪️هوا را مبر پیش رای و خرد / کز آن پس خرد سوی تو ننگرد
▪️کسی کو بُوَد بر خرد پادشا / روان را ندارد به راه هوا
▪️همان کن کجا با خرد درخورد / دل اژدها را خرد بشکرد
▪️خرد چشمِ جان است چون بنگری / تو بیچشم شادان جهان نَسپَری
▪️فزون از خرد نیست اندر جهان / فروزندهٔ کهتران و مهان
▪️هر آن کس که از دادگر یک خدای / بپیچد ندارد خرد را به جای
▪️درنگ آورد راستیها پدید / ز راه خرد سر نباید کشید
▪️ز راه خرد ایچ گونه متاب / پشیمانی آرد دلت را شتاب
▪️خرد افسر شهریاران بُوَد / همان زیور نامداران بُوَد
▪️دلی کز خرد گردد آراسته / یکی گنج گردد پر از خواسته
▪️خردمند مرد ار تو را دوست گشت / چنان دان که با تو ز یک پوست گشت
▪️خرد چون بُوَد با دلاور به راز / به شرم و به پوزش نیاید نیاز
▪️بد و نیک بر ما همی بگذرد / نباشد دُژم هر که دارد خرد
▪️نیاید ز مرد خرد کار بد / مبادا که جان جز خرد پرورد
ارج و ارزش و ستایش خرد را کران و پایانی نیست. پس همان بِه که با حکیم همپیمان و همداستان شویم و بگوییم:
از این در سخن چند رانم همی / همانش کرانه ندانم همی!
✍ ایرج رضایی
@irajrezaie
شاهنامه
خِرَدنامه است؛
دادنامه است؛
شادینامه است.
و در عین آریگویی به زندگی
و دلبستگی به مواهب و مائدههای زمینی
کتابی است بَرکَشنده و مینُوی و معنوی!
@irajrezaie
خِرَدنامه است؛
دادنامه است؛
شادینامه است.
و در عین آریگویی به زندگی
و دلبستگی به مواهب و مائدههای زمینی
کتابی است بَرکَشنده و مینُوی و معنوی!
@irajrezaie
دیروز تلگرامی از ناشر در آلمان دریافت کردم: آخرین وسوسه زیر تیغِ پاپها. همیشه از کوتهبینی و کوتهفکری نوع بشر حیرت کردهام. اینجا کتابی است که من با خلسهٔ عمیق مذهبی نوشتهام. با عشق پُرشور برای مسیح و حالا پاپ، نمایندهٔ مسیح، اصلاً درکی از آن ندارد، نمیتواند عشق به مسیح را که کتاب با آن نوشته شد حس کند و محکومش میکند. خدایا به تو پناه میآورم و در پاسخ به هیئت نمایندگان پاپ و کلیسای ارتدوکس یونان میگویم: «پدران مقدس، شما مرا مکروه اعلام کردید، من دعایتان میکنم که وجدان شما به پاکی وجدان من باشد و به اندازهٔ من مذهبی باشید و پایبند اخلاق.»
▪️نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر ماهریس، ص ۶۴۲.
@irajrezaie
▪️نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر ماهریس، ص ۶۴۲.
@irajrezaie
از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی
https://t.me/Omidkeshmiri
این مملکت، جوانان خوشفکر، روشنبین، بلندنظر، دغدغهمند، با صدق و صفای باطن کم ندارد. جوانهایی ایدهپرداز و خلّاق و اندیشمند که دل در مهرِ وطن دارند و به دور از جَدَل و جدال و جنجال و هیاهو، در خلوت و انزوای خویش، به گونهای جدی و عمیق میخوانند، مینویسند، ترجمه میکنند؛ نه فقط برای کسب نام و شهرت بلکه بیش از هر چیز، برای زیستن در جهانی بهتر، برای ایرانی آباد با مردمانی شاد و سربلند و سعادتمند. جوانهایی که حضورشان، تجلّی مِهر و دانایی و روشنی است. امید کشمیری یکی از اینهاست. روایت دکتر امید کشمیری را از سایهروشن زندگی، بس شنیدنی و ستودنی و مغتنم یافتم. دریغم آمد پرتوِ موهبت و کیمیایِ صحبت او را، که در آثار و تأمّلاتش آشکار است، با دوستانی که جویندهٔ دانش و معرفتاند، در میان نگذارم.
@irajrezaie
@irajrezaie
«رفیق عزیز!
برایم از همه چیز بنویس.
نامههایت بیروحاند و مبادی آداب،
عین اظهارنامه.
انگار میترسی
دیگران آن را بخوانند.
آه، بگذار قلبت بِغُرّد!
رفیق عزیز!
زندگی چیزی است متفاوت،
چیزی است ژرفتر،
درخشانتر
و خونینتر
از این سیاهمشقها.»
«کازانتزاکیس»
@irajrezaie
برایم از همه چیز بنویس.
نامههایت بیروحاند و مبادی آداب،
عین اظهارنامه.
انگار میترسی
دیگران آن را بخوانند.
آه، بگذار قلبت بِغُرّد!
رفیق عزیز!
زندگی چیزی است متفاوت،
چیزی است ژرفتر،
درخشانتر
و خونینتر
از این سیاهمشقها.»
«کازانتزاکیس»
@irajrezaie
رفیق عزیز!
مثل سِفلگان ننویس
مانند ابلهان و سفیهان،
بسان سیاستمدارانِ حقیر و آتشافروز،
که دهانشان، دهانهٔ دوزخ است و روحشان،
انبارِ عداوت و کانونِ کین و خشم و نفرت.
آنهایی که هستیشان تنها به فتح و ظفر،
تنها به چیرگی بر خصم و نابودی رقیب،
معنا مییابد.
رفیق عزیز!
به دور از وسوسهٔ اهرمن باش
و بگذار هنگام نوشتن،
والاترین جلوهٔ جانت
قلم را در دستانت بچرخاند.
بنویس چون اهل هنر،
با جانی نجیب و شریف،
چنان پُرظرافت،
چنان پُرمهر،
چنان بِشْکوه و پُروقار و لطیف،
که خصمت را به تحسین
و حتی فراتر از این،
به گریه کشاند!
@irajrezaie
مثل سِفلگان ننویس
مانند ابلهان و سفیهان،
بسان سیاستمدارانِ حقیر و آتشافروز،
که دهانشان، دهانهٔ دوزخ است و روحشان،
انبارِ عداوت و کانونِ کین و خشم و نفرت.
آنهایی که هستیشان تنها به فتح و ظفر،
تنها به چیرگی بر خصم و نابودی رقیب،
معنا مییابد.
رفیق عزیز!
به دور از وسوسهٔ اهرمن باش
و بگذار هنگام نوشتن،
والاترین جلوهٔ جانت
قلم را در دستانت بچرخاند.
بنویس چون اهل هنر،
با جانی نجیب و شریف،
چنان پُرظرافت،
چنان پُرمهر،
چنان بِشْکوه و پُروقار و لطیف،
که خصمت را به تحسین
و حتی فراتر از این،
به گریه کشاند!
@irajrezaie