“چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
در این خراب ریخته که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده راه بسته ایست زندگی
هوا بد است تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیرهای گرفته سینه تو را؟
که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود
جهان چو آبگینه شکسته ایست که سرو راست هم در او شکسته مینمایدت
چنان نشسته کوه در کمین درههای این غروب تنگ که راه بسته، راه بسته مینمایدت
زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمیست این درنگ درد و رنج
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش”
ه.الف.سایه
که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
در این خراب ریخته که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده راه بسته ایست زندگی
هوا بد است تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیرهای گرفته سینه تو را؟
که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود
جهان چو آبگینه شکسته ایست که سرو راست هم در او شکسته مینمایدت
چنان نشسته کوه در کمین درههای این غروب تنگ که راه بسته، راه بسته مینمایدت
زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمیست این درنگ درد و رنج
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش”
ه.الف.سایه
کوچ * ما و واپَسین دیدارها
امروز از آخرین روز کلاسهای کارشناسی؛ آخرین بارهایی که همیشه غیر منتظره از راه میرسن و پر از نقصهایین که تبدیلش میکنن به یه پایان بینقص.
آخرین کافه رفتن چون میدونم هفتهی دیگه تو رو نمیبینم که به عنوان همکلاسیم نشستی سر کلاس؛ اصلا دیگه کلاسی تشکیل نمیشه.
احتمالا آخرین بغل و آخرین تماشای رفتن تو از پشت پنجره.
آخرین نشستن کنار استاد.
آخرین قدمها تو دانشکده که باد بیاد بره زیر مقنعه منم بشینم و بچه گربههارو نگاه کنم.
آخرین نگاه به در و دیواری که خاطرهها رو پرتاب میکنن تو صورتت؛ چقدر خندیدیم، چقدر گریه کردیم.
چه حال غریبی.
تموم شد؛ فرصت من برای ساخت خاطرههای بیشتر با شما تموم شد.
بخشی از مهمترین آدمهای زندگی من، آدمهای امن و عزیزِ من، بعد از امروز کم کم تا شهریور برای همیشه این شهر رو ترک میکنن و من میمونم و جای خالی و خاطراتشون.
اون گفت “چون همیشگی نیست، ارزشمنده” و پاره شد بند اتصال من با اونها.
دوران خیال و رویاها هم سر اومد؛ تو موندی و تنهایی، تو موندی و واپسین دیدارها و کوچها.
امروز از آخرین روز کلاسهای کارشناسی؛ آخرین بارهایی که همیشه غیر منتظره از راه میرسن و پر از نقصهایین که تبدیلش میکنن به یه پایان بینقص.
آخرین کافه رفتن چون میدونم هفتهی دیگه تو رو نمیبینم که به عنوان همکلاسیم نشستی سر کلاس؛ اصلا دیگه کلاسی تشکیل نمیشه.
احتمالا آخرین بغل و آخرین تماشای رفتن تو از پشت پنجره.
آخرین نشستن کنار استاد.
آخرین قدمها تو دانشکده که باد بیاد بره زیر مقنعه منم بشینم و بچه گربههارو نگاه کنم.
آخرین نگاه به در و دیواری که خاطرهها رو پرتاب میکنن تو صورتت؛ چقدر خندیدیم، چقدر گریه کردیم.
چه حال غریبی.
تموم شد؛ فرصت من برای ساخت خاطرههای بیشتر با شما تموم شد.
بخشی از مهمترین آدمهای زندگی من، آدمهای امن و عزیزِ من، بعد از امروز کم کم تا شهریور برای همیشه این شهر رو ترک میکنن و من میمونم و جای خالی و خاطراتشون.
اون گفت “چون همیشگی نیست، ارزشمنده” و پاره شد بند اتصال من با اونها.
دوران خیال و رویاها هم سر اومد؛ تو موندی و تنهایی، تو موندی و واپسین دیدارها و کوچها.
Kouch
Juma
زندگیام بو اَمی زمان بو
ستاره باران اَمی آسمان بو
حالا، های زنیم، های زنیم
نای ناریم، نای ناریم
زندگی هم اگر بود زمانهی ما بود
(که) آسمان ما ستاره باران بود
حالا میگرییم و میگرییم
نایی نداریم و نایی نداریم...
ستاره باران اَمی آسمان بو
حالا، های زنیم، های زنیم
نای ناریم، نای ناریم
زندگی هم اگر بود زمانهی ما بود
(که) آسمان ما ستاره باران بود
حالا میگرییم و میگرییم
نایی نداریم و نایی نداریم...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عصر یک تابستون رشت * از بامِ خونه
“ دنیا گذران و کار دنیا گذران
خوش پیر شوی ای یار جوان
من نغمه سرای دل عاشق پسران
گل میگذرد موسم گل میگذرد
ما شیفته و کاروان ز پل میگذرد
امسال گذرد سال دیگر باز آید
تا سال دیگر عمر جوان میگذرد
بیگانه غریب و ملک بیگانه غریب
بیمارم و بیکسم نه درمان نه طبیب
کو مادر و دادر که دعایی خواند
بیگانه چه داند که چه شد مرد غریب
دنیا گذران دنیا گذران و کار دنیا گذران
خوش پیر شوی ای یار جوان
من نغمه سرای دل عاشق پسران “
خوش پیر شوی ای یار جوان
من نغمه سرای دل عاشق پسران
گل میگذرد موسم گل میگذرد
ما شیفته و کاروان ز پل میگذرد
امسال گذرد سال دیگر باز آید
تا سال دیگر عمر جوان میگذرد
بیگانه غریب و ملک بیگانه غریب
بیمارم و بیکسم نه درمان نه طبیب
کو مادر و دادر که دعایی خواند
بیگانه چه داند که چه شد مرد غریب
دنیا گذران دنیا گذران و کار دنیا گذران
خوش پیر شوی ای یار جوان
من نغمه سرای دل عاشق پسران “
“ Cuido tu recuerdo
Como un último gesto de amor
Del campo marchito
Rescato la flor
De la tormenta guardo el cielo
Y del viento el aire que al fin
Me dio la vida
Que aún respira en mí
Cuido tu recuerdo
Como el último gesto de amor
Porque sé que tus labios no supieron
Pedir ese favor
De la tormenta guardo el cielo
Y del viento el aire que al fin
Me dio la vida
Que aún respira en mí
Cuido tu recuerdo
Como el último gesto de amor
Porque sé que tus labios no supieron
Pedir ese favor
Aunque tus labios no supieron
pedir ese favor. “
Como un último gesto de amor
Del campo marchito
Rescato la flor
De la tormenta guardo el cielo
Y del viento el aire que al fin
Me dio la vida
Que aún respira en mí
Cuido tu recuerdo
Como el último gesto de amor
Porque sé que tus labios no supieron
Pedir ese favor
De la tormenta guardo el cielo
Y del viento el aire que al fin
Me dio la vida
Que aún respira en mí
Cuido tu recuerdo
Como el último gesto de amor
Porque sé que tus labios no supieron
Pedir ese favor
Aunque tus labios no supieron
pedir ese favor. “
ᴀʙᴏᴜᴛ ᴛɪᴍᴇ 🕊
he and his friends – کرم ها سیب رو ول نمیکنن آقای کوبین-Mr.cobain,worms don't leave..
آقای کوبین
کرمها همچنان سیب رو ول نمیکنن.
کرمها همچنان سیب رو ول نمیکنن.