İmgeler
1.44K subscribers
892 photos
33 videos
1 file
34 links
آنچه از تمام زندگی باقی می‌ماند، خاطره و رویاست...
#آیینه
Download Telegram
دیدی داره تموم میشه؟ همه‌چیز همینه.
به ۱۴۰۰ خودم که فکر می‌کنم یه فیلم می‌بینم. با همه‌ی لحظه‌های تراژیک، شاد و ملال انگیزش. سالی بود که می‌تونم بگم بعد از سال‌ها توش واقعا از سر خوشحالی و هیجان گریه کردم. نامه‌ی پذیرش رو که باز کردم و از ته دل گریه کردم و بعد مامان هم پا به پای من گریه کرد، لحظه‌ی بستن چمدون‌ها، لحظه‌های که با غزال تو راهرو‌های دانشگاه دنبال مدارک می‌دویدیم، لحظه‌ی پا گذاشتن تو یه کشور دیگه، لحظه‌هایی که سعی کردم گریه نکنم و سرپا بمونم، همه‌ی لحظه‌هایی که به خودم افتخار می‌کردم که بالاخره تونستم با همه چی کنار بیام، روی پاهای خودم تنهاتر از همیشه وایسَم و سعی کنم زندگی رو یه خرده بهتر کنم، لحظه‌ی تموم شدن یه دوستی که تا آخر عمرم یه گوشه از قلبم با همه‌ی سبزی‌ها و سیاهی‌هاش مال اون دوستیه. لحظه‌ی تموم شدن من قبلی و شاهد رشد منی که شاخه‌هاش به شکنندگی قبل نیست. من همه‌ی این لحظه‌ها و همه‌ی لحظه‌های دیگه‌ای که تو متن جا نمیشه رو یادم میاد. و تا همین دیروز تصمیم نگرفته بودم ۱۴۰۰ شبیه رعد و برق بود و زد شاخه‌هامو از جا کند یا شبیه رود بود برگ‌های شاخه‌هامو سبزتر کرد؟ ولی همین الان یه چیزی ته قلبم گفت که اون یکی دوتا شاخه‌ای خودت میدونی سوخت فقط. پس نمیگم دقیقا رود بود ۱۴۰۰ ولی یه نهر با آب خنک بود. به پرتوی نور ظریف؛ همون چیزی که بهش نیاز داشتم.
چه فکری برای قرن جدید دارم؟ راستش هیچ فکری ندارم. احساساتم اینقدر شفافه که فقط میخوام جاری بشن و من به دنبالشون برم، برم و برم. که شاید برسم، شاید هم نرسم. ولی میخوام بذارم لحظه‌ها و نور پیش ببرن زندگی رو...
خلاصه که قرن جدیدتون شبیه نور باشه و مبارک.
یکی از اهداف امسالم اینه که برای چیزهای گذرای این زندگی ارزشی بیشتر از واقعیت‌شون قائل نشم.
چیزی که روز اول سال از آقای یونگ یاد گرفتیم:
انسان مخلوقی‌ست که می‌تواند با گناهانش زندگی کند.
استاد هم میگه: اگه می‌تونیم با گناهانمون زندگی کنیم پس با هر چیز دیگه‌‌ای هم می‌تونیم زندگی کنیم.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

#حافظ
+دوستی برام فال روز اول سال گرفت‌.
کاش می‌دونستیم کدوم خداحافظی آخرین خداحافظیه.
Forwarded from Vannie
اینقد حرف نزدم - حتی با خودم- که دیگه کار بیهوده‌ای به نظرم میاد.
باور بفرمایید که هیچی ارزششو نداره.
در نهضت عظیم دو بازویش
من گریه‌ام گرفته که آخر...
آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟

#رضا_براهنی
من آن شکوفه اندوهم
که از شاخه‌های تو می‌رویم.
#فروغ‌_فرخزاد
دیدی چی شد؟
آرزو می‌کردم تو را در روزگاری دیگر می‌دیدم.
جا داره یه اشاره‌ای هم به بیوی کانال کنم و به خودم بگم:
که همه چی تموم میشه
که «آنچه از تمام زندگی باقی می‌ماند، خاطره و رویاست...»
یکی بیاد باهاش بریم دریا
خانم امروز، نشسته روی صندلی کنار پنجره. ریملش ریخته روی گونه‌هاش، احساس چاقی می‌کنه و با لیوان نصفه‌ی چایی توی دستش خیره شده به برف بهاری بیرون. فر موهاش باز شده و دست‌های گردش دور لیوان حلقه. فکر میکنه پیره ولی فقط چهل سالشه و شالی که دور شونه‌هاش انداخته خاکستریه.
من هم نشستم کنارش، دستم رو گذاشتم رو زانوهاش و در حالی که منم دارم بیرون رو تماشا می‌کنم، بهش دلداری میدم و میگم سرم که خلوت‌تر شد برات داستان می‌خونم، در ضمن چاییت سرد شده بذار برات یه چایی بریزم.
و اون هنوز داره با ریمل‌های ریخته ابرها رو تماشا می‌کنه.
من، یادم نمیاد کی شروع کردم به دلداری دادن روزهای زندگیم وقتی خیلی هم رابطه‌ی خوبی با روزهای فروردین ندارم.
«میلی به گریستن هم ندارم»

من هم مانند شما آقای نعلبندیان، من هم مانند شما میلی به گریستن ندارم. سالهاست سرچشمه‌ی اشک‌هایم خشکیده و حالا «چشمانم پر از نقطه‌های تاریکند».
آقای براهنی عزیزم؛ با بهاری که نیامد، رفتید..‌