🔴 #پنجاه_و_چهارمین_روز_بازداشت
⭕️ بابا!
بابا صدایم را میشنوی؟
این سکوت و سکون برای چنان رودخانهای بس سهمگین است.
میدانم صدایم را میشنوی؛ زیرا که همیشه گوشهایت شنوای ندای قلبها و چشمانت بینای اسرار درونمان است. بابا بچه ها بهانهات را میگیرند، پس این جدایی پایانش کجاست؟ چند روز دیگر میخواهی برای به آغوش کشیدنمان صبر کنی؟ میدانی در نبودنت زمان چگونه میگذرد؟ میدانی از شبی که رفتهای چندین شب مثل آن را به انتظار طلوعی روشن نشستهایم؟
بابا دو ماه است که صدایت را نشنیدهام. ۵۴ طلوع به غروب نشست و تو هنوز نیامدهای. ۱۲۹۶ فرصتی که میتوانستی تق تق به در بکوبی تا به پیشواز تو بیایم. ۴۶۶۵۶۰۰ تیک تاک ساعت و این اعداد بیپایان که در سرم میچرخد... سردرگمم، بابا برگرد و از این هزار تو نجاتم بده.
تسکینی برای این بیقراری نیست. به چه کسی بگویم؟ سراغت را از کدام خبررسان بگیرم؟ با وجود هزاران شهادت دهنده، درخواست و اعتراض کننده این چه حکمی است؟ از کدام قاضی؟ در کدام دادگاه؟
چرا کسی صدایمان را نمیشنود؟ چرا فریادهایمان گوش کسی را نمیخراشد! معنای این سکوت و صبر مملو از ستم چیست؟
میدانم صدایم را میشنوی. به زندانبان بگو که بچههایت انتظارت را میکشند. از آنها بپرس که گناهت چیست؟ چرا کسی پاسخگوی ما نیست!
بابا!
سلول انفرادیات تاریک است؟ کوچک است؟ میدانم در چه حالی! درست مثل آلونکهای همین حوالی است. تاریک. کثیف. پر از دود. پر از فقر. پر از اعتیاد. پر از خشم و نفرت. پر از غم و حسرت. پر از مرگِ کودک...
کاش میتوانستم از غل و زنجیر رهایت کنم، همانطور که تو، قفلِ دربِ دنیایی جدید را برایم شکستی. ای کاش...
بابا جای تو اینجا، در کنار بچههایت خالیست. چارهای جز دعا کردن نداریم.
صدایم را میشنوی؟ ۵۴ روز است که صدای پدرم را نشنیدهام! جای او اینجا خالیست. برای آزادیاش دعا میکنم. صدایم را بشنو. اینجا همهی گوشها کر است و چشمها کور!
صدایم را بشنو.
📝 نوشته یکی از فرزندان جمعیت امام علی در خانه ایرانی مولوی
#آزادی_فعالان_مدنی
#شارمین_میمندی_نژاد
#جمعیت_امام_علی
#دادرسی_عادلانه
🆔 @imamalisociety
⭕️ بابا!
بابا صدایم را میشنوی؟
این سکوت و سکون برای چنان رودخانهای بس سهمگین است.
میدانم صدایم را میشنوی؛ زیرا که همیشه گوشهایت شنوای ندای قلبها و چشمانت بینای اسرار درونمان است. بابا بچه ها بهانهات را میگیرند، پس این جدایی پایانش کجاست؟ چند روز دیگر میخواهی برای به آغوش کشیدنمان صبر کنی؟ میدانی در نبودنت زمان چگونه میگذرد؟ میدانی از شبی که رفتهای چندین شب مثل آن را به انتظار طلوعی روشن نشستهایم؟
بابا دو ماه است که صدایت را نشنیدهام. ۵۴ طلوع به غروب نشست و تو هنوز نیامدهای. ۱۲۹۶ فرصتی که میتوانستی تق تق به در بکوبی تا به پیشواز تو بیایم. ۴۶۶۵۶۰۰ تیک تاک ساعت و این اعداد بیپایان که در سرم میچرخد... سردرگمم، بابا برگرد و از این هزار تو نجاتم بده.
تسکینی برای این بیقراری نیست. به چه کسی بگویم؟ سراغت را از کدام خبررسان بگیرم؟ با وجود هزاران شهادت دهنده، درخواست و اعتراض کننده این چه حکمی است؟ از کدام قاضی؟ در کدام دادگاه؟
چرا کسی صدایمان را نمیشنود؟ چرا فریادهایمان گوش کسی را نمیخراشد! معنای این سکوت و صبر مملو از ستم چیست؟
میدانم صدایم را میشنوی. به زندانبان بگو که بچههایت انتظارت را میکشند. از آنها بپرس که گناهت چیست؟ چرا کسی پاسخگوی ما نیست!
بابا!
سلول انفرادیات تاریک است؟ کوچک است؟ میدانم در چه حالی! درست مثل آلونکهای همین حوالی است. تاریک. کثیف. پر از دود. پر از فقر. پر از اعتیاد. پر از خشم و نفرت. پر از غم و حسرت. پر از مرگِ کودک...
کاش میتوانستم از غل و زنجیر رهایت کنم، همانطور که تو، قفلِ دربِ دنیایی جدید را برایم شکستی. ای کاش...
بابا جای تو اینجا، در کنار بچههایت خالیست. چارهای جز دعا کردن نداریم.
صدایم را میشنوی؟ ۵۴ روز است که صدای پدرم را نشنیدهام! جای او اینجا خالیست. برای آزادیاش دعا میکنم. صدایم را بشنو. اینجا همهی گوشها کر است و چشمها کور!
صدایم را بشنو.
📝 نوشته یکی از فرزندان جمعیت امام علی در خانه ایرانی مولوی
#آزادی_فعالان_مدنی
#شارمین_میمندی_نژاد
#جمعیت_امام_علی
#دادرسی_عادلانه
🆔 @imamalisociety