•✦ #میخواهم_مثل_تو_باشم ✦•
" سـیـــره ے شھیـــد "
❉حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او زورخانهاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
❉حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي
ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او
ً يك ســوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري هم در يك دور ورزش، معموال در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
❉از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب ميرســيد، بچهها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.
❉به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقالب، درس ايمان و اخالق را در كنار ورزش به جوانها ميآموخت.
❉فرامــوش نميكنم، يكبــار بچهها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچهام
مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا
دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
❉ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي توســل را با بچهها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد.
❉آن مرد هم با بچه اش در گوشهاي نشسته بود و گريه ميكرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
❉برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسليکه ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
#ﺍﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ_ﻋﻠﻴه_ﺍﻟﺴﻼﻡ
✨ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﻨﺪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯﺁﻧﭽﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻭﻛﻔﺎﻳﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﻣﻰ ﺩﻫﺪ.
📚ﻣﻮﺳﻮﻋﺔ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺍﻻﻣﺎﻡ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ، ۷۴۸، ﺡ ۹۰۶.
Join🔜 @hor_zaman
" سـیـــره ے شھیـــد "
❉حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او زورخانهاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
❉حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي
ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او
ً يك ســوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري هم در يك دور ورزش، معموال در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
❉از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب ميرســيد، بچهها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.
❉به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقالب، درس ايمان و اخالق را در كنار ورزش به جوانها ميآموخت.
❉فرامــوش نميكنم، يكبــار بچهها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچهام
مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا
دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
❉ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي توســل را با بچهها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد.
❉آن مرد هم با بچه اش در گوشهاي نشسته بود و گريه ميكرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
❉برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسليکه ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
#ﺍﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ_ﻋﻠﻴه_ﺍﻟﺴﻼﻡ
✨ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﻨﺪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯﺁﻧﭽﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻭﻛﻔﺎﻳﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﻣﻰ ﺩﻫﺪ.
📚ﻣﻮﺳﻮﻋﺔ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺍﻻﻣﺎﻡ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ، ۷۴۸، ﺡ ۹۰۶.
Join🔜 @hor_zaman
Telegram
attach 📎
کانال کمیل اذان صبحش را کہ باعث شد18عراقی خودشان را تسلیم کنند یادش هست.
نفس درپیش او زمین خورده.
اسم ونامش همیشہ دریادها باقے است
هرچند کہ او گمنامےرا دوست دارد
#شهید_ابراهیم_هادی 💐
@hor_zaman
نفس درپیش او زمین خورده.
اسم ونامش همیشہ دریادها باقے است
هرچند کہ او گمنامےرا دوست دارد
#شهید_ابراهیم_هادی 💐
@hor_zaman
※₪〰🌷 ✯ 🌷〰₪※
•✦ #میخواهم_مثل_تو_باشم ✦•
" سـیـــره ے شھیـــد "
❉حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او زورخانهاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
❉حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي
ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او
ً يك ســوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري هم در يك دور ورزش، معموال در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
❉از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب ميرســيد، بچهها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.
❉به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقالب، درس ايمان و اخالق را در كنار ورزش به جوانها ميآموخت.
❉فرامــوش نميكنم، يكبــار بچهها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچهام
مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا
دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
❉ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي توســل را با بچهها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد.
❉آن مرد هم با بچه اش در گوشهاي نشسته بود و گريه ميكرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
❉برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسليکه ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
※✫※✫※✫※✫※
#ﺍﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ_ﻋﻠﻴه_ﺍﻟﺴﻼﻡ
✨ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﻨﺪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯﺁﻧﭽﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻭﻛﻔﺎﻳﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﻣﻰ ﺩﻫﺪ.
📚ﻣﻮﺳﻮﻋﺔ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺍﻻﻣﺎﻡ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ، ۷۴۸، ﺡ ۹۰۶.
Join🔜 @hor_zaman
•✦ #میخواهم_مثل_تو_باشم ✦•
" سـیـــره ے شھیـــد "
❉حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او زورخانهاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
❉حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي
ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او
ً يك ســوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري هم در يك دور ورزش، معموال در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
❉از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب ميرســيد، بچهها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.
❉به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقالب، درس ايمان و اخالق را در كنار ورزش به جوانها ميآموخت.
❉فرامــوش نميكنم، يكبــار بچهها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچهام
مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا
دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
❉ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي توســل را با بچهها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد.
❉آن مرد هم با بچه اش در گوشهاي نشسته بود و گريه ميكرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
❉برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسليکه ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
※✫※✫※✫※✫※
#ﺍﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ_ﻋﻠﻴه_ﺍﻟﺴﻼﻡ
✨ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﻨﺪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯﺁﻧﭽﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻭﻛﻔﺎﻳﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﻣﻰ ﺩﻫﺪ.
📚ﻣﻮﺳﻮﻋﺔ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺍﻻﻣﺎﻡ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ، ۷۴۸، ﺡ ۹۰۶.
Join🔜 @hor_zaman
Telegram
attach 📎
🌷با نام رفت
ولےگمنام برگشت
نامش را امانت داد بہ حضرت مــادر
گمنامےتنها برای شهرت پرستان دردآور است
فاطِمـــه گمنام میخرد ...
هر چه هست در گمنامے است
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
ولےگمنام برگشت
نامش را امانت داد بہ حضرت مــادر
گمنامےتنها برای شهرت پرستان دردآور است
فاطِمـــه گمنام میخرد ...
هر چه هست در گمنامے است
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
Forwarded from Deleted Account
Salam_bar_ebrahim.apk
5.6 MB
📖 📲کتاب #سلام_بر_ابراهیم
موضوع: #شهید_ابراهیم_هادی
*جلد اول*
تهیه و تنظیم از
💻وب سایت حـُــر زمان
🚩 #شهید_شـاهرخ_ضـرغام
💻 https://hor-zaman.ir
🆔 http://t.me/hor_zaman
🆔 http://sapp.ir/hor_zaman
موضوع: #شهید_ابراهیم_هادی
*جلد اول*
تهیه و تنظیم از
💻وب سایت حـُــر زمان
🚩 #شهید_شـاهرخ_ضـرغام
💻 https://hor-zaman.ir
🆔 http://t.me/hor_zaman
🆔 http://sapp.ir/hor_zaman
✍ #خاطرات
قبل از اذان صبح برگشت.
پیکر #شهید هم روی دوشش بود.
خسته بود و خوشحال.
می گفت:
یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم.
فقط همین شهید جا مانده بود.
پیرمردی جلو آمد.
#پدرشهید بود.
همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند.
انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست:
آقا ابراهیم ممنون!
زحمت کشیدی!
اما پسرم...!
پیرمرد مکثی کرد و گفت:
پسرم از دست شما ناراحت است!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.
چشمانش گرد شده بود از تعجب!
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.
چشمانش خیس از اشک بود.
صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم.
می گفت:
در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم،
هر شب مادر سادات #حضرت_#زهرا(سلام الله) به ما سر می زد.
اما حالا،
دیگر چنین خبری برای ما نیست...!
می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(سلام الله) هستند!
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
سکوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد.
می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود!
#گمنامی...
🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم
Join🔜 @hor_zaman
قبل از اذان صبح برگشت.
پیکر #شهید هم روی دوشش بود.
خسته بود و خوشحال.
می گفت:
یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم.
فقط همین شهید جا مانده بود.
پیرمردی جلو آمد.
#پدرشهید بود.
همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند.
انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست:
آقا ابراهیم ممنون!
زحمت کشیدی!
اما پسرم...!
پیرمرد مکثی کرد و گفت:
پسرم از دست شما ناراحت است!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.
چشمانش گرد شده بود از تعجب!
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.
چشمانش خیس از اشک بود.
صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم.
می گفت:
در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم،
هر شب مادر سادات #حضرت_#زهرا(سلام الله) به ما سر می زد.
اما حالا،
دیگر چنین خبری برای ما نیست...!
می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(سلام الله) هستند!
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
سکوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد.
می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود!
#گمنامی...
🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم
Join🔜 @hor_zaman
باران شدیدی ...
در تهـران باریده بود ؛
خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود
چند پیرمرد میخواستند به سمت دیگر
خیابان بروند مانده بودند چه کنند !
همان موقع ابراهـیم از راه رسید ،
پاچهی شلوار را بالا زد
با کول ڪردن پیرمردهــا ،
آنها را به طرف دیگر خیابان برد !
ابراهـیم ...
از این کارها زیاد انجام میداد !
هدفی هم جز شڪستن نفسِ خودش
نداشت ! مخصوصا زمانی که خیلـی
بینِ بچه هـا مطرح بود ...
#علمــدار_ڪمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
در تهـران باریده بود ؛
خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود
چند پیرمرد میخواستند به سمت دیگر
خیابان بروند مانده بودند چه کنند !
همان موقع ابراهـیم از راه رسید ،
پاچهی شلوار را بالا زد
با کول ڪردن پیرمردهــا ،
آنها را به طرف دیگر خیابان برد !
ابراهـیم ...
از این کارها زیاد انجام میداد !
هدفی هم جز شڪستن نفسِ خودش
نداشت ! مخصوصا زمانی که خیلـی
بینِ بچه هـا مطرح بود ...
#علمــدار_ڪمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
#تلنگر
خيلے زيباست جمله ات، #شهیـد هادی عزیز 🔻
به فکر "مثل شهدا مُردن" نباش!
به فکر "مثل شهدا زندگیکردن" باش
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
خيلے زيباست جمله ات، #شهیـد هادی عزیز 🔻
به فکر "مثل شهدا مُردن" نباش!
به فکر "مثل شهدا زندگیکردن" باش
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
درخواست حاج اسماعیل از #شهید_ابراهیم_هادی
🍃خانه ساده حاج اسماعیل دولابی در حوالی میدان خراسان سالها محل آمد و رفت اهالی محل و طلبهها بود، میآمدند و از کلام ساده اما پر مغز او درس اخلاق و عرفان میگرفتند. یکی از این افراد، شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» بود. وی پهلوان کشتی ایران و از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. امیر منجر همرزم شهید هادی در کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطره دیدار وی با مرحوم حاج اسماعیل دولابی را چنین نقل کرده است:
📍سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم.
ابراهیم ناگهان زد به پشتم و گفت: امیر نگهدار. من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟!
گفت:اگر وقت داری برویم دیدن یک بنده خدا!
من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم وارد یک خانه شدیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد.
ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی؟ چه عجب از این طرفها!
ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب میشناسد. حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن!
ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید، خواهش میکنم اینطوری حرف نزنید! بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و از اتاق بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم! این بنده خدا را کمی نصیحت میکردی. سرخ و زرد شدن نداشت! با عصبانیت پرید تو حرفم و گفت: چه میگویی، تو اصلا این آقا رو شناختی!؟
گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیاء خداست. اما خیلیها نمیدانند. ایشان حاج میرزا اسماعیل دولابی بود.
سال ها گذشت تا مردم حاج آقای #دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب «طوبی محبت» فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده است.
Join🔜 @hor_zaman
🍃خانه ساده حاج اسماعیل دولابی در حوالی میدان خراسان سالها محل آمد و رفت اهالی محل و طلبهها بود، میآمدند و از کلام ساده اما پر مغز او درس اخلاق و عرفان میگرفتند. یکی از این افراد، شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» بود. وی پهلوان کشتی ایران و از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. امیر منجر همرزم شهید هادی در کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطره دیدار وی با مرحوم حاج اسماعیل دولابی را چنین نقل کرده است:
📍سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم.
ابراهیم ناگهان زد به پشتم و گفت: امیر نگهدار. من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟!
گفت:اگر وقت داری برویم دیدن یک بنده خدا!
من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم وارد یک خانه شدیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد.
ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی؟ چه عجب از این طرفها!
ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب میشناسد. حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن!
ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید، خواهش میکنم اینطوری حرف نزنید! بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و از اتاق بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم! این بنده خدا را کمی نصیحت میکردی. سرخ و زرد شدن نداشت! با عصبانیت پرید تو حرفم و گفت: چه میگویی، تو اصلا این آقا رو شناختی!؟
گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیاء خداست. اما خیلیها نمیدانند. ایشان حاج میرزا اسماعیل دولابی بود.
سال ها گذشت تا مردم حاج آقای #دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب «طوبی محبت» فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده است.
Join🔜 @hor_zaman
Forwarded from عکس نگار
🌟آلرژی به نامحرم
🌺 از صفات برجسته ابراهيم دوري از نامحرم بود. اگر مي خواست با نامحرم حتي بستگان خود صحبت کند به هيچ وجه سرش را بالا نمي گرفت .
🌺 به قول دوستانش ابراهيم به زن نامحرم آلرژي داشت!
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman
🌺 از صفات برجسته ابراهيم دوري از نامحرم بود. اگر مي خواست با نامحرم حتي بستگان خود صحبت کند به هيچ وجه سرش را بالا نمي گرفت .
🌺 به قول دوستانش ابراهيم به زن نامحرم آلرژي داشت!
#شهید_ابراهیم_هادی
Join🔜 @hor_zaman