Forwarded from ناپیرو
زندگی در ایران دیر شروع میشه چون موانع زیادی سر راه شروع شدنش وجود داره. اگر در بیستوچند سالگی احساس میکنی عقبی و خیلی چیزها رو هنوز تجربه نکردی به خاطر اینه که داری زندگیات رو با معیارهای خارجکی میسنجی. ما اینجا در دههی سوم تازه چیزهایی رو تجربه میکنیم که در دههی اول باید تجربه میکردیم. مهم نیست که دیر شروع میشه مهم اینه که شروع میشه؛ غصه نخور.
بیشتر از اینکه درگیر اتفاقاتی که افتادن باشم، درگیر اتفاقاتیام که باید میافتادن و...
Forwarded from مرموزاتِ اسدی
«او یکی از آن آدمهایی بود که زندگی همیشه از کنارشان میگذرد.»
Forwarded from دلپوش (دلپوش)
از مرز خوابم میگذشتم ،
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه افتاده بود
کدامین باد بیپروا
دانه این نیلوفر را
به سرزمین خواب من آورد؟
#سهراب_سپهری
@delpuosh
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه افتاده بود
کدامین باد بیپروا
دانه این نیلوفر را
به سرزمین خواب من آورد؟
#سهراب_سپهری
@delpuosh
Forwarded from در غیاب آبیها
•
گاهی دلم میخواهد برای همهی چیزهای ازدسترفته سوگواری کنم. ولی بعد میبینم که هر کدامِ آن چیزها، حسها و زخمها تبدیل به چیز دیگری شدهاند. حسهای عمیق و معصومانهام درباره دنیا و آدمهایش به لایههای متفاوتی از تجربههای زیسته تبدیل شدهاند که نمیگذارند مدام اشتباه کنم. عاطفهام درباره دوستیها و صمیمیتهای پیوستشده به رابطههای قدیمی، به نگرشی متفاوت تبدیل شده که اجازه میدهد هر دوستی را با نقاط تاریک و روشن بیشتری بپذیرم و در مقابل تغییر آدمها منعطفتر باشم. زخمهایم از آدمهای هرز و رهگذرهای نماندنی را هم به باورهای تازهای تبدیل کردهام که هر چند مثل چینیهای بندزده، ترک خوردهاند اما مراقبم هستند. به جز این چیزهای ازدسترفته، چیزهایی هم هستند که ازدستنرفتهاند و شکلشان عوض نشده؛ مثل زخمهای بزرگ، دلشکستگیها، آسیبهای فراموشنشدنی که احتمالاً برای سوگواری مناسبترند. ولی همین که ازدستنرفتهاند و قالب عوض نکردهاند آدم خیال میکند که تا همیشه وقت دارد که بهشان رسیدگی کند. آدمیزاد خوشخیال.
•
گاهی دلم میخواهد برای همهی چیزهای ازدسترفته سوگواری کنم. ولی بعد میبینم که هر کدامِ آن چیزها، حسها و زخمها تبدیل به چیز دیگری شدهاند. حسهای عمیق و معصومانهام درباره دنیا و آدمهایش به لایههای متفاوتی از تجربههای زیسته تبدیل شدهاند که نمیگذارند مدام اشتباه کنم. عاطفهام درباره دوستیها و صمیمیتهای پیوستشده به رابطههای قدیمی، به نگرشی متفاوت تبدیل شده که اجازه میدهد هر دوستی را با نقاط تاریک و روشن بیشتری بپذیرم و در مقابل تغییر آدمها منعطفتر باشم. زخمهایم از آدمهای هرز و رهگذرهای نماندنی را هم به باورهای تازهای تبدیل کردهام که هر چند مثل چینیهای بندزده، ترک خوردهاند اما مراقبم هستند. به جز این چیزهای ازدسترفته، چیزهایی هم هستند که ازدستنرفتهاند و شکلشان عوض نشده؛ مثل زخمهای بزرگ، دلشکستگیها، آسیبهای فراموشنشدنی که احتمالاً برای سوگواری مناسبترند. ولی همین که ازدستنرفتهاند و قالب عوض نکردهاند آدم خیال میکند که تا همیشه وقت دارد که بهشان رسیدگی کند. آدمیزاد خوشخیال.
•
یاد پارسالم افتادم همین موقعها، همین هوا و همین روزهای پر از شک و به در و دیوار زدن.
یاد منی افتادم که سایهی روی دیوار نبود، بخار آخرین اشک درخت بلوط بود. گنجشکی بود که زیر زردی تاکسیها له شد و سری بود که هزار سوداش بین واقعیتها گم شد. و به به امسالم فکر میکنم که شکها، سوداها و سایهها در بیابری دوام دارن ولی لحظهها مثل آب از انگشتهام میچکن. بعد از خیلی چیزها یاد گرفتم در لحظه تنهایی زندگی کنم؛ نه کامل نه خیلی عالی ولی ادامهدار.
یاد منی افتادم که سایهی روی دیوار نبود، بخار آخرین اشک درخت بلوط بود. گنجشکی بود که زیر زردی تاکسیها له شد و سری بود که هزار سوداش بین واقعیتها گم شد. و به به امسالم فکر میکنم که شکها، سوداها و سایهها در بیابری دوام دارن ولی لحظهها مثل آب از انگشتهام میچکن. بعد از خیلی چیزها یاد گرفتم در لحظه تنهایی زندگی کنم؛ نه کامل نه خیلی عالی ولی ادامهدار.
بله دوست عزیز حق با شماست. آه، دوست عزیز بعدی حق با شما هم هست. ای دوستان عزیزم حق با همهی شماست. مرا به حال خودم رها کنید.
میگه: بهتره یاد بگیری در جا و زمان درست اهمیت بدی. تو زود شروع به اهمیت دادن میکنی و این فقط به خودت آسیب میزنه. حتی بهترش تمرین اهمیت ندادنه ولی تو ذاتا آدم اهمیت بدهای هستی. پس حداقل درست استفادهاش کن!
هوا اینقدر قشنگه که دلم میخواد وانمود کنم هزار تا کار نکرده ندارم و برم بیرون فقط نفس بکشم.