ز چشم کور بر حال خرابم آب می آيد
چرا جانا ترا از نالش من خواب می آيد؟
اگر نگداخت از درد فراقت اين دل زارم
چرا بر ديدۀ ناديده ام خوناب می آيد؟
بت ابرو کمان من چو در مسجد نهد پا را
صدای رام رام از گوشهء محراب می آيد
دل کم طاقتم بيتاب درد کيست حيرانم
که امشب جای اشک از ديده ام سيماب می آيد
ز بس ديدم غريق نيستی ها هستی خود را
به چشمم آسمان چون حلقهء گرداب می آيد
ز ناسازی بخت من مپرس ای عشقری ديگر
روم چون سوی قرقين ترک من خمياب می آيد
https://t.me/hqjo1
چرا جانا ترا از نالش من خواب می آيد؟
اگر نگداخت از درد فراقت اين دل زارم
چرا بر ديدۀ ناديده ام خوناب می آيد؟
بت ابرو کمان من چو در مسجد نهد پا را
صدای رام رام از گوشهء محراب می آيد
دل کم طاقتم بيتاب درد کيست حيرانم
که امشب جای اشک از ديده ام سيماب می آيد
ز بس ديدم غريق نيستی ها هستی خود را
به چشمم آسمان چون حلقهء گرداب می آيد
ز ناسازی بخت من مپرس ای عشقری ديگر
روم چون سوی قرقين ترک من خمياب می آيد
https://t.me/hqjo1
یاد دورانی که دورانم به دور یار بود !
صاحب اقبال بودم بخت من بیدار بود !
در صف شاهد به دستان امتیازی داشتیم !
دلبرم در اردوی خوبان سپهسالار بود !
حالیا هم حسن بسیار است اما بی نمک !
روی مهرویان آن ایام جوهر دار بود !
عقل مانع شد مرا از عالم دیوانگی !
ورنه دامان بیابان بی درو دیوار بود !
عشق اگر در کارو باری این جهانم می گذاشت !
کره مهتاب رفتن پیش من نسوار بود!https://t.me/hqjo1
صاحب اقبال بودم بخت من بیدار بود !
در صف شاهد به دستان امتیازی داشتیم !
دلبرم در اردوی خوبان سپهسالار بود !
حالیا هم حسن بسیار است اما بی نمک !
روی مهرویان آن ایام جوهر دار بود !
عقل مانع شد مرا از عالم دیوانگی !
ورنه دامان بیابان بی درو دیوار بود !
عشق اگر در کارو باری این جهانم می گذاشت !
کره مهتاب رفتن پیش من نسوار بود!https://t.me/hqjo1
الا جان من و جانانهء من
نباشد بی غمت غمخانهء من
الهی تا ابد لبریز با دا
ز عشقت ساغر و پیمانهء من
دل من روی بیدردی نبیند
حدیث عشق باد افسانهء من
زمن تا آن صنم شد رنجه خاطر
شکست افتاد در بتخانهء من
دوی اول به نرد عشقبازی
گرو شد خانهء بارانهء من
نمیاید ز چشمم اشک رنگین
بشد گم عشقری دردانهء منhttps://t.me/hqjo1
نباشد بی غمت غمخانهء من
الهی تا ابد لبریز با دا
ز عشقت ساغر و پیمانهء من
دل من روی بیدردی نبیند
حدیث عشق باد افسانهء من
زمن تا آن صنم شد رنجه خاطر
شکست افتاد در بتخانهء من
دوی اول به نرد عشقبازی
گرو شد خانهء بارانهء من
نمیاید ز چشمم اشک رنگین
بشد گم عشقری دردانهء منhttps://t.me/hqjo1
چندان من از فراق تو آه و فغان کنم
کز آب چشم سیل بکویت روان کنم
چون مرده افگنم سر راه تو خویش را
شاید به این بهانه دلت مهربان کنم
پاس حقوق حسن تو بسیار با من است
نگذاریم که رو بسوی آسمان کنم
قاصد دو روز شد به تو بخشیده عمر خویش
مکتوب خود بدست که سویت روان کنم؟
ناصح تو خود بسنج که راه خداست این
دل از بتان بگیرم و کار جهان کنم
یوسف وشی نمی شود هرگز دچار من
هرچند من سراغ ز هر کاروان کنم
ای عشقری به بزم بتان می بری مرا
آنجا مباد دین و دل خود زیان کنم
https://t.me/hqjo1
کز آب چشم سیل بکویت روان کنم
چون مرده افگنم سر راه تو خویش را
شاید به این بهانه دلت مهربان کنم
پاس حقوق حسن تو بسیار با من است
نگذاریم که رو بسوی آسمان کنم
قاصد دو روز شد به تو بخشیده عمر خویش
مکتوب خود بدست که سویت روان کنم؟
ناصح تو خود بسنج که راه خداست این
دل از بتان بگیرم و کار جهان کنم
یوسف وشی نمی شود هرگز دچار من
هرچند من سراغ ز هر کاروان کنم
ای عشقری به بزم بتان می بری مرا
آنجا مباد دین و دل خود زیان کنم
https://t.me/hqjo1
من نمی گويم به عالم روزگار از من نشد
هرچه شد از من مگر افسوس يار از من نشد
گل زد از داغ فراقش سينهء مجروح من
گشت يار هرکسی آن گلعذار، از من نشد
بر دلم اميد ياری حيدری زان يار بست
در خزان چون گردد از من در بهار از من نشد
جانکنی ها من نمودم گشت خوراک دگر
باغبان بودم مگر سيب و انار از من نشد
با حريفان باختم يک دو نبردم ای دريغ
شب سحر گرديد، ميدان قمار از من نشد
عاقبت گشتم فرار بالامرغاب عشقري
بخت واژونم ببين يار و ديار از من نشدhttps://t.me/hqjo1
هرچه شد از من مگر افسوس يار از من نشد
گل زد از داغ فراقش سينهء مجروح من
گشت يار هرکسی آن گلعذار، از من نشد
بر دلم اميد ياری حيدری زان يار بست
در خزان چون گردد از من در بهار از من نشد
جانکنی ها من نمودم گشت خوراک دگر
باغبان بودم مگر سيب و انار از من نشد
با حريفان باختم يک دو نبردم ای دريغ
شب سحر گرديد، ميدان قمار از من نشد
عاقبت گشتم فرار بالامرغاب عشقري
بخت واژونم ببين يار و ديار از من نشدhttps://t.me/hqjo1
نازم ای سرو سهی قامت رعنای ترا
بندۀ خاص شوم نرگس شهلای ترا
زنده باشی که به ما شيوۀ ياری داري
حق کند در دل من بيش تمنای ترا
گر دوصد بار بميرم به پيش قدمت
کی توانيم ادا، حق اداهای ترا
آرزوی دلم اينست که باشی تو به خواب
چشم ماليده زيارت بکنم پای ترا
من روادار نيم با پدر و مادر تو
رشکم آيد که کنند سير و تماشای ترا
پرده های دل من زير برش آمده است
تا که خياط گرفته قد و بالای ترا
سنبل از نسبت بی نسبتی گرديد خجل
تا به مقراض زند زلف سمنسای ترا
مست نازند بتان شکوۀ بی جا نکني
که ندارند به دل ذرۀ پروای ترا
عشقری در سر بازار می آشام مباش
محتسب می شکند ساغر و مينای تراhttps://t.me/hqjo1
بندۀ خاص شوم نرگس شهلای ترا
زنده باشی که به ما شيوۀ ياری داري
حق کند در دل من بيش تمنای ترا
گر دوصد بار بميرم به پيش قدمت
کی توانيم ادا، حق اداهای ترا
آرزوی دلم اينست که باشی تو به خواب
چشم ماليده زيارت بکنم پای ترا
من روادار نيم با پدر و مادر تو
رشکم آيد که کنند سير و تماشای ترا
پرده های دل من زير برش آمده است
تا که خياط گرفته قد و بالای ترا
سنبل از نسبت بی نسبتی گرديد خجل
تا به مقراض زند زلف سمنسای ترا
مست نازند بتان شکوۀ بی جا نکني
که ندارند به دل ذرۀ پروای ترا
عشقری در سر بازار می آشام مباش
محتسب می شکند ساغر و مينای تراhttps://t.me/hqjo1
گشتم دچار گردش دوران کمک، کمک
از سرگذشت خار مغيلان کمک، کمک
با خنده خنده عشق به مرگم دچار کرد
کارم رسيده است به پايان کمک، کمک
از ننگ و نام و پردۀ ناموس من مپرس
رسوا شدم ز دست نکويان کمک، کمک
شد سالها که گل شده شمع مزار من
رفتم مگر ز ياد عزيزان کمک، کمک
شيرين لبی که قيمت خود جان نهاده بود
خط کرد نرخ بوسه اش ارزان کمک، کمک
شور جنون عشق مرا عاقبت کشيد
مجنون صفت بسوی بيابان کمک، کمک
فرهاد وار عشقری در بيستون غم
کندم جگر به ناخن و دندان کمک، کمکhttps://t.me/hqjo1
از سرگذشت خار مغيلان کمک، کمک
با خنده خنده عشق به مرگم دچار کرد
کارم رسيده است به پايان کمک، کمک
از ننگ و نام و پردۀ ناموس من مپرس
رسوا شدم ز دست نکويان کمک، کمک
شد سالها که گل شده شمع مزار من
رفتم مگر ز ياد عزيزان کمک، کمک
شيرين لبی که قيمت خود جان نهاده بود
خط کرد نرخ بوسه اش ارزان کمک، کمک
شور جنون عشق مرا عاقبت کشيد
مجنون صفت بسوی بيابان کمک، کمک
فرهاد وار عشقری در بيستون غم
کندم جگر به ناخن و دندان کمک، کمکhttps://t.me/hqjo1
چندیست در هوای بتان پر نمی زنم
از یادشان به لب، لب ساغر نمی زنم
باشم خموش هرچه که دشنام بشنوم
سنگم اگر زنند بگوهر نمی زنم
امید من همیشه به درگاه خالق است
یک در بس است، حلقه به هر در نمی زنم
سعی ام بود مفاد رسانم به جامعه
در بین راه خلق خدا جر نمی زنم
ریش سفید پرده روی سیاه ماست
چون عیب پوش ما شده سنتر نمی زنم
باشم اگرچه پوره نویسنده میرزا
لیکن قلم به صفحه ی دفتر نمی زنم
هر رنگ و رونقی که خدا داده قانعم
بر موی و روی روغن و پودر نمی زنم
اجرای کار خلق نمایم ز روی مهر
دست غضب به میز مدور نمی زنم
اعدای خویش را به سخن بشکنم چو سر
با تیغ و تیر و حربه و خنجر نمی زنم
حرف درشت و زشت و رکیک و قبیح را
گاهی به روی شخص منور نمی زنم
دلدار گفت گرچه که دیرینه آشناست
اما سخن به همرۀ عشقر نمی زنمhttps://t.me/hqjo1
از یادشان به لب، لب ساغر نمی زنم
باشم خموش هرچه که دشنام بشنوم
سنگم اگر زنند بگوهر نمی زنم
امید من همیشه به درگاه خالق است
یک در بس است، حلقه به هر در نمی زنم
سعی ام بود مفاد رسانم به جامعه
در بین راه خلق خدا جر نمی زنم
ریش سفید پرده روی سیاه ماست
چون عیب پوش ما شده سنتر نمی زنم
باشم اگرچه پوره نویسنده میرزا
لیکن قلم به صفحه ی دفتر نمی زنم
هر رنگ و رونقی که خدا داده قانعم
بر موی و روی روغن و پودر نمی زنم
اجرای کار خلق نمایم ز روی مهر
دست غضب به میز مدور نمی زنم
اعدای خویش را به سخن بشکنم چو سر
با تیغ و تیر و حربه و خنجر نمی زنم
حرف درشت و زشت و رکیک و قبیح را
گاهی به روی شخص منور نمی زنم
دلدار گفت گرچه که دیرینه آشناست
اما سخن به همرۀ عشقر نمی زنمhttps://t.me/hqjo1
ای دوستان برای خدا ياد ما کنيد
شرط وفا و مهر و محبت بجا کنيد
چيز دگر ز پيش شما نيست خواهشم
دستی برآوريد برايم دعا کنيد
از صد طواف کعبه ثوابش فزونترست
گر حاجت شکسته دلی را روا کنيد
با مدعا بسر نرسد دوستی کس
ياری و آشنايی بی مدعا کنيد
ياران مباد می ز شما بيشتر خورم
بر دست خويش قسمت ما را جدا کنيد
هستيد ای بتان بخدا قرضدار من
حق پرستشی که نمودم ادا کنيد
ای کاروانيان ره عشق از کرم
پامانده است عشقری رو بر قفا کنيد
صوفــــــی عشــــــقــــــــــریhttps://t.me/hqjo1
شرط وفا و مهر و محبت بجا کنيد
چيز دگر ز پيش شما نيست خواهشم
دستی برآوريد برايم دعا کنيد
از صد طواف کعبه ثوابش فزونترست
گر حاجت شکسته دلی را روا کنيد
با مدعا بسر نرسد دوستی کس
ياری و آشنايی بی مدعا کنيد
ياران مباد می ز شما بيشتر خورم
بر دست خويش قسمت ما را جدا کنيد
هستيد ای بتان بخدا قرضدار من
حق پرستشی که نمودم ادا کنيد
ای کاروانيان ره عشق از کرم
پامانده است عشقری رو بر قفا کنيد
صوفــــــی عشــــــقــــــــــریhttps://t.me/hqjo1
دوش هر صاحبدلی کز بار غم خم می شود
صورت محراب حاجتهای عالم می شود
از سر و سامان گذشتن در ره حق سهل نيست
هر کسی کی همچو ابراهيم ادهم می شود
در سراغ بيغمی پامال غم گرديده ايم
هرکسی زين آرزو برگشت بيغم می شود
شب به چشم اين خسيسان خواب می گردد حرام
گر ز تعداد گهی زير و گهی بم می شود
آرزو دارم ز مژگان بتان تيری دگر
زآنکه زخم نو به زخم کهنه مرهم می شود
نازم حسن شرمگينی را که از جوش حيا
بر گل رويش عرق مانند شبنم می شود
هرکجا خواند حديث سرگذشت عشقري
ديده ها از ياد عمر رفته پُر نم می شودhttps://t.me/hqjo1
صورت محراب حاجتهای عالم می شود
از سر و سامان گذشتن در ره حق سهل نيست
هر کسی کی همچو ابراهيم ادهم می شود
در سراغ بيغمی پامال غم گرديده ايم
هرکسی زين آرزو برگشت بيغم می شود
شب به چشم اين خسيسان خواب می گردد حرام
گر ز تعداد گهی زير و گهی بم می شود
آرزو دارم ز مژگان بتان تيری دگر
زآنکه زخم نو به زخم کهنه مرهم می شود
نازم حسن شرمگينی را که از جوش حيا
بر گل رويش عرق مانند شبنم می شود
هرکجا خواند حديث سرگذشت عشقري
ديده ها از ياد عمر رفته پُر نم می شودhttps://t.me/hqjo1
گر بهشتم می سزد ديدار جانانم بس است
ور به دوزخ لايقم تکليف هجرانم بس است
ای فلک بر دوش من بار غم دنيا منه
ناز و تمکين و ادای خوبرويانم بس است
از حديث زلف مشکين تو سرگردان شدم
بعد امشب ديدن خواب پريشانم بس است
گر خيال يار گردد پيش چشمم شام مرگ
اينقدرها روشنی ماه تابانم بس است
قيمت چينی دل را من نمی خواهم ز تو
يک نگاه گوشهٔ چشم تو تاوانم بس است
پای رفتارم اگر بر دامن غم شد گره
وسعت چاک گريبان بهر جولانم بس است
گر نگشتم قابل آه سحر چون زاهدان
شور و افغان دم شام غريبانم بس است
در دو عالم از کس ديگر نمی خواهم مدد
از برای دستگيری پير پيرانم بس است
نيستم گر لايق طوف حرم چون حاجيان
گردش دور مزار شاه مردانم بس است
بر سر بازار هستی سير عبرت می کنم
بی متاعيها جلوس رنگ دکانم بس است
پيش من کمتر بخوان افسانهٔ پاريس را
زين جهان بيوفا گلگشت پغمانم بس است
عشقری ما را نگردان دربدر بهر خدا
گوشهٔ ويرانهٔ يک نيمهٔ نانم بس استhttps://t.me/hqjo1
ور به دوزخ لايقم تکليف هجرانم بس است
ای فلک بر دوش من بار غم دنيا منه
ناز و تمکين و ادای خوبرويانم بس است
از حديث زلف مشکين تو سرگردان شدم
بعد امشب ديدن خواب پريشانم بس است
گر خيال يار گردد پيش چشمم شام مرگ
اينقدرها روشنی ماه تابانم بس است
قيمت چينی دل را من نمی خواهم ز تو
يک نگاه گوشهٔ چشم تو تاوانم بس است
پای رفتارم اگر بر دامن غم شد گره
وسعت چاک گريبان بهر جولانم بس است
گر نگشتم قابل آه سحر چون زاهدان
شور و افغان دم شام غريبانم بس است
در دو عالم از کس ديگر نمی خواهم مدد
از برای دستگيری پير پيرانم بس است
نيستم گر لايق طوف حرم چون حاجيان
گردش دور مزار شاه مردانم بس است
بر سر بازار هستی سير عبرت می کنم
بی متاعيها جلوس رنگ دکانم بس است
پيش من کمتر بخوان افسانهٔ پاريس را
زين جهان بيوفا گلگشت پغمانم بس است
عشقری ما را نگردان دربدر بهر خدا
گوشهٔ ويرانهٔ يک نيمهٔ نانم بس استhttps://t.me/hqjo1
شد بسته از حرف و سخن کام و زبان عشقری
کی مهر بانی میکند نا مهربان عشقری
نازو ادا و عشوه هااندازه دارد جان من
بگذشته تیر غمزه ات از استخوان عشقری
ای من فدای خوی توبی گانه واری تا بکی
باشد بنامت آشنانام و نشان عشقری
صدپرده گر پیچانیش پنهان نمیگرددکنون
گردیده افشای جهان راز نهان عشقری
دکان به چوک عاشقان چهل سال شدواکرده است
معلوم نبود با کسی سود و زیان عشقری
روزی تنور قسمتش یک شاخ هیزم را ندید
پخته نشد دراین جهان افسوس نان عشقری
با یک تکان نام خدا تار حریفان را برد
ثانی ندارد در جهان کاغد پران عشقری
چشمش به یگ تیر نگاه صد مرغ دل را می زند
طاق است در صنف بطان ابرو کمان عشقری
پیش قدم هایتو من خود را به پا ین افگنم
روزی اگر بالا شوی در پار تمان عشقری
دارد شرر خو دلبری کز شعله رخسارخویش
از دور آتش می زند بر آشیان عشقری
با شد اسیرت عشقری عر ضش ندانی سر سری
از تو نگردد جان من تا است جان عشقری
https://t.me/hqjo1
کی مهر بانی میکند نا مهربان عشقری
نازو ادا و عشوه هااندازه دارد جان من
بگذشته تیر غمزه ات از استخوان عشقری
ای من فدای خوی توبی گانه واری تا بکی
باشد بنامت آشنانام و نشان عشقری
صدپرده گر پیچانیش پنهان نمیگرددکنون
گردیده افشای جهان راز نهان عشقری
دکان به چوک عاشقان چهل سال شدواکرده است
معلوم نبود با کسی سود و زیان عشقری
روزی تنور قسمتش یک شاخ هیزم را ندید
پخته نشد دراین جهان افسوس نان عشقری
با یک تکان نام خدا تار حریفان را برد
ثانی ندارد در جهان کاغد پران عشقری
چشمش به یگ تیر نگاه صد مرغ دل را می زند
طاق است در صنف بطان ابرو کمان عشقری
پیش قدم هایتو من خود را به پا ین افگنم
روزی اگر بالا شوی در پار تمان عشقری
دارد شرر خو دلبری کز شعله رخسارخویش
از دور آتش می زند بر آشیان عشقری
با شد اسیرت عشقری عر ضش ندانی سر سری
از تو نگردد جان من تا است جان عشقری
https://t.me/hqjo1
چیزی که داشتم سر خوبان فروختم
بفروختم مپرس که ارزان فروختم
در هستیام هرآنچه که بود و نبود بود
با یک تبسم لب و دندان فروختم
گرمی عشق سرد شد، افسرده گشته ام
افسوس، درد خویش به درمان فروختم
در روزگار، قدر من از ننگ و نام بود
آن هردو را به چاک گریبان فروختم
با گریه، زارزار زلیخا به خویش گفت
زنجیر زلف با در زندان فروختم
تسبیح من به وقت سحر کس بها نداد
زنار خود به شام غریبان فروختم
دیدم ز دست نفس، ضررهای بیشمار
تا آبروی خویش به یک نان فروختم
چون مالیات بیش شد و عایدات کم
اجناس را به همره دکان فروختم
با صاحبان پنج، زدم الف پنج و شش
بودم چو ساده، زیره به کرمان فروختم
هربیت من اگرچه به دالر برابر است
با یک قِران ناسره دیوان فروختم
دلشادم عشقری، که زیان گشت سود من
چینی قلب را سر جانان فروختم https://t.me/hqjo1
بفروختم مپرس که ارزان فروختم
در هستیام هرآنچه که بود و نبود بود
با یک تبسم لب و دندان فروختم
گرمی عشق سرد شد، افسرده گشته ام
افسوس، درد خویش به درمان فروختم
در روزگار، قدر من از ننگ و نام بود
آن هردو را به چاک گریبان فروختم
با گریه، زارزار زلیخا به خویش گفت
زنجیر زلف با در زندان فروختم
تسبیح من به وقت سحر کس بها نداد
زنار خود به شام غریبان فروختم
دیدم ز دست نفس، ضررهای بیشمار
تا آبروی خویش به یک نان فروختم
چون مالیات بیش شد و عایدات کم
اجناس را به همره دکان فروختم
با صاحبان پنج، زدم الف پنج و شش
بودم چو ساده، زیره به کرمان فروختم
هربیت من اگرچه به دالر برابر است
با یک قِران ناسره دیوان فروختم
دلشادم عشقری، که زیان گشت سود من
چینی قلب را سر جانان فروختم https://t.me/hqjo1
نگاه تند و ظریف قرآنی
https://t.me/Rahimullah_nasery
https://t.me/Rahimullah_nasery
Telegram
چابکترین فرصت
نگاه تند و ظریف قرآنی
شکست دل صدا دارد، ندارد؟
محبت مومیا دارد، ندارد؟
بپرسید ای حریفان از مسیحا
که درد ما دوا دارد، ندارد؟
اللهی من ز دست و پا فتادم
ره عشق انتها دارد، ندارد؟
ز بازار نکورویان بپرسید
که جنس دل بها دارد، ندارد؟
به غیر از دیدن روی نکویان
دل ما مدعا دارد، ندارد؟
نماز عاشقان ای مفتی عشق
نفرمودی قضا دارد، ندارد؟
ببین جانا اطاق عشقری را
که نقش بوریا دارد، ندارد
https://t.me/hqjo1
محبت مومیا دارد، ندارد؟
بپرسید ای حریفان از مسیحا
که درد ما دوا دارد، ندارد؟
اللهی من ز دست و پا فتادم
ره عشق انتها دارد، ندارد؟
ز بازار نکورویان بپرسید
که جنس دل بها دارد، ندارد؟
به غیر از دیدن روی نکویان
دل ما مدعا دارد، ندارد؟
نماز عاشقان ای مفتی عشق
نفرمودی قضا دارد، ندارد؟
ببین جانا اطاق عشقری را
که نقش بوریا دارد، ندارد
https://t.me/hqjo1
عشقری آ ن شور بازارت چه شد؟
غرفۀ خالی ز نصوارت چه شد؟
آن دیار عشق و شور و شوق و شعر
آ ن سرود انداز، گلزارت چه شد؟
گنج شور بازارو حاجی قاسمت
(حیدری) یار وفا دارت چه شد؟
چکه چور و پای لچ پوچاق خور
سه پته بازان طرارت چه شد؟
نی (غلام شوده) ماند و نی (چجو)
(خواجۀ ساعت ساز) سر کارت چه شد؟
(کا که اسحاق) شورش بازار روز
آن همه از بازی پارت چه شد؟
نی جمال ماند و نی شایق ترا
هم نشین نغز گفتارت چه شد؟
چوک وچارسوق و چتۀ از یاد رفته ات
(هفت شهر عشق) وعطارت چه شد؟
صحبد م صد آ فتاب زنده گرد
سر نهاده زیر دیوارت چه شد؟
ماه پیشانی گگ و کاکل زری
سروقد کبک رفتارت چه شد؟
در زمین هم(لنگر) دیگر مجوی
آ ن عزیز یار و عیارت چه شد؟
کا که های چوک و شور بازار کو؟
بالکه های رند و چوتارت چه شد؟
تا به پای خوبرویان افگنی
حالیا!ای شیخ دستارت چه شد؟
کوچه های پیچ در پیچت کجاست؟
خانه های چار در چارت چه شد؟
از اچکزایی گذر، تا تخته پل
مسگر و زرکوب و سمسارت چه شد؟
زان جوانمردان نشان پا نماند
(حیدری)،(شاهین) پیزا رت چه شد؟
زندۀ گویای شهرست(عشقری)
ای که گویی شور بازارت چه شد؟
(قاسم استاد)خراباتت خموش
چنگ و شهنا یی و سه تارت چه شد؟
چوب باز و پهلوانا نت کجاست؟
کله پزها و سماوارت چه شد؟
تپۀ بی ننگ ها، یادت بخیر
مهره و کچکول و چلتارت چه شد؟
طوطی نیزار طرف جبه کو؟
قمری شاخ سپیدارت چه شد؟
خانقه بر جای و درویشان خراب
صوفی صافی ز زنگارت چه شد؟
آ ن قلندر های آ تشخوار کو؟
ساده رویان دلازارت چه شد؟
عشقری جوشی نمودیم نیم جان
(یا سخی جان، شهر و بازارت چه شد؟)
https://t.me/hqjo1
غرفۀ خالی ز نصوارت چه شد؟
آن دیار عشق و شور و شوق و شعر
آ ن سرود انداز، گلزارت چه شد؟
گنج شور بازارو حاجی قاسمت
(حیدری) یار وفا دارت چه شد؟
چکه چور و پای لچ پوچاق خور
سه پته بازان طرارت چه شد؟
نی (غلام شوده) ماند و نی (چجو)
(خواجۀ ساعت ساز) سر کارت چه شد؟
(کا که اسحاق) شورش بازار روز
آن همه از بازی پارت چه شد؟
نی جمال ماند و نی شایق ترا
هم نشین نغز گفتارت چه شد؟
چوک وچارسوق و چتۀ از یاد رفته ات
(هفت شهر عشق) وعطارت چه شد؟
صحبد م صد آ فتاب زنده گرد
سر نهاده زیر دیوارت چه شد؟
ماه پیشانی گگ و کاکل زری
سروقد کبک رفتارت چه شد؟
در زمین هم(لنگر) دیگر مجوی
آ ن عزیز یار و عیارت چه شد؟
کا که های چوک و شور بازار کو؟
بالکه های رند و چوتارت چه شد؟
تا به پای خوبرویان افگنی
حالیا!ای شیخ دستارت چه شد؟
کوچه های پیچ در پیچت کجاست؟
خانه های چار در چارت چه شد؟
از اچکزایی گذر، تا تخته پل
مسگر و زرکوب و سمسارت چه شد؟
زان جوانمردان نشان پا نماند
(حیدری)،(شاهین) پیزا رت چه شد؟
زندۀ گویای شهرست(عشقری)
ای که گویی شور بازارت چه شد؟
(قاسم استاد)خراباتت خموش
چنگ و شهنا یی و سه تارت چه شد؟
چوب باز و پهلوانا نت کجاست؟
کله پزها و سماوارت چه شد؟
تپۀ بی ننگ ها، یادت بخیر
مهره و کچکول و چلتارت چه شد؟
طوطی نیزار طرف جبه کو؟
قمری شاخ سپیدارت چه شد؟
خانقه بر جای و درویشان خراب
صوفی صافی ز زنگارت چه شد؟
آ ن قلندر های آ تشخوار کو؟
ساده رویان دلازارت چه شد؟
عشقری جوشی نمودیم نیم جان
(یا سخی جان، شهر و بازارت چه شد؟)
https://t.me/hqjo1
کانال نور سخن را در واتساپ دنبال کنید: https://whatsapp.com/channel/0029VamNY8tKGGGJDUcNc52H
WhatsApp.com
نور سخن | WhatsApp Channel
نور سخن WhatsApp Channel. در پرتو کلمات، دلها روشن میشوند.
اینجا جاییست برای اندیشههای لطیف، سخنان ناب، و نوری که از دل معرفت میتابد.
هر واژه پلیست به سوی درک بهتر زندگی و حقیقت.
در دنیایی پر از هیاهو، گاه یک سخن روشن میکند مسیر یک دل را.
«نور سخن»…
اینجا جاییست برای اندیشههای لطیف، سخنان ناب، و نوری که از دل معرفت میتابد.
هر واژه پلیست به سوی درک بهتر زندگی و حقیقت.
در دنیایی پر از هیاهو، گاه یک سخن روشن میکند مسیر یک دل را.
«نور سخن»…
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
*تغییر قبله؛ آزمونی برای دلها*
آن روز که قبله تغییر کرد،
دلها نیز سنجیده شد...
نه فقط جهتِ نماز،
که جهتِ ایمان، جهتِ تسلیم، جهتِ درون.
*چهار گروه پیدا شدند؛*
چهار آیینه از چهار حال دل آدمی:
*۱. گروه اول:*
یاران پیامبر، با او بودند و با او چرخیدند.
سایهسارِ یقین، گامبهگام اطاعت. شدن عشره مبشره.
*۲. گروه دوم:*
کسانی که جا ماندند، اما دلشان همراه بود.
آرزوی همراهی، پاداش همراهی را آورد.
*۳. گروه سوم:*
تردید داشتند؛ پیروی کردند، اما با دلِ دوپاره.
شک، چون ابری نازک، جلوی خورشید ایستاد.
*۴. گروه چهارم:*
آنان که گفتند: «خطاست!»
کعبه برایشان دیواری بود و بس.
و اینچنین، با یک چرخش ساده،
جهت زمین تغییر نکرد،
*جهتِ آسمان در دلها سنجیده شد.*
*عمر»صفر«*❤
ما را دنبال نمایید:
لینک واتساپ ما
https://whatsapp.com/channel/0029VamNY8tKGGGJDUcNc52H
*شریک سازید*.🌹
*تغییر قبله؛ آزمونی برای دلها*
آن روز که قبله تغییر کرد،
دلها نیز سنجیده شد...
نه فقط جهتِ نماز،
که جهتِ ایمان، جهتِ تسلیم، جهتِ درون.
*چهار گروه پیدا شدند؛*
چهار آیینه از چهار حال دل آدمی:
*۱. گروه اول:*
یاران پیامبر، با او بودند و با او چرخیدند.
سایهسارِ یقین، گامبهگام اطاعت. شدن عشره مبشره.
*۲. گروه دوم:*
کسانی که جا ماندند، اما دلشان همراه بود.
آرزوی همراهی، پاداش همراهی را آورد.
*۳. گروه سوم:*
تردید داشتند؛ پیروی کردند، اما با دلِ دوپاره.
شک، چون ابری نازک، جلوی خورشید ایستاد.
*۴. گروه چهارم:*
آنان که گفتند: «خطاست!»
کعبه برایشان دیواری بود و بس.
و اینچنین، با یک چرخش ساده،
جهت زمین تغییر نکرد،
*جهتِ آسمان در دلها سنجیده شد.*
*عمر»صفر«*❤
ما را دنبال نمایید:
لینک واتساپ ما
https://whatsapp.com/channel/0029VamNY8tKGGGJDUcNc52H
*شریک سازید*.🌹
صلوات؛ نغمهای از آسمان، نوری از عشق
گاهی یک کار، فقط بهخاطر اینکه چه کسی آن را انجام میدهد، ارزش پیدا میکند. اگر پدر و مادر، فرمانده یا حتی رئیسجمهور کاری را بکنند، برای ما مهم میشود. اما اگر خدای عاشق و مهربان ـ همان که آسمان و زمین را با مهرش آفرید ـ بگوید:
«إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ»
یعنی من و فرشتگانم، هر لحظه بر پیامبرم درود میفرستیم...
آیا میتوان بزرگی، محبتی و عشقی بالاتر از این تصور کرد؟
و بعد ما را ـ با تمام کوچکیما ـ دعوت میکند به صفی که خودش در آن ایستاده:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»
بیایید شما هم صلوات بفرستید، با دلی عاشق و زبانی پر نور.
هر صلوات، پلیست بین دل ما و آسمان.
هر صلوات، زمزمهایست عاشقانه در گوش فرشتگان.
هر صلوات، نشانهایست که ما هم دوستش داریم…
همان پیامبری را که خداوند، خودش عاشق اوست.
پس بیایید صلوات را عاشقانه بفرستیم...
نه از روی عادت، بلکه از سر محبت.
از عمق دلما، با لبخند و اشتیاق.
اللهم صل على محمد و آل محمد ص
دلهایما روشن به نور صلوات...
عمر»صفر«❤
ما را دنبال نمایید:
لینک واتساپ ما
https://whatsapp.com/channel/0029VamNY8tKGGGJDUcNc52H
شریک سازید. 🌹
گاهی یک کار، فقط بهخاطر اینکه چه کسی آن را انجام میدهد، ارزش پیدا میکند. اگر پدر و مادر، فرمانده یا حتی رئیسجمهور کاری را بکنند، برای ما مهم میشود. اما اگر خدای عاشق و مهربان ـ همان که آسمان و زمین را با مهرش آفرید ـ بگوید:
«إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ»
یعنی من و فرشتگانم، هر لحظه بر پیامبرم درود میفرستیم...
آیا میتوان بزرگی، محبتی و عشقی بالاتر از این تصور کرد؟
و بعد ما را ـ با تمام کوچکیما ـ دعوت میکند به صفی که خودش در آن ایستاده:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»
بیایید شما هم صلوات بفرستید، با دلی عاشق و زبانی پر نور.
هر صلوات، پلیست بین دل ما و آسمان.
هر صلوات، زمزمهایست عاشقانه در گوش فرشتگان.
هر صلوات، نشانهایست که ما هم دوستش داریم…
همان پیامبری را که خداوند، خودش عاشق اوست.
پس بیایید صلوات را عاشقانه بفرستیم...
نه از روی عادت، بلکه از سر محبت.
از عمق دلما، با لبخند و اشتیاق.
اللهم صل على محمد و آل محمد ص
دلهایما روشن به نور صلوات...
عمر»صفر«❤
ما را دنبال نمایید:
لینک واتساپ ما
https://whatsapp.com/channel/0029VamNY8tKGGGJDUcNc52H
شریک سازید. 🌹
WhatsApp.com
نور سخن | WhatsApp Channel
نور سخن WhatsApp Channel. در پرتو کلمات، دلها روشن میشوند.
اینجا جاییست برای اندیشههای لطیف، سخنان ناب، و نوری که از دل معرفت میتابد.
هر واژه پلیست به سوی درک بهتر زندگی و حقیقت.
در دنیایی پر از هیاهو، گاه یک سخن روشن میکند مسیر یک دل را.
«نور سخن»…
اینجا جاییست برای اندیشههای لطیف، سخنان ناب، و نوری که از دل معرفت میتابد.
هر واژه پلیست به سوی درک بهتر زندگی و حقیقت.
در دنیایی پر از هیاهو، گاه یک سخن روشن میکند مسیر یک دل را.
«نور سخن»…