از کجا آمده‌‌اند چشم‌هایِ گمشده‌‌یِ تو
و از کدام تاریکی گذشته‌اند
که این چنین روشن‌اند؟!
#بیژن_جلالی

برای من دیگر کدام حادثه می‌تواند شوم باشد.

ملکوت
#بهرام_صادقی

دلم می‌خواد برگردم به اون دورانی که یه کتاب جدید میگرفتم و بی‌وقفه و با علاقه می‌خوندمش. دیگه کلا چیزی نیست که منو اون‌شکلی پای چیزی بشونه. حتی فیلم و سریال.

‌ ‌ ‌‌‌ ‌
✨ گاهی وقتا به آخرش که فکر میکنی میبینی واقعا اونقدر تهی و گذراست که اصلا ارزش فکر کردن دربارش و جون کندن براش بی معنیه...
چرا اینقدر طول میکشه که باور کنیم هر اون چیزی که ازین زندگیا توقع داریم همین الان همینجا در شرف اتفاق افتادن ان ولی ندید میگیریمشون تا یه روزی که تمام و کمال ، درسا شبیه تصوراتمون ظاهر بشن؟؟
و این ماییم که به لحظه ها معنا میدیم ... واقعا از جنس کدوم عنصر متغییریم که اینقدر به این احوالات غالب میشیم؟؟
تهش همینجاست‌‌ و الان و هر لحظه ی پیش رو داره یه فرصت دوباره بهم میده تا بالاخره تو اینهمه بگیر و ببند یه ثانیه رو واس آروم گرفتن قاپ بزنم و از چیزی که تا این لحظه ازش ساخته شدم لذت ببرم... انگار یه جا نوشته بودم؛ که این لذت بردنه برام تداعیه یجور حس شکر گذاریه ..‌ یجور تشکر از اینکه هنوز چیزی به نام من بیداره... بیدار و مسرور از بودن!

#شگفتی
#وایب_کشف آهنگ_جدید
#هنوز_فصل_سوم

همه می‌گویند
که عمر طولانی داشته‌ام.
هیچ‌کس امّا نمی‌داند
چقدر از این عمر را
منتظر تو بوده‌‌ام.
#Fazıl_Hüsnü_Dağlarca

بین شلم شوربایی که این روزها اسمش زندگی بنده‌ست فقط هوای گرم و شرجی کم بود که اون هم اضافه شد.

اخوان بعد از فوت فروغ فرخزاد میگه:
این غم سنگین‌تر از آن است که یک تن به تنهایی آن‌را توان حمل داشته باشد.

امروز رو که رد کنم میتونم با خیال راحت یه بستنی بخورم و بعد تا چند روز بخوابم.

در من قدم‌های ناپایان
در من سری پنهان
در من سودایی
می‌روند، می‌روند، می‌روند...
#آیینه

آقای فروید میگن: وقتی به عکسی که مو به تن همه سیخ میکنه بارها و بارها نگاه کنی اون عکس اثربخشی خودش رو از دست میده.
حکایت خیلی چیزهاست.

نوشت:
یه روابطی خراب شده که من دیگه جون سرپا شدنش رو ندارم.

من از جسدی مغروق سرگردان‌ترم
اگر راست می‌گویی
دریا را برای من بیاور
و لذتِ پوسیدگی را به من ببخش

#فروغ_فرخزاد

آرزوهای ما واقعا آرزوهامون بودن؟

هر آنچه قابل تصور باشد، واقعی‌ست.

-پابلو پیکاسو

زندگی بی سر و صدا و آروم آروم داره میگذره و من جریان زندگی رو از دست دادم و عقب موندم.
سرعتم کمه و من فقط آروم راه میرم. از دویدن خسته شدم و راستش نمیخوام تلاشی بیشتر از این برای رسیدن به جریان زندگی کنم.
آدم‌ها رد میشن ، رفیق‌ها میرن از کنارم و آدم‌ها و مسیر‌های جدید مقابلم سبز میشن ولی من باز هم عقب و دورم، از همه و از زندگی.

تمام فصل‌ها در ادامه‌‌ی تو گذشت.
@imgeler

کمی هم به روی تاریک خود رو کردیم

همین لحظه، همین لحظه‌ای که الان گذشت؛ تنها چیزیه که داریم، تنها چیز.

بعضی چیزها هم واقعا حیف بود که تموم بشن، ولی زندگیه دیگه...