📚 #حکایت_و_داستان
@hor_zaman
این داستان👈 #آهنگر ⚒
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
@hor_zaman📖
آهنگر سر به زیر اورد و گفت:
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار.
📚📖📚📖📚
کانال🌴حُرهای زمان🌴
@hor_zaman
@hor_zaman
این داستان👈 #آهنگر ⚒
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
@hor_zaman📖
آهنگر سر به زیر اورد و گفت:
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار.
📚📖📚📖📚
کانال🌴حُرهای زمان🌴
@hor_zaman
📖 #حکایت_و_داستان
@hor_zaman 📖
#فاصله_حرف_تا_عمل
📚📖📚📖
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانیِ مفصلی ترتیب داد.
درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست. ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی.
ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست
کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ..!
او نتوانست.
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.
گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن!
کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.
همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم.
گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
انجام دادن چیزی که میدانیم احتیاج به شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد.
📚📖📚📖📚
🌴حـــُـرهای زمان🌴
@hor_zaman
@hor_zaman 📖
#فاصله_حرف_تا_عمل
📚📖📚📖
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانیِ مفصلی ترتیب داد.
درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست. ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی.
ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست
کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ..!
او نتوانست.
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.
گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن!
کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.
همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم.
گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
انجام دادن چیزی که میدانیم احتیاج به شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد.
📚📖📚📖📚
🌴حـــُـرهای زمان🌴
@hor_zaman
📖 #حکایت_و_داستان
@hor_zaman
#روش_غلط
مردی بار سنگینی از نمک بر پشت الاغش گذاشته بود و به شهر میبرد تا آنها را بفروشد. در مسیر به رودخانه ای رسیدند.
هنگام رد شدن از رودخانه پای الاغ سر خورد و درون آب افتاد.
الاغ وقتی بیرون آمد بار نمک در آب حل شده بود و بارش سبکتر شده بود.
روز بعد مرد و الاغ بار دیگر راهی شهر شدند و به همان رود رسیدند.
الاغ با بخاطر داشتن اتفاق دیروز خود را به درون آب انداخت و بار خود را سبکتر کرد.
مرد که بسیار ناراحت شده بود با خود گفت:اینطوری نمیشود. باید به جای نمک چیز دیگری برای فروش به شهر ببرم.
فردای آنروز مرد مقدار زیادی پشم بار الاغ کرد.
هنگام گذشتن از رودخانه الاغ بار دیگر خود را به آب انداخت اما وقتی بلند شد مجبور شد باری چند برابر قبل را تا شهر حمل کند.
@hor_zaman
💠نتیجه:
بسیاری از مشکلات ما در زندگی ناشی از این است که متوجه تغییرات نمیشویم و با استراتژیها والگوهای قدیمی به استقبال شرایط جدید میرویم.
💥روشی که دیروز عامل موفقیت ما بود، معلوم نیست که امروز هم عامل موفقیت باشد!
📚📖📚📖📚
#کانال🌴حُرهای زمان🌴
@hor_zaman
@hor_zaman
#روش_غلط
مردی بار سنگینی از نمک بر پشت الاغش گذاشته بود و به شهر میبرد تا آنها را بفروشد. در مسیر به رودخانه ای رسیدند.
هنگام رد شدن از رودخانه پای الاغ سر خورد و درون آب افتاد.
الاغ وقتی بیرون آمد بار نمک در آب حل شده بود و بارش سبکتر شده بود.
روز بعد مرد و الاغ بار دیگر راهی شهر شدند و به همان رود رسیدند.
الاغ با بخاطر داشتن اتفاق دیروز خود را به درون آب انداخت و بار خود را سبکتر کرد.
مرد که بسیار ناراحت شده بود با خود گفت:اینطوری نمیشود. باید به جای نمک چیز دیگری برای فروش به شهر ببرم.
فردای آنروز مرد مقدار زیادی پشم بار الاغ کرد.
هنگام گذشتن از رودخانه الاغ بار دیگر خود را به آب انداخت اما وقتی بلند شد مجبور شد باری چند برابر قبل را تا شهر حمل کند.
@hor_zaman
💠نتیجه:
بسیاری از مشکلات ما در زندگی ناشی از این است که متوجه تغییرات نمیشویم و با استراتژیها والگوهای قدیمی به استقبال شرایط جدید میرویم.
💥روشی که دیروز عامل موفقیت ما بود، معلوم نیست که امروز هم عامل موفقیت باشد!
📚📖📚📖📚
#کانال🌴حُرهای زمان🌴
@hor_zaman
همیشه تحریف از روی قرض و مرض نیست😉
📖 #حکایت_و_داستان
🙄 #سادگی
#داستان_طنز 😂
دوستی تعریف میکرد در مراسم کفن ودفن شخصی شرکت کردم ،دیدم قبل از اینکه بذارنش تو قبر، چیزی حدود یک وجب سرگین و فضولات تر گوسفند ،توی کف قبر ریختن.
از یک نفر که اینکار رو داشت انجام میداد
🤔سوال کردم که : این چه رسمیست که شما دارید؟
🤓گفت: در کتابی چنین نوشته که این کار برای افراد لازم است و ما مدتهاست برا مرده هامون اینکار رو انجام میدیم .
😳 چون برام تعجب آور بود،سریع کتاب مورد نظر را پیدا کردم و
رفتم سراغ طرف،بهش گفتم :کجاش نوشته؟
طرف هم رفت تو بخش آیین کفن و دفن میت،آورد🤓 که بفرما.
دیدم نوشته" کف قبر مسلمان،مستحب است یک وجب 'پهن تر' باشد"..
📚📖📚📖📚
#کانال🌴حـُـرهای زمان🌴
@hor_zaman
📖 #حکایت_و_داستان
🙄 #سادگی
#داستان_طنز 😂
دوستی تعریف میکرد در مراسم کفن ودفن شخصی شرکت کردم ،دیدم قبل از اینکه بذارنش تو قبر، چیزی حدود یک وجب سرگین و فضولات تر گوسفند ،توی کف قبر ریختن.
از یک نفر که اینکار رو داشت انجام میداد
🤔سوال کردم که : این چه رسمیست که شما دارید؟
🤓گفت: در کتابی چنین نوشته که این کار برای افراد لازم است و ما مدتهاست برا مرده هامون اینکار رو انجام میدیم .
😳 چون برام تعجب آور بود،سریع کتاب مورد نظر را پیدا کردم و
رفتم سراغ طرف،بهش گفتم :کجاش نوشته؟
طرف هم رفت تو بخش آیین کفن و دفن میت،آورد🤓 که بفرما.
دیدم نوشته" کف قبر مسلمان،مستحب است یک وجب 'پهن تر' باشد"..
📚📖📚📖📚
#کانال🌴حـُـرهای زمان🌴
@hor_zaman
📝 #حکایت و داستان📜
👀 #کشک_ساب
📚📖📚📖📚
@hor_zaman
میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای میخرد شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»
📚📖📚📖📚
@hor_zaman
👀 #کشک_ساب
📚📖📚📖📚
@hor_zaman
میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای میخرد شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»
📚📖📚📖📚
@hor_zaman
📚 #حکایت_و_داستان📖
🤔 #تفاوت_واقعیت_و_حقیقت
📚📖📚📖
@hor_zaman
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت
من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست.
عارف گفت شايد اقوام باشند.
گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.
عارف گفت:کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم.
🏃مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.
😰بعد از چند ماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بياييد..
عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟
حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن...
چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در 📚کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند.
💥اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت...
💥همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
💠 #بیایید_ديگران_را_قضاوت_نكنيم..💠
📚📖📚📖
@hor_zaman
🤔 #تفاوت_واقعیت_و_حقیقت
📚📖📚📖
@hor_zaman
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت
من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست.
عارف گفت شايد اقوام باشند.
گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.
عارف گفت:کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم.
🏃مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.
😰بعد از چند ماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بياييد..
عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟
حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن...
چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در 📚کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند.
💥اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت...
💥همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
💠 #بیایید_ديگران_را_قضاوت_نكنيم..💠
📚📖📚📖
@hor_zaman
@hor_zaman
#حکایت_و_داستان
🚩#باور
روزی از یک دکتر دعوت کردند تا در جمع معتادان به الکل سخنرانی کند. دکتر قصد داشت عملا به افراد حاضر در آن جمع نشان دهد که نوشیدن الکل برای سلامتی بسیار مضر و خطرناک است .
او دو لیوان برداشت. در یکی از لیوان ها آب مقطر و در لیوان دومی الکل ریخت. سپس یک کرم خاکی را در لیوان آب مقطر انداخت. کرم آرام آرام شنا کرد و خود را به سطح آب رساند. آنگاه یک کرم خاکی دیگر داخل لیوان محتوی الکل خالص انداخت. کرم پیش روی همه تکه تکه شد .
دکتر رو به جمعیت کرد و پرسید چه نتیجهای میتوانند از این آزمایش بگیرند. یکی از حضار جواب داد: «اگه الکل بخورید، کرم وارد معده شما نمیشود!»
هنگامی که چیزی را، چه خوب و چه بد، باور داریم، سعی میکنیم به همه چیز از همان منظر نگاه کنیم. ما همان حرفی را میشنویم که خواهان شنیدنش هستیم و بر همان اساس نیز استنباط میکنیم، تا اینکه شکل عادت به خود بگیرد. مهم آن است که برای اتخاذ تصمیم عاقلانه، بر تمامی زوایای یک رخداد دقیق شویم.
🌴حــّرهای زمان🌴
@hor_zaman
#حکایت_و_داستان
🚩#باور
روزی از یک دکتر دعوت کردند تا در جمع معتادان به الکل سخنرانی کند. دکتر قصد داشت عملا به افراد حاضر در آن جمع نشان دهد که نوشیدن الکل برای سلامتی بسیار مضر و خطرناک است .
او دو لیوان برداشت. در یکی از لیوان ها آب مقطر و در لیوان دومی الکل ریخت. سپس یک کرم خاکی را در لیوان آب مقطر انداخت. کرم آرام آرام شنا کرد و خود را به سطح آب رساند. آنگاه یک کرم خاکی دیگر داخل لیوان محتوی الکل خالص انداخت. کرم پیش روی همه تکه تکه شد .
دکتر رو به جمعیت کرد و پرسید چه نتیجهای میتوانند از این آزمایش بگیرند. یکی از حضار جواب داد: «اگه الکل بخورید، کرم وارد معده شما نمیشود!»
هنگامی که چیزی را، چه خوب و چه بد، باور داریم، سعی میکنیم به همه چیز از همان منظر نگاه کنیم. ما همان حرفی را میشنویم که خواهان شنیدنش هستیم و بر همان اساس نیز استنباط میکنیم، تا اینکه شکل عادت به خود بگیرد. مهم آن است که برای اتخاذ تصمیم عاقلانه، بر تمامی زوایای یک رخداد دقیق شویم.
🌴حــّرهای زمان🌴
@hor_zaman