Forwarded from | After Flashpoint |
نمیدونم آخرین باری که احساس تعلق به جایی داشتم کی بوده، حتی مطمئن نیستم هیچوقت واقعا احساسش کرده باشم، ولی دلتنگشم. دلتنگ تعلق داشتنم. دلم میخواد بالأخره بتونم جایی بایستم و بگم «آخيش، اینجا همون جاییه که من باید باشم.»...
Forwarded from مرموزاتِ اسدی
من روح تمیزم رو میخوام. بدون کدورت. بدون خط و خشخوردگی.
Forwarded from Vannie
از نظر روحی نیاز دارم ماریان باشم و کالین و داشته باشم. و هر دومون بی نهایت "آدمهای نرمال"ی باشیم.
İmgeler
من تمومش کردم. نه به سادگی و نه مثل همیشه. ولی تمومش کردم. همین. ۲۴.آبان.۱۴۰۰
این تموم کردن تموم کردن به معنای واقعی نبود. نقطهای بود ته جملهی تاریکی ولی قبول کردنش تا خود شهریور امسال طول کشید. گاهی باید زمان بدم و عبور خودم رو قبول کنم نه عبور همیشگی این دنیا رو.
وقتی که شب فرو میافتاد
رحمت نثار من میشد
دروازههای محراب گشوده میشد به تمامی
و در تاریکی دستهای ما میدرخشید
آنگاه که به آرامی ما را در خود میگرفت
و به هنگام بیدار شدن دعا میکردم
خوش باش و شاد زی
و میدانستم دعای نابهنگامی است!
#آرسنی_تارکوفسکی
رحمت نثار من میشد
دروازههای محراب گشوده میشد به تمامی
و در تاریکی دستهای ما میدرخشید
آنگاه که به آرامی ما را در خود میگرفت
و به هنگام بیدار شدن دعا میکردم
خوش باش و شاد زی
و میدانستم دعای نابهنگامی است!
#آرسنی_تارکوفسکی
Forwarded from Vannie
ما گیریم " بیجا و مکانی و گمگشتگی و تنهایی و بیوطنی و سردی و سکوت و مه و غربت"؛ شما چی گیری؟
تنها یکبار
میتوانست
در آغوشش کشند
و میدانست -آنگاه-
چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست
به آغوش من پناه آرد.
نامش برف بود
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی...
و من او را
چون شاخهای که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
#بیژن_الهی
میتوانست
در آغوشش کشند
و میدانست -آنگاه-
چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست
به آغوش من پناه آرد.
نامش برف بود
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی...
و من او را
چون شاخهای که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
#بیژن_الهی