İmgeler
1.44K subscribers
892 photos
33 videos
1 file
34 links
آنچه از تمام زندگی باقی می‌ماند، خاطره و رویاست...
#آیینه
Download Telegram
نکبت زندگی وقتی خودشو بیشتر رو میکنه که موهام بلند میشه و فرمشو از دست میده.
شهروندان عزیزتر از جان، عجیب بودن لزوما مترادف با خلاقیت نیست.
İmgeler
بیا برام کتاب بخون.
بیا این ترم رو به جای من تو تموم کن.
بین همه‌ی کارها، مقاله‌ها و بی‌خوابی‌ها سریال One Day رو تموم کردم. و اوه خدای من، یه نفر بیاد این حجم از بغض رو برام حمل کنه. این رنگ‌ها، این فضاها، این داستان ظریف بود و قلبم رو گذاشت لای منگنه.
و خب باید اضافه کنم که پایان بندی دقیقا اون چیزی نبود که می‌تونست باشه ولی خب از نظر پایان بندی هیچی یه Normal People نمیشه تو این طرز از داستان‌ها. بنابراین خوب بود دوستان، به اندازه‌ای که قلبتون بعد‌ از مدت‌ها با چیزی تپش بگیره خوب بود.
رنگ آبی، با همه‌ی حزن و اعجازش.
با خیال اینکه چهار روز دیگه قراره غروب دریا رو تماشا کنم سرپا و زنده‌ام.
خب فک کنم وقتشه فاتحه‌ی موهای سیاه رو بخونم.
یک سایه‌ی پر رنگ آبی می‌خواهم برای پشت پلک‌هام که وقتی می‌بندم‌شان نشت کنند به همه‌ی تصویرها و همه‌چیز را آن پشت، آبی ببینم. چون دیگر بس است زیستن در غیاب آبی‌ها و چون من همان آدم‌ام که زندگی‌ام وصل بود به رگه‌های لاجوردی که می‌دویدند وسط خاکستری‌ها و تقلا می‌کردند که در غلظت رنگ‌های تیره، آبی بمانند.
حالا می‌خواهم زمین و درخت و پرنده را آبی ببینم. می‌خواهم به چشم‌هام که نگاه می‌کنم دو نقطه آبی درخشان بهم زل بزنند و لبخندم آبی کم‌رنگی باشد مثل چشمه پری‌ها. همان چشمه‌ها که اگر دستت را ببری توی آبی‌شان یک چیزی توی دستت می‌گذارند و آرزویت برآورده می‌شود. دلم می‌خواهد جادوگر پاره‌وقتی باشم که ساعتی با انگشت‌هاش گَرد نرم و جادویی خیال را به همه‌جا می‌پاشد و ساعتی بعد در لباس شق‌ورق واقعیت، وانمود می‌کند همه‌چیز از ابتدا آبی بوده است.
من عاشق احتمال‌هام. من با احتمال‌ها زندگی می‌کنم.
از یه پروژه‌ی تعطیلات مانند ۲۵ روزه برگشتم خونه. و حس میکنم که زندگی تو یه شهر بزرگ بدون دریا اصلا چیزی نیست که من میخوام. تمام احتمالات و پلن‌هام برای آینده تغییر کرده و آدمی که برگشته آنکارا اصلا شبیه آدم قبل از پروژه نیست. و این تغییر اینقدر برام عجیبه که دوست دارم ساعت‌ها بشینم و فقط به آینده و به این تغییرات فکر کنم. زندگی جوری راهمو تغییر میده بعضی وقت‌ها که در عجب میمونم چرا قبلا ندیده بودم این راه‌ها و این احتمالات رو. ولی چیزی که هیچ وقت تغییر نمیکنه تاثیریه که امید و امیدوار بودن تو زندگی آدم میذاره. اینکه همیشه یه گوشه یه روزنه‌ای هست که نور ازش بتابه به زندگی.
میدونی برای آتیش یه تصمیم بزرگ یه جرقه و یه هیزم کوچیک کافیه.
Forwarded from برنامه ناشناس
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
خیلی عجیبی، عجیب نه، کلمات کفایتِ حسم در برابر چنل‌ت رو ندارن، متفاوتی؟
یه حس weird (واژگانم در نیمه‌شب ته می‌کشه) بهم می‌ده هربار خوندن چنل‌ت
بعضی وقت‌ها به اینکه همین الان داری به چی فکر می‌کنی، فکر می‌کنم.
رویای یک سایه است انسان
بیاید بهم بگید که همین الان چه اتفاقی بیفته خوشحال می‌شید؟
Forwarded from برنامه ناشناس
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
پول زیاد+ سفر طولانی‌مدت به رشت‌ و انزلی+ماشین مناسب جاده+ یار موافق