#حضرت_رقیه
#روز_سوم_محرم
ویراننشین شدم که تماشا کنی مرا
مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا
گفتم میآیی و به سرم دست میکشی
اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا
آن شب که گم شدم وسط نیزهدارها
میخواستم فقط که تو پیدا کنی مرا
از آن لبی که دور و برش خیزرانی است
یک بوسهام بده که سر و پا کنی مرا
با حال و روز صورت تغییر کردهات
هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا
معجر نمانده است ببندم سر تو را
پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا
وقتی که ناز دخترکت را نمیخری
بهتر اسیر زخم زبانها کنی مرا
حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیمها
باید زبان بگیری و لالا کنی مرا
عمّه ببخش دردسر کاروان شدم
امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا
Join🔜 @hor_zaman
#روز_سوم_محرم
ویراننشین شدم که تماشا کنی مرا
مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا
گفتم میآیی و به سرم دست میکشی
اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا
آن شب که گم شدم وسط نیزهدارها
میخواستم فقط که تو پیدا کنی مرا
از آن لبی که دور و برش خیزرانی است
یک بوسهام بده که سر و پا کنی مرا
با حال و روز صورت تغییر کردهات
هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا
معجر نمانده است ببندم سر تو را
پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا
وقتی که ناز دخترکت را نمیخری
بهتر اسیر زخم زبانها کنی مرا
حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیمها
باید زبان بگیری و لالا کنی مرا
عمّه ببخش دردسر کاروان شدم
امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا
Join🔜 @hor_zaman
#حضرت_رقیه
#مصائب_شام
این لباس پاره گریه میکند بر حال من
رنگ زرد صورتم گویاست بر احوال من
حال و روزم نیست تعریفی و روزی چند بار
در فراقت مرگ می آید به استقبال من
رفتی و با خود نگفتی دختری هم داشتی
رفتی و بابا نمی آیی چرا دنبال من
آرزوی مرگ و این قدی که گردیده هلال
خود بگو که میخورد آیا به سن و سال من
بال و پر بسکه زدم بال و پرم از دست رفت
بسکه افتادم زمین مجروح گشته بال من
آتش آمد پیکرم را سوخت و تو هم دلم
سوختن در بین آتش هاست در اقبال من
گیرم از عمه مدد تا یک قدم راهم برد
شانه و دستش همیشه بوده در اشغال من
جای چوب خیزران یا جای شمشیر است این
چوب بد خورده به لبهایت به استدلال من
Join🔜 @hor_zaman
#مصائب_شام
این لباس پاره گریه میکند بر حال من
رنگ زرد صورتم گویاست بر احوال من
حال و روزم نیست تعریفی و روزی چند بار
در فراقت مرگ می آید به استقبال من
رفتی و با خود نگفتی دختری هم داشتی
رفتی و بابا نمی آیی چرا دنبال من
آرزوی مرگ و این قدی که گردیده هلال
خود بگو که میخورد آیا به سن و سال من
بال و پر بسکه زدم بال و پرم از دست رفت
بسکه افتادم زمین مجروح گشته بال من
آتش آمد پیکرم را سوخت و تو هم دلم
سوختن در بین آتش هاست در اقبال من
گیرم از عمه مدد تا یک قدم راهم برد
شانه و دستش همیشه بوده در اشغال من
جای چوب خیزران یا جای شمشیر است این
چوب بد خورده به لبهایت به استدلال من
Join🔜 @hor_zaman
#حضرت_رقیه
یک ضربه زد اما دو چشمم تار گشته
اشکم ز بعد آن لگد بسیار گشته
دیوار های این خرابه شد عصایم
بابا بیا بابا بیا هر دم صدایم
از حرمله میترسم ای بابا کجایی؟
بابا بیا از دست زَجرم دِه رهایی
بابا ببین لبهای من هم غرق خون است
این دختر زیبای تو قدش کمون است
بابا نوازش کن دوباره دخترت را
دارم نوازش میکنم بابا سرت را
این درد پهلویم امانم را بریده
از دوریت جانم به لبهایم رسیده
بابا نبودی گوشوارم را کشیدند
آندم که در گودال رَاسَت را بریدند
افتادم از ناقه میان دشت غم ها
تنها و بی کس بودم آنجا بین صحرا
من را ببر بابا که قلبم غصه دار است
در ذهن من یاد نگاه نیزه دار است
من هم شبیه مادرت دیگر بُریدم
در بین خاک این خرابه آرمیدم
Join🔜 @hor_zaman
یک ضربه زد اما دو چشمم تار گشته
اشکم ز بعد آن لگد بسیار گشته
دیوار های این خرابه شد عصایم
بابا بیا بابا بیا هر دم صدایم
از حرمله میترسم ای بابا کجایی؟
بابا بیا از دست زَجرم دِه رهایی
بابا ببین لبهای من هم غرق خون است
این دختر زیبای تو قدش کمون است
بابا نوازش کن دوباره دخترت را
دارم نوازش میکنم بابا سرت را
این درد پهلویم امانم را بریده
از دوریت جانم به لبهایم رسیده
بابا نبودی گوشوارم را کشیدند
آندم که در گودال رَاسَت را بریدند
افتادم از ناقه میان دشت غم ها
تنها و بی کس بودم آنجا بین صحرا
من را ببر بابا که قلبم غصه دار است
در ذهن من یاد نگاه نیزه دار است
من هم شبیه مادرت دیگر بُریدم
در بین خاک این خرابه آرمیدم
Join🔜 @hor_zaman