İmgeler
1.44K subscribers
892 photos
33 videos
1 file
34 links
آنچه از تمام زندگی باقی می‌ماند، خاطره و رویاست...
#آیینه
Download Telegram
Forwarded from | نیلی | (Zeinab Hosseini)
خیلی روزها اینقدر مشغول زندگی‌ام که دیگه نای حرف زدن ازش رو ندارم. انگار تمام انرژی‌م رو توی فضای حقیقی جا میذارم و خالی میشم. بد نیست. مشکلی هم باهاش ندارم، اما انگار یه چیزی کمه.
جوابی برای "چراها"ی توی مغزم پیدا نمی‌کنم و این باعث میشه بیشتر سقوط کنم‌.
Forwarded from دلپوش (دلپوش)
از مرز خوابم می‌گذشتم ،
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه افتاده بود
کدامین باد بی‌پروا
دانه این نیلوفر را
به سرزمین خواب من آورد؟
#سهراب_سپهری
@delpuosh
مرا به هیچ کویی جای نیست انگار

گاهی دلم می‌خواهد برای همه‌ی چیزهای ازدست‌رفته سوگواری کنم. ولی بعد می‌بینم که هر کدامِ آن چیزها، حس‌ها و زخم‌ها تبدیل به چیز دیگری شده‌اند. حس‌های عمیق و معصومانه‌ام درباره دنیا و آدم‌هایش به لایه‌های متفاوتی از تجربه‌های زیسته تبدیل شده‌اند که نمی‌گذارند مدام اشتباه کنم. عاطفه‌ام درباره دوستی‌ها و صمیمیت‌های پیوست‌شده به رابطه‌های قدیمی، به نگرشی متفاوت تبدیل شده که اجازه می‌دهد هر دوستی را با نقاط تاریک و روشن بیش‌تری بپذیرم و در مقابل تغییر آدم‌ها منعطف‌تر باشم. زخم‌هایم از آدم‌های هرز و رهگذرهای نماندنی را هم به باورهای تازه‌ای تبدیل کرده‌ام که هر چند مثل چینی‌های بندزده، ترک خورده‌اند اما مراقبم هستند. به جز این چیزهای ازدست‌رفته، چیزهایی هم هستند که ازدست‌نرفته‌اند و شکل‌شان عوض نشده؛ مثل زخم‌های بزرگ، دل‌شکستگی‌ها، آسیب‌های فراموش‌نشدنی که احتمالاً برای سوگواری مناسب‌ترند. ولی همین که ازدست‌نرفته‌اند و قالب عوض نکرده‌اند آدم خیال می‌کند که تا همیشه وقت دارد که بهشان رسیدگی کند. آدمیزاد خوش‌خیال.
یاد پارسالم افتادم همین موقع‌ها، همین هوا و همین روزهای پر از شک و به در و دیوار زدن.
یاد منی افتادم که سایه‌ی روی دیوار نبود، بخار آخرین اشک درخت بلوط بود. گنجشکی بود که زیر زردی تاکسی‌‌ها له شد و سری بود که هزار سوداش بین واقعیت‌ها گم شد. و به به امسالم فکر می‌کنم که شک‌ها، سودا‌ها و سایه‌ها در بی‌ابری دوام دارن ولی لحظه‌ها مثل آب از انگشت‌هام می‌چکن. بعد از خیلی چیز‌ها یاد گرفتم در لحظه تنهایی زندگی کنم؛ نه کامل نه خیلی عالی ولی ادامه‌دار.
زیر کدوم آسمون گم شدی؟ گم شدیم؟
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را
#سعدی
بله دوست عزیز حق با شماست. آه، دوست عزیز بعدی حق با شما هم هست. ای دوستان عزیزم حق با همه‌‌ی شماست. مرا به حال خودم رها کنید.
شغل دوم من خیال پردازیه.
میگه: بهتره یاد بگیری در جا و زمان درست اهمیت بدی. تو زود شروع به اهمیت دادن می‌کنی و این فقط به خودت آسیب می‌زنه. حتی بهترش تمرین اهمیت ندادنه ولی تو ذاتا آدم اهمیت بده‌ای هستی. پس حداقل درست استفاده‌اش کن!
هوا اینقدر قشنگه که دلم میخواد وانمود کنم هزار تا کار نکرده ندارم و برم بیرون فقط نفس بکشم.
سه چهار سالی میشه یه نفس راحت نکشیدم تو تابستون.
خب حالا به من بگو دریا در چشمان کدام یک از ما موج زد؟
این تپش قلب‌های ناگهانی امون روحم رو بریده دیگه.
می‌دانید. من رویابافم، از زندگی واقعی به قدری بیگانه‌ام که مجبورم این‌جور لحظه‌های بی‌نظیر را دوباره در رویا بچشم چون این‌جور لحظه‌ها چیزی است که در زندگی‌ام خیلی کم پیش آمده. من امشب تا صبح و تمام هفته، تا یک‌سال خواب تو را می‌بینم.


داستایفسکی
شب‌های روشن، ترجمه‌ی سروش حبیبی

İmgeler
شغل دوم من خیال پردازیه.
شغل اولم نگاه کردن به آسمونه.
چشم، چشم، دو ابرو، دماغ‌و دهن، یه حجم برزگ از نگرانی برای آینده که با سگ سیاه افسردگی دست به دست دادن و توی ترکیب سمی از تنبلی، استرس و اعتیاد به اینترنت نشستن!