🔰دستنوشتهشـهید
یڪ روز صبح ڪه برای نماز صبح بیدار شدم، بعد از نماز خواندن، بدون آنڪه همسر عزیزم بفهمد، به بیغیرتی خویش گریہ ڪـردم، چرا ڪه داعش کثیف و حرامزاده به حرم دختر علی (علیه السلام) حمله ڪــرده بود و من بیغیرت به راحتی خوابیده بودم و خیلی از امیرالمومنین خجالت کشیدم و از ایشان خواستم ڪه مــرا به سوریه ببرد تا من فـدای دختر عزیز ایشان شوم که الحمدلله این امـــر برای من محیا شد و من به سوریه رسیدم، بعد ڪه بـه زیارت ایشان مشرف شدم، حـال عجیبی داشتم، فهمیدم ڪه عنایت خاص به من شده است و خواستم ڪه من و تمام اعضای خانوادهام فدای ایشان شویم ڪه إن شاءالله این اتفاق خواهد افتاد، در حرم حضرت رقیه (سلام الله) احساس خاصی داشتم، ناخودآگاه یاد حضرت زهرا (سلام الله) افتادم.
🌷 #شهید_محمد_پورهنگ
Join🔜 @hor_zaman
یڪ روز صبح ڪه برای نماز صبح بیدار شدم، بعد از نماز خواندن، بدون آنڪه همسر عزیزم بفهمد، به بیغیرتی خویش گریہ ڪـردم، چرا ڪه داعش کثیف و حرامزاده به حرم دختر علی (علیه السلام) حمله ڪــرده بود و من بیغیرت به راحتی خوابیده بودم و خیلی از امیرالمومنین خجالت کشیدم و از ایشان خواستم ڪه مــرا به سوریه ببرد تا من فـدای دختر عزیز ایشان شوم که الحمدلله این امـــر برای من محیا شد و من به سوریه رسیدم، بعد ڪه بـه زیارت ایشان مشرف شدم، حـال عجیبی داشتم، فهمیدم ڪه عنایت خاص به من شده است و خواستم ڪه من و تمام اعضای خانوادهام فدای ایشان شویم ڪه إن شاءالله این اتفاق خواهد افتاد، در حرم حضرت رقیه (سلام الله) احساس خاصی داشتم، ناخودآگاه یاد حضرت زهرا (سلام الله) افتادم.
🌷 #شهید_محمد_پورهنگ
Join🔜 @hor_zaman
#خاطرات_شهید
●جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند.
بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند.
من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود.
●حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد.
انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر!
جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم.
اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد...
✍راوی: دوست شهید
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#ولادت_عید_غدیر
#شهادت_عید_غدیر
Join🔜 @hor_zaman
●جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند.
بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند.
من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود.
●حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد.
انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر!
جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم.
اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد...
✍راوی: دوست شهید
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#ولادت_عید_غدیر
#شهادت_عید_غدیر
Join🔜 @hor_zaman
#خاطرات_شهید
●جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند.
بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند.
من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود.
●حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد.
انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر!
جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم.
اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد...
✍راوی: دوست شهید
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
Join🔜 @hor_zaman
●جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند.
بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند.
من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود.
●حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد.
انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر!
جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم.
اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد...
✍راوی: دوست شهید
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
Join🔜 @hor_zaman
🖋 #سیره_شهدا
مستشار نظامی بود اما با توجه به روحیه ای که داشت کار فرهنگی هم انجام می داد. می گفت: دوست دارم یه کار مثل کار شهیدچمران انجام بدم. فکرهای نو در کنار اخلاص باعث گل کردن کارهایش می شد. چند مدرسه را به صورت آزمایشی انتخاب کرده بود و به وضعیت آموزشی و بهداشتی دانش آموزان رسیدگی می کرد.
لوازم التحریر و محصولات بهداشتی و ورزشی برایشان تدارک دید. از چند دندانپزشک قول گرفته بود که اوضاع دهان و دندان بچه ها را سر و سامان دهند. خانواده های بی سرپرست و فقیر را شناسایی کرده بود و از طریق دوستان عرب ماهانه کمکشان می کرد تا هم احتیاجاتشان رفع شود و هم عزتشان حفظ شود.
#شهید_محمد_پورهنگ
Join🔜 @hor_zaman
مستشار نظامی بود اما با توجه به روحیه ای که داشت کار فرهنگی هم انجام می داد. می گفت: دوست دارم یه کار مثل کار شهیدچمران انجام بدم. فکرهای نو در کنار اخلاص باعث گل کردن کارهایش می شد. چند مدرسه را به صورت آزمایشی انتخاب کرده بود و به وضعیت آموزشی و بهداشتی دانش آموزان رسیدگی می کرد.
لوازم التحریر و محصولات بهداشتی و ورزشی برایشان تدارک دید. از چند دندانپزشک قول گرفته بود که اوضاع دهان و دندان بچه ها را سر و سامان دهند. خانواده های بی سرپرست و فقیر را شناسایی کرده بود و از طریق دوستان عرب ماهانه کمکشان می کرد تا هم احتیاجاتشان رفع شود و هم عزتشان حفظ شود.
#شهید_محمد_پورهنگ
Join🔜 @hor_zaman
قبل از شروع زندگی مشترک میدانستم انتخابم مورد تأیید همه اقوام نیست، همان طور که شاید سبک فکر و زندگی هرکس مورد تأیید همه اطرافیانش نیست، این را هم میدانستم که با توجه به شرایط جامعه، ممکن است با توجه به لباس خاص محمد زندگی راحتی نداشته باشم، اما ویژگیهای بارز و مثبت او همه این مسائل را جبران میکرد، محبت و مهربانی صادقانهاش و احترامی که بیتوجه به ظاهر و فکر افراد به همه میگذاشت حتی کسانی که شبیه ما فکر نمیکردند را تحت تأثیر قرار میداد، برخی اوقات با اولین برخورد دوستانهاش، دیگران تسلیم میشدند و راه دوستی پیش میگرفتند، اینها قوت قلبم بود که انتخاب درستی داشتم، از طرفی صادقانه تحمل این سختیها لذتی هم داشت که جلب نظر مثبت خدا بود که بارها در سختیهای مختلف مزد فرمانبرداریمان را میداد و همه چیز را برایمان جبران میکرد.
🌷 #شهید_محمد_پورهنگ
Join🔜 @hor_zaman
🌷 #شهید_محمد_پورهنگ
Join🔜 @hor_zaman