مرا دفنِ سراشیبها کنید که تنها
نمی از باران به من رسد اما
سیلابه اش از سر گذر کند
مثل عمری که داشتم...
#بیژن_الهی
نمی از باران به من رسد اما
سیلابه اش از سر گذر کند
مثل عمری که داشتم...
#بیژن_الهی
به هر حال تو ناپدید میشوی
در نقش کُل
شدهای محو، محو شدهٔ
همین حالا یا لحظهای پیش
یا بگو هزار سال پیش
ولی ناپدیدیِ تو میماند.
#بیژن_الهی
در نقش کُل
شدهای محو، محو شدهٔ
همین حالا یا لحظهای پیش
یا بگو هزار سال پیش
ولی ناپدیدیِ تو میماند.
#بیژن_الهی
اگر باز هم بگویند فردا از تمامِ خاكسترها نان خواهند پخت،
من میپذیرم كه مزرعهها سوختهست.
#بیژن_الهی
من میپذیرم كه مزرعهها سوختهست.
#بیژن_الهی
در درون هر کسی
نغمهای است
که او را این سو
و آن سو میدواند
تا نِی زنی بیابد
که نغمه او را بنوازد
و او خود را در نغمه خویش
فراموش کند...
#بیژن_الهی
نغمهای است
که او را این سو
و آن سو میدواند
تا نِی زنی بیابد
که نغمه او را بنوازد
و او خود را در نغمه خویش
فراموش کند...
#بیژن_الهی
راه از میان علف گرفتهام
که راه پوش و راه افزاست:
راههای فراوان رفتهام
که بُردهام به جان و نبرده هیچ جا...
#بیژن_الهی
که راه پوش و راه افزاست:
راههای فراوان رفتهام
که بُردهام به جان و نبرده هیچ جا...
#بیژن_الهی
آن که دست دوستی، تنها،
میدهد به آن که از پای درش آورد
دست به دیوار، همیشه دست به دیوار پیش خواهد رفت
و روشنی دهد به هرکه، هر که پیش آید،
مگر به خویش.
#بیژن_الهی
میدهد به آن که از پای درش آورد
دست به دیوار، همیشه دست به دیوار پیش خواهد رفت
و روشنی دهد به هرکه، هر که پیش آید،
مگر به خویش.
#بیژن_الهی
زمان
به کبودی میگرایید
دیگر با انگشتانت بشارتی نبود
انگشتانت که نردبامی بود
تا کبوتران پر کَنده
به بام برآیند .
#بیژن_الهی
به کبودی میگرایید
دیگر با انگشتانت بشارتی نبود
انگشتانت که نردبامی بود
تا کبوتران پر کَنده
به بام برآیند .
#بیژن_الهی
اینک خزانهای پی در پی
از هم برگهای جوان می خواهند!
می توانستیم توانستن را به برگها بیاموزیم
تا افتادن نیز توانستن باشد.
#بیژن_الهی
از هم برگهای جوان می خواهند!
می توانستیم توانستن را به برگها بیاموزیم
تا افتادن نیز توانستن باشد.
#بیژن_الهی
شاید در یکی از نامه ها، به عشق معترف شده باشم یا به قتل،
و شاید از این روست که بی دلیل، دوست داشته یا تبعید میشویم.
#بیژن_الهی
و شاید از این روست که بی دلیل، دوست داشته یا تبعید میشویم.
#بیژن_الهی
تنها یکبار
میتوانست
در آغوشش کشند
و میدانست -آنگاه-
چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست
به آغوش من پناه آرد.
نامش برف بود
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی...
و من او را
چون شاخهای که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
#بیژن_الهی
میتوانست
در آغوشش کشند
و میدانست -آنگاه-
چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست
به آغوش من پناه آرد.
نامش برف بود
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی...
و من او را
چون شاخهای که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
#بیژن_الهی
و تنها اگر بدانی
چهقدر تاریک شدهست،
میباید تا همهی روشنای
ازدسترفته شوی
بی که چیزی از تاریکی
بر توانی داشت.
#بیژن_الهی
چهقدر تاریک شدهست،
میباید تا همهی روشنای
ازدسترفته شوی
بی که چیزی از تاریکی
بر توانی داشت.
#بیژن_الهی