بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (15)
#محرم
#راوی : آقای عباس شیرازی
عاشق #امام_حسين(ع)بود. #شاهرخ از دوران کودکی علاقه شديدی به آقا داشت. اين محبت قلبی را از مادرش به يادگار داشت.
راه اندازی هيئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گريه برای سالار شهيدان در سطح محل، آن هم قبل از #انقلاب از برنامه های محرم او بود.
هر سال در روز #عاشورا به هيیت جواد الائمه در ميدان قيام می آمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت می کرد. پيرمرد عالمی به نام حاج سيد علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هيئت بود. شاهرخ را هم خيلی دوست داشت. در عاشورای سال پنجاه و هفت، ساواک به بسياری از هيئت ها اجازه حرکت در خيابان را نمی داد. اما با صحبت های شاهرخ، دسته هيئت جوادالائمه مجوز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسينيه برگشت. شاهرخ مياندار دسته بود. محکم و با دو دست سينه می زد.
نميدانم چرا اما آنروز حال و هوای شاهرخ با سال های قبل بسيار متفاوت بود.
موقع ناهار، حاج آقا تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا، مردم به خانه هايشان رفتند. حاج آقا با شاهرخ شروع به صحبت کرد.
ما چند نفر هم آمديم و در کنار حاج آقا نشستيم. صحبت های او به قدری زيبا بود که گذر زمان را حس نمی کرديم. اين صحبت ها تا اذان مغرب به طول انجاميد.
بسيار هم اثر بخش بود. من شک ندارم، اولين جرقه های هدايت ما در همان #عصر_عاشورا زده شد. آن روز، بعد از صحبت های حاج آقا و پرسش های ما، #حر ديگری متولد شد. آن هم سيزده قرن پس از عاشورا، حٌرّي به نام #شاهرخ_ضرغام برای #نهضت_عاشورایی_حضرت_امام(ره).
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (15)
#محرم
#راوی : آقای عباس شیرازی
عاشق #امام_حسين(ع)بود. #شاهرخ از دوران کودکی علاقه شديدی به آقا داشت. اين محبت قلبی را از مادرش به يادگار داشت.
راه اندازی هيئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گريه برای سالار شهيدان در سطح محل، آن هم قبل از #انقلاب از برنامه های محرم او بود.
هر سال در روز #عاشورا به هيیت جواد الائمه در ميدان قيام می آمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت می کرد. پيرمرد عالمی به نام حاج سيد علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هيئت بود. شاهرخ را هم خيلی دوست داشت. در عاشورای سال پنجاه و هفت، ساواک به بسياری از هيئت ها اجازه حرکت در خيابان را نمی داد. اما با صحبت های شاهرخ، دسته هيئت جوادالائمه مجوز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسينيه برگشت. شاهرخ مياندار دسته بود. محکم و با دو دست سينه می زد.
نميدانم چرا اما آنروز حال و هوای شاهرخ با سال های قبل بسيار متفاوت بود.
موقع ناهار، حاج آقا تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا، مردم به خانه هايشان رفتند. حاج آقا با شاهرخ شروع به صحبت کرد.
ما چند نفر هم آمديم و در کنار حاج آقا نشستيم. صحبت های او به قدری زيبا بود که گذر زمان را حس نمی کرديم. اين صحبت ها تا اذان مغرب به طول انجاميد.
بسيار هم اثر بخش بود. من شک ندارم، اولين جرقه های هدايت ما در همان #عصر_عاشورا زده شد. آن روز، بعد از صحبت های حاج آقا و پرسش های ما، #حر ديگری متولد شد. آن هم سيزده قرن پس از عاشورا، حٌرّي به نام #شاهرخ_ضرغام برای #نهضت_عاشورایی_حضرت_امام(ره).
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (16)
#حر
#راوی : آقای عباس شیرازی
ببينيد رفقا، ما اين همه به خاطر #امام_حسين(ع) به سر و سينه خودمان می زنيم، از آنطرف فرزند اين مولای ما يعنی #آقای_خمينی را گرفته اند. بدون دليل هم تبعيدش کرده اند. اما ما هيچ کاری نمی کنيم. مگر ايشان چه گفته، اين #سيد می گويد: #شاه نبايد پول #مملکت را اينقدر صرف عياشی و جشن و خوش گذرانی کند. می گويد #اسلام در خطر است. می گويد نبايد به #اسرائيل کمک کرد. شما ببينيد از پول مملکت اسلامی ما به اسرائيلی که کشورهای اسلامی را اشغال کرده کمک می شود. به جای بها دادن به اسلام واقعی، شخصی را نخست وزير کرده اند که مذهبش بهائی است. واقعاً آقای خمينی راست گفته که اسلام در خطر است.
اينها صحبت هایی بود که #حاج_سيد_علينقی_تهرانی در عصر #عاشورا برای ما می گفت، بعد ادامه داد:
نور ايمان را ببينيد، اين آقای خمينی بدون هيچ چيزی و فقط با توکل برخدا، با يک عبا و لباس ساده به مبارزه پرداخته، اما شاه خائن با اين همه تانک و توپ از پس او برنمی آيد.
شاهرخ که ساکت و آرام به سخنان حاج آقا گوش می کرد وارد بحث شد و گفت: اتفاقاً من هم به همين نتيجه رسيده ام. حاج آقا شما خبر نداری. نمیدانی توی اين کاباره ها و هتل های #تهران چه خبره، اکثر اينجور جاها دست يهوديهاست، نمیدونيد چقدر از دخترای مسلمون به دست اين نامسلمون ها بی آبرو میشن. شاه دنبال عياشی خودشه، مملکت هم که دست يه مشت دزدِ طرفدار #آمريکا و اسرائيلِ،اين وسط دين مردمه که داره از دست می ره.
وقتی بحث به اينجا رسيد حاج آقا داشت خيره خيره تو صورت #شاهرخ نگاه می کرد، بعد گفت: آقا شاهرخ، من شما را که میبينم ياد مرحوم #طيب می افتم.
بعد ادمه داد: طيب در روزگار خودش گنده لاتی بود، مدتی هم وابسته به دربار، حتی يکبار زده بود تو گوش ریيس پليس تهران، ولی کاری باهاش نداشتند. همين آقای طيب را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند: شرط آزادی تو، اينه که به #خمينی دشنام بدی. بعد هم بگی كه من از او پول گرفتم تا مردم را به خيابان ها بريزم، اما او عاشق امام حسين(ع) و آزادمرد بود. قبول نکرد. گفت: دروغ نمیگم. توی همين تهران هم طيب رو به رگبار بستند. بعد ادامه داد: طيب اين درس عاشورا را خوب ياد گرفته بود که؛" مرگ با لذت بهتر از زندگی با ذلت است."
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (16)
#حر
#راوی : آقای عباس شیرازی
ببينيد رفقا، ما اين همه به خاطر #امام_حسين(ع) به سر و سينه خودمان می زنيم، از آنطرف فرزند اين مولای ما يعنی #آقای_خمينی را گرفته اند. بدون دليل هم تبعيدش کرده اند. اما ما هيچ کاری نمی کنيم. مگر ايشان چه گفته، اين #سيد می گويد: #شاه نبايد پول #مملکت را اينقدر صرف عياشی و جشن و خوش گذرانی کند. می گويد #اسلام در خطر است. می گويد نبايد به #اسرائيل کمک کرد. شما ببينيد از پول مملکت اسلامی ما به اسرائيلی که کشورهای اسلامی را اشغال کرده کمک می شود. به جای بها دادن به اسلام واقعی، شخصی را نخست وزير کرده اند که مذهبش بهائی است. واقعاً آقای خمينی راست گفته که اسلام در خطر است.
اينها صحبت هایی بود که #حاج_سيد_علينقی_تهرانی در عصر #عاشورا برای ما می گفت، بعد ادامه داد:
نور ايمان را ببينيد، اين آقای خمينی بدون هيچ چيزی و فقط با توکل برخدا، با يک عبا و لباس ساده به مبارزه پرداخته، اما شاه خائن با اين همه تانک و توپ از پس او برنمی آيد.
شاهرخ که ساکت و آرام به سخنان حاج آقا گوش می کرد وارد بحث شد و گفت: اتفاقاً من هم به همين نتيجه رسيده ام. حاج آقا شما خبر نداری. نمیدانی توی اين کاباره ها و هتل های #تهران چه خبره، اکثر اينجور جاها دست يهوديهاست، نمیدونيد چقدر از دخترای مسلمون به دست اين نامسلمون ها بی آبرو میشن. شاه دنبال عياشی خودشه، مملکت هم که دست يه مشت دزدِ طرفدار #آمريکا و اسرائيلِ،اين وسط دين مردمه که داره از دست می ره.
وقتی بحث به اينجا رسيد حاج آقا داشت خيره خيره تو صورت #شاهرخ نگاه می کرد، بعد گفت: آقا شاهرخ، من شما را که میبينم ياد مرحوم #طيب می افتم.
بعد ادمه داد: طيب در روزگار خودش گنده لاتی بود، مدتی هم وابسته به دربار، حتی يکبار زده بود تو گوش ریيس پليس تهران، ولی کاری باهاش نداشتند. همين آقای طيب را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند: شرط آزادی تو، اينه که به #خمينی دشنام بدی. بعد هم بگی كه من از او پول گرفتم تا مردم را به خيابان ها بريزم، اما او عاشق امام حسين(ع) و آزادمرد بود. قبول نکرد. گفت: دروغ نمیگم. توی همين تهران هم طيب رو به رگبار بستند. بعد ادامه داد: طيب اين درس عاشورا را خوب ياد گرفته بود که؛" مرگ با لذت بهتر از زندگی با ذلت است."
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (17)
#مشهد
#توبه
#راوی : آقای رضا کیانپور
سه روز از #عاشورا گذشته. #شاهرخ خيلی جدی تصميم گرفته بود. کار در #کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشين!پاشين وسايلتون رو جمع کنيد می خوايم بريم مشهد!
مادر با تعجب پرسيد: مشهد! جدی میگی! گفت: آره بابا، بليط گرفتم. دو ساعت ديگه بايد حرکت کنيم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بوديم. در راه مشهد. مادر خيلی خوشحال بود. خيلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بوديم.
در راه اتوبوس برای شام توقف کرد. جلوی رستوران جوان ديوانه ای نشسته بود. چند نفری هم او را اذيت می کردند. شاهرخ جلو رفت و کنار جوان ديوانه نشست. ديگر کسی جرات نمی کرد که او را اذيت کند!
بعد شروع کرد با آن ديوانه صحبت کردن. يکی از همان جوان های هرزه با کنايه گفت: ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد! شاهرخ هم بلند داد زد؛ آره من ديوانه ام! ديوانه! بعد با دست اشاره کرد و گفت: اين بابا عقل نداره اما من #ديوانه_خمينی_ام!
فردا صبح رسيديم مشهد. مستقيم رفتيم حرم. شاهرخ سريع رفت جلو، با آن هيکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضريح! بعد هم آمد عقب و يک پيرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضريح.
عصر همان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد #صحن_اسماعيل_طلایی شوم، يکدفعه ديدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمين نشسته. رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هايش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پيدا کرده بود. خيره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: #خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام #توبه کنم. خدايا منو ببخش! #يا_امام_رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ يک ساعتی به همين حالت بود.
توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتيم #تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (17)
#مشهد
#توبه
#راوی : آقای رضا کیانپور
سه روز از #عاشورا گذشته. #شاهرخ خيلی جدی تصميم گرفته بود. کار در #کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشين!پاشين وسايلتون رو جمع کنيد می خوايم بريم مشهد!
مادر با تعجب پرسيد: مشهد! جدی میگی! گفت: آره بابا، بليط گرفتم. دو ساعت ديگه بايد حرکت کنيم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بوديم. در راه مشهد. مادر خيلی خوشحال بود. خيلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بوديم.
در راه اتوبوس برای شام توقف کرد. جلوی رستوران جوان ديوانه ای نشسته بود. چند نفری هم او را اذيت می کردند. شاهرخ جلو رفت و کنار جوان ديوانه نشست. ديگر کسی جرات نمی کرد که او را اذيت کند!
بعد شروع کرد با آن ديوانه صحبت کردن. يکی از همان جوان های هرزه با کنايه گفت: ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد! شاهرخ هم بلند داد زد؛ آره من ديوانه ام! ديوانه! بعد با دست اشاره کرد و گفت: اين بابا عقل نداره اما من #ديوانه_خمينی_ام!
فردا صبح رسيديم مشهد. مستقيم رفتيم حرم. شاهرخ سريع رفت جلو، با آن هيکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضريح! بعد هم آمد عقب و يک پيرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضريح.
عصر همان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد #صحن_اسماعيل_طلایی شوم، يکدفعه ديدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمين نشسته. رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هايش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پيدا کرده بود. خيره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: #خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام #توبه کنم. خدايا منو ببخش! #يا_امام_رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ يک ساعتی به همين حالت بود.
توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتيم #تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (18)
#انقلاب 1
#خمينی_فدايت_شوم
#راوی : آقای رضا کیانپور
هر شب در #تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگيری ها همه چيز را به هم ريخته بود. از #مشهد که برگشتيم. #شاهرخ برای نمازجماعت رفت مسجد!!
خيلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت. با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهرات ها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هيکل و قدرت، قوت قلبی برای دوستانش بود. البته شاهرخ از قبل هم ميانه خوبی با #شاه و درباری ها نداشت. بارها ديده بودم كه به شاه و خاندان سلطنت فحش می داد.
ارادت شاهرخ به #امام تا آنجا رسيد که در همان ايام قبل از انقلاب سينه اش را خالکوبی کرده بود.
روی آن هم نوشته بود: #خمينی_فدايت_شوم.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (18)
#انقلاب 1
#خمينی_فدايت_شوم
#راوی : آقای رضا کیانپور
هر شب در #تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگيری ها همه چيز را به هم ريخته بود. از #مشهد که برگشتيم. #شاهرخ برای نمازجماعت رفت مسجد!!
خيلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت. با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهرات ها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هيکل و قدرت، قوت قلبی برای دوستانش بود. البته شاهرخ از قبل هم ميانه خوبی با #شاه و درباری ها نداشت. بارها ديده بودم كه به شاه و خاندان سلطنت فحش می داد.
ارادت شاهرخ به #امام تا آنجا رسيد که در همان ايام قبل از انقلاب سينه اش را خالکوبی کرده بود.
روی آن هم نوشته بود: #خمينی_فدايت_شوم.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (19)
#انقلاب 2
#همه_کارهات_برای_خدا_باشه!!
#راوی : آقای رضا کیانپور
.اوايل بهمن بود، با بچه های مسجد سوار بر موتورها شديم. همه به دنبال #شاهرخ حرکت کرديم. اطراف بلوار کشاورز رفتيم. جلوی يک رستوران ايستاديم، رستوران تعطيل بود و کسی آنجا نبود.
شاهرخ گفت: من می دونم اينجا کجاست. صاحبش يه #يهودی_صهيونيستِ که الان ترسيده و رفته #اسرائيل،اينجا اسمش رستورانه اما خيلی از دخترای مسلمون همين جا بی آبرو شدند. پشت اين سالن محل دانس و قمار و... است.
بعد سنگی را برداشت. محکم پرت کرد و شيشه ورودی را شکست. از يکی از بچه ها هم کوکتل مولوتوف را گرفت و به داخل پرت کرد. بعد هم سوار موتورها شديم و سراغ کاباره ها رفتيم.
آن شب تا صبح بيشتر #کاباره ها و #دانسينگ های تهران را آتش زديم.
در همان ايام پيروزی #انقلاب شاهد بودم که شاهرخ خيلی تغيير کرده، نمازش را اول وقت و در #مسجد می خواند، رفقايش هم تغيير کرده بود.
٭٭٭
نيمه های شب بود. ديدم وارد خانه شد. لباس هايش خونی بود. مادر باعصبانيت رفت جلو و گفت: معلوم هست کجایی، آخه تا کی میخوای با مامورها درگير بشی، اين کارها به تو چه ربطی داره. يکدفعه میگيرن و اعدامت می کنن پسر!
نشست روی پله ورودی و گفت: اتفاقاً خيلی ربط داره، ما از طرف خدا مسئوليم! ما با کسی درگير شديم که جلوی #قرآن و #اسلام ايستاده، بعد به ما گفت: شما ايمانتون ضعيفه، شما يا به خاطر بهشت، يا ترس از جهنم نماز می خونی، اما راه درست اينه که همه کارهات برای خدا باشه!!
مادرگفت: به به، داری ما رو نصيحت می کنی، اين حرفای قشنگ رو از کجا ياد گرفتی!؟ خودش هم خنده اش گرفته بود. گفت: حاج آقا تو مسجد می گفت.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (19)
#انقلاب 2
#همه_کارهات_برای_خدا_باشه!!
#راوی : آقای رضا کیانپور
.اوايل بهمن بود، با بچه های مسجد سوار بر موتورها شديم. همه به دنبال #شاهرخ حرکت کرديم. اطراف بلوار کشاورز رفتيم. جلوی يک رستوران ايستاديم، رستوران تعطيل بود و کسی آنجا نبود.
شاهرخ گفت: من می دونم اينجا کجاست. صاحبش يه #يهودی_صهيونيستِ که الان ترسيده و رفته #اسرائيل،اينجا اسمش رستورانه اما خيلی از دخترای مسلمون همين جا بی آبرو شدند. پشت اين سالن محل دانس و قمار و... است.
بعد سنگی را برداشت. محکم پرت کرد و شيشه ورودی را شکست. از يکی از بچه ها هم کوکتل مولوتوف را گرفت و به داخل پرت کرد. بعد هم سوار موتورها شديم و سراغ کاباره ها رفتيم.
آن شب تا صبح بيشتر #کاباره ها و #دانسينگ های تهران را آتش زديم.
در همان ايام پيروزی #انقلاب شاهد بودم که شاهرخ خيلی تغيير کرده، نمازش را اول وقت و در #مسجد می خواند، رفقايش هم تغيير کرده بود.
٭٭٭
نيمه های شب بود. ديدم وارد خانه شد. لباس هايش خونی بود. مادر باعصبانيت رفت جلو و گفت: معلوم هست کجایی، آخه تا کی میخوای با مامورها درگير بشی، اين کارها به تو چه ربطی داره. يکدفعه میگيرن و اعدامت می کنن پسر!
نشست روی پله ورودی و گفت: اتفاقاً خيلی ربط داره، ما از طرف خدا مسئوليم! ما با کسی درگير شديم که جلوی #قرآن و #اسلام ايستاده، بعد به ما گفت: شما ايمانتون ضعيفه، شما يا به خاطر بهشت، يا ترس از جهنم نماز می خونی، اما راه درست اينه که همه کارهات برای خدا باشه!!
مادرگفت: به به، داری ما رو نصيحت می کنی، اين حرفای قشنگ رو از کجا ياد گرفتی!؟ خودش هم خنده اش گرفته بود. گفت: حاج آقا تو مسجد می گفت.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (20)
#انقلاب 3
#شور_و_حال_عجيبی_داشت...
#راوی : آقای رضا کیانپور
در روزهای بهمن ماه شور و حال انقلابی مردم بيشتر شده بود.
#شاهرخ با انسانی که تا چند ماه قبل می شناختيم بسيار متفاوت شده بود.
هر شب #مسجد بود. ماشين پيکانش را فروخت و خرج بچه های مسجد و هزينه های #انقلاب کرد!
شب بود كه آقای طالقانی(رئيس سابق فدراسيون کشتی) با شاهرخ تماس گرفت.
ايشان وقتی فهميد که شاهرخ، به نيروهای انقلابی پيوسته بسيار خوشحال شد. بعد هم گفت: #آقای_خمينی تا چند روز ديگر بر می گردند. برای گروه انتظامات به شما و دوستانتان احتياج داريم.
روز دوازدهم بهمن شاهرخ و اعضای گروه مسجد، به عنوان انتظامات در جلوی درب فرودگاه مستقر شده بودند، با خبر ورود هواپيمای امام(ره) شاهرخ از بچه ها جدا شد. به سرعت داخل فرودگاه رفت. #عشق به #حضرت_امام او را به سالن محل حضور ايشان رساند.
لحظاتی بعد حضرت امام وارد سالن فرودگاه شد، اشك تمام چهره شاهرخ را گرفته بود. شاهرخ، آنقدر به دنبال امام رفت تا بالاخره از نزديک ايشان را ملاقات کرد و توانست دست حضرت امام را ببوسد.
آنروز با بچه ها تا بهشت زهرا(س) رفتيم در ايام دهه فجر شاهرخ را کمتر می ديديم. بيشتر به دنبال مسائل انقلاب بود.
روز بيست و دو بهمن ديدم سوار بر يک جيپ نظامی جلوی مسجد آمد. يک اسلحه و يک قبضه کلت همراهش بود.
شور و حال عجيبی داشت. هر روز برای ديدار #امام به مدرسه رفاه می رفت.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (20)
#انقلاب 3
#شور_و_حال_عجيبی_داشت...
#راوی : آقای رضا کیانپور
در روزهای بهمن ماه شور و حال انقلابی مردم بيشتر شده بود.
#شاهرخ با انسانی که تا چند ماه قبل می شناختيم بسيار متفاوت شده بود.
هر شب #مسجد بود. ماشين پيکانش را فروخت و خرج بچه های مسجد و هزينه های #انقلاب کرد!
شب بود كه آقای طالقانی(رئيس سابق فدراسيون کشتی) با شاهرخ تماس گرفت.
ايشان وقتی فهميد که شاهرخ، به نيروهای انقلابی پيوسته بسيار خوشحال شد. بعد هم گفت: #آقای_خمينی تا چند روز ديگر بر می گردند. برای گروه انتظامات به شما و دوستانتان احتياج داريم.
روز دوازدهم بهمن شاهرخ و اعضای گروه مسجد، به عنوان انتظامات در جلوی درب فرودگاه مستقر شده بودند، با خبر ورود هواپيمای امام(ره) شاهرخ از بچه ها جدا شد. به سرعت داخل فرودگاه رفت. #عشق به #حضرت_امام او را به سالن محل حضور ايشان رساند.
لحظاتی بعد حضرت امام وارد سالن فرودگاه شد، اشك تمام چهره شاهرخ را گرفته بود. شاهرخ، آنقدر به دنبال امام رفت تا بالاخره از نزديک ايشان را ملاقات کرد و توانست دست حضرت امام را ببوسد.
آنروز با بچه ها تا بهشت زهرا(س) رفتيم در ايام دهه فجر شاهرخ را کمتر می ديديم. بيشتر به دنبال مسائل انقلاب بود.
روز بيست و دو بهمن ديدم سوار بر يک جيپ نظامی جلوی مسجد آمد. يک اسلحه و يک قبضه کلت همراهش بود.
شور و حال عجيبی داشت. هر روز برای ديدار #امام به مدرسه رفاه می رفت.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (21)
#کمیته 1
#من_انقلابی_ام
#راوی : آقای حسین رحمانی
چند روزی از پيروزی انقلاب گذشته بود. نيروی نظامی و انتظامی وجود نداشت. كميته های #انقلاب_اسلامی حلال مشكلات مردم شده بود. هر شب تا صبح نگهبانی می داديم. خبر رسيد كه يكی از افراد شرور قبل از #انقلاب با اسلحه در محله نارمک تردد دارد.
دو نفر از بچه ها در تعقيب او بودند. اما موفق نشدند. ساعتی بعد ديدم آقایی با هيكل بسيار درشت وارد دفتر كميته #مسجد_احمديه شد.
موهای فر خورده و بلند. قد و هيكل بسيار درشتی داشت. بعد هم با صدایی خشن گفت: دنبال من بوديد!؟ با تعجب پرسيدم شما؟!
گفت: #شاهرخ_ضرغام هستم. بعد هم اسلحه خودش را محكم گذاشت روی ميز. يكدفعه صدای مهيبی آمد. گلوله ای از دهانه اسلحه خارج شد!
همه ترسيده بودند. بيشتر از همه خود #شاهرخ. رنگش پريده بود. دست و پايش می لرزيد. بعد با خجالت گفت: به خدا منظوری نداشتم. اسلحه ام- ۳ خيلی حساسه.
خدا رحم كرد. گلوله به كسی نخورد. پرسيدم: اين اسلحه رو از كجا آوردی؟
گفت: من عضو كميته منطقه يازده هستم. اطراف خيابان پيروزی.
من هم كمی فكر كردم و گفتم: اين آقا رو فعلاً بازداشت كنيد تا بفرستيم كميته مركز اونجا معلوم می شه.
بيشتر بچه ها می ترسيدند. هيچكس راضی نمی شد او را به كميته مركز منتقل كند. می گفتند دوست و رفيق زياد داره ممكنه به ما حمله کنند.
ساعتی بعد با ماشين خودم به همراه دو نفر ديگر حركت كرديم. جلوی درب كميته مركز دو نفر از رفقا را ديدم.سلام وعليك كرديم. نگاهی به شاهرخ كردند و گفتند: اين كيه!؟ عجب هيكلی داره! چشماش رو ببند. زود ببرش تو كه آقای خلخالی منتظر اينهاست.
رنگ چهره شاهرخ پريده بود.دستاش می لرزيد.التماس می كرد و می گفت:
آقا تو رو خدا بگو من هيچ كاری نكردم.شما تحقيق كنيد.به خدا #من_انقلابی_ام .
رفتيم طبقه دوم.طوری كه كسی متوجه نشود به بازپرس گفتم: قيافه اش غلط اندازه. اما كار خاصی نكرده.فقط اسلحه داشته و بچه ها تعقيبش كردند.
عصر فردا در محل كميته نشسته بودم. سرم توی كار خودم بود. يكی از در وارد شد.بلافاصله پشت ميز من آمد. مرا بغل كرد و شروع كرد بوسيدن! همينطور هم می گفت: آقا خيلی نوكرتم. غلامتم، خيلی مردی، هر كاری بگی می كنم.
درست حدس زدم. شاهرخ بود. گفتم: چه خبره مگه چی شده!؟
گفت: مسئول كميته از شما خيلی تعريف كرد. بعد هم به خاطر شما من رو آزاد كرد. آقا از امروز من نيروی شما هستم. هر كاری بخوای می كنم. هر چی بخوای سه سوته حاضره!
شاهرخ از همان روز عضو كميته ناحيه پنج شد. هر شب با موتور بزرگ و چهار سيلندر خودش گشت زنی می كرد. بعضی مواقع هم با ماشين جیپ خودش گشت می زد. جالب بود كه مرتب ماشين او عوض می شد. بعدها فهميديم كه نگهبان پادگان خيلی از شاهرخ حساب می بره. برای همين شاهرخ چند روز يكبار ماشين خودش رو عوض می كرد!
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (21)
#کمیته 1
#من_انقلابی_ام
#راوی : آقای حسین رحمانی
چند روزی از پيروزی انقلاب گذشته بود. نيروی نظامی و انتظامی وجود نداشت. كميته های #انقلاب_اسلامی حلال مشكلات مردم شده بود. هر شب تا صبح نگهبانی می داديم. خبر رسيد كه يكی از افراد شرور قبل از #انقلاب با اسلحه در محله نارمک تردد دارد.
دو نفر از بچه ها در تعقيب او بودند. اما موفق نشدند. ساعتی بعد ديدم آقایی با هيكل بسيار درشت وارد دفتر كميته #مسجد_احمديه شد.
موهای فر خورده و بلند. قد و هيكل بسيار درشتی داشت. بعد هم با صدایی خشن گفت: دنبال من بوديد!؟ با تعجب پرسيدم شما؟!
گفت: #شاهرخ_ضرغام هستم. بعد هم اسلحه خودش را محكم گذاشت روی ميز. يكدفعه صدای مهيبی آمد. گلوله ای از دهانه اسلحه خارج شد!
همه ترسيده بودند. بيشتر از همه خود #شاهرخ. رنگش پريده بود. دست و پايش می لرزيد. بعد با خجالت گفت: به خدا منظوری نداشتم. اسلحه ام- ۳ خيلی حساسه.
خدا رحم كرد. گلوله به كسی نخورد. پرسيدم: اين اسلحه رو از كجا آوردی؟
گفت: من عضو كميته منطقه يازده هستم. اطراف خيابان پيروزی.
من هم كمی فكر كردم و گفتم: اين آقا رو فعلاً بازداشت كنيد تا بفرستيم كميته مركز اونجا معلوم می شه.
بيشتر بچه ها می ترسيدند. هيچكس راضی نمی شد او را به كميته مركز منتقل كند. می گفتند دوست و رفيق زياد داره ممكنه به ما حمله کنند.
ساعتی بعد با ماشين خودم به همراه دو نفر ديگر حركت كرديم. جلوی درب كميته مركز دو نفر از رفقا را ديدم.سلام وعليك كرديم. نگاهی به شاهرخ كردند و گفتند: اين كيه!؟ عجب هيكلی داره! چشماش رو ببند. زود ببرش تو كه آقای خلخالی منتظر اينهاست.
رنگ چهره شاهرخ پريده بود.دستاش می لرزيد.التماس می كرد و می گفت:
آقا تو رو خدا بگو من هيچ كاری نكردم.شما تحقيق كنيد.به خدا #من_انقلابی_ام .
رفتيم طبقه دوم.طوری كه كسی متوجه نشود به بازپرس گفتم: قيافه اش غلط اندازه. اما كار خاصی نكرده.فقط اسلحه داشته و بچه ها تعقيبش كردند.
عصر فردا در محل كميته نشسته بودم. سرم توی كار خودم بود. يكی از در وارد شد.بلافاصله پشت ميز من آمد. مرا بغل كرد و شروع كرد بوسيدن! همينطور هم می گفت: آقا خيلی نوكرتم. غلامتم، خيلی مردی، هر كاری بگی می كنم.
درست حدس زدم. شاهرخ بود. گفتم: چه خبره مگه چی شده!؟
گفت: مسئول كميته از شما خيلی تعريف كرد. بعد هم به خاطر شما من رو آزاد كرد. آقا از امروز من نيروی شما هستم. هر كاری بخوای می كنم. هر چی بخوای سه سوته حاضره!
شاهرخ از همان روز عضو كميته ناحيه پنج شد. هر شب با موتور بزرگ و چهار سيلندر خودش گشت زنی می كرد. بعضی مواقع هم با ماشين جیپ خودش گشت می زد. جالب بود كه مرتب ماشين او عوض می شد. بعدها فهميديم كه نگهبان پادگان خيلی از شاهرخ حساب می بره. برای همين شاهرخ چند روز يكبار ماشين خودش رو عوض می كرد!
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (22)
#کمیته 2
#تانک
#راوی : آقای حسین رحمانی
داخل مسجد دور هم نشسته بوديم. حاج آقا جلالی سرپرست کميته مشغول صحبت با #شاهرخ بود. حاج آقا به يکی از بچه های مذهبی گفته بود که احکام نمازجماعت و روزه را به شاهرخ آموزش دهد.حرف از احکام و... بود.
يکدفعه شاهرخ با همان زبان عاميانه خودش گفت:
حاج آقا بگذريم از اين حرفا! يه ماشين برا شما ديدم خيلی عالی! آخرين مدل، شورلت اصل آمريکایی، توی پادگانه، میخوام بيارم برای شما ولی رنگش تعريفی نداره!!
شنيده بودم که نگهبان های پادگان هم از شاهرخ حساب میبرند. ولی فکر نمی کردم تا اينقدر!
حاج آقا گفت: بس کن اين حرفا رو، شما دنبال کار خودت باش. دقت کن نمازهات رو صحيح بخونی. شاهرخ دوباره خيلی جدی گفت: راستی با مسئول پادگان هماهنگ کردم. میخوام يه #تانک بيارم برا #مسجد!!
همه با هم خنديديم و با خنده جلسه ما تمام شد.
عصر روز بعد جلوی #مسجد_احمديه ايستاده بودم. با چند نفر از بچه های کميته مشغول صحبت بودم.
صدای عجيبی از سمت خيابان اصلی آمد. با تعجب به رفقا گفتم: صدای چيه؟!
يکی از بچه ها گفت: من مطمئنم، اين صدای تانکِ!!
دويديم به طرف خيابان، حدس او درست بود. يک دستگاه تانک جلو آمد و نبش خيابان مسجد توقف کرد. با تعجب به تانک نگاه میکرديم.
در برجک تانک باز شد. شاهرخ سرش را بيرون آورد. با خنده برای ما دست تکان می داد. بعد گفت: جاش خوبه؟!
نمی دانستم چه بگويم. من هم مثل ديگر بچه ها فقط می خنديدم!
يک هفته دردسر داشتيم. بالاخره تانک را به پادگان برگردانديم. هرکسی اين ماجرا را می شنيد می خنديد. اما شاهرخ بود ديگر، هر کاری که می گفت بايد انجام می داد.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (22)
#کمیته 2
#تانک
#راوی : آقای حسین رحمانی
داخل مسجد دور هم نشسته بوديم. حاج آقا جلالی سرپرست کميته مشغول صحبت با #شاهرخ بود. حاج آقا به يکی از بچه های مذهبی گفته بود که احکام نمازجماعت و روزه را به شاهرخ آموزش دهد.حرف از احکام و... بود.
يکدفعه شاهرخ با همان زبان عاميانه خودش گفت:
حاج آقا بگذريم از اين حرفا! يه ماشين برا شما ديدم خيلی عالی! آخرين مدل، شورلت اصل آمريکایی، توی پادگانه، میخوام بيارم برای شما ولی رنگش تعريفی نداره!!
شنيده بودم که نگهبان های پادگان هم از شاهرخ حساب میبرند. ولی فکر نمی کردم تا اينقدر!
حاج آقا گفت: بس کن اين حرفا رو، شما دنبال کار خودت باش. دقت کن نمازهات رو صحيح بخونی. شاهرخ دوباره خيلی جدی گفت: راستی با مسئول پادگان هماهنگ کردم. میخوام يه #تانک بيارم برا #مسجد!!
همه با هم خنديديم و با خنده جلسه ما تمام شد.
عصر روز بعد جلوی #مسجد_احمديه ايستاده بودم. با چند نفر از بچه های کميته مشغول صحبت بودم.
صدای عجيبی از سمت خيابان اصلی آمد. با تعجب به رفقا گفتم: صدای چيه؟!
يکی از بچه ها گفت: من مطمئنم، اين صدای تانکِ!!
دويديم به طرف خيابان، حدس او درست بود. يک دستگاه تانک جلو آمد و نبش خيابان مسجد توقف کرد. با تعجب به تانک نگاه میکرديم.
در برجک تانک باز شد. شاهرخ سرش را بيرون آورد. با خنده برای ما دست تکان می داد. بعد گفت: جاش خوبه؟!
نمی دانستم چه بگويم. من هم مثل ديگر بچه ها فقط می خنديدم!
يک هفته دردسر داشتيم. بالاخره تانک را به پادگان برگردانديم. هرکسی اين ماجرا را می شنيد می خنديد. اما شاهرخ بود ديگر، هر کاری که می گفت بايد انجام می داد.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (23)
#پشتيبان_ولايت_فقيه_خداست
#راوی : آقای عباس شیرازی
چند نفر از رفقای قبل از انقلاب را جذب #کميته کرده بود.
آخر شب جلوی مسجد مشغول صحبت بودند. يکی از آنها پرسيد: شاهرخ، اين که میگن همه بايد مطيع #امام باشن، يا همين ولايت فقيه، تو اينو قبول داری!؟ آخه مگه می شه يه پيرمردِ هشتاد ساله کشور رو اداره کنه!؟
#شاهرخ کمی فکر کرد و با همان زبان عاميانه خودش گفت: ببين، ما قبل از #انقلاب هر جا می رفتيم، هر کاری می خواستيم بکنيم، چون من رو قبول داشتيد، روی حرف من حرفی نمی زديد، درسته؟
آنها هم با تكان دادن سر تائيد کردند.
بعد ادامه داد: هر جایی احتياج داره يه نفر حرف آخر رو بزنه، کسی هم روی حرف اون حرفی نزنه. حالا اين حرف آخر رو، تو مملکت ما کسی می زنه که عالم دينِ، بنده واقعی خداست، خدا هم پشت و پناه ايشونه.
بعد مکثی کرد و گفت: به نظرت، غير از #خدا کسی می تونست #شاه رو از #مملکت بيرون کنه، پس همين نشون میده که پشتيبان ولايت فقيه خداست.
ما هم بايد به دنبال امام عزيزمون باشيم. در ثانی ولی فقيه کار اجرایی نمی کنه بلکه بيشتر نظارت می کنه...
اين استدلال های او هر چند ساده و با بيان خاص خودش بود. اما همه آنها قبول کردند.
٭٭٭
چند روزی از پيروزی انقلاب گذشت. شاهرخ نشسته بود مقابل تلويزيون، سخنرانی #حضرت_امام در حال پخش بود.
داشتم از کنارش رد می شدم که يکدفعه ديدم اشک تمام صورتش را پر کرده.
باتعجب گفتم: شاهرخ، داری گريه می کنی!؟
با دست اشک هايش را پاک کرد و گفت: امام، بزرگترين لطف خدا در حق ماست. ما حالا حالاها مونده که بفهميم رهبر خوب چه نعمت بزرگيه، من که حاضرم جُونم رو برای اين آقا فدا کنم.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (23)
#پشتيبان_ولايت_فقيه_خداست
#راوی : آقای عباس شیرازی
چند نفر از رفقای قبل از انقلاب را جذب #کميته کرده بود.
آخر شب جلوی مسجد مشغول صحبت بودند. يکی از آنها پرسيد: شاهرخ، اين که میگن همه بايد مطيع #امام باشن، يا همين ولايت فقيه، تو اينو قبول داری!؟ آخه مگه می شه يه پيرمردِ هشتاد ساله کشور رو اداره کنه!؟
#شاهرخ کمی فکر کرد و با همان زبان عاميانه خودش گفت: ببين، ما قبل از #انقلاب هر جا می رفتيم، هر کاری می خواستيم بکنيم، چون من رو قبول داشتيد، روی حرف من حرفی نمی زديد، درسته؟
آنها هم با تكان دادن سر تائيد کردند.
بعد ادامه داد: هر جایی احتياج داره يه نفر حرف آخر رو بزنه، کسی هم روی حرف اون حرفی نزنه. حالا اين حرف آخر رو، تو مملکت ما کسی می زنه که عالم دينِ، بنده واقعی خداست، خدا هم پشت و پناه ايشونه.
بعد مکثی کرد و گفت: به نظرت، غير از #خدا کسی می تونست #شاه رو از #مملکت بيرون کنه، پس همين نشون میده که پشتيبان ولايت فقيه خداست.
ما هم بايد به دنبال امام عزيزمون باشيم. در ثانی ولی فقيه کار اجرایی نمی کنه بلکه بيشتر نظارت می کنه...
اين استدلال های او هر چند ساده و با بيان خاص خودش بود. اما همه آنها قبول کردند.
٭٭٭
چند روزی از پيروزی انقلاب گذشت. شاهرخ نشسته بود مقابل تلويزيون، سخنرانی #حضرت_امام در حال پخش بود.
داشتم از کنارش رد می شدم که يکدفعه ديدم اشک تمام صورتش را پر کرده.
باتعجب گفتم: شاهرخ، داری گريه می کنی!؟
با دست اشک هايش را پاک کرد و گفت: امام، بزرگترين لطف خدا در حق ماست. ما حالا حالاها مونده که بفهميم رهبر خوب چه نعمت بزرگيه، من که حاضرم جُونم رو برای اين آقا فدا کنم.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (24)
#هدف_ما_اسلام_بود...
#راوی : آقای عباس شیرازی
مدتی بعد، خانه ای مصادره ای را برای سکونت در اختيار #شاهرخ گذاشتند.
بعد گفتند: چون خانه نداريد، می توانيد برای دريافت زمين مراجعه نمائيد.
يک قطعه زمين در شمال منطقه تهرانپارس به ما تعلق گرفت. اما شاهرخ گفت: خيلی از مردم با داشتن چندين فرزند هنوز زمين نگرفته اند. من راضی به گرفتن اين زمين نيستم.
يكروز پيرمردی را ديد که نتوانسته بود زمين دريافت کند. آمد خانه. سند زمين را برداشت و با خودش بُرد. سند را تحويل پيرمرد داد و گفت: اين هديه ای از طرف حضرت امام است.
مدتی بعد خانه مصادره ای را هم تحويل داد. گفته بودند برای يک مقر نظامی احتياج داريم. دوباره برگشتيم به مستاجری، اما اصلاً ناراحت نبود. گفتم: پس چرا قطعه زمين را تحويل دادی؟
گفت: ما که برای خانه و زمين #انقلاب نکرديم، هدف ما #اسلام بود. خدا اگر بخواهد، صاحب خانه هم می شويم.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (24)
#هدف_ما_اسلام_بود...
#راوی : آقای عباس شیرازی
مدتی بعد، خانه ای مصادره ای را برای سکونت در اختيار #شاهرخ گذاشتند.
بعد گفتند: چون خانه نداريد، می توانيد برای دريافت زمين مراجعه نمائيد.
يک قطعه زمين در شمال منطقه تهرانپارس به ما تعلق گرفت. اما شاهرخ گفت: خيلی از مردم با داشتن چندين فرزند هنوز زمين نگرفته اند. من راضی به گرفتن اين زمين نيستم.
يكروز پيرمردی را ديد که نتوانسته بود زمين دريافت کند. آمد خانه. سند زمين را برداشت و با خودش بُرد. سند را تحويل پيرمرد داد و گفت: اين هديه ای از طرف حضرت امام است.
مدتی بعد خانه مصادره ای را هم تحويل داد. گفته بودند برای يک مقر نظامی احتياج داريم. دوباره برگشتيم به مستاجری، اما اصلاً ناراحت نبود. گفتم: پس چرا قطعه زمين را تحويل دادی؟
گفت: ما که برای خانه و زمين #انقلاب نکرديم، هدف ما #اسلام بود. خدا اگر بخواهد، صاحب خانه هم می شويم.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (25)
#کردستان 1
#کردستان_بيا_بالا_کردستان!
#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی
درگيری گروه های سياسی ادامه دارد. فضای متشنج تابستان پنجاه و هشت #تهران آرام نشده. اما مشکل ديگری بوجود آمد. درگيری با ضدانقلاب در منطقه #گنبد.
#شاهرخ يک دستگاه اتوبوس تحويل گرفت. با هماهنگی #کميته، بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد. با پايان درگيری ها حدود دو هفته بعد بازگشتند.
خسته از ماجرای گنبد بوديم. اما خبر رسيد #کردستان به آشوب کشيده شده. گروهی از کردها از طرف صدام مسلح شدند. آنها مرداد پنجاه و هشت، تمام شهرهای کردستان را به صحنه درگيری تبديل کردند.
#امام پيامی صادر کرد:"به ياری رزمندگان در کردستان برويد."
شاهرخ با چند نفر از دوستانش که راننده بودند صحبت کرد. ساعت سه عصر(يک ساعت پس از پيام امام) شاهرخ با يک اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ايستاد. بعد هم داد می زد: کردستان، بيا بالا، کردستان!
آمدم جلو و گفتم: آخه آدم اينطوری نيرو میبره برا جنگ!! صبر کن شب بچه ها ميان، از بين اونها انتخاب می کنيم.
گفت: من نمی تونم صبرکنم. امام پيام داده، ما هم بايد زود بريم اونجا.
ساعت 4 عصر ماشين پر شد. همه از بچه های کميته و مسجد بودند.
بيشتر راه ها بسته بود. از مسير کرمانشاه به سمت قصر شيرين رفتيم. در آنجا با فرماندهی به نام #محسن_چريک آشنا شديم. از آنجا به کردستان رفتيم. در سه راهی پاوه با برادر #سيد_مجتبی_هاشمی،از مسئولين کميته خيابان شاهپور تهران آشنا شديم. او هم با نيروهايش به آنجا آمده بود. آقای شجاعی، يکی از نيروهای آموزش ديده و از افسران قبل از #انقلاب بود که به همراه ما آمده بود. اين مناطق را خوب می شناخت. او بسياری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد.
بعد از پيام امام نيروی زيادی از مناطق مختلف کشور راهی کردستان شده بود. در سه راهی پاوه اعلام شد كه؛ پاوه به اندازه كافی نيرو دارد. شما به سمت سنندج برويد.
نيروی ما تقريباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان #سنندج وقتی بچه های ما را ديد گفت: ضد #انقلاب به ارتفاعات شاه نشين حمله كرده. پاسگاه مرزی"برار عزيز" را نيز تصرف كرده. شما اگر می توانيد به آن سمت برويد. بعد مکثی کرد و ادامه داد: فرمانده شما كيه؟!
ما هم كه فرماندهی نداشتيم به همديگر نگاه می كرديم. بلافاصله من گفتم: آقای #شاهرخ_ضرغام فرمانده ماست. هيكل و قيافه شاهرخ چيزی از يک فرمانده كم نداشت. بچه ها هم او را دوست داشتند.
اما شاهرخ زد به دستم و گفت: چی می گی؟! من فقط می تونم تيراندازی کنم. من كه فرماندهی بلد نيستم.
گفتم: من قبل انقلاب همه اين دوره ها رو گذراندم. كمكت می كنم. ديگر بچه های هم حرف مرا تایيد كردند. بالاخره شاهرخ #فرمانده ما شد!
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (25)
#کردستان 1
#کردستان_بيا_بالا_کردستان!
#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی
درگيری گروه های سياسی ادامه دارد. فضای متشنج تابستان پنجاه و هشت #تهران آرام نشده. اما مشکل ديگری بوجود آمد. درگيری با ضدانقلاب در منطقه #گنبد.
#شاهرخ يک دستگاه اتوبوس تحويل گرفت. با هماهنگی #کميته، بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد. با پايان درگيری ها حدود دو هفته بعد بازگشتند.
خسته از ماجرای گنبد بوديم. اما خبر رسيد #کردستان به آشوب کشيده شده. گروهی از کردها از طرف صدام مسلح شدند. آنها مرداد پنجاه و هشت، تمام شهرهای کردستان را به صحنه درگيری تبديل کردند.
#امام پيامی صادر کرد:"به ياری رزمندگان در کردستان برويد."
شاهرخ با چند نفر از دوستانش که راننده بودند صحبت کرد. ساعت سه عصر(يک ساعت پس از پيام امام) شاهرخ با يک اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ايستاد. بعد هم داد می زد: کردستان، بيا بالا، کردستان!
آمدم جلو و گفتم: آخه آدم اينطوری نيرو میبره برا جنگ!! صبر کن شب بچه ها ميان، از بين اونها انتخاب می کنيم.
گفت: من نمی تونم صبرکنم. امام پيام داده، ما هم بايد زود بريم اونجا.
ساعت 4 عصر ماشين پر شد. همه از بچه های کميته و مسجد بودند.
بيشتر راه ها بسته بود. از مسير کرمانشاه به سمت قصر شيرين رفتيم. در آنجا با فرماندهی به نام #محسن_چريک آشنا شديم. از آنجا به کردستان رفتيم. در سه راهی پاوه با برادر #سيد_مجتبی_هاشمی،از مسئولين کميته خيابان شاهپور تهران آشنا شديم. او هم با نيروهايش به آنجا آمده بود. آقای شجاعی، يکی از نيروهای آموزش ديده و از افسران قبل از #انقلاب بود که به همراه ما آمده بود. اين مناطق را خوب می شناخت. او بسياری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد.
بعد از پيام امام نيروی زيادی از مناطق مختلف کشور راهی کردستان شده بود. در سه راهی پاوه اعلام شد كه؛ پاوه به اندازه كافی نيرو دارد. شما به سمت سنندج برويد.
نيروی ما تقريباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان #سنندج وقتی بچه های ما را ديد گفت: ضد #انقلاب به ارتفاعات شاه نشين حمله كرده. پاسگاه مرزی"برار عزيز" را نيز تصرف كرده. شما اگر می توانيد به آن سمت برويد. بعد مکثی کرد و ادامه داد: فرمانده شما كيه؟!
ما هم كه فرماندهی نداشتيم به همديگر نگاه می كرديم. بلافاصله من گفتم: آقای #شاهرخ_ضرغام فرمانده ماست. هيكل و قيافه شاهرخ چيزی از يک فرمانده كم نداشت. بچه ها هم او را دوست داشتند.
اما شاهرخ زد به دستم و گفت: چی می گی؟! من فقط می تونم تيراندازی کنم. من كه فرماندهی بلد نيستم.
گفتم: من قبل انقلاب همه اين دوره ها رو گذراندم. كمكت می كنم. ديگر بچه های هم حرف مرا تایيد كردند. بالاخره شاهرخ #فرمانده ما شد!
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (26)
#کردستان 2
#کامیون
#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی
رفتيم برای تحويل آذوقه و مهمات. توی راه گفتم: بچه ها تو رو قبول دارند. هيكل تو فقط به درد فرماندهی میخوره. من هم كمكت می كنم. بعد از آرايش نيروها راهی منطقه شاه نشين شديم.
یک #تانک در جلوی ماشين ها بود. بعد هم سه #كاميون نظامی ارتش، پشت سر آن هم ده دستگاه مينی بوس و سواری قرارداشت.
پاسگاه بدون درگيری تصرف شد. فردای آن روز يكی از جوانان انقلابی روستا پيش ما آمد و گفت: ضد انقلاب با ديدن ماشين های شما و كاميون های ارتشی به سمت مرز فرار كردند. جالب اين بود كه كاميون ها خالی بود و برای تداركات آورده بوديم!!
يكی ديگر از جوانان روستا كه مسئول تلفنخانه بود با خوشحالی به پاسگاه آمد. يک ظرف بزرگ ماست محلی هم برای ما آورد و گفت: #تلفنخانه روستا برای شما آماده است.
#شاهرخ هم از هديه او تشكر كرد و با ادب گفت: لطف می كنيد كمی از ماست را بخوريد! آن جوان هم قبول كرد و كمی از ماست را خورد. وقتی رفت گفتم: شاهرخ برخوردت با اون جوان خيلی عالی بود. ممکن بود ماست مسموم باشه.
چند روزی در پاسگاه ژاندارمری برار عزيز حضور داشتيم. خبر رسيده بود كه به جز پادگان، تمامی شهر سقز در اختيار ضد #انقلاب است.
عصر بود كه بچه ها گفتند: مخابرات از صبح بسته است. يكی از بچه ها عجله داشت. می خواست با مادرش تماس بگيرد. هيچ وسيله ارتباطی ديگری هم در آنجا نبود. شاهرخ به همراه آن رزمنده به مخابرات رفت. قفل در را شكست.
بعد هم گفت: مسئول تلفنخانه جوان خوبی است. پول قفل و هزينه تلفن را با او حساب می كنم.
وقتی وارد مخابرات شد با تعجب ديد كه روی ميز نقشه پاسگاه، راه های حمله به پاسگاه، تعداد نيروها و محل استقرار آنها ترسيم شده.
شاهرخ همان روز مسئول مخابرات را بازداشت كرد. او بعد از دستگيری گفت: فكر نمی كرديم تعداد شما كم باشد. ما فكر كرديم تمام كاميون ها پر از نيرو است.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (26)
#کردستان 2
#کامیون
#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی
رفتيم برای تحويل آذوقه و مهمات. توی راه گفتم: بچه ها تو رو قبول دارند. هيكل تو فقط به درد فرماندهی میخوره. من هم كمكت می كنم. بعد از آرايش نيروها راهی منطقه شاه نشين شديم.
یک #تانک در جلوی ماشين ها بود. بعد هم سه #كاميون نظامی ارتش، پشت سر آن هم ده دستگاه مينی بوس و سواری قرارداشت.
پاسگاه بدون درگيری تصرف شد. فردای آن روز يكی از جوانان انقلابی روستا پيش ما آمد و گفت: ضد انقلاب با ديدن ماشين های شما و كاميون های ارتشی به سمت مرز فرار كردند. جالب اين بود كه كاميون ها خالی بود و برای تداركات آورده بوديم!!
يكی ديگر از جوانان روستا كه مسئول تلفنخانه بود با خوشحالی به پاسگاه آمد. يک ظرف بزرگ ماست محلی هم برای ما آورد و گفت: #تلفنخانه روستا برای شما آماده است.
#شاهرخ هم از هديه او تشكر كرد و با ادب گفت: لطف می كنيد كمی از ماست را بخوريد! آن جوان هم قبول كرد و كمی از ماست را خورد. وقتی رفت گفتم: شاهرخ برخوردت با اون جوان خيلی عالی بود. ممکن بود ماست مسموم باشه.
چند روزی در پاسگاه ژاندارمری برار عزيز حضور داشتيم. خبر رسيده بود كه به جز پادگان، تمامی شهر سقز در اختيار ضد #انقلاب است.
عصر بود كه بچه ها گفتند: مخابرات از صبح بسته است. يكی از بچه ها عجله داشت. می خواست با مادرش تماس بگيرد. هيچ وسيله ارتباطی ديگری هم در آنجا نبود. شاهرخ به همراه آن رزمنده به مخابرات رفت. قفل در را شكست.
بعد هم گفت: مسئول تلفنخانه جوان خوبی است. پول قفل و هزينه تلفن را با او حساب می كنم.
وقتی وارد مخابرات شد با تعجب ديد كه روی ميز نقشه پاسگاه، راه های حمله به پاسگاه، تعداد نيروها و محل استقرار آنها ترسيم شده.
شاهرخ همان روز مسئول مخابرات را بازداشت كرد. او بعد از دستگيری گفت: فكر نمی كرديم تعداد شما كم باشد. ما فكر كرديم تمام كاميون ها پر از نيرو است.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
بسم الله
#شهید_شاهرخ_ضرغام (27)
#کردستان 3
#نيروی_از_جان_گذشته
#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی
روز بعد يک گردان نيرو از ژاندارمری به پاسگاه آمدند. ما برگشتيم به #سنندج. فرمانده پادگان، همه نيروها را جمع كرد و شرايط #سقز را توضيح داد. بعد گفت: ما تعدادی نيرويی از جان گذشته می خواهيم كه با هلی كوپتر به پادگان سقز بروند...
اما هيچکس جوابی نداد. همه نيروهای نظامی به هم نگاه می كردند.
در اين ميان #شاهرخ و اعضای گروهش دستشان را بالا گرفتند.
ساعتی بعد چهار فروند هلی كوپتر به سمت سقز حركت كرد. هر كدام از ما يک كوله پشتی پر از تداركات و يک دبه بزرگ بنزين يا آب به همراه داشتيم. شرايط پادگان سقز خيلی خطرناک بود. هلی كوپترها فقط ما را پياده كردند و از آنجا دور شدند.
ساعتی بعد و با تاريک شدن هوا از همه طرف به سمت پادگان شليک می شد. شرايط سختی بود. ما در محاصره بوديم. من و شاهرخ با فرمانده پادگان جلسه گذاشتيم. بعد از آن نيروها را در مناطق مختلف پادگان پخش كرديم.
روز بعد شاهرخ با بيشتر سربازان مستقر در پادگان رفيق شد. می گفت و می خنديد. سربازان هم خيلی دوستش داشتند. شب با شاهرخ به روی برجک رفتيم و به شهر نگاه می كرديم. بيشتر گلوله ها از چند نقطه خاص داخل شهر شليک می شد. با كمک يكی از سربازها محل حضور ضد #انقلاب را شناسایی كرديم. بعد هم با گلوله خمپاره و آرپی جی پاسخ داديم.
صبح فردا نيروی كمكی از راه رسيد. شاهرخ نيروها را توجيه كرد. حالا ديگر يک فرمانده تمام عيار شده بود.
عمليات آغاز شد. با دستگيری بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران #ضد_انقلاب سقز هم پاكسازی شد.
#شهيد_چمران هم كه از ماجرا خبردار شده بود به ديدن ما آمد. از رشادت بچه ها به خصوص شاهرخ تجليل كرد. ما هم به تهران برگشتيم. تلويزيون همان شب فيلمی را از سقز پخش کرد. اين برنامه نشان می داد نيروهای انقلابی در شهر مستقر شده اند.
در جريان عمليات سقز شاهرخ از ناحيه پا مجروح شد. مدتی در تهران بستری بود. بعد از آن دوباره مشغول فعاليت های کميته شد.
شرکت در ماموريت های کميته، آموزش نظامی، تشکيل بسيج مسجد، از فعاليت های شاهرخ در آن سال بود. اما اتفاق مهمی كه در همان سال افتاد ماجرای #لاهيجان بود...!!!
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman
#شهید_شاهرخ_ضرغام (27)
#کردستان 3
#نيروی_از_جان_گذشته
#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی
روز بعد يک گردان نيرو از ژاندارمری به پاسگاه آمدند. ما برگشتيم به #سنندج. فرمانده پادگان، همه نيروها را جمع كرد و شرايط #سقز را توضيح داد. بعد گفت: ما تعدادی نيرويی از جان گذشته می خواهيم كه با هلی كوپتر به پادگان سقز بروند...
اما هيچکس جوابی نداد. همه نيروهای نظامی به هم نگاه می كردند.
در اين ميان #شاهرخ و اعضای گروهش دستشان را بالا گرفتند.
ساعتی بعد چهار فروند هلی كوپتر به سمت سقز حركت كرد. هر كدام از ما يک كوله پشتی پر از تداركات و يک دبه بزرگ بنزين يا آب به همراه داشتيم. شرايط پادگان سقز خيلی خطرناک بود. هلی كوپترها فقط ما را پياده كردند و از آنجا دور شدند.
ساعتی بعد و با تاريک شدن هوا از همه طرف به سمت پادگان شليک می شد. شرايط سختی بود. ما در محاصره بوديم. من و شاهرخ با فرمانده پادگان جلسه گذاشتيم. بعد از آن نيروها را در مناطق مختلف پادگان پخش كرديم.
روز بعد شاهرخ با بيشتر سربازان مستقر در پادگان رفيق شد. می گفت و می خنديد. سربازان هم خيلی دوستش داشتند. شب با شاهرخ به روی برجک رفتيم و به شهر نگاه می كرديم. بيشتر گلوله ها از چند نقطه خاص داخل شهر شليک می شد. با كمک يكی از سربازها محل حضور ضد #انقلاب را شناسایی كرديم. بعد هم با گلوله خمپاره و آرپی جی پاسخ داديم.
صبح فردا نيروی كمكی از راه رسيد. شاهرخ نيروها را توجيه كرد. حالا ديگر يک فرمانده تمام عيار شده بود.
عمليات آغاز شد. با دستگيری بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران #ضد_انقلاب سقز هم پاكسازی شد.
#شهيد_چمران هم كه از ماجرا خبردار شده بود به ديدن ما آمد. از رشادت بچه ها به خصوص شاهرخ تجليل كرد. ما هم به تهران برگشتيم. تلويزيون همان شب فيلمی را از سقز پخش کرد. اين برنامه نشان می داد نيروهای انقلابی در شهر مستقر شده اند.
در جريان عمليات سقز شاهرخ از ناحيه پا مجروح شد. مدتی در تهران بستری بود. بعد از آن دوباره مشغول فعاليت های کميته شد.
شرکت در ماموريت های کميته، آموزش نظامی، تشکيل بسيج مسجد، از فعاليت های شاهرخ در آن سال بود. اما اتفاق مهمی كه در همان سال افتاد ماجرای #لاهيجان بود...!!!
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
join🔜 @hor_zaman