ᴀʙᴏᴜᴛ ᴛɪᴍᴇ 🕊
او و دوستانش he and his friends – برای سکوت for silence
موزیک he and his friends خیلی عمیق و دوست داشتنی و کصخلانس🫶🏻✨
نمیدونم یه جورایی خیلی به شخصیت واقعی من نزدیکه، لیریکس خیلی عادی اما در عین حال کصخلانه و زیبا :)
قشنگ دست میذاره رو همون بخش از وجودم که جرئتشو ندارم به کسی نشونش بدم
نمیدونم یه جورایی خیلی به شخصیت واقعی من نزدیکه، لیریکس خیلی عادی اما در عین حال کصخلانه و زیبا :)
قشنگ دست میذاره رو همون بخش از وجودم که جرئتشو ندارم به کسی نشونش بدم
مینی سریال “Love life” فصل یک، خیلی comfort show خوبیه
اِستیجها و ابعادهای مختلف روابط عاشقانه و دوستانه رو خیلی مختصر و واقع گرایانه بهت نشون میده.
من aesthetic سریالو خیلی دوست داشتم *-*
و موقع دیدنش اون نگاه فانتزیم نسبت به تو رابطه بودن کم رنگتر شد، در کل حس خوبی از دیدنش گرفتم پیشنهادش میکنم🫶🏻🌷🫧
اِستیجها و ابعادهای مختلف روابط عاشقانه و دوستانه رو خیلی مختصر و واقع گرایانه بهت نشون میده.
من aesthetic سریالو خیلی دوست داشتم *-*
و موقع دیدنش اون نگاه فانتزیم نسبت به تو رابطه بودن کم رنگتر شد، در کل حس خوبی از دیدنش گرفتم پیشنهادش میکنم🫶🏻🌷🫧
ᴀʙᴏᴜᴛ ᴛɪᴍᴇ 🕊
he and his friends – کرم ها سیب رو ول نمیکنن آقای کوبین-Mr.cobain,worms don't leave..
“تو رو با خطای ساده میکشم
درست شبیه خودم، درست شبیه دنیام
کرمها سیبو ول نمیکنن برن، منم که کرمارو نمیخورم
دیگه پیر شدیم کنار هم
یادمه چشمات آبی بودن یه روز
امیدوارم آبی باشن هنوز
زمان همه چی رو عوض کرده
اون چمنزار که ترکش کردی حالا یه حجم خالی و سرده
اون همه روزا و شادی
اون رنگایی که یادش دادی
همه رو فراموش کرده
دیگه عادت کردم به این تنهایی
به یه آسمون بدون پرندههایی که میرن با تو
تو تو”
درست شبیه خودم، درست شبیه دنیام
کرمها سیبو ول نمیکنن برن، منم که کرمارو نمیخورم
دیگه پیر شدیم کنار هم
یادمه چشمات آبی بودن یه روز
امیدوارم آبی باشن هنوز
زمان همه چی رو عوض کرده
اون چمنزار که ترکش کردی حالا یه حجم خالی و سرده
اون همه روزا و شادی
اون رنگایی که یادش دادی
همه رو فراموش کرده
دیگه عادت کردم به این تنهایی
به یه آسمون بدون پرندههایی که میرن با تو
تو تو”
ᴀʙᴏᴜᴛ ᴛɪᴍᴇ 🕊
he and his friends – کرم ها سیب رو ول نمیکنن آقای کوبین-Mr.cobain,worms don't leave..
برای من “کرمها سیب رو ول نمیکنن آقای کوبین” مثل موسیقی متن زندگی قبلیم میمونه…
دست میذاره وسط قلبم
موقع گوش دادن بهش، جای خالی یکی رو حس میکنم که نمیتونم تو این زندگی به یادش بیارم
این غمگینم میکنه ولی دوستش دارم
دست میذاره وسط قلبم
موقع گوش دادن بهش، جای خالی یکی رو حس میکنم که نمیتونم تو این زندگی به یادش بیارم
این غمگینم میکنه ولی دوستش دارم
ᴀʙᴏᴜᴛ ᴛɪᴍᴇ 🕊
من فک کنم یه روز از درد پریود بمیرم💀
صبح پاشدم دیدم پریود شدم
بعد رفتم صبحونه بخورم که یهو بالا آوردم :)
بعد رحمم دررررررررد گرفت و قفل کرد، ازون ور ماتحتمم گرفته بود :)))))
همزمان داشتم از سه طرف پاره میشدم تو مستراح
قشنگ تا یک ساعت داشتم ا درد خودزنی میکردم تا پرستار اومد مسکن و سِرُم زد حالم خوب شد🥲
ولی جدا یکم دیگه ادامه پیدا میکرد خودمو از یه بلندی جایی پرت میکردم
کیرم تو درد پریود😭
بعد رفتم صبحونه بخورم که یهو بالا آوردم :)
بعد رحمم دررررررررد گرفت و قفل کرد، ازون ور ماتحتمم گرفته بود :)))))
همزمان داشتم از سه طرف پاره میشدم تو مستراح
قشنگ تا یک ساعت داشتم ا درد خودزنی میکردم تا پرستار اومد مسکن و سِرُم زد حالم خوب شد🥲
ولی جدا یکم دیگه ادامه پیدا میکرد خودمو از یه بلندی جایی پرت میکردم
کیرم تو درد پریود😭
بازم احساس ناکافی بودن میکنم
بازم دلم میخواد فرار کنم
چندمین باره رو نمیدونم
ولی قطعا آخرین بار نیست، همیشه نیمه تمومم.
دیدی یه روز بالاخره میشینی سر پروژههات و انگیزه میگیری که خیلی جدی روشون کار کنی، بعد میری تو محیطی که قراره کارا ارائه بشه و میرینن به کارت؟
من از اولین روزی که یادم میاد تو یه چنین محیطیایم.
کافی نیستم
هیچ وقت هم نمیشم
همیشه دورم پره از آدماییه که بهشون نمیرسم
خیلی دلم میخواست مثل اونا باشم ولی نتونستم؛
از اولین باری که خمیر بازیای داداشمو دیدم
یا وقتی که فاطی وارد هنرستان شد
همه روزایی که تو مدرسه و دانشگاه پروژههام سطحی برداشت شدن
همه لحظههایی که ایدههای من بچگانه و نپخته بود، سهم تا صبح بیدار موندنام میشد تمسخر استاد ولی ایدههای دوستام پشتشون فکر و استایل شخصی و تحسین استاد بود.
فهمیده بودم، از خیلی وقت پیش
فقط تا امروز نمیخواستم باورش کنم
این که من خاکستریام
این که نامرئیام
اون روز تو ۶ سالگی وقتی با فاطی دو تایی بِلز میزدیم و همه از فاطی تعریف میکردن و من رفتم تو اتاق تنهایی گریه کردم فهمیده بودم؟
یا تمام اون روزایی که معلما و استادای تخصصی اسممو یادشون نمیموند؟
ناراحت نیستم چون استادم اسممو یادش نیست
ناراحتم چون من و کارام و تلاشمو نمیبینه؛
نامرئیام براش، وجود ندارم.
میدونستم اینارو
ولی به خودم شانس دوباره داده بودم
امروز ولی قبولش کردم
تو اتوبوس گریه کردم اما قبولش کردم
که من مثل فیلم Divergent جزو اون دسته از افراد طرد شدهام، اون گروهی که به هیچ دستهای تعلق ندارن
بی هویتم
فقط هستم
و میخوام که نباشم
به خودم میگم نباش
شاید دردا تموم شدن
بازم دلم میخواد فرار کنم
چندمین باره رو نمیدونم
ولی قطعا آخرین بار نیست، همیشه نیمه تمومم.
دیدی یه روز بالاخره میشینی سر پروژههات و انگیزه میگیری که خیلی جدی روشون کار کنی، بعد میری تو محیطی که قراره کارا ارائه بشه و میرینن به کارت؟
من از اولین روزی که یادم میاد تو یه چنین محیطیایم.
کافی نیستم
هیچ وقت هم نمیشم
همیشه دورم پره از آدماییه که بهشون نمیرسم
خیلی دلم میخواست مثل اونا باشم ولی نتونستم؛
از اولین باری که خمیر بازیای داداشمو دیدم
یا وقتی که فاطی وارد هنرستان شد
همه روزایی که تو مدرسه و دانشگاه پروژههام سطحی برداشت شدن
همه لحظههایی که ایدههای من بچگانه و نپخته بود، سهم تا صبح بیدار موندنام میشد تمسخر استاد ولی ایدههای دوستام پشتشون فکر و استایل شخصی و تحسین استاد بود.
فهمیده بودم، از خیلی وقت پیش
فقط تا امروز نمیخواستم باورش کنم
این که من خاکستریام
این که نامرئیام
اون روز تو ۶ سالگی وقتی با فاطی دو تایی بِلز میزدیم و همه از فاطی تعریف میکردن و من رفتم تو اتاق تنهایی گریه کردم فهمیده بودم؟
یا تمام اون روزایی که معلما و استادای تخصصی اسممو یادشون نمیموند؟
ناراحت نیستم چون استادم اسممو یادش نیست
ناراحتم چون من و کارام و تلاشمو نمیبینه؛
نامرئیام براش، وجود ندارم.
میدونستم اینارو
ولی به خودم شانس دوباره داده بودم
امروز ولی قبولش کردم
تو اتوبوس گریه کردم اما قبولش کردم
که من مثل فیلم Divergent جزو اون دسته از افراد طرد شدهام، اون گروهی که به هیچ دستهای تعلق ندارن
بی هویتم
فقط هستم
و میخوام که نباشم
به خودم میگم نباش
شاید دردا تموم شدن