بازم احساس ناکافی بودن میکنم
بازم دلم میخواد فرار کنم
چندمین باره رو نمیدونم
ولی قطعا آخرین بار نیست، همیشه نیمه تمومم.
دیدی یه روز بالاخره میشینی سر پروژههات و انگیزه میگیری که خیلی جدی روشون کار کنی، بعد میری تو محیطی که قراره کارا ارائه بشه و میرینن به کارت؟
من از اولین روزی که یادم میاد تو یه چنین محیطیایم.
کافی نیستم
هیچ وقت هم نمیشم
همیشه دورم پره از آدماییه که بهشون نمیرسم
خیلی دلم میخواست مثل اونا باشم ولی نتونستم؛
از اولین باری که خمیر بازیای داداشمو دیدم
یا وقتی که فاطی وارد هنرستان شد
همه روزایی که تو مدرسه و دانشگاه پروژههام سطحی برداشت شدن
همه لحظههایی که ایدههای من بچگانه و نپخته بود، سهم تا صبح بیدار موندنام میشد تمسخر استاد ولی ایدههای دوستام پشتشون فکر و استایل شخصی و تحسین استاد بود.
فهمیده بودم، از خیلی وقت پیش
فقط تا امروز نمیخواستم باورش کنم
این که من خاکستریام
این که نامرئیام
اون روز تو ۶ سالگی وقتی با فاطی دو تایی بِلز میزدیم و همه از فاطی تعریف میکردن و من رفتم تو اتاق تنهایی گریه کردم فهمیده بودم؟
یا تمام اون روزایی که معلما و استادای تخصصی اسممو یادشون نمیموند؟
ناراحت نیستم چون استادم اسممو یادش نیست
ناراحتم چون من و کارام و تلاشمو نمیبینه؛
نامرئیام براش، وجود ندارم.
میدونستم اینارو
ولی به خودم شانس دوباره داده بودم
امروز ولی قبولش کردم
تو اتوبوس گریه کردم اما قبولش کردم
که من مثل فیلم Divergent جزو اون دسته از افراد طرد شدهام، اون گروهی که به هیچ دستهای تعلق ندارن
بی هویتم
فقط هستم
و میخوام که نباشم
به خودم میگم نباش
شاید دردا تموم شدن
بازم دلم میخواد فرار کنم
چندمین باره رو نمیدونم
ولی قطعا آخرین بار نیست، همیشه نیمه تمومم.
دیدی یه روز بالاخره میشینی سر پروژههات و انگیزه میگیری که خیلی جدی روشون کار کنی، بعد میری تو محیطی که قراره کارا ارائه بشه و میرینن به کارت؟
من از اولین روزی که یادم میاد تو یه چنین محیطیایم.
کافی نیستم
هیچ وقت هم نمیشم
همیشه دورم پره از آدماییه که بهشون نمیرسم
خیلی دلم میخواست مثل اونا باشم ولی نتونستم؛
از اولین باری که خمیر بازیای داداشمو دیدم
یا وقتی که فاطی وارد هنرستان شد
همه روزایی که تو مدرسه و دانشگاه پروژههام سطحی برداشت شدن
همه لحظههایی که ایدههای من بچگانه و نپخته بود، سهم تا صبح بیدار موندنام میشد تمسخر استاد ولی ایدههای دوستام پشتشون فکر و استایل شخصی و تحسین استاد بود.
فهمیده بودم، از خیلی وقت پیش
فقط تا امروز نمیخواستم باورش کنم
این که من خاکستریام
این که نامرئیام
اون روز تو ۶ سالگی وقتی با فاطی دو تایی بِلز میزدیم و همه از فاطی تعریف میکردن و من رفتم تو اتاق تنهایی گریه کردم فهمیده بودم؟
یا تمام اون روزایی که معلما و استادای تخصصی اسممو یادشون نمیموند؟
ناراحت نیستم چون استادم اسممو یادش نیست
ناراحتم چون من و کارام و تلاشمو نمیبینه؛
نامرئیام براش، وجود ندارم.
میدونستم اینارو
ولی به خودم شانس دوباره داده بودم
امروز ولی قبولش کردم
تو اتوبوس گریه کردم اما قبولش کردم
که من مثل فیلم Divergent جزو اون دسته از افراد طرد شدهام، اون گروهی که به هیچ دستهای تعلق ندارن
بی هویتم
فقط هستم
و میخوام که نباشم
به خودم میگم نباش
شاید دردا تموم شدن
سریال The Glory واقعا فوقالعاده بود😩
بعد مدتها یه سریالی رو یه شبه تمومش کردم
اصن هر قسمتش که تموم میشه نمیتونی برای قسمت بعدیش صبر کنی *-*
خلاصه که رفت نشست تو قلبم در کنار Vagabond .
بازیگری، خط داستانی و شخصیتسازیا فوقالعادن؛ جوری که دلت میخواد شخصا بری تو اسکرین و بگیری همه رو جر بدی :)
بوسه به عوامل سریال، علیالخصوص سونگ هه کیو و لی دو هیون برای شخصیتای فوقالعادهای که ساختن🫠🫶🏻✨
بعد مدتها یه سریالی رو یه شبه تمومش کردم
اصن هر قسمتش که تموم میشه نمیتونی برای قسمت بعدیش صبر کنی *-*
خلاصه که رفت نشست تو قلبم در کنار Vagabond .
بازیگری، خط داستانی و شخصیتسازیا فوقالعادن؛ جوری که دلت میخواد شخصا بری تو اسکرین و بگیری همه رو جر بدی :)
بوسه به عوامل سریال، علیالخصوص سونگ هه کیو و لی دو هیون برای شخصیتای فوقالعادهای که ساختن🫠🫶🏻✨
ᴀʙᴏᴜᴛ ᴛɪᴍᴇ 🕊
✨♥️
بچهها :)
من هر یک ثانیهای که از کیوانچ و سرنای تو سریال Aile میبینم، یک ساعت جیغ میزنم…
مگه میشه انقدر جذاب انقدر سکسی
چیجوری انقدر بهم میان😭
من هر یک ثانیهای که از کیوانچ و سرنای تو سریال Aile میبینم، یک ساعت جیغ میزنم…
مگه میشه انقدر جذاب انقدر سکسی
چیجوری انقدر بهم میان😭
من به عنوان guilty pleasure و برای اینکه حال و هوام عوض شه میشینم فیلم هندی میبینم (کلا خوشم میاد از بالیوود)، بعد همهی فیلمایی که میبینم سَد اِند از آب در میانو بیشتر ریده میشه تو روانم💀
باید بشینم گریه کنم براشون
باید بشینم گریه کنم براشون