#خاطرات_شهید
💠خط شکنی از جنس علم
¤در یک مسأله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایینژاد میتواند کار را ادامه بدهد، موضوع را بااو در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم.
¤بیتوجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم میخوره؟
ما هم گفتیم: نه، به دردی نمیخوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل میکنه.
داریوش گفت:
¤من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچگوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ کس مثل اون رو نداره یا مسألهای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده.
✍راوی: همکارشهید
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد
#شهید_علم_و_ترور
Join🔜 @hor_zaman
💠خط شکنی از جنس علم
¤در یک مسأله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایینژاد میتواند کار را ادامه بدهد، موضوع را بااو در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم.
¤بیتوجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم میخوره؟
ما هم گفتیم: نه، به دردی نمیخوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل میکنه.
داریوش گفت:
¤من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچگوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ کس مثل اون رو نداره یا مسألهای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده.
✍راوی: همکارشهید
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد
#شهید_علم_و_ترور
Join🔜 @hor_zaman
#خاطرات_شهید
💠ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
●از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر که روی زمین نشست. #شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....
●کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد.
●کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!!
●ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!
قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.
#شهیدمحمدامین_کیهان_فرد
●ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
●شهادت: ۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران
Join🔜 @hor_zaman
💠ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
●از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر که روی زمین نشست. #شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....
●کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد.
●کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!!
●ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!
قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.
#شهیدمحمدامین_کیهان_فرد
●ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
●شهادت: ۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران
Join🔜 @hor_zaman
Forwarded from عکس نگار
#خاطرات_شهید
💠شهید۱۵ساله!!!
●قبل از عملیات خودش را برای شهادت آماده کرد.مطمئن بودتوی این عملیات شهید میشود.
گزارشگر رادیو رفت جلویش وپرسید:پیامتان برای مردم چیست؟رضاپیام نداد.گفت: وصیت من این است که مردم متعهدباشند.
●تیرتوی کتفش خوردوبه شدت زخمی شد. چندنفرازبچه هامیخواستند برش گردانند به شهر،ولی خودش مانع شد.گفت:اگه منوببرید عقب،توی راه شهید میشم.شماهم بخاطرمن خودتون به زحمت نیندازید،فقط من روبه طرف قبله بخوابانید دست و پایم راهم بگیرید تا موقع جان دادن تکان نخورم وعراقی هامتوجه جایم نشوند...
●یک هفته از شهادتش میگذشت وقتی پدربالای جنازه ی رضارسید هنوزاززخم کتفش خون می آمد.پدرفوری یک پارچه آورد و به خون شهید آغشته کرد.گفت:میخواهم این پارچه رابه منتقم خون شهدا حضرت مهدی علیه السلام هدیه کنم.
●در ادامه پدرخاطره ای تعریف میکند:
یک شیشه گلاب ویک بسته گز گذاشته بودروی قبررضاوداشت باگلاب قبررامیشست.
نگفتم پدرشهیدم رفتم جلووپرسیدم:شمااین شهیدرومیشناسید؟گفت:من اهل اصفهانم مدتی پیش آمدم سرقبراین شهیدوخواستم کمکم کندتادر دانشگاه قبول شوم.
●وقتی در دانشگاه قبول شدم،تصمیم گرفتم دوباره شهید را امتحان کنم.قبول شدن در دانشگاه را اتفاقی تلقی میکردم...لذااز شهید خواستم کارم را درست کندکه به سفرمکه بروم ،به لطف شهید برنامه ی سفرمکه هم درست شدومن به سفرمکه مشرف شدم.حالاهم آمدم تاازشهید تشکرکنم.
#شهید_رضا_دادبین
●ولادت۱۳۴۶
●شهادت۱۳۶۱
Join🔜 @hor_zaman
💠شهید۱۵ساله!!!
●قبل از عملیات خودش را برای شهادت آماده کرد.مطمئن بودتوی این عملیات شهید میشود.
گزارشگر رادیو رفت جلویش وپرسید:پیامتان برای مردم چیست؟رضاپیام نداد.گفت: وصیت من این است که مردم متعهدباشند.
●تیرتوی کتفش خوردوبه شدت زخمی شد. چندنفرازبچه هامیخواستند برش گردانند به شهر،ولی خودش مانع شد.گفت:اگه منوببرید عقب،توی راه شهید میشم.شماهم بخاطرمن خودتون به زحمت نیندازید،فقط من روبه طرف قبله بخوابانید دست و پایم راهم بگیرید تا موقع جان دادن تکان نخورم وعراقی هامتوجه جایم نشوند...
●یک هفته از شهادتش میگذشت وقتی پدربالای جنازه ی رضارسید هنوزاززخم کتفش خون می آمد.پدرفوری یک پارچه آورد و به خون شهید آغشته کرد.گفت:میخواهم این پارچه رابه منتقم خون شهدا حضرت مهدی علیه السلام هدیه کنم.
●در ادامه پدرخاطره ای تعریف میکند:
یک شیشه گلاب ویک بسته گز گذاشته بودروی قبررضاوداشت باگلاب قبررامیشست.
نگفتم پدرشهیدم رفتم جلووپرسیدم:شمااین شهیدرومیشناسید؟گفت:من اهل اصفهانم مدتی پیش آمدم سرقبراین شهیدوخواستم کمکم کندتادر دانشگاه قبول شوم.
●وقتی در دانشگاه قبول شدم،تصمیم گرفتم دوباره شهید را امتحان کنم.قبول شدن در دانشگاه را اتفاقی تلقی میکردم...لذااز شهید خواستم کارم را درست کندکه به سفرمکه بروم ،به لطف شهید برنامه ی سفرمکه هم درست شدومن به سفرمکه مشرف شدم.حالاهم آمدم تاازشهید تشکرکنم.
#شهید_رضا_دادبین
●ولادت۱۳۴۶
●شهادت۱۳۶۱
Join🔜 @hor_zaman
🌷#خاطرات_شهید🌷
🔹 سیدجاسم انسانی متواضع و خندهرو بود، ایشان خیلی روی اعتقاداتش حساسیت داشت، خیلی هم اجتماعی بود همیشه کارگشای دوستان بود و در عوض از آنها میخواست که برای شهادتش دعا کنند، تقریباً همه همدورهایهایش در زمان جنگ شهید شده بودند و ایشان از قافله شهدا جا مانده بود بغض دوستان شهیدش را داشت.
🔸شجاعت و بیباکیاش مثال زدنی بود شهرتش ضدگلوله بود، پاک و دوست داشتنی بود، سید جاسم پسرعموی دو شهید بود، شهید ناصر و شهید فرج. هر سه با هم در قرارگاه سری نصرت سمت اطلاعاتی و عملیاتی بالایی داشتند.
🔹 بنیانگذار اطلاعات برونمرزی بودند آنها در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران وارد پادگانها و مقرهای نظامی عراق میشدند و بعد از کسب اطلاعات دقیق و جامع بر میگشتند. سید جاسم همه زیرو بم منطقه عملیاتی جنوب را مثل کف دست میشناخت شهید فرج و شهید جاسم در عملیات فتح فاو نقش کلیدی و اساسیای ایفا کردند.
🔸سید ناصر در جنگ یک اسطوره بود، هر سه چون برادر بودند که بارها در زمان جنگ تحمیلی برای زیارت به نجف وکربلا رفته بودند و تا عمق خاک عراق پیشروی داشتند، سید ناصر در خیبر و سید فرج در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
🔹 سیدجاسم انسانی متواضع و خندهرو بود، ایشان خیلی روی اعتقاداتش حساسیت داشت، خیلی هم اجتماعی بود همیشه کارگشای دوستان بود و در عوض از آنها میخواست که برای شهادتش دعا کنند، تقریباً همه همدورهایهایش در زمان جنگ شهید شده بودند و ایشان از قافله شهدا جا مانده بود بغض دوستان شهیدش را داشت.
🔸شجاعت و بیباکیاش مثال زدنی بود شهرتش ضدگلوله بود، پاک و دوست داشتنی بود، سید جاسم پسرعموی دو شهید بود، شهید ناصر و شهید فرج. هر سه با هم در قرارگاه سری نصرت سمت اطلاعاتی و عملیاتی بالایی داشتند.
🔹 بنیانگذار اطلاعات برونمرزی بودند آنها در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران وارد پادگانها و مقرهای نظامی عراق میشدند و بعد از کسب اطلاعات دقیق و جامع بر میگشتند. سید جاسم همه زیرو بم منطقه عملیاتی جنوب را مثل کف دست میشناخت شهید فرج و شهید جاسم در عملیات فتح فاو نقش کلیدی و اساسیای ایفا کردند.
🔸سید ناصر در جنگ یک اسطوره بود، هر سه چون برادر بودند که بارها در زمان جنگ تحمیلی برای زیارت به نجف وکربلا رفته بودند و تا عمق خاک عراق پیشروی داشتند، سید ناصر در خیبر و سید فرج در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
#خاطرات_شهید
💠ماجرایِ عروسـےِ سردارِ زهرایی
●برای عروسیاش علاوه بر میهمانان یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها مینویسد و به ضریح حضرت معصومه (سلام الله) میاندازد شب حضرت زهرا (سلام الله) را در خواب میبیندکه به عروسی اش آمده شهید ردانی پور به ایشان میگوید: خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط میخواستم احترام کنم حضرت زهرا (سلام الله) پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟»
●شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید نماز میخواند دعا میکرد، گریه میکرد میگفت من شهید میشوم شب عروسی بلند شد سخنرانی کرد و گفت : « امشب عروسی من نیست عروسی من وقیته که توی خون خودم غلت بزنم» سه روز بعد از عروسی به منطقه رفت بدون عمامه، بدون سِمَت ، مثل یک بسیجی ، اولِ ستون راهی عملیات شد.
● عملیات والفجر 2، درمنطقه حاج عمران و تپه های شهید برهانی شروع شده بود تا اینکه گلوله ای از پشت سر به جمجمه اش اصابت میکنداز خدا خواست که گمنام باشد و بدنش در جایی بماند که دست هیچکس به او نرسددر نهایت پیکرش پیدا نشد و مصطفی برنگشت که نگشت
#روحانی_جاویدالاثر
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
●ولادت: ۱۳۳۷،اصفهان
●شهادت: ۱۵ / ۵ /۱۳۶۲،عراق
*مجموعه کانالها و پیجهای 🚩شهید شاهرخ ضرغام🇮🇷*
⚪️ *لینک کانال دهم در واتس آپ*
https://chat.whatsapp.com/GFV7zqMRqe75HphthAketb
🔵 *لینک کانال در تلگرام*
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
🔵*لینک پیج اینستاگرام*
https://www.instagram.com/hor_zaman
⚪ *لینک سایت*
http://hor-zaman.ir
🔶 *لینک در تمامی شبکه های اجتماعی بصورت همگام سازی شده*
@hor_zaman
💫اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و لعن اعدائهم وحشرنا معهم والرزقنا شفاعتهم💫
💠یا ولی الله الاعظم💠
💠ماجرایِ عروسـےِ سردارِ زهرایی
●برای عروسیاش علاوه بر میهمانان یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها مینویسد و به ضریح حضرت معصومه (سلام الله) میاندازد شب حضرت زهرا (سلام الله) را در خواب میبیندکه به عروسی اش آمده شهید ردانی پور به ایشان میگوید: خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط میخواستم احترام کنم حضرت زهرا (سلام الله) پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟»
●شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید نماز میخواند دعا میکرد، گریه میکرد میگفت من شهید میشوم شب عروسی بلند شد سخنرانی کرد و گفت : « امشب عروسی من نیست عروسی من وقیته که توی خون خودم غلت بزنم» سه روز بعد از عروسی به منطقه رفت بدون عمامه، بدون سِمَت ، مثل یک بسیجی ، اولِ ستون راهی عملیات شد.
● عملیات والفجر 2، درمنطقه حاج عمران و تپه های شهید برهانی شروع شده بود تا اینکه گلوله ای از پشت سر به جمجمه اش اصابت میکنداز خدا خواست که گمنام باشد و بدنش در جایی بماند که دست هیچکس به او نرسددر نهایت پیکرش پیدا نشد و مصطفی برنگشت که نگشت
#روحانی_جاویدالاثر
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
●ولادت: ۱۳۳۷،اصفهان
●شهادت: ۱۵ / ۵ /۱۳۶۲،عراق
*مجموعه کانالها و پیجهای 🚩شهید شاهرخ ضرغام🇮🇷*
⚪️ *لینک کانال دهم در واتس آپ*
https://chat.whatsapp.com/GFV7zqMRqe75HphthAketb
🔵 *لینک کانال در تلگرام*
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
🔵*لینک پیج اینستاگرام*
https://www.instagram.com/hor_zaman
⚪ *لینک سایت*
http://hor-zaman.ir
🔶 *لینک در تمامی شبکه های اجتماعی بصورت همگام سازی شده*
@hor_zaman
💫اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و لعن اعدائهم وحشرنا معهم والرزقنا شفاعتهم💫
💠یا ولی الله الاعظم💠
WhatsApp.com
لطفا وارد گروه جدید شوید
WhatsApp Group Invite
#خاطرات_شهید
●جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند.
بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند.
من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود.
●حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد.
انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر!
جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم.
اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد...
✍راوی: دوست شهید
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#ولادت_عید_غدیر
#شهادت_عید_غدیر
Join🔜 @hor_zaman
●جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند.
بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند.
من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود.
●حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد.
انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر!
جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم.
اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد...
✍راوی: دوست شهید
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#ولادت_عید_غدیر
#شهادت_عید_غدیر
Join🔜 @hor_zaman
#خاطرات_شهید
●اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ، وقتی رفت 28 ساله بود، وقتی برگشت 47 سال از عمرش می گذشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه ها بود. شیرینی دیدار چهره تغییر کرده اش را از یادم برد. پسر چهار ماه مان حالا 18 ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید...
● اینها گوشه ای از صحبت های خانم حوّا لشکری همسر سرلشکر خلبان شهید حسین لشگری است؛ درد روزهای نبودن و 18 سال اسارت همسر کم کم داشت به دست فراموشی سپرده می شد که شهادت برای همیشه این دو را از هم جدا کرد و دیدار را به قیامت انداخت..
📎پ ن: تصویری از دیدار #شهيد_حسین_لشگری با رهبر انقلاب در تاریخ ۱۳۷۷/۱/۱۹
بہ مناسبت سالگرد شهادت 🌷
#سیدالأسرای_ایران
Join🔜 @hor_zaman
●اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ، وقتی رفت 28 ساله بود، وقتی برگشت 47 سال از عمرش می گذشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه ها بود. شیرینی دیدار چهره تغییر کرده اش را از یادم برد. پسر چهار ماه مان حالا 18 ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید...
● اینها گوشه ای از صحبت های خانم حوّا لشکری همسر سرلشکر خلبان شهید حسین لشگری است؛ درد روزهای نبودن و 18 سال اسارت همسر کم کم داشت به دست فراموشی سپرده می شد که شهادت برای همیشه این دو را از هم جدا کرد و دیدار را به قیامت انداخت..
📎پ ن: تصویری از دیدار #شهيد_حسین_لشگری با رهبر انقلاب در تاریخ ۱۳۷۷/۱/۱۹
بہ مناسبت سالگرد شهادت 🌷
#سیدالأسرای_ایران
Join🔜 @hor_zaman
#خاطرات_شهید
فقط یک #آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از #شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا
همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
Join🔜 @hor_zaman
فقط یک #آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از #شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا
همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
Join🔜 @hor_zaman
#خاطرات_شهید
«شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود؟»
🔹از اوضاع سوریه باخبر بودم اما نمی دانستم می خواهد برود. عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید، معمولا می گذاشت نزدیک رفتن، خبر می داد.
🔸خیلی ناراحت بودم از رفتنش اما با خودم می گفتم: «شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود.!!» وقتی اینها را به خودش هم گفتم، خیلی خوشحال شد.
🔹دفعه اول تا زمانی که به تهران برگشت نمی دانستم زخمی شد. بعد از آمدنش خبر دادند به بیمارستان رفته و حالش خوب شد.
🔸علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم، اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو.
🔹گفت: «خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو.»
همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم.
#شهید_علی_عابدینی
Join🔜 @hor_zaman
«شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود؟»
🔹از اوضاع سوریه باخبر بودم اما نمی دانستم می خواهد برود. عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید، معمولا می گذاشت نزدیک رفتن، خبر می داد.
🔸خیلی ناراحت بودم از رفتنش اما با خودم می گفتم: «شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود.!!» وقتی اینها را به خودش هم گفتم، خیلی خوشحال شد.
🔹دفعه اول تا زمانی که به تهران برگشت نمی دانستم زخمی شد. بعد از آمدنش خبر دادند به بیمارستان رفته و حالش خوب شد.
🔸علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم، اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو.
🔹گفت: «خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو.»
همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم.
#شهید_علی_عابدینی
Join🔜 @hor_zaman
#خاطرات_شهید
●توی عملیات مجروح شد ، تیر به ناحیه سر اصابت ڪرد. شرایط درگیری بہ نحوے بود ڪه راهے برای عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکہ پیکر پاکش رو روی زمین بکشیم و آرومآروم بیایم عقب...
●رضا زنده بود و پیڪرش روسنگ و خاک کشیده مےشد چارهاے نبود. اگر این ڪار و نمےڪردیم زبونم لال مےافتاد دست تڪفیریها...
●رضا توی عشــق به حضرت رقیه (سلام الله) سوخت، پیڪرش تو مسیر شام روی سنگ و خار ڪشیده شد مثل ڪاروان اسراے اهل بیت (علیه السلام) ، رضا زنـده مـوند و زخم این سنگ و خار رو تحمل کرد و بعد روحش پرکشید و آسمونے شد.
●فرمانـده مےگفت : این مسیری ڪه پیڪر رضا روی زمین ڪشیده شد همون مسیر ورود اهل بیت علیهم السلام به شام هست ....
✍ راوی : همرزم شهیــد
#شهید_رضا_دامرودی🌷
Join🔜 @hor_zaman
●توی عملیات مجروح شد ، تیر به ناحیه سر اصابت ڪرد. شرایط درگیری بہ نحوے بود ڪه راهے برای عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکہ پیکر پاکش رو روی زمین بکشیم و آرومآروم بیایم عقب...
●رضا زنده بود و پیڪرش روسنگ و خاک کشیده مےشد چارهاے نبود. اگر این ڪار و نمےڪردیم زبونم لال مےافتاد دست تڪفیریها...
●رضا توی عشــق به حضرت رقیه (سلام الله) سوخت، پیڪرش تو مسیر شام روی سنگ و خار ڪشیده شد مثل ڪاروان اسراے اهل بیت (علیه السلام) ، رضا زنـده مـوند و زخم این سنگ و خار رو تحمل کرد و بعد روحش پرکشید و آسمونے شد.
●فرمانـده مےگفت : این مسیری ڪه پیڪر رضا روی زمین ڪشیده شد همون مسیر ورود اهل بیت علیهم السلام به شام هست ....
✍ راوی : همرزم شهیــد
#شهید_رضا_دامرودی🌷
Join🔜 @hor_zaman