شهید شاهرخ ضرغام 🥀حــُـر زمان 🇮🇷
124 subscribers
10.3K photos
1.77K videos
256 files
2.63K links
💥👈 تنهاکانال رسمی شهید شاهرخ ضرغام👉💥
(بدون تبلیغ)

اگر🌴حــُـر🌴شدی
لذت عشق و ایثار را با تمام وجود حس خواهی کرد

موضوعات اصلی :
💠تقویم ،ذکر روز📚احادیث موثق
📝زندگینامه شهدا🌹درس اخلاق
🎥مدح ،نوحه🎼حکمتهای نهج البلاغه

ادمین
@Shahrokh31zargham
Download Telegram
پگ #استیکر
🚩شهید #شاهرخ ضرغام
💥برای استفاده مدیران گروه های مذهبی
⬅️عکسهای شهید و پیامهای مربوط به گروه
تعداد استیکرهای این پگ : 45
💰هزینه قابل پرداخت برای دریافت :10صلوات جهت شادی روح شهید شاهرخ

دریافت از کانال
📡عشق لاتی تا شهادت 🌴حُرهای زمان🌴
@shahrokh31zargham2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 قولى كه شهيد شاهرخ ضرغام به مردم داد

🗓 ١٧ آذر سالروز شهادت حر انقلاب اسلامى؛
#شهید #شاهرخ_ضرغام
@hor_zaman
بسم الله

#شهید_شاهرخ_ضرغام (15)

#محرم
#راوی : آقای عباس شیرازی


عاشق #امام_حسين(ع)بود. #شاهرخ از دوران کودکی علاقه شديدی به آقا داشت. اين محبت قلبی را از مادرش به يادگار داشت.
راه اندازی هيئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گريه برای سالار شهيدان در سطح محل، آن هم قبل از #انقلاب از برنامه های محرم او بود.
هر سال در روز #عاشورا به هيیت جواد الائمه در ميدان قيام می آمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت می کرد. پيرمرد عالمی به نام حاج سيد علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هيئت بود. شاهرخ را هم خيلی دوست داشت. در عاشورای سال پنجاه و هفت، ساواک به بسياری از هيئت ها اجازه حرکت در خيابان را نمی داد. اما با صحبت های شاهرخ، دسته هيئت جوادالائمه مجوز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسينيه برگشت. شاهرخ مياندار دسته بود. محکم و با دو دست سينه می زد.

نميدانم چرا اما آنروز حال و هوای شاهرخ با سال های قبل بسيار متفاوت بود.
موقع ناهار، حاج آقا تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا، مردم به خانه هايشان رفتند. حاج آقا با شاهرخ شروع به صحبت کرد.
ما چند نفر هم آمديم و در کنار حاج آقا نشستيم. صحبت های او به قدری زيبا بود که گذر زمان را حس نمی کرديم. اين صحبت ها تا اذان مغرب به طول انجاميد.
بسيار هم اثر بخش بود. من شک ندارم، اولين جرقه های هدايت ما در همان #عصر_عاشورا زده شد. آن روز، بعد از صحبت های حاج آقا و پرسش های ما، #حر ديگری متولد شد. آن هم سيزده قرن پس از عاشورا، حٌرّي به نام #شاهرخ_ضرغام برای #نهضت_عاشورایی_حضرت_امام(ره).


#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...

#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید


#ادامه_دارد...


#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام


شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران

join🔜 @hor_zaman
بسم الله

#شهید_شاهرخ_ضرغام (21)

#کمیته 1
#من_انقلابی_ام
#راوی : آقای حسین رحمانی

چند روزی از پيروزی انقلاب گذشته بود. نيروی نظامی و انتظامی وجود نداشت. كميته های #انقلاب_اسلامی حلال مشكلات مردم شده بود. هر شب تا صبح نگهبانی می داديم. خبر رسيد كه يكی از افراد شرور قبل از #انقلاب با اسلحه در محله نارمک تردد دارد.
دو نفر از بچه ها در تعقيب او بودند. اما موفق نشدند. ساعتی بعد ديدم آقایی با هيكل بسيار درشت وارد دفتر كميته #مسجد_احمديه شد.
موهای فر خورده و بلند. قد و هيكل بسيار درشتی داشت. بعد هم با صدایی خشن گفت: دنبال من بوديد!؟ با تعجب پرسيدم شما؟!
گفت: #شاهرخ_ضرغام هستم. بعد هم اسلحه خودش را محكم گذاشت روی ميز. يكدفعه صدای مهيبی آمد. گلوله ای از دهانه اسلحه خارج شد!
همه ترسيده بودند. بيشتر از همه خود #شاهرخ. رنگش پريده بود. دست و پايش می لرزيد. بعد با خجالت گفت: به خدا منظوری نداشتم. اسلحه ام- ۳ خيلی حساسه.
خدا رحم كرد. گلوله به كسی نخورد. پرسيدم: اين اسلحه رو از كجا آوردی؟
گفت: من عضو كميته منطقه يازده هستم. اطراف خيابان پيروزی.
من هم كمی فكر كردم و گفتم: اين آقا رو فعلاً بازداشت كنيد تا بفرستيم كميته مركز اونجا معلوم می شه.
بيشتر بچه ها می ترسيدند. هيچكس راضی نمی شد او را به كميته مركز منتقل كند. می گفتند دوست و رفيق زياد داره ممكنه به ما حمله کنند.
ساعتی بعد با ماشين خودم به همراه دو نفر ديگر حركت كرديم. جلوی درب كميته مركز دو نفر از رفقا را ديدم.سلام وعليك كرديم. نگاهی به شاهرخ كردند و گفتند: اين كيه!؟ عجب هيكلی داره! چشماش رو ببند. زود ببرش تو كه آقای خلخالی منتظر اينهاست.
رنگ چهره شاهرخ پريده بود.دستاش می لرزيد.التماس می كرد و می گفت:
آقا تو رو خدا بگو من هيچ كاری نكردم.شما تحقيق كنيد.به خدا #من_انقلابی_ام .
رفتيم طبقه دوم.طوری كه كسی متوجه نشود به بازپرس گفتم: قيافه اش غلط اندازه. اما كار خاصی نكرده.فقط اسلحه داشته و بچه ها تعقيبش كردند.
عصر فردا در محل كميته نشسته بودم. سرم توی كار خودم بود. يكی از در وارد شد.بلافاصله پشت ميز من آمد. مرا بغل كرد و شروع كرد بوسيدن! همينطور هم می گفت: آقا خيلی نوكرتم. غلامتم، خيلی مردی، هر كاری بگی می كنم.
درست حدس زدم. شاهرخ بود. گفتم: چه خبره مگه چی شده!؟
گفت: مسئول كميته از شما خيلی تعريف كرد. بعد هم به خاطر شما من رو آزاد كرد. آقا از امروز من نيروی شما هستم. هر كاری بخوای می كنم. هر چی بخوای سه سوته حاضره!
شاهرخ از همان روز عضو كميته ناحيه پنج شد. هر شب با موتور بزرگ و چهار سيلندر خودش گشت زنی می كرد. بعضی مواقع هم با ماشين جیپ خودش گشت می زد. جالب بود كه مرتب ماشين او عوض می شد. بعدها فهميديم كه نگهبان پادگان خيلی از شاهرخ حساب می بره. برای همين شاهرخ چند روز يكبار ماشين خودش رو عوض می كرد!


#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...

#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید

#ادامه_دارد...

#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام

شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران

join🔜 @hor_zaman
بسم الله

#شهید_شاهرخ_ضرغام (25)

#کردستان 1
#کردستان_بيا_بالا_کردستان!
#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی


درگيری گروه های سياسی ادامه دارد. فضای متشنج تابستان پنجاه و هشت #تهران آرام نشده. اما مشکل ديگری بوجود آمد. درگيری با ضدانقلاب در منطقه #گنبد.
#شاهرخ يک دستگاه اتوبوس تحويل گرفت. با هماهنگی #کميته، بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد. با پايان درگيری ها حدود دو هفته بعد بازگشتند.

خسته از ماجرای گنبد بوديم. اما خبر رسيد #کردستان به آشوب کشيده شده. گروهی از کردها از طرف صدام مسلح شدند. آنها مرداد پنجاه و هشت، تمام شهرهای کردستان را به صحنه درگيری تبديل کردند.
#امام پيامی صادر کرد:"به ياری رزمندگان در کردستان برويد."
شاهرخ با چند نفر از دوستانش که راننده بودند صحبت کرد. ساعت سه عصر(يک ساعت پس از پيام امام) شاهرخ با يک اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ايستاد. بعد هم داد می زد: کردستان، بيا بالا، کردستان!
آمدم جلو و گفتم: آخه آدم اينطوری نيرو میبره برا جنگ!! صبر کن شب بچه ها ميان، از بين اونها انتخاب می کنيم.
گفت: من نمی تونم صبرکنم. امام پيام داده، ما هم بايد زود بريم اونجا.
ساعت 4 عصر ماشين پر شد. همه از بچه های کميته و مسجد بودند.
بيشتر راه ها بسته بود. از مسير کرمانشاه به سمت قصر شيرين رفتيم. در آنجا با فرماندهی به نام #محسن_چريک آشنا شديم. از آنجا به کردستان رفتيم. در سه راهی پاوه با برادر #سيد_مجتبی_هاشمی،از مسئولين کميته خيابان شاهپور تهران آشنا شديم. او هم با نيروهايش به آنجا آمده بود. آقای شجاعی، يکی از نيروهای آموزش ديده و از افسران قبل از #انقلاب بود که به همراه ما آمده بود. اين مناطق را خوب می شناخت. او بسياری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد.
بعد از پيام امام نيروی زيادی از مناطق مختلف کشور راهی کردستان شده بود. در سه راهی پاوه اعلام شد كه؛ پاوه به اندازه كافی نيرو دارد. شما به سمت سنندج برويد.
نيروی ما تقريباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان #سنندج وقتی بچه های ما را ديد گفت: ضد #انقلاب به ارتفاعات شاه نشين حمله كرده. پاسگاه مرزی"برار عزيز" را نيز تصرف كرده. شما اگر می توانيد به آن سمت برويد. بعد مکثی کرد و ادامه داد: فرمانده شما كيه؟!
ما هم كه فرماندهی نداشتيم به همديگر نگاه می كرديم. بلافاصله من گفتم: آقای #شاهرخ_ضرغام فرمانده ماست. هيكل و قيافه شاهرخ چيزی از يک فرمانده كم نداشت. بچه ها هم او را دوست داشتند.
اما شاهرخ زد به دستم و گفت: چی می گی؟! من فقط می تونم تيراندازی کنم. من كه فرماندهی بلد نيستم.
گفتم: من قبل انقلاب همه اين دوره ها رو گذراندم. كمكت می كنم. ديگر بچه های هم حرف مرا تایيد كردند. بالاخره شاهرخ #فرمانده ما شد!


#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...

#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید

#ادامه_دارد...

#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام

شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران


join🔜 @hor_zaman