نزدیکتر بیا و، کلید در باغ را
از من بگیر
من سالهاست دور ماندهام از تو
و میروم که بخوابم
من پرده را کنار زدم
حالا تو با خیال راحت
پروانهوار
در باغ گردش کن
من بالهای پروانهها را هم
با رنگهای تازه
برای تو در اینجا نوشتهام
#رضا_براهنی
از من بگیر
من سالهاست دور ماندهام از تو
و میروم که بخوابم
من پرده را کنار زدم
حالا تو با خیال راحت
پروانهوار
در باغ گردش کن
من بالهای پروانهها را هم
با رنگهای تازه
برای تو در اینجا نوشتهام
#رضا_براهنی
آدم بایستی در این هستیِ بیپایان، جایی، آغوشی برای خویش داشته باشد؛
تا بدان مالک باشد،
برای خودش باشد،
از خودش باشد، آغوش مالکش باشد،
میفهمی؟
#رضا_براهنی
تا بدان مالک باشد،
برای خودش باشد،
از خودش باشد، آغوش مالکش باشد،
میفهمی؟
#رضا_براهنی
من آن جهنمم که شما رنجهایش را
در خوابهایتان تکرار میکنید
چشمهای من،
خاکستریست که از عمقهای آن
ققنوسهای رنج جهان میزایند.
تنهایم
از آن زمان که
شیدایی خجستهام از من ربوده شد.
#رضا_براهنی
در خوابهایتان تکرار میکنید
چشمهای من،
خاکستریست که از عمقهای آن
ققنوسهای رنج جهان میزایند.
تنهایم
از آن زمان که
شیدایی خجستهام از من ربوده شد.
#رضا_براهنی
چنان زلال شود
آن کسی که تو را یک بار
فقط یک بار نگاه کند
که هیچگاه کسی جز تو را نبیند از پس آن
حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند.
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان اگر آدمهایش
بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند.
#رضا_براهنی
آن کسی که تو را یک بار
فقط یک بار نگاه کند
که هیچگاه کسی جز تو را نبیند از پس آن
حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند.
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان اگر آدمهایش
بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند.
#رضا_براهنی
در یادداشتهای روزانهی «لئوناردو داوینچی» میخوانیم که روزی در اتاق کوچک خود آنقدر بر مثانهی گوسفندی دمید که مثانه حجمی به اندازهی حجم اتاق یافت و دیگران مجبور شدند اتاق را ترک کنند. مفسران یادداشتهای لئوناردو داوینچی، این عمل را به نبوغ نوابغ تشبیه میکنند؛ بدین معنی که شخصیت آنها، آنقدر نیرو و عظمت و قدرت پیدا میکند که آنها حجم بیشتری اشغال میکنند و یا عملی انجام میدهند در جریان تاریخ، حجم بیشتری بنام آنها ثبت شود.
طلا در مس
#رضا_براهنی
طلا در مس
#رضا_براهنی
وقتی که بعدها
در زیر بار سنگ سپیدی خوابیدهام
چون روحِ وسوسه در یک نسیم سوی تو خواهم آمد
آنجا کنار پنجره خواهم ماند
با شور و شوق داغ تماشا
و این سوال:
اکنون در آن اتاق کوچک تنها که ماه را در خویشِ خویش نهان کرده است[مثل زنی که زیباییِ گذشتهی خود را]، شبها چه میکنی؟
و پاسخم را هم _ من مطمئنم _ خواهم گرفت
زیرا سوالهای پس از مردن
هرگز بلاجواب نمیماند.
#رضا_براهنی
در زیر بار سنگ سپیدی خوابیدهام
چون روحِ وسوسه در یک نسیم سوی تو خواهم آمد
آنجا کنار پنجره خواهم ماند
با شور و شوق داغ تماشا
و این سوال:
اکنون در آن اتاق کوچک تنها که ماه را در خویشِ خویش نهان کرده است[مثل زنی که زیباییِ گذشتهی خود را]، شبها چه میکنی؟
و پاسخم را هم _ من مطمئنم _ خواهم گرفت
زیرا سوالهای پس از مردن
هرگز بلاجواب نمیماند.
#رضا_براهنی