همانطوری که مادر حدس زد شد
پدر آمد به شهر و نابلد شد
به شهر آمد، بساط واکس واکرد
نشست آنجا که معبر بود، سد شد
پدر را شهرداری آمد و برد
بساطش ماند بیصاحب، لگد شد
پدر از معضلات اجتماعی است
که تبدیلِ به شعری مستند شد
و بعد آمد کوپن بفروشد اما
شبی آمد به خانه گفت بد شد
دوباره ریختند و جمع کردند
خطر از بیخ گوشم باز رد شد
پدر جان کند و هی از خستگی مرد
نفس در سیـنه اش حبس ابد شد
به مادر گفت: من که رفتم اما،
همانطوری که گفتی میشود، شد
به یاد روی ماهش بودم امشب
نشستم گریه کردم جزر و مد شد
مریم آریان
#شعر_اجتماعی
🆔 @imamalisociety
پدر آمد به شهر و نابلد شد
به شهر آمد، بساط واکس واکرد
نشست آنجا که معبر بود، سد شد
پدر را شهرداری آمد و برد
بساطش ماند بیصاحب، لگد شد
پدر از معضلات اجتماعی است
که تبدیلِ به شعری مستند شد
و بعد آمد کوپن بفروشد اما
شبی آمد به خانه گفت بد شد
دوباره ریختند و جمع کردند
خطر از بیخ گوشم باز رد شد
پدر جان کند و هی از خستگی مرد
نفس در سیـنه اش حبس ابد شد
به مادر گفت: من که رفتم اما،
همانطوری که گفتی میشود، شد
به یاد روی ماهش بودم امشب
نشستم گریه کردم جزر و مد شد
مریم آریان
#شعر_اجتماعی
🆔 @imamalisociety