ستارگان بی آسمانیم اینک ما
یکی خاک زیر پامان را از ما به یغما گرفته
دیگری آسمان بالا سرمان را
#رضا_براهنی
یکی خاک زیر پامان را از ما به یغما گرفته
دیگری آسمان بالا سرمان را
#رضا_براهنی
Forwarded from ربودهشده توسط توتورو. (Nebula)
فرنگ، ۲ بهمن ۱۹۵۷
نلی، سلام
من آدم فراموششدهای هستم. این را از پیش میدانستم.
کنار این اتاق زیر شیروانی در روشنایی یک شمع نشستهام. کتابشعرهای شاعر و نقاش انگلیسی روبروی من روی میز باز مانده، در میلتون میخوانیم: گلوی نازک او با شور الهام در جدال است.
گریهام میگیرد.
میدانی، گفتگو از پرندهای است که صدایش را در دشت موّاج گندم رها میکند. چنان از شور خواندن لبریز است که گلوی او تاب فوران صدا را ندارد. هروقت یاد این شعر میافتم گریهام میگیرد. مثل اینکه تاریکی، صدای پیانو را فراموش کرد. من خودم را به یاد میآورم. دارم با او حرف میزنم.
تو در آن طرف دنیا هستی. من هم به زودی به همان طرف دنیا برمیگردم.
سهراب سپهری
هنوز در سفرم، صفحهٔ ۹۷
نلی، سلام
من آدم فراموششدهای هستم. این را از پیش میدانستم.
کنار این اتاق زیر شیروانی در روشنایی یک شمع نشستهام. کتابشعرهای شاعر و نقاش انگلیسی روبروی من روی میز باز مانده، در میلتون میخوانیم: گلوی نازک او با شور الهام در جدال است.
گریهام میگیرد.
میدانی، گفتگو از پرندهای است که صدایش را در دشت موّاج گندم رها میکند. چنان از شور خواندن لبریز است که گلوی او تاب فوران صدا را ندارد. هروقت یاد این شعر میافتم گریهام میگیرد. مثل اینکه تاریکی، صدای پیانو را فراموش کرد. من خودم را به یاد میآورم. دارم با او حرف میزنم.
تو در آن طرف دنیا هستی. من هم به زودی به همان طرف دنیا برمیگردم.
سهراب سپهری
هنوز در سفرم، صفحهٔ ۹۷
این اواخر با فکر کردن به آینده، اون شجاعتی که باهاش تمام کارهایی که فکر نمیکردم بتونم انجام بدم رو انجام دادم، میره و قایم میشه تو لونهی مورچهها و مورچهها با گندم اشتباهش میگیرن و میذارنش تو انبار تا بعدا بخورنش. و من میمونم با شجاعتی که سر خورده رفته تا غذای زمستون مورچهها بشه و آیندهای که شبیه سیله برای لونهی مورچه ها.
از پشت میز تحریرم که میچرخم سمت چپ، بین شب شرجی نور چراغ برقی که خیلی دورتر از منه برام چشمک میزنه از پشت پرده. نگاهم میکنه و با من راه میره. برمیگرده به من و منو برمیگردونه به خودم. یه نور زردی که بین انگشت اشاره و شستم جا میشه در فاصلهی زیادی از من کنار بیمارستان مثل کرم شب تاب پر میزنه و برام ابهامی رو میاره که شبیه درونمه و شبیه زندگیم. شبیه دنیای تاری که از بچگی میشناسم.
یادته میگفتم من برای کسی داستانمو تعریف نمیکنم؟ و تو میگفتی: اگه تعریف کنی راحت میشی. و من هیچ وقت تعریف نکردم، برای هیچکس حتی برای تو. تعریف نکردم چون مِهی که ابهام رو میاره مرزهای داستان رو هم میپوشونه، من رو هم میپوشونه، دنیا رو هم میپوشونه. اینقدر زیاد میشه که دست به دیوار حرکت میکنم و اینقدر کم میشه که میتونم گاهی از دور نور چراغ برقی رو ببینم که از بین تنهاییم میگذره و دستمو میگیره و زیر پلکهام تاب بازی میکنه.
گاهی نور چراغ برقی منو نجات میده که نمیدونه هر شب ساعت دوازده شب خاموشش میکنن.
یادته میگفتم من برای کسی داستانمو تعریف نمیکنم؟ و تو میگفتی: اگه تعریف کنی راحت میشی. و من هیچ وقت تعریف نکردم، برای هیچکس حتی برای تو. تعریف نکردم چون مِهی که ابهام رو میاره مرزهای داستان رو هم میپوشونه، من رو هم میپوشونه، دنیا رو هم میپوشونه. اینقدر زیاد میشه که دست به دیوار حرکت میکنم و اینقدر کم میشه که میتونم گاهی از دور نور چراغ برقی رو ببینم که از بین تنهاییم میگذره و دستمو میگیره و زیر پلکهام تاب بازی میکنه.
گاهی نور چراغ برقی منو نجات میده که نمیدونه هر شب ساعت دوازده شب خاموشش میکنن.
سبزه مرا اگر نپذیرفت
ستاره اگر نخواستم
و زمین اگر آهن شد
من را در خودم چال کن
عزیزم
در خودم
خودم که مال خودمم
#رضا_براهنی
ستاره اگر نخواستم
و زمین اگر آهن شد
من را در خودم چال کن
عزیزم
در خودم
خودم که مال خودمم
#رضا_براهنی
حافظهی خوب به معنی ذهنی خالی، بیدغدغه و بیاندیشه نیست. حافظهی خوب فقط ذهنیه که جزئیات چیزهایی که دوسشون داره یادش میمونه.
در کهنترین ورژن خودم یه خانم مصری پنجاه سالهام که از نیهای کنار رود نیل حصیر میبافه. پسرش تو جنگ مرده و دخترش با شوهرش از ممفیس رفتن. صبحها میره بازار تا سبدها رو بفروشه و عصرها کنار رود نیل با نیها درد دل میکنه. در کهن ترین ورژن خودم یه خانم مصریام که به تناسخ اعتقاد داره و میخواد بعد از مردن تبدیل به سنگ ریزه های رود نیل بشه.
Forwarded from Vannie
حالا شما همه اینا رو گفتی، قبول. ولی من هرگز نتونستم بفهمم کجای زندگی کیم.
ولی فهمیدم که من به تنهایی عادت کردم. درسته! میزنم، میشکنم، عصبانی میشم، بعد ناراحت میشم و غصه میخورم ولی در آخر در سکوت پناه میبرم به تنهاییم که تنها چیزیه که باهاش احساس امنیت میکنم. که تنها چیزیه که باعث میشه خودم باشم. که تنها چیزیه که از آدمها برام میمونه.