آی قصه
4.83K subscribers
240 photos
80 videos
1 file
304 links
آی‌قصه؛ گوش کن و پرواز کن!
بیش از ۵۰۰ قصه صوتی درجه یک و غیر تکراری در اپلیکشن دانش بنیان آی قصه!

دریافت از گوگل‌پلی:
https://play.google.com/store/apps/details?id=com.ighe3.app

اینستاگرام:
instagram.com/iGhe3

سایت:
www.ighe3.com
Download Telegram
آی قصه
قصه‌ی «اسبی که هیچ‌کس نمی‌دید» 🎠 ✍️ نوشته‌ی رودابه کمالی 🎙 قصه‌گو: شهره روحی 👩‍🎨 تصویرگر: مجتبی حیدرپناه ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/ighe3eh
قصه‌ی «اسبی که هیچ‌کس نمی‌دید»

✍️ نوشته‌ی رودابه کمالی

سپهر یه اسب خیالی داشت. هر روز از هرجایی بود خودشو می‌رسوند به خونه و می‌رفت توی اتاق تا پیش اسبش باشه. صداش می‌کرد. دست به یال‌هاش می‌کشید و باهاش حرف می‌زد. اگه چیزی خریده بود بهش نشون می‌داد. گاهی وقت‌ها حتی برای اسبش پاستیل و چوب‌شور هم کنار می‌ذاشت.

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

ـــــــــــــــ
🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/ighe3eh
آی قصه
قصه‌ی «آتش‌فشان افسانه‌ای» 🌋 ✍️ نوشته‌ی فریناز مختاری 🎙 قصه‌گو: مرضیه پورمرشد 👩‍🎨 تصویرگر: مجتبی حیدرپناه ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/ighe3eh
قصه‌ی «آتش‌فشان افسانه‌ای» 🌋

✍️ نوشته‌ی فریناز مختاری

مونا در راه مدرسه با گودالی مواجه می‌شه که از درونش صداهای عجیب شنیده می‌شه. اون فکر می‌کنه حتما این گودال، یک آتش‌فشان کوچولوئه که هنوز بزرگ نشده و ممکنه فوران کنه. مونا این قضیه رو اول با دوستش سوفیا در میون می‌ذاره و اون‌ها با هم می‌رن سراغ یک آتش‌نشان!

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

ـــــــــــــــ
🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/ighe3eh
آی قصه
قصه‌ی «پرهام در سرزمین عجایب» 🧞‍♂️ ✍️ نوشته‌ی سپیده علی‌زاده 🎙 قصه‌گو: مرضیه پورمرشد 👩‍🎨 تصویرگر: سوسن آذری ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/ighe3eh
قصه‌ی «پرهام در سرزمین عجایب» 🧞‍♂️

✍️ نوشته‌ی سپیده علی‌زاده

آخر وقت مهدکودک، پرهام حوصله‌ش سر رفته و تا مامانش برسه خیلی وقت مونده. خاله‌پیره پیشنهاد یه بازی رو مطرح می‌کنه که اول به نظر پرهام مسخره میاد. اما خیلی زود ارتباط برقرار می‌کنه و حسابی خوشش میاد. اسم بازی، بازیِ خیال‌پردازیه!

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

ـــــــــــــــ
🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/ighe3eh
آی قصه
🐯 قصه‌ی «تافی ببر بی‌راه» ✍️ نوشته‌ی نسیم مرعشی 🎙 قصه‌گو: زهره شهناز 👩‍🎨 تصویرگر: سلمان طاهری ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/ighe3eh
🐯 قصه‌ی «تافی ببر بی‌راه»

✍️ نوشته‌ی نسیم مرعشی

تافی، ببر کوچولویی بود که داشت بین شاخ و برگ درخت‌ها بازی می‌کرد که یهو یه باد تند اومد و درخت‌ها رو تکون داد و از روی تافی رد شد و راه‌های اونو با خودش برد و رفت. تافی خیلی ناراحت شد و رفت دنبال باد تا راه‌راهشو پس بگیره. از درخت و گندمزار و ساحل سراغ باد رو گرفت و بالاخره پیداش کرد.

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

ـــــــــــــــ
🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/ighe3eh
آی قصه
🕊 قصه‌ی «زبونِ لیلا» ✍️ نوشته‌ی شرمین نادری 🎙 قصه‌گو: ساناز غلامی 👩‍🎨 تصویرگر: سوسن آذری ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/ighe3eh
🕊 قصه‌ی «زبونِ لیلا»

✍️ نوشته‌ی شرمین نادری

لیلا زبونش زخم شده بود و نمی‌تونست صحبت کنه. یه‌کم گریه کرد و بعد با همه قهر کرد و رفت توی اتاقش و جلوی پنجره نشست. یهو یه کبوتر اومد و باهاش حرف زد. لیلا خیلی تعجب کرد. رفت جلو لب پنجره و به کبوتر سفید نگاه کرد و گفت: مگه کبوترها هم حرف می‌زنن؟

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

ـــــــــــــــ
🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/ighe3eh

http://bit.ly/2vDXQfC
آی قصه
👨‍🔧 قصه‌ی «جاروبرقیِ قهرو» ✍️ نوشته‌ی نفیسه نصیران 🎙 قصه‌گو: سمانه گلک 👩‍🎨 تصویرگر: فاطمه علیپور ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/ighe3eh
🕊 قصه‌ی «جاروبرقیِ قهرو»

✍️ نوشته‌ی نفیسه نصیران

مامانِ سام تعجب کرده بود از این‌که جاروبرقی روشن می‌شد اما کار نمی‌کرد. اون شب مهمون داشت و به این فکر می‌کرد که اگه جاروبرقی کار نکنه چطور خونه رو زود تمیز کنه؟ سام اومد و گفت چی شده؟ الان من درستش می‌کنم. جاروبرقی ولی از دست سام که وسایلش رو توی خونه پخش کرده بود حسابی عصبانی بود و قصد نداشت کار کنه.

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

ـــــــــــــــ
🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/ighe3eh
آی قصه
🐘 قصه‌ی «فیلی از فین‌کردن بدش میاد» ✍️ نوشته‌ی مرجان صادقی 👩‍🎨 تصویرگر: حسین توکلی ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/iGhe3
🐘 قصه‌ی «فیلی از فین‌کردن بدش می‌اومد»

✍️ نوشته‌ی مرجان صادقی

فیلی در رختخواب عطسه می‌کرد. سردش بود و آب دماغش آویزان می‌شد. مامان فیلی هر بار با یک دستمال کاغذی بالای سرش می‌آمد و می‌گفت: «فیلی کوچولو باید بری دستشویی و فین‌ا‌ت رو خالی کنی».
فیلی اما از فین کردن چندشش می‌شد و دایم دماغش را می‌کشید.

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/iGhe3

http://bit.ly/2XuC9Pt
آی قصه
🐦 قصه‌ی «فصل گیلاس‌چینی» ✍️ نوشته‌ی معصومه پیریایی 🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی 👩‍🎨 تصویرگر: نسیم بهاری ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/iGhe3
🐦 قصه‌ی تابستانی «فصل گیلاس‌چینی»

✍️ نوشته‌ی معصومه پیریایی

گنجشک‌ها در باغ با گیلاس‌ها باز می‌کردند تا این‌که آن‌ها متوجه شدند همه‌ی گیلاس‌های درخت را چیده‌اند. جیک‌جیکو که حسابی غمگین بود فکری به سرش رسید. او به بچه‌ها گفت که همه‌ی گیلاس‌ها را از روی زمین جمع کنند و بریزند روی سبد چوبی گوشه‌ی باغ.

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/iGhe3
آی قصه
🗃 قصه‌ی «فیل برقی» ✍️ نوشته‌ی سپیده علیزاده 🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی 👩‍🎨 تصویرگر: لاله ضیایی ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/iGhe3
🗃 قصه‌ی «فیل برقی»

✍️ نوشته‌ی سپیده علیزاده

علی کوچولو چند روزی بود که شب‌ها تنها توی اتاقش می‌خوابید. یک شب، وقتی به اتاقش رفت، همین که چراغ اتاق را خاموش کرد و توی تختش دراز کشید، چشمش به یک چیز وحشت‌ناک افتاد! یک فیل بزرگ با خرطوم دراز و گوش‌های پهن گوشه اتاق علی توی تاریکی ایستاده بود! اما این فیل رو مامان و بابای علی‌کوچولو نمی‌دیدن!


متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/iGhe3
آی قصه
⛄️ قصه‌ی «بازی جدید عرفان» ✍️ نوشته‌ی نسیم مرعشی 🎙 قصه‌گو: منصوره صالحی 👩‍🎨 تصویرگر: مهدیه قاسمی ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/iGhe3
⛄️ قصه‌ی «بازی جدید عرفان»

✍️ نوشته‌ی نسیم مرعشی

عرفان‌کوچولو که هنوز به سن مدرسه‌رفتن نرسیده بود، توی خونه حوصله‌ش سر می‌رفت و دنبال یک بازی جدید بود. بچه‌های بزرگتر نمی‌ذاشتن عرفان باهاشون برف‌بازی کنه. برای همین با کمک مامانش نشست و شروع کرد به آدم برفی ساختن. کم‌کم همه‌ی بچه‌ها جمع شدن و از بازی جدید عرفان خوششون اومد.

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/iGhe3
آی قصه
قصه‌ی «سرزمین جوراب‌های گم‌شده» 🧦 ✍️ نوشته‌ی سپیده علیزاده 🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی 👩‍🎨 تصویرگر: مهدیه قاسمی ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/iGhe3
قصه‌ی «سرزمین جوراب‌های گم‌شده» 🧦

✍️ نوشته‌ی سپیده علیزاده

یه شب جمعه، مامان ماهان کوچولو بهش گفت لباس‌هات را بپوش تا با هم برویم پارک. ماهان لباس‌هاش رو سریع پوشید و بعد رفت سراغ کشو که جوراب‌های تمیزش رو بپوشه. اما از جوراب‌ها خبری نبود. مامان ماهان که دید خبری از جوراب‌ها نیست به ماهان گفت، خیلی خب! مثل اینکه باید به جای پارک، به سرزمین جوراب‌های گمشده سفر کنیم!

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/iGhe3
آی قصه
❄️ قصه‌ی «آدم‌آهنی‌های ضدزنگ برف‌بازی می‌کنند» ✍️ نوشته‌ی سپیده علیزاده 🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی 👩‍🎨 تصویرگر: مجتبی حیدرپناه ـــــــــــــــ 🧚‍♂️ #آی_قصه ⭐️ https://t.me/iGhe3
❄️ قصه‌ی «آدم‌آهنی‌های ضدزنگ برف‌بازی می‌کنند»

✍️ نوشته‌ی سپیده علیزاده

توی دنیای آدم‌آهنی‌ها هیچ‌کس از زمستان خوشش نمی‌آمد. چون زمستان‌ها یک عالمه برف می‌بارید و آدم‌آهنی‌ها اصلا خیسی برف را دوست نداشتند. آدم‌آهنی‌های بزرگ‌تر برای آدم‌آهنی‌های کوچک‌تر که برف ندیده بودند از برف‌ها می‌گفتند؛ آدم‌آهنی‌های کوچک‌تر از شنیدن این حرف ذوق‌زده می‌شدند و از بزرگ‌ترها می‌پرسیدند: «برف قشنگ است؟سرد است؟ سفید است؟» و آن‌ها جواب می‌دادند که «بلههههه. بله».

متن کامل قصه رو این‌جا بخونید

🧚‍♂️ #آی_قصه #متن_قصه
⭐️ https://t.me/iGhe3