اس ال ایکس 😂
10.4K subscribers
20.7K photos
37.9K videos
47 files
2.31K links
همراهان گرامی

بی نهایت دوستون دارم 🌹

اگه قابل دونستین پستهارو به اشتراک بگذارید کنار هم شاد باشیم 🤗😍


📺 @iSlxtvi

ارسال سوژه و نظر :


کانال اخلاقی و مرتبط مون : @isxmtv
Download Telegram
#داشاقستان

شیر و خر توی جنگل قدم میزدن که یه دفعه شیر یه نعره کشید و کل جنگل ساکت شد! گفت: اُبهت رو حال کردی؟
خر شیر رو به نزدیک شهر برد و گفت: حالا نعره بکش.

شیر نعره ای بلند کشید و کل شهر بلند گفتند: کیر خرررر!
خره یه نگاه کرد و گفت: اُبهت رو حال کردی ؟!


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

شیر درحال خوردن شکارش بود و دید لاشخورها به دور سر او میگردند و میخواهند کونش کنند! بعد بلند شد و طعمه خود را رها کرد و رو به لاشخورها کرد و گفت : شکاری که به چشم یه مشت کونده بیاید ارزشی ندارد و من سر این کصشر جنگ نمیکنم! لاشخورها که از حرف شیر بسیاری اعصابشان کیری بود تو چشمای شیر نگاه کردند و گفتند : کس ننت بابا بی ناموس ، دیدی تعدادمون زیاده خایه نکردی وایسی اگه خایه لاپاته بیا بجنگیم دیگه کونکش شیر که اعصابش تخمی شده بود و نمیتوانست جلوی خشم خود را بگیرد هیچ گوهی نخورد و یه نخ مگنا قرمز روشن کرد و سیکش را زد!


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

زنه پریود میشه به بچش میگه زنگ بزن به بابات بگو کوه ریزش کرده تونل بسته شده نمیتونیم بریم شمال
بچه زنگ میرنه به باباش میگه :بابا مامان پریود شده داره یه مشت کصشعر تحویل من میده،امشب نمیتونی بکنیش ولی باهاش صحبت میکنم یه ساک مجلسی برات بزنه


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

ماهیگیر پیری بود که هر روز با قلابی که نوکش راست بود به ماهیگیری میرفت و نمی توانست چیزی بگیرد. دیگران به او می گفتند: کصخل باید با قلاب کج ماهی بگیری و او میگفت: قلاب من یک قلاب مخصوص است.

او هرروز این کار را تکرار می کرد تا خبر کصخل بازیش در شهر پر شد!

خبر به پادشاه رسید، پادشاه گفت: این کصمیخ را نزد من بیاورید تا ببینم داستان از چه قرار است.

به دنبال او رفتند اما ماهیگیر گفت: پادشاه مادِشاه نگاییدم بروید و بگویید که وقت ندارم و میخوام ماهی بگیرم، پادشاه با اعصابی کیری مجبور شد خودش به دیدن ماهیگیر برود.

پادشاه از او پرسید: آب چاقال با آن قلاب تخم های مرا میخواهی بگیری؟؟
ماهیگیر گفت: من میخواستم تو را صید کنم و به اینجا بیاورمت، اینو بدون که با قلاب سر راست آدم میتونه پادشاه بگیره ولی با قلاب کج آدم میتونه دو تا ماهی بگیره...

پادشاه که از کص و شعرهای پیرمرد چیزی نفهمید دستور داد او را به 110 روش از کَفتَری گرفته تا کفتاری مورد گایش قرار دهند تا بداند که نباید کصخلیت خود را با دیگران به اشتراک بگذارد.


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

گرگی استخوانی همچون کیر در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک ک.صکش رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را مانند ک.یر داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.

گرگ به او گفت همین که سر تخمیت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.
"وقتی به فرد ک.صکش و لاشی ای خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی که موجب بگاییت شود"

دنیا پر از ک.صکش بازی است نه بخاطر آدمهای لاشی بلکه بخاطر سکوت آدمهای خوب..


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

طرف ﺑﺎ ﻫﺸﺖ ﺗﺎ بچه اش ﻣﯿﺮﻩ ﭘﯿﺶ ﺩﮐﺘﺮ
ﻣﯿﮕﻪ : ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺸﻢ...
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﻮﺏ ﮐﺎ»ﻧﺪﻭﻡ ﺑﺬﺍﺭ!
یارو ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﺍ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟ ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﻮﺏ خانمت ﻗﺮﺹ ﺑﺨﻮﺭه !
ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟ زنم گفت ﻗﺮﺹ میخوردم
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : خُب، ﻫﻢ اون ﻗﺮﺹ ﺑﺨﻮﺭه، ﻫﻢ تو ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﺑﺬﺍﺭ!

ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟! هم اون ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺭﺩه ﻫﻢ منﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ!
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : خُب کُسخُل ﺍﺻﻦ ﻧﮑﻦ...
ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﯾﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟! ﺍﺻﻦ ﻧﮑﺮﺩﻡ
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

شیخ توی صحرا گير كرده بود داشت از گرسنگی ميمرد ،‌ با خودش میگه من اينجا زنده برم بيرون خيليه،‌ كير ميخوام چیكار؟!!

چاقو رو در مياره كه كيرش رو ببره، يه دفعه صدايی از آسمون مياد: یا شیخ من جای تو بودم بيشتر فكر ميكردم! يارو پيش خودش ميگه: راست ميگه، بالاخره مردی گفتن، چيزی گفتن!
دو سه روز ميگذره ديگه گرسنگی خيلی بهش فشار مياره، بازم ميخواد كيرش رو ببره كه بازهمون صدا مياد. دوباره منصرف ميشه. چند روز ميگذره ديگه داشته ميمرده از گرسنگی ،‌ مهلت نميده كه صداهه چيزی بگه، كيرش رو ميكنه و ميخوره!
بعد صداهه میاد میگه : كسخل! مگه نگفتم بيشتر فكر كن؟! حداقل ميگذاشتی شق ميكردی كه دو وعده بخوری!

نتیحه اخلاقی : در هر شرایطی اقتصادی فکر کنید!


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

شاگردی از استادش درباره ی جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید.
استاد گفت: به گورستان برو و به مرده ها توهین کن!
شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و به گورستان رفت و مادر همه را نکوهش کرد و برگشت.
استاد گفت: جواب دادند؟
شاگرد گفت : نه😕
استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آن ها را ستایش کن!
شاگرد اطاعت کرد و در قبرستان شروع به خایمالی کرد و نزد استاد برگشت. استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مرده ها جواب دادند؟ و شاگرد گفت : کصه عمه خرابت کصخل کرده ای؟

استاد گفت:اری برای جلب رضایت خدا، همین طور رفتار کن!
نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیر ها و تمسخر هایشان!
بدین صورت است که می توانی راه خودت را در پیش گیری.


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﺕ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﻥ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﮐﺪﻭﻣﺎ؟ ﺳﻔﯿﺪﺍ ﯾﺎ ﺳﯿﺎﻫﺎ؟
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﯿﺎﻫﺎ
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﻋﻠﻒ میخورن
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﻔﯿﺪﺍ ﭼﯽ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﻋﻠﻒ ﻣﯿﺨﻮﺭﻥ.
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺷﺒﺎ ﮐﺠﺎ ﻧﮕﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺭﯼ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ: ﺳﻔﯿﺪﺍ ﯾﺎ ﺳﯿﺎﻫﺎ؟
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﯿﺎﻫﺎ
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺰﺭگه
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﻔﯿﺪﺍ ﭼﯽ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﻪ.
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺑﺎ ﭼﯽ ﺗﻤﯿﺰﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺳﻔﯿﺪﺍ ﯾﺎ ﺳﯿﺎﻫﺎ؟
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﯿﺎﻫﺎ
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺑﺎ ﺁﺏ ﺗﻤﯿﺰﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﻔﯿﺪﺍ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭼﯽ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺍﻭﻧﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺁﺏ ﺗﻤﯿﺰﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻩ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻪ :
دیوث اگه فرقی ندارن چرا هی میپرسی سیاها یا سفیدا؟ کیرمون کردی؟!
ﭼﻮﭘﻮﻥ میگه: ﺁﺧﻪ ﺳﻔﯿﺪﺍ ﻣﺎﻝ ﻣﻨﻪ.
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﯿﺎﻫﺎ ﻣﺎﻝ ﮐﯿﻪ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻣﻪ :)


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

فرعون خوشه اى انگور در دست داشت و تناول میکرد. ابلیس نزدیک او آمد و گفت: هیچکس تواند که این خوشه انگور تازه را خوشه مروارید سازد؟
فرعون گفت: نه .ابليس به لطایف سحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت. فرعون تعجب کرد و گفت: عجب استاد مردى هستى!
ابلیس سیلى بر گردن او زد و گفت: ک*س کش مرا با این استادى به بندگى قبول نکردند، تو با این حماقت دعوى خدایى چگونه مى کنى؟؟ بگیرم از خ*ایه دارت بزنم لاشی ت*خم حروم؟!

گویا ابلیس از موضوعی دلخور بوده😶


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

روزی دختری نزد شیخ آمد و گفت: یا شیخ گناهی مرتکب شده‌ام که بسیار پشیمانم مرا راهنمایی کنید
شیخ به دختر گفت: چه شده دخترم؟
دختر گفت: من به یک پسر گفتم کص ننت
شیخ گفت: چرا اینچنین گفتی دخترم؟
دختر گفت: آخه نشست کنارم
شیخ کنار دخترک بنشست و گفت: اینگونه؟
دخترک گفت آری
شیخ گفت: خب اینکه دلیل نمیشود آدمی به برادر دینیِ خود بگوید کص ننت دخترم!
دختر گفت: آری اما پس از آن دستش را روی سینه هایم گذاشت
شیخ دستش را روی سینه های دختر گذاشت و گفت: اینگونه؟
دختر: آری
شیخ گفت خب اینکه دلیل نمیشود آدمی به کسی بگوید کص ننت
دختر گفت آری اما پس از آن مرا عریان کرد
شیخ ابتدا دختر را عریان کرد و سپس گفت: اینطوری؟
دخترک گفت: بله همینطوری
شیخ باز هم گفت: این هم دلیلی ندارد که به کسی بگویی کص ننت
دختر ادامه داد: آری اما پس از آن مرا از جلو مورد گایش قرار داد!
شیخ گرفت دخترک را از جلو گایید و از او پرسید: اینطوری؟
دخترک گفت آره دیگه بابا توهم گاییدی مارو تخمِ حروم...
شیخ گفت: خب آخه کصخل اینم دلیل نمیشه که بگی کص ننت!
دختر گفت آره جاکش، ولی آخه اون ایدز داشت!
شیخ دو دستی بر سرش کوبید و گفت: ای کیرم تو کص ننه جفتتون!


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

روزي ملاجق الدين در مجلسي نشسته بود.
از ملا پرسيدند: خورشيد بهتر است يا ماه؟!!
ملاجق الدين قيافه کیری اي به خود گرفت و گفت: اين ديگر چه سوال کسشعریس که شما مي پرسيد؟ خوب معلوم است که ماه بهتر است !!! چون خورشيد در روز روشن در مي آيد به همين علت وجودش منفعتي ندارد !!!
اما ماه شب ها را روشن مي کند!! پس ماه بهتر است!!!!

این حکایت زندگیه کیری ماست
محبت زیاد دیده نخواهد شد! کم که باشی دیده می شوی
محبت زیاد دل نمیبره؛ دل میزنه...


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

مکالمات در 20 سال بعد:
دختر :مامان من دارم میرم بیرون
مادر : کجا میری؟
دختر : اون هفته به امیر قول دادم امروز بش میدم.
مادر: باشه برو فقط شب زود بیا سیمین خانم با پسرش علی میخاد بیاد، علی گفته امشب بیام بکنم دخترتون رو شاید ازهم خوشمون اومد
دختر: وایییی تورو خدا راس میگی مامان؟
مادر: اره قربونت برم جنده ی کوچولوی من سر کصت دعواس تو محل
به سیمین خانم گفتم هرچی دخترم سوسن بگه گفتم اگه امشب علی کردشو و سوسن خوشش اومد
یه دو ماه همینجوری بیاد بکنه تا بیشتر باهم اشنا شن بعدش بیایین خاستگاری
دختر: وای مامان جون مرسی
مادر: خب حالا برو بکارت برس فقط کاندوم یادت نره داری میری به امیر بدی
دختر: چشم مامان . راستی بابام هست امشب ؟
مادر: نه باباتو فرستادم خونه خاله ذری بره بکنتش اخع احمد اقا شوهر خالت ماموریت دلش تنگ شده بود گفتم بابات بره بکنش یکم سرش گرم شه راستی منم دارم میرم پیش عمو فرشاد با هم سکس کنیم سالگرد زن عموته گفتم برم دلداریش بدم
دختر: باشه من رفتم مامان
مادر: قربون دخترم برم خدافز مادر

پ.ن: غلط های املایی از‌ قصد در متن اومده، نگایین!


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

روزی کشیش مسیحی داشت دارت بازی میکرده ،مادر مقدس هم کنارش ایستاده بود
کشیش هرچی میزده به هدف نمیخورد هربار میگفت : کیرم توش،خورد پهلوش!مادر مسیحی بهش میگه:پدر مقدس از شما بعیده،آخه این چه حرفیه؟خلاصه چند بار این قضیه تکرار میشه تا اینکه مادر مقدس خیلی ناراحت میشه،میگه اگه یکبار دیگه اینو بگی نفرینت میکنم
کشیشه دوباره میزنه نمیخوره .باز میگه کیرم توش ،خورد پهلوش.

مادر مسیحی نفرینش میکنه ، یکدفعه از آسمون یک صاعقه میزنه مادر مقدس رو دود میکنه از آسمون صدا میاد: کیرم توش ،خورد پهلوش


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

می گویند سال ها پیش در جزیره ای،
آهو های زیادی زندگی می کردند. خوراک فراوان و نبود هیچ خطری باعث شد که تحرک آهوها کم و به تدریج کون گشاد و بیمار شده و نسل آنها رو به نابودی گذارد.
برای حل این مساله تعدادی گرگ در جزیره رها شد. وجود گرگ ها باعث شد آهوان از ترس کونشان دوباره تحرک کنند و سلامتی به آنها باز گشت.

گویند ناملایمات، مشکلات و بگایی ها هم گرگهای زندگی ما هستند که ما را قوی تر می کنند و باعث می شوند پخته تر شویم؛
ولی در ایران مشکلات به مانند گرگ ها نیستند بلکه به مانند خری میباشند که با کیری کلفت همواره در پی ما هستند و بدون خستگی دنبالمان میکنند و کافی است فقط یک لحظه غفلت کنیم تا این کیر خر بسیار قطور تا دسته در ما فرو رود!!


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

شیخی بالای منبر ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﯿﻞ
ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻫﻢ ﺑﺴﺘﺮ ﺷﻮﺩ . ﭘﻠﯽ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺯنش ﺷﺐ ﺑﻪ شیخ گفت ﭘﺎﺷﻮ ﯾﻪ ﭘﻞ
ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﯿﻢ .
ﺩﻩ ﺩﻗﯿﻘﻪ بعد گفت ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ .
ﺑﺮﺍﯼ پدرم
ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ بعد ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ .....
ﺧﻼﺻﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭘﻞ ﺳﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻥ .
ﺻﺒﺢ گفت ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ !!!

شیخ ﮐﯿﺮﺷﻮ داد ﺑﻪ ﺯﻧﺶ گفت: ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺑﻢ میاد. ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻨﺪﺱ، ﺍﯾﻨﻢ ﺗﻮ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﭘﻞ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻦ !


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

دامپزشكي در يكي از روستاها در حال سخنراني آموزشي براي روستاييان بود.

در ميان صحبتها اشاره كرد كه يك گاو نر سالم مي تواند روزانه ١٢ بار عمليات بارورسازي را انجام دهد!

در همين لحظه يكي از خانمها از صف آخر حاضرين پرسيد: ببخشيد دكتر فرموديد چند بار؟ دكتر پاسخ داد: ١٢ بار

خانم مجدداً گفت : آقاي دكتر كاش اين اطلاعات رو چند باره تكرار كني كه گاوهاي نري كه صفوف اول نشسته اند بشنوند!


آقايي از صف اول پرسيد: جناب دكتر اين ١٢ عمليات بارورسازي با يك گاو انجام ميشود؟ دكتر گفت: خير مطمئناً با ١٢ گاو..

مرد گفت: اي كاش اين اطلاعات رو دوباره تكرار كني كه گاوهاي رديف آخر هم بشنوند...


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

حاج آقای محل با یه زن شوهر دار رابطه داشته
قسمت میشه که بره مکه
با خودش میگه باید یه جوری از شوهر زنه حلالیت بگیرم
زنه رو میبره توو باغ و بهش میگه از امروز نام تو را میذارم غیبت!
+غیبت
-جووونم
+حالا بیا توو بغلم

فردا شوهره رو تو مسجد میکشه کنار و میگه می خوام ازت حلاليت بطلبم
این حرفا چیه حاج آقا؟!! آخه ما که از شما بدی ندیدیم!!

راستش من چند بار غیبتت رو کردم!!
اشکال نداره حاج آقا
این حرفها چیه اصلا شما هر شب غیبت مارو بکن..

نتیجه اخلاقی
اگه باهوش باشید به جهنم نمیروید
کلید اسرار:
این داستان حاجی کونده


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

شیری گرسنه از میان تپه‌های کوهستان بیرون پرید و گاوی را از کون پاره کرد.
سپس در حالی که شکمی از عزا درمی آورد، هر ازگاهی یکبار سرش را بالا می گرفت و فریاد کیری می کشید. کسکشی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود صدای نعره های کیریه شیر را شنید و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد.

هنگامی که کسخل پیروزی هستیم بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم.

غرور، منجلاب موفقیت است.

وموفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه بگایی است!


📺 @iSlxtvi
#داشاقستان

روزی سه مرد به اسم ، اکبر ، اصغر و ممد برای تفریح به جزیره دور افتاده ای سفر میکنن یهو گیر آدمخورا میفتن
بهشون گفتن برید توی جنگل و نفری 10تا میوه بیارید شاید آزادتون کنیم...
رفتن و مشغول جمع آوری میوه شدن
اکبر با 10تا خیار اومد
بهش گفتن 10تا خیار رو بکن تو کونت و کوچکترین صدایی ازت در نیاد وگرنه میکشیمت
خیار اول رو کرد تو کونش...
خیار دوم رو هم بسختی فرو کرد تو ولی خیار سوم گفت آخ و درجا گردنشو زدن !
ممد با 10تا تمشک برگشت و شروع کرد دونه دونه تو کونش یهو رسید به تمشک نهمی زدم زیر خنده کشتنش .

رفت اون دنیا اکبر گفت تو که داشتی خوب پیش میرفتی فقط یه دونه تمشک مونده بود چرا خندیدی؟!
ممد گفت : اخه یهو اصخر رو دیدم که با 10تا هندونه داره میاد


📺 @iSlxtvi