※₪〰🌷 ✯ 🌷〰₪※
•✦ #میخواهم_مثل_تو_باشم ✦•
" سـیـــره ے شھیـــد "
❉حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او زورخانهاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
❉حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي
ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او
ً يك ســوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري هم در يك دور ورزش، معموال در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
❉از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب ميرســيد، بچهها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.
❉به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقالب، درس ايمان و اخالق را در كنار ورزش به جوانها ميآموخت.
❉فرامــوش نميكنم، يكبــار بچهها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچهام
مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا
دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
❉ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي توســل را با بچهها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد.
❉آن مرد هم با بچه اش در گوشهاي نشسته بود و گريه ميكرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
❉برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسليکه ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
※✫※✫※✫※✫※
#ﺍﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ_ﻋﻠﻴه_ﺍﻟﺴﻼﻡ
✨ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﻨﺪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯﺁﻧﭽﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻭﻛﻔﺎﻳﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﻣﻰ ﺩﻫﺪ.
📚ﻣﻮﺳﻮﻋﺔ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺍﻻﻣﺎﻡ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ، ۷۴۸، ﺡ ۹۰۶.
Join🔜 @hor_zaman
•✦ #میخواهم_مثل_تو_باشم ✦•
" سـیـــره ے شھیـــد "
❉حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او زورخانهاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
❉حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي
ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او
ً يك ســوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري هم در يك دور ورزش، معموال در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
❉از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب ميرســيد، بچهها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.
❉به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقالب، درس ايمان و اخالق را در كنار ورزش به جوانها ميآموخت.
❉فرامــوش نميكنم، يكبــار بچهها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچهام
مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا
دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
❉ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي توســل را با بچهها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد.
❉آن مرد هم با بچه اش در گوشهاي نشسته بود و گريه ميكرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
❉برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسليکه ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
※✫※✫※✫※✫※
#ﺍﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ_ﻋﻠﻴه_ﺍﻟﺴﻼﻡ
✨ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﻨﺪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯﺁﻧﭽﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻭﻛﻔﺎﻳﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﻣﻰ ﺩﻫﺪ.
📚ﻣﻮﺳﻮﻋﺔ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺍﻻﻣﺎﻡ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ، ۷۴۸، ﺡ ۹۰۶.
Join🔜 @hor_zaman
Telegram
attach 📎
🌷با نام رفت
ولےگمنام برگشت
نامش را امانت داد بہ حضرت مــادر
گمنامےتنها برای شهرت پرستان دردآور است
فاطِمـــه گمنام میخرد ...
هر چه هست در گمنامے است
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
ولےگمنام برگشت
نامش را امانت داد بہ حضرت مــادر
گمنامےتنها برای شهرت پرستان دردآور است
فاطِمـــه گمنام میخرد ...
هر چه هست در گمنامے است
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
Forwarded from Deleted Account
Salam_bar_ebrahim.apk
5.6 MB
📖 📲کتاب #سلام_بر_ابراهیم
موضوع: #شهید_ابراهیم_هادی
*جلد اول*
تهیه و تنظیم از
💻وب سایت حـُــر زمان
🚩 #شهید_شـاهرخ_ضـرغام
💻 https://hor-zaman.ir
🆔 http://t.me/hor_zaman
🆔 http://sapp.ir/hor_zaman
موضوع: #شهید_ابراهیم_هادی
*جلد اول*
تهیه و تنظیم از
💻وب سایت حـُــر زمان
🚩 #شهید_شـاهرخ_ضـرغام
💻 https://hor-zaman.ir
🆔 http://t.me/hor_zaman
🆔 http://sapp.ir/hor_zaman
✍ #خاطرات
قبل از اذان صبح برگشت.
پیکر #شهید هم روی دوشش بود.
خسته بود و خوشحال.
می گفت:
یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم.
فقط همین شهید جا مانده بود.
پیرمردی جلو آمد.
#پدرشهید بود.
همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند.
انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست:
آقا ابراهیم ممنون!
زحمت کشیدی!
اما پسرم...!
پیرمرد مکثی کرد و گفت:
پسرم از دست شما ناراحت است!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.
چشمانش گرد شده بود از تعجب!
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.
چشمانش خیس از اشک بود.
صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم.
می گفت:
در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم،
هر شب مادر سادات #حضرت_#زهرا(سلام الله) به ما سر می زد.
اما حالا،
دیگر چنین خبری برای ما نیست...!
می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(سلام الله) هستند!
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
سکوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد.
می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود!
#گمنامی...
🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم
Join🔜 @hor_zaman
قبل از اذان صبح برگشت.
پیکر #شهید هم روی دوشش بود.
خسته بود و خوشحال.
می گفت:
یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم.
فقط همین شهید جا مانده بود.
پیرمردی جلو آمد.
#پدرشهید بود.
همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند.
انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست:
آقا ابراهیم ممنون!
زحمت کشیدی!
اما پسرم...!
پیرمرد مکثی کرد و گفت:
پسرم از دست شما ناراحت است!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.
چشمانش گرد شده بود از تعجب!
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.
چشمانش خیس از اشک بود.
صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم.
می گفت:
در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم،
هر شب مادر سادات #حضرت_#زهرا(سلام الله) به ما سر می زد.
اما حالا،
دیگر چنین خبری برای ما نیست...!
می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(سلام الله) هستند!
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
سکوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد.
می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود!
#گمنامی...
🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم
Join🔜 @hor_zaman
باران شدیدی ...
در تهـران باریده بود ؛
خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود
چند پیرمرد میخواستند به سمت دیگر
خیابان بروند مانده بودند چه کنند !
همان موقع ابراهـیم از راه رسید ،
پاچهی شلوار را بالا زد
با کول ڪردن پیرمردهــا ،
آنها را به طرف دیگر خیابان برد !
ابراهـیم ...
از این کارها زیاد انجام میداد !
هدفی هم جز شڪستن نفسِ خودش
نداشت ! مخصوصا زمانی که خیلـی
بینِ بچه هـا مطرح بود ...
#علمــدار_ڪمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
در تهـران باریده بود ؛
خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود
چند پیرمرد میخواستند به سمت دیگر
خیابان بروند مانده بودند چه کنند !
همان موقع ابراهـیم از راه رسید ،
پاچهی شلوار را بالا زد
با کول ڪردن پیرمردهــا ،
آنها را به طرف دیگر خیابان برد !
ابراهـیم ...
از این کارها زیاد انجام میداد !
هدفی هم جز شڪستن نفسِ خودش
نداشت ! مخصوصا زمانی که خیلـی
بینِ بچه هـا مطرح بود ...
#علمــدار_ڪمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
#تلنگر
خيلے زيباست جمله ات، #شهیـد هادی عزیز 🔻
به فکر "مثل شهدا مُردن" نباش!
به فکر "مثل شهدا زندگیکردن" باش
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
خيلے زيباست جمله ات، #شهیـد هادی عزیز 🔻
به فکر "مثل شهدا مُردن" نباش!
به فکر "مثل شهدا زندگیکردن" باش
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
درخواست حاج اسماعیل از #شهید_ابراهیم_هادی
🍃خانه ساده حاج اسماعیل دولابی در حوالی میدان خراسان سالها محل آمد و رفت اهالی محل و طلبهها بود، میآمدند و از کلام ساده اما پر مغز او درس اخلاق و عرفان میگرفتند. یکی از این افراد، شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» بود. وی پهلوان کشتی ایران و از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. امیر منجر همرزم شهید هادی در کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطره دیدار وی با مرحوم حاج اسماعیل دولابی را چنین نقل کرده است:
📍سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم.
ابراهیم ناگهان زد به پشتم و گفت: امیر نگهدار. من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟!
گفت:اگر وقت داری برویم دیدن یک بنده خدا!
من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم وارد یک خانه شدیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد.
ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی؟ چه عجب از این طرفها!
ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب میشناسد. حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن!
ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید، خواهش میکنم اینطوری حرف نزنید! بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و از اتاق بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم! این بنده خدا را کمی نصیحت میکردی. سرخ و زرد شدن نداشت! با عصبانیت پرید تو حرفم و گفت: چه میگویی، تو اصلا این آقا رو شناختی!؟
گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیاء خداست. اما خیلیها نمیدانند. ایشان حاج میرزا اسماعیل دولابی بود.
سال ها گذشت تا مردم حاج آقای #دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب «طوبی محبت» فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده است.
Join🔜 @hor_zaman
🍃خانه ساده حاج اسماعیل دولابی در حوالی میدان خراسان سالها محل آمد و رفت اهالی محل و طلبهها بود، میآمدند و از کلام ساده اما پر مغز او درس اخلاق و عرفان میگرفتند. یکی از این افراد، شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» بود. وی پهلوان کشتی ایران و از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. امیر منجر همرزم شهید هادی در کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطره دیدار وی با مرحوم حاج اسماعیل دولابی را چنین نقل کرده است:
📍سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم.
ابراهیم ناگهان زد به پشتم و گفت: امیر نگهدار. من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟!
گفت:اگر وقت داری برویم دیدن یک بنده خدا!
من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم وارد یک خانه شدیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد.
ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی؟ چه عجب از این طرفها!
ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب میشناسد. حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن!
ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید، خواهش میکنم اینطوری حرف نزنید! بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و از اتاق بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم! این بنده خدا را کمی نصیحت میکردی. سرخ و زرد شدن نداشت! با عصبانیت پرید تو حرفم و گفت: چه میگویی، تو اصلا این آقا رو شناختی!؟
گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیاء خداست. اما خیلیها نمیدانند. ایشان حاج میرزا اسماعیل دولابی بود.
سال ها گذشت تا مردم حاج آقای #دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب «طوبی محبت» فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده است.
Join🔜 @hor_zaman
Forwarded from عکس نگار
🌟آلرژی به نامحرم
🌺 از صفات برجسته ابراهيم دوري از نامحرم بود. اگر مي خواست با نامحرم حتي بستگان خود صحبت کند به هيچ وجه سرش را بالا نمي گرفت .
🌺 به قول دوستانش ابراهيم به زن نامحرم آلرژي داشت!
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
🌺 از صفات برجسته ابراهيم دوري از نامحرم بود. اگر مي خواست با نامحرم حتي بستگان خود صحبت کند به هيچ وجه سرش را بالا نمي گرفت .
🌺 به قول دوستانش ابراهيم به زن نامحرم آلرژي داشت!
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
✅ بیانات رهبر معظم انقلاب در خصوص عاقبت گمنامی شهید هادی :
" #شهید_ابراهیم_هادی؛ می خواست گمنام زندگی کند، اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور، نامش پیچیده است."
⚡️ در شب ولادت کریم اهلبیت حضرت امام حسن مجتبی (ع)، جمعی از اهالی فرهنگ، شعر و ادب فارسی با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
🔻 آقای محمدحسن جمشیدی، شعر زير را قرائت نمود
🔸 در دعای اهل دل باران فراز آخر است
گریه کن در گریهی عاشق صفایی دیگر است
🔸 عاشقان با اشک تا معراج بالا میروند
بهترین سرمایه انسان همین چشم تر است
🔸 در جواب بیوفایی خلوتی با خود بساز
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است
🔸 شد فراموش آنکه بیش از قدر خویش آمد به چشم
آنکه با گمنام بودن سر کند نامآور است
🔸 صحبت از پرواز جانکاه است وقتی روح ما
مثل مرغ خانگی زندانی بال و پر است
🔸 گرچه چندی چهرهی خورشید را پوشاندهاند
در پس این ابرهای تیره صبحی دیگر است
🌷 رهبر معظم انقلاب فرمودند : مثل شهید ابراهیم هادی که می خواست گمنام زندگی کند اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور نامش پیچیده است
" #شهید_ابراهیم_هادی؛ می خواست گمنام زندگی کند، اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور، نامش پیچیده است."
⚡️ در شب ولادت کریم اهلبیت حضرت امام حسن مجتبی (ع)، جمعی از اهالی فرهنگ، شعر و ادب فارسی با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
🔻 آقای محمدحسن جمشیدی، شعر زير را قرائت نمود
🔸 در دعای اهل دل باران فراز آخر است
گریه کن در گریهی عاشق صفایی دیگر است
🔸 عاشقان با اشک تا معراج بالا میروند
بهترین سرمایه انسان همین چشم تر است
🔸 در جواب بیوفایی خلوتی با خود بساز
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است
🔸 شد فراموش آنکه بیش از قدر خویش آمد به چشم
آنکه با گمنام بودن سر کند نامآور است
🔸 صحبت از پرواز جانکاه است وقتی روح ما
مثل مرغ خانگی زندانی بال و پر است
🔸 گرچه چندی چهرهی خورشید را پوشاندهاند
در پس این ابرهای تیره صبحی دیگر است
🌷 رهبر معظم انقلاب فرمودند : مثل شهید ابراهیم هادی که می خواست گمنام زندگی کند اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور نامش پیچیده است
✍ #برگی_از_خاطرات
بهش گفتن: آقا ابراهیم! چرا جبهه رو ول نمیکنی بیای دیدار امام خمینی
گفت:ما امام رو برای اطاعت میخوایم، نه برا تماشا
🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
بهش گفتن: آقا ابراهیم! چرا جبهه رو ول نمیکنی بیای دیدار امام خمینی
گفت:ما امام رو برای اطاعت میخوایم، نه برا تماشا
🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
✅ #فقط_رضای_خدا
🌸 برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه ...
باید اخلاص داشته باشیم
#شهید_ابراهیم_همت
🌸 مشکل کارهای ما این است که برای رضایت همه کار می کنیم...
بجز برای رضای خدا
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
🌸 برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه ...
باید اخلاص داشته باشیم
#شهید_ابراهیم_همت
🌸 مشکل کارهای ما این است که برای رضایت همه کار می کنیم...
بجز برای رضای خدا
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
🖋 #برگی_از_خاطرات
دفترچهای داشت که برنامهها و
کارهایش را داخل آن مینوشت
روزی ڪه خیلی ڪار برای خدا
انجام می داد بیشتر از روزهـای
قبل خوشحال بود ...
یادم هست یک بار گفت :
امروز بهتـرین روز من است
چون خدا توفیق داد توانستم
گره از کار چندین بندهخدا باز کنم
📚 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
دفترچهای داشت که برنامهها و
کارهایش را داخل آن مینوشت
روزی ڪه خیلی ڪار برای خدا
انجام می داد بیشتر از روزهـای
قبل خوشحال بود ...
یادم هست یک بار گفت :
امروز بهتـرین روز من است
چون خدا توفیق داد توانستم
گره از کار چندین بندهخدا باز کنم
📚 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
بهش گفتن
آقـا ابراهیم...
چـرا جبهہ رو ول نمیکنے بیای دیدار #امام_خمینی؟
گفت ما امام رو برای #اطاعت میخوایم
نہ برای تماشا
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
آقـا ابراهیم...
چـرا جبهہ رو ول نمیکنے بیای دیدار #امام_خمینی؟
گفت ما امام رو برای #اطاعت میخوایم
نہ برای تماشا
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
✅ #الگو_برداری_از_شهید
✅ دوری از نامحرم
🍃 شهید ابراهیم هادی یکی از این مردان پاکیزه شناخته شده چون از نامحرم دوری کرد و پاکدامنی پیشه کرد
🍃 و خدا هم خوب پاداشی بهش داد هر چه گمنام تر کار کرد و از گناه دوری کرد خدا هم به وقتش ، آن را برای مردم آشکارتر و پر رنگتر کرد ، و عزتی ابدی و ماندنی ، در دنیا و آخرت نصیبش کرد.
✅ #شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
✅ دوری از نامحرم
🍃 شهید ابراهیم هادی یکی از این مردان پاکیزه شناخته شده چون از نامحرم دوری کرد و پاکدامنی پیشه کرد
🍃 و خدا هم خوب پاداشی بهش داد هر چه گمنام تر کار کرد و از گناه دوری کرد خدا هم به وقتش ، آن را برای مردم آشکارتر و پر رنگتر کرد ، و عزتی ابدی و ماندنی ، در دنیا و آخرت نصیبش کرد.
✅ #شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
✨💌
همه ابراهــــیـــم هــــــــادی شویم♥️
🖇ابراهیم از سرکار به خانه می امد.وقتی وارد کوچه شد نگاهش به پسر همسایه افتاد با دختری جوان مشغول صحبت بود.
پسر،تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت!👋میخواست نگاهش به ابراهیم نیافتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد.این بار تا میخواست تا از دختر خداحافظی کند متوجه شد ابراهیم در حال نزدیک شدن به انها است.
دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل ان پسر قرار گرفت.
🔸ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن . پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با ارامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت:
ببین تو کوچه و محله ی ما این چیزا سابقه نداشته.من ، تو و خانواده ات رو کامل میشناسم ، اگه واقعا این دختر و میخوای من با پدرت صحبت میکنم .
🔹جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت : نه تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم ، غلط کردم، ببخشید...ابراهیم گفت:منظورمو نفهمیدی!ببین پدرت خونه بزرگی داره؛تو هم که تو مغازه ی پدرت مشغول به کار هستی ، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت میکنم .ان شا الله بتونی با این دختر ازدواج کنی ، دیگه چی میخوای؟
جوان خجالت زده گفت : بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه. ابراهـــیم جواب داد :پدرت با من!حاجی ادم منطقی و خوبیه ...
🌹شب بعد ازنماز تو مسجد ابراهیم با پدر ان جوان صحبت کرد.اول از ازدواج گفت واینکه اگر کسی شرایط ازدواج و داشته باشه،و همسر مناسبی پیدا کنه باید ازدواج کنه >در غیر اینصورت اگر به حرام بیافتد باید پیش خدا جوابگو باشد . و حالا این بزرگتر ها هستند که باید جوان ها را در این زمینه کمک کنند .
💠حاجی حرف های ابراهـــیم را تایید کرد .اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هایش رفت توهم.!
ابراهیم پرسید : حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیافته، اون هم تو این شرایط بد جامعه، کار بدی کرده ؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه !
🌸فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن دو صحبت کرد و بعد یک ماه ، آخر کوچه چراغانی شده بود.لبخند رضایت برلبان ابراهــــــیــم نقش بست .رضایت بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده ؛این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگی شان را مدیون ابراهـــــیــم می دانند...
"ای کاش الان هم والدین به فکر حفظ بچه هاشون بودن..."
#شهید_ابراهیم_هادی♥️
#برشی_از_کتاب_سلام_بر_ابراهیم
Join🔜 @hor_zaman
همه ابراهــــیـــم هــــــــادی شویم♥️
🖇ابراهیم از سرکار به خانه می امد.وقتی وارد کوچه شد نگاهش به پسر همسایه افتاد با دختری جوان مشغول صحبت بود.
پسر،تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت!👋میخواست نگاهش به ابراهیم نیافتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد.این بار تا میخواست تا از دختر خداحافظی کند متوجه شد ابراهیم در حال نزدیک شدن به انها است.
دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل ان پسر قرار گرفت.
🔸ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن . پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با ارامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت:
ببین تو کوچه و محله ی ما این چیزا سابقه نداشته.من ، تو و خانواده ات رو کامل میشناسم ، اگه واقعا این دختر و میخوای من با پدرت صحبت میکنم .
🔹جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت : نه تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم ، غلط کردم، ببخشید...ابراهیم گفت:منظورمو نفهمیدی!ببین پدرت خونه بزرگی داره؛تو هم که تو مغازه ی پدرت مشغول به کار هستی ، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت میکنم .ان شا الله بتونی با این دختر ازدواج کنی ، دیگه چی میخوای؟
جوان خجالت زده گفت : بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه. ابراهـــیم جواب داد :پدرت با من!حاجی ادم منطقی و خوبیه ...
🌹شب بعد ازنماز تو مسجد ابراهیم با پدر ان جوان صحبت کرد.اول از ازدواج گفت واینکه اگر کسی شرایط ازدواج و داشته باشه،و همسر مناسبی پیدا کنه باید ازدواج کنه >در غیر اینصورت اگر به حرام بیافتد باید پیش خدا جوابگو باشد . و حالا این بزرگتر ها هستند که باید جوان ها را در این زمینه کمک کنند .
💠حاجی حرف های ابراهـــیم را تایید کرد .اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هایش رفت توهم.!
ابراهیم پرسید : حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیافته، اون هم تو این شرایط بد جامعه، کار بدی کرده ؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه !
🌸فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن دو صحبت کرد و بعد یک ماه ، آخر کوچه چراغانی شده بود.لبخند رضایت برلبان ابراهــــــیــم نقش بست .رضایت بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده ؛این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگی شان را مدیون ابراهـــــیــم می دانند...
"ای کاش الان هم والدین به فکر حفظ بچه هاشون بودن..."
#شهید_ابراهیم_هادی♥️
#برشی_از_کتاب_سلام_بر_ابراهیم
Join🔜 @hor_zaman
#کمی_با_شهدا♥️
💠او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا
مانند الگوی خودش #شهید_ابراهیم_هادی💕 از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.
🔹روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.
عاشق، حامی، تابع و مدافع#ولایت_فقیه بود.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
🔸وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت:
#خرمشهر_را_خدا_آزاد_کرد✨
، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست🕊
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شادی_روح_شهدا_صلوات💙
Join🔜 @hor_zaman
💠او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا
مانند الگوی خودش #شهید_ابراهیم_هادی💕 از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.
🔹روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.
عاشق، حامی، تابع و مدافع#ولایت_فقیه بود.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
🔸وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت:
#خرمشهر_را_خدا_آزاد_کرد✨
، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست🕊
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شادی_روح_شهدا_صلوات💙
Join🔜 @hor_zaman
🔺يکبار به ابراهيم گفتم: داداش، اينهمــه پول از کجا مياري؟! از آموزش و پــرورش ماهي دو هزار تومان حقوق ميگيري، ولــي چند برابرش را براي ديگران خرج ميکني!
🔺نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي رسان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيلهام. من از خدا خواستم هيچوقت جيبم خالي نماند. خدا هم از جایی که فکرش را نميکنم اسباب خير را برايم فراهم ميکند.
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
🔺نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي رسان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيلهام. من از خدا خواستم هيچوقت جيبم خالي نماند. خدا هم از جایی که فکرش را نميکنم اسباب خير را برايم فراهم ميکند.
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
#گمنامی
تنها براے #شهدا نیست
میتونے #زنده باشی
و #سرباز حضرت زهرا «سلام الله علیها» باشے
اما یه #شرط داره
باید فقط براے #خدا ڪار ڪنے نه ریا
#شهید_ابراهیم_هادی
.
.
#ڪلام شهید
Join🔜 @hor_zaman
تنها براے #شهدا نیست
میتونے #زنده باشی
و #سرباز حضرت زهرا «سلام الله علیها» باشے
اما یه #شرط داره
باید فقط براے #خدا ڪار ڪنے نه ریا
#شهید_ابراهیم_هادی
.
.
#ڪلام شهید
Join🔜 @hor_zaman
تنها برای #شهدا نیست
میتونی #زنده باشی
و #سرباز حضرت زهرا «سلام الله علیها» باشی
اما یه #شرط داره
باید فقط برای #خدا کار کنی نه ریا
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
میتونی #زنده باشی
و #سرباز حضرت زهرا «سلام الله علیها» باشی
اما یه #شرط داره
باید فقط برای #خدا کار کنی نه ریا
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
🌷 #سیره_شهدا
💠 #خاطره
اول، کارهای انقلاب
شهريور پنجاه و نه آمد تهران. مادر خيلي خوشحال بود. بعد از ماه¬ها فرزندش را مي ديد. يک روز بيمقدمه به پسرش گفت: «مادر! تا کي ميخواي دنبال کار انقلاب باشي؟ سن تو رفته بالاي سي سال! نميخواي ازدواج کني؟!»
شاهرخ خنديد و گفت:
«چرا! تصميم هایي دارم. يکي از پرستارهاي انقلابي و مؤمن هست که دوستان معرفي کردند. اسمش فريده خانم و نشانیاش هم اينجاست.»
بعد برگه اي را داد به مادر و گفت: «آخر هفته مي ريم براي خواستگاري!»
خيلي خوشحال شديم. دنبال خريد لباس و... بوديم.
ظهر روز دوشنبه سيويکم شهريور جنگ شروع شد. شاهرخ گفت: «فعلاً صبر کنيد تا تکليف جنگ روشن بشه.»
قبل و بعد این ماجرا را در کتاب #شاهرخ
نشر #شهید_ابراهیم_هادی بخوانید.
✍راوی: جبار ستوده
Join🔜 @hor_zaman
💠 #خاطره
اول، کارهای انقلاب
شهريور پنجاه و نه آمد تهران. مادر خيلي خوشحال بود. بعد از ماه¬ها فرزندش را مي ديد. يک روز بيمقدمه به پسرش گفت: «مادر! تا کي ميخواي دنبال کار انقلاب باشي؟ سن تو رفته بالاي سي سال! نميخواي ازدواج کني؟!»
شاهرخ خنديد و گفت:
«چرا! تصميم هایي دارم. يکي از پرستارهاي انقلابي و مؤمن هست که دوستان معرفي کردند. اسمش فريده خانم و نشانیاش هم اينجاست.»
بعد برگه اي را داد به مادر و گفت: «آخر هفته مي ريم براي خواستگاري!»
خيلي خوشحال شديم. دنبال خريد لباس و... بوديم.
ظهر روز دوشنبه سيويکم شهريور جنگ شروع شد. شاهرخ گفت: «فعلاً صبر کنيد تا تکليف جنگ روشن بشه.»
قبل و بعد این ماجرا را در کتاب #شاهرخ
نشر #شهید_ابراهیم_هادی بخوانید.
✍راوی: جبار ستوده
Join🔜 @hor_zaman