#تشرفات
✍حاج محمـد علی فشندی تهرانی از سنین جوانی انس عجیبی با مسجد مقدس جمکران داشته.از رهگذر انس بارها و بارها به خدمت امام عصــر (عجل الله) توفیق تشرف یافته است. [این خاطره به نقل از ایشان است.]
بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی،در مسجد جمکران قم اعمال را به طور کامل به جـا آورده و به همراه همسرم از صحن مســجد خارج می شدیم تا عازم تهران شویم. در آن حال سید نورانی بزرگواری را دیدیم که داخل صحن شده اند و قصد دارند به سوی مسجد بروند. چشم و قلبم به سوی آن بزرگوار خیره ماند. بلافاصله به همسرم گفتم این سید در این هوای گرم از راه رسیده و حتما تشنه است. خوب است از آب خنکی که همراه داریم،به او تعارف نماییم. آن گاه ظرف آبی گوارا به ســـوی او بـردم و پس از عرض سلام به دستش دادم تا بنوشد. قدری از آن آب نوشید، ظــرف آب را پس داد و فرمود: شما دعا کنید و فرج امام زمان(عجل الله) را از خـدا بخواهید! شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی مــا را نمیخواهند. اگر بخواهند، دعــا می کنند و فــرج مــا فرا می رسد.
💥به محض این که این کلام را فرمود، دیگر او را ندیدم و در آن لحظه یقین کردم که وجود امـام زمانم را زیارت کردهام وحضرتشان ما را به دعا برای تعجیل فرج امر فرمودهاند.
📚قاضی زاهدی،احمد،شیفتگان حضرت مهدی(عجل الله) ج1،ص149 با اندکی تلخیص.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
Join🔜 @hor_zaman
✍حاج محمـد علی فشندی تهرانی از سنین جوانی انس عجیبی با مسجد مقدس جمکران داشته.از رهگذر انس بارها و بارها به خدمت امام عصــر (عجل الله) توفیق تشرف یافته است. [این خاطره به نقل از ایشان است.]
بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی،در مسجد جمکران قم اعمال را به طور کامل به جـا آورده و به همراه همسرم از صحن مســجد خارج می شدیم تا عازم تهران شویم. در آن حال سید نورانی بزرگواری را دیدیم که داخل صحن شده اند و قصد دارند به سوی مسجد بروند. چشم و قلبم به سوی آن بزرگوار خیره ماند. بلافاصله به همسرم گفتم این سید در این هوای گرم از راه رسیده و حتما تشنه است. خوب است از آب خنکی که همراه داریم،به او تعارف نماییم. آن گاه ظرف آبی گوارا به ســـوی او بـردم و پس از عرض سلام به دستش دادم تا بنوشد. قدری از آن آب نوشید، ظــرف آب را پس داد و فرمود: شما دعا کنید و فرج امام زمان(عجل الله) را از خـدا بخواهید! شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی مــا را نمیخواهند. اگر بخواهند، دعــا می کنند و فــرج مــا فرا می رسد.
💥به محض این که این کلام را فرمود، دیگر او را ندیدم و در آن لحظه یقین کردم که وجود امـام زمانم را زیارت کردهام وحضرتشان ما را به دعا برای تعجیل فرج امر فرمودهاند.
📚قاضی زاهدی،احمد،شیفتگان حضرت مهدی(عجل الله) ج1،ص149 با اندکی تلخیص.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
Join🔜 @hor_zaman
#تشرفات
📝 کفـاشـی که کـفـش امــام زمـان(عـج) را پیـنه نمـی زد.
🔸مرحوم سید عبدالکریم پیرمرد کفاش معاصری بود که در تهران زندگی می کرد.
سید اهل دنیا نبود، حتی خانه مسکونی نداشت و تنها راه درآمدش کفاشی و پینه دوزی بود.
🔹سیّدعبدالکریم می گفت: آقا گاهی تشریف می آوردند مغازه ی من.
یک وقتی حضرت فرمودند: سید عبدالکریم، کفش های مرا میبینی؟
گفتم: بله آقا جان.
فرمودند کفش های من احتیاج به پینه دارد، میشود کفشهای مرا پینه بزنی؟
🔸گفتم: آقا جان من قول دادم به دیگران، اگرالان مشغول پینه زدن کفشهای شما بشوم به قولم نمیتوانم عمل کنم، چشم آقا جان حتما پینه میزنم، اما اجازه دهید به قولهایی که داده ام عمل کنم؛ بعداً.
🔹برای بار دوم حضرت فرمودند: سیّد عبدالکریم میشود کفش های مرا پینه بزنی؟
میگوید: آقا جان قربانتان بشوم خدمتتان که عرض کردم، روی چشمم، من قول داده ام، به قولم عمل کنم؛ بعداٌ.
🔸برای مرتبه سوم حضرت فرمود: سیّد عبدالکریم میشود این کفشهای مرا پینه بزنی؟
بلند شدم آمدم خدمت آقا، با دستهایم کمر آقا را محکم گرفتم، گفتم آقا جان من که عرض کردم به دیگران قول داده ام؛ چشم. نوکرتم؛ اما اگر این بار بگویید میشود کفشهای مرا پینه بزنی، همینطوری محکم نگهتان میدارم، فریاد میزنم ای مردمی که دنبال امام زمان هستید، بیایید آقا در مغازه من است.
🔹حضرت شروع کردند به خندیدن. دست مبارکش را زدند به پشت من و گفتند: آفرین، بارك الله؛ عبدالکریم! من می خواستم امتحانت کنم، ببینم برای قول و وعده ات چقدر حساب باز میکنی.
🔸یک وقت حضرت از سیّد عبدالکریم پرسیده بود: اگر هفته ای مارا نبینی چه خواهی شد؟
عرض کرده بود: آقا جان میمیرم. حضرت تصدیق کرده بودند و فرموده بودند: اگر چنین نبود که ما را نمی دیدی.
📚برگرفته از کتاب ارتباط معنوی با حضرت مهدی (عج)
Join🔜 @hor_zaman
📝 کفـاشـی که کـفـش امــام زمـان(عـج) را پیـنه نمـی زد.
🔸مرحوم سید عبدالکریم پیرمرد کفاش معاصری بود که در تهران زندگی می کرد.
سید اهل دنیا نبود، حتی خانه مسکونی نداشت و تنها راه درآمدش کفاشی و پینه دوزی بود.
🔹سیّدعبدالکریم می گفت: آقا گاهی تشریف می آوردند مغازه ی من.
یک وقتی حضرت فرمودند: سید عبدالکریم، کفش های مرا میبینی؟
گفتم: بله آقا جان.
فرمودند کفش های من احتیاج به پینه دارد، میشود کفشهای مرا پینه بزنی؟
🔸گفتم: آقا جان من قول دادم به دیگران، اگرالان مشغول پینه زدن کفشهای شما بشوم به قولم نمیتوانم عمل کنم، چشم آقا جان حتما پینه میزنم، اما اجازه دهید به قولهایی که داده ام عمل کنم؛ بعداً.
🔹برای بار دوم حضرت فرمودند: سیّد عبدالکریم میشود کفش های مرا پینه بزنی؟
میگوید: آقا جان قربانتان بشوم خدمتتان که عرض کردم، روی چشمم، من قول داده ام، به قولم عمل کنم؛ بعداٌ.
🔸برای مرتبه سوم حضرت فرمود: سیّد عبدالکریم میشود این کفشهای مرا پینه بزنی؟
بلند شدم آمدم خدمت آقا، با دستهایم کمر آقا را محکم گرفتم، گفتم آقا جان من که عرض کردم به دیگران قول داده ام؛ چشم. نوکرتم؛ اما اگر این بار بگویید میشود کفشهای مرا پینه بزنی، همینطوری محکم نگهتان میدارم، فریاد میزنم ای مردمی که دنبال امام زمان هستید، بیایید آقا در مغازه من است.
🔹حضرت شروع کردند به خندیدن. دست مبارکش را زدند به پشت من و گفتند: آفرین، بارك الله؛ عبدالکریم! من می خواستم امتحانت کنم، ببینم برای قول و وعده ات چقدر حساب باز میکنی.
🔸یک وقت حضرت از سیّد عبدالکریم پرسیده بود: اگر هفته ای مارا نبینی چه خواهی شد؟
عرض کرده بود: آقا جان میمیرم. حضرت تصدیق کرده بودند و فرموده بودند: اگر چنین نبود که ما را نمی دیدی.
📚برگرفته از کتاب ارتباط معنوی با حضرت مهدی (عج)
Join🔜 @hor_zaman
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
🌸🍃ملاقات با امام زمان 🍃🌸
جناب آقای سرافراز که از افراد مؤمن و متدین و مورد وثوق می باشند ، از جناب آقای حاج اکبر نوذری که آرزوی دیدار آن امام را همه داشته اند. نقل می کنند:
در یکی از سفرها به عتبات عالیات مشرف شده بودم، دو حاجت از خدا خواستم: اول آن که چون به کاظمین می رسم حوائجم به شفاعت حضرت امام کاظم (علیه السلام) و حضرت امام جواد (علیه السلام) برآورده شود که بعد از آن در کربلا و نجف و سامرا فقط زائر باشم. حاجت دوم آن که خدمت حضرت بقیة الله (روحی فداه) مشرف شوم و نشانه اش این باشد که چیز نفیسی به من بدهند.
این موضوع از خاطرم فراموش شد تا آن که از عتبات برگشته و به ایران آمدم شب پنجشنبه که در منزل شما مجلسی داشتیم مرحوم حاج محمد هاشم سلامی هم حاضر بودند، ایشان سؤال کردند که در این سفر قضیه تازه ای نداشتید؟ من یک مرتبه منقلب شدم و به خاطرم آمد که شب چهارشنبه ای به اتفاق آقای حاج سیف و رفقا در مسجد سهله پس از انجام اعمال معمول به محلی که منسوب به حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه) می باشد رفتیم و در آنجا با حالت گریه دعای الهی عظم البلاء را خواندیم و سپس قدری از مراثی حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) خوانده شد و همه مشغول گریه بودند.
دراین موقع سید جلیلی را دیدم که با روی نورانی پهلوی محراب ایستاده و روی مبارکشان به طرف ما است و ما را نگاه می کنند، بدون آن که صحبتی در میان باشد ایشان مهر تربت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) که بهترین اشیاء قیمتی است به من مرحمت فرمودند و چون حاجتم فقط تشرف به محضر مقدس آن حضرت بود بیش از این مقدار چیز دیگری در میان نبود.
#تشرفات
Join🔜 @hor_zaman
🍃🍂
🍂
🌸🍃ملاقات با امام زمان 🍃🌸
جناب آقای سرافراز که از افراد مؤمن و متدین و مورد وثوق می باشند ، از جناب آقای حاج اکبر نوذری که آرزوی دیدار آن امام را همه داشته اند. نقل می کنند:
در یکی از سفرها به عتبات عالیات مشرف شده بودم، دو حاجت از خدا خواستم: اول آن که چون به کاظمین می رسم حوائجم به شفاعت حضرت امام کاظم (علیه السلام) و حضرت امام جواد (علیه السلام) برآورده شود که بعد از آن در کربلا و نجف و سامرا فقط زائر باشم. حاجت دوم آن که خدمت حضرت بقیة الله (روحی فداه) مشرف شوم و نشانه اش این باشد که چیز نفیسی به من بدهند.
این موضوع از خاطرم فراموش شد تا آن که از عتبات برگشته و به ایران آمدم شب پنجشنبه که در منزل شما مجلسی داشتیم مرحوم حاج محمد هاشم سلامی هم حاضر بودند، ایشان سؤال کردند که در این سفر قضیه تازه ای نداشتید؟ من یک مرتبه منقلب شدم و به خاطرم آمد که شب چهارشنبه ای به اتفاق آقای حاج سیف و رفقا در مسجد سهله پس از انجام اعمال معمول به محلی که منسوب به حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه) می باشد رفتیم و در آنجا با حالت گریه دعای الهی عظم البلاء را خواندیم و سپس قدری از مراثی حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) خوانده شد و همه مشغول گریه بودند.
دراین موقع سید جلیلی را دیدم که با روی نورانی پهلوی محراب ایستاده و روی مبارکشان به طرف ما است و ما را نگاه می کنند، بدون آن که صحبتی در میان باشد ایشان مهر تربت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) که بهترین اشیاء قیمتی است به من مرحمت فرمودند و چون حاجتم فقط تشرف به محضر مقدس آن حضرت بود بیش از این مقدار چیز دیگری در میان نبود.
#تشرفات
Join🔜 @hor_zaman
🌸🍃ملاقات با امام زمان🌸🍃
تشرف علامه میرجهانی در سرداب مطهر و تصحیح دعای ندبه!
ایشان فرمودند: شب جمعه ای، در حرم مطهر عسکریین بسیار دعا کرده و زیارت و تشرف خدمت مولایم حضرت صاحب الامر روحی فداه را خواستار شدم، پس از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم و چون هنوز آفتاب نزده و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفته از پله های سرداب پایین میرفتم.
وقتی به عرصه سرداب رسیدم آنجا بدون چراغ روشن بود و آقای بزرگواری نزدیک صفه مخصوص نشسته و مشغول ذکر گفتن بودند، از جلوی ایشان گذشتم، سلام کردم و در جلوی صفّه ایستادم و زیارت آل یاسین را خواندم سپس همانجا ایستاده و نماز زیارت خواندم در حالیکه مقدم بر ایشان بودم؛ پس از نماز شروع به خواندن دعای ندبه کردم و چون رسیدم به جمله: و "عرجت بروحه" الی سمائک آن بزرگوار فرمودند: «این جمله از ما نرسیده»، بگویید:و "عرجت به" الی سمائک، سپس فرمودند: «در نماز تقدم بر امام معصوم جایز نیست.»
دعا را تمام کردم و ناگهان متوجه این آیات و بیانات شدم.
۱. روشن بودن سرداب بدون چراغ.
۲. اصلاح جمله ی دعای ندبه که گفتند از ما نرسیده!
۳. تذکر اینکه چرا در نماز بر امام مقدم شده ای!
فهمیدم به چه توفیقی دست یافتم و به درخواست خود رسیده ام؛ فورا سر از سجده برداشتم که دیدم سرداب تاریک است و هیچ کس در آنجا نیست.
📚 «پرواز در ملکوت ص١٣۶»
#تشرفات
Join🔜 @hor_zaman
🌼
🍂🍃
🍃🌼🍂🍃
🌼🍂🍃🌼🍂🍃🌼🍂🍃
تشرف علامه میرجهانی در سرداب مطهر و تصحیح دعای ندبه!
ایشان فرمودند: شب جمعه ای، در حرم مطهر عسکریین بسیار دعا کرده و زیارت و تشرف خدمت مولایم حضرت صاحب الامر روحی فداه را خواستار شدم، پس از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم و چون هنوز آفتاب نزده و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفته از پله های سرداب پایین میرفتم.
وقتی به عرصه سرداب رسیدم آنجا بدون چراغ روشن بود و آقای بزرگواری نزدیک صفه مخصوص نشسته و مشغول ذکر گفتن بودند، از جلوی ایشان گذشتم، سلام کردم و در جلوی صفّه ایستادم و زیارت آل یاسین را خواندم سپس همانجا ایستاده و نماز زیارت خواندم در حالیکه مقدم بر ایشان بودم؛ پس از نماز شروع به خواندن دعای ندبه کردم و چون رسیدم به جمله: و "عرجت بروحه" الی سمائک آن بزرگوار فرمودند: «این جمله از ما نرسیده»، بگویید:و "عرجت به" الی سمائک، سپس فرمودند: «در نماز تقدم بر امام معصوم جایز نیست.»
دعا را تمام کردم و ناگهان متوجه این آیات و بیانات شدم.
۱. روشن بودن سرداب بدون چراغ.
۲. اصلاح جمله ی دعای ندبه که گفتند از ما نرسیده!
۳. تذکر اینکه چرا در نماز بر امام مقدم شده ای!
فهمیدم به چه توفیقی دست یافتم و به درخواست خود رسیده ام؛ فورا سر از سجده برداشتم که دیدم سرداب تاریک است و هیچ کس در آنجا نیست.
📚 «پرواز در ملکوت ص١٣۶»
#تشرفات
Join🔜 @hor_zaman
🌼
🍂🍃
🍃🌼🍂🍃
🌼🍂🍃🌼🍂🍃🌼🍂🍃