🔰 #کار_فرهنگی 🔰
🌸میگفت: مسجدی که بچهها در آن نباشد روح ندارد.
🌺باید شور و نشاط انقلابی دوران جنگ را ایجاد کرد.
🌸دوران جنگ را ندیده بود اما خوب میدانست در آن دوران مساجد را جوانها پر کرده بودند.
🌺در مسجد ما حضور جوانها خوب بود. اما میگفت: برای آینده باید روی بچهها کار کرد. باید بچهها را جذب مسجد کرد.
🌹 #شهید_سید_علیرضا_مصطفوی
📚برگرفته از کتاب #همسفر_شهدا
Join🔜 @hor_zaman
🌸میگفت: مسجدی که بچهها در آن نباشد روح ندارد.
🌺باید شور و نشاط انقلابی دوران جنگ را ایجاد کرد.
🌸دوران جنگ را ندیده بود اما خوب میدانست در آن دوران مساجد را جوانها پر کرده بودند.
🌺در مسجد ما حضور جوانها خوب بود. اما میگفت: برای آینده باید روی بچهها کار کرد. باید بچهها را جذب مسجد کرد.
🌹 #شهید_سید_علیرضا_مصطفوی
📚برگرفته از کتاب #همسفر_شهدا
Join🔜 @hor_zaman
✅ #همکاری_شهدا
🌸 بعد از #یادواره_شهدا سید رو دیدم و ازش تشکر کردم. گفت: ما کاری نکردیم. زحمت کار به دوش بچههای مسجد و خود #شهدا بود.
🌺 گفتم: سید ماجرایی رو برات تعریف می کنم که دیگه احساس خستگی نکنی!
🌼 گفتم: سال قبل تو یکی از یادواره های شهدا مسئول فرهنگی مسجد خیلی تلاش میکرد اما کارها خوب پیش نمیرفت تا اینکه یکدفعه همه چیز مرتب شد. سخنران، قاری، مداح و... مراسم از آنچه فکر میکرد بهتر برگزار شد.
🔸 من میگفتم و سید با تعجب گوش میکرد.
🌸 گفتم: همون شب یکی از شهدای مسجد اومد به خوابش و ازش تشکر کرد و گفت:
🔹 "فکر نکن مراسم را شما هماهنگ کردی! قرار بود #حضرت_زهرا سلام الله علیها تشریف بیاورند. ما هم برنامه را هماهنگ کردیم."😭
💠 حرفم که تموم شد دیدم سید منقلب شده و چشمانش هم پر از اشک...
🔰 برگرفته از کتاب #همسفر_شهدا خاطرات #شهبد_سید_علیرضا_مصطفوی
🌸 بعد از #یادواره_شهدا سید رو دیدم و ازش تشکر کردم. گفت: ما کاری نکردیم. زحمت کار به دوش بچههای مسجد و خود #شهدا بود.
🌺 گفتم: سید ماجرایی رو برات تعریف می کنم که دیگه احساس خستگی نکنی!
🌼 گفتم: سال قبل تو یکی از یادواره های شهدا مسئول فرهنگی مسجد خیلی تلاش میکرد اما کارها خوب پیش نمیرفت تا اینکه یکدفعه همه چیز مرتب شد. سخنران، قاری، مداح و... مراسم از آنچه فکر میکرد بهتر برگزار شد.
🔸 من میگفتم و سید با تعجب گوش میکرد.
🌸 گفتم: همون شب یکی از شهدای مسجد اومد به خوابش و ازش تشکر کرد و گفت:
🔹 "فکر نکن مراسم را شما هماهنگ کردی! قرار بود #حضرت_زهرا سلام الله علیها تشریف بیاورند. ما هم برنامه را هماهنگ کردیم."😭
💠 حرفم که تموم شد دیدم سید منقلب شده و چشمانش هم پر از اشک...
🔰 برگرفته از کتاب #همسفر_شهدا خاطرات #شهبد_سید_علیرضا_مصطفوی
✅ #همکاری_شهدا
🌸 بعد از #یادواره_شهدا سید رو دیدم و ازش تشکر کردم. گفت: ما کاری نکردیم. زحمت کار به دوش بچههای مسجد و خود #شهدا بود.
🌺 گفتم: سید ماجرایی رو برات تعریف می کنم که دیگه احساس خستگی نکنی!
🌼 گفتم: سال قبل تو یکی از یادواره های شهدا مسئول فرهنگی مسجد خیلی تلاش میکرد اما کارها خوب پیش نمیرفت تا اینکه یکدفعه همه چیز مرتب شد. سخنران، قاری، مداح و... مراسم از آنچه فکر میکرد بهتر برگزار شد.
🔸 من میگفتم و سید با تعجب گوش میکرد.
🌸 گفتم: همون شب یکی از شهدای مسجد اومد به خوابش و ازش تشکر کرد و گفت:
🔹 "فکر نکن مراسم را شما هماهنگ کردی! قرار بود #حضرت_زهرا سلام الله علیها تشریف بیاورند. ما هم برنامه را هماهنگ کردیم."😭
💠 حرفم که تموم شد دیدم سید منقلب شده و چشمانش هم پر از اشک...
🔰 برگرفته از کتاب #همسفر_شهدا خاطرات #شهید_سید_علیرضا_مصطفوی
Join🔜 @hor_zaman
🌸 بعد از #یادواره_شهدا سید رو دیدم و ازش تشکر کردم. گفت: ما کاری نکردیم. زحمت کار به دوش بچههای مسجد و خود #شهدا بود.
🌺 گفتم: سید ماجرایی رو برات تعریف می کنم که دیگه احساس خستگی نکنی!
🌼 گفتم: سال قبل تو یکی از یادواره های شهدا مسئول فرهنگی مسجد خیلی تلاش میکرد اما کارها خوب پیش نمیرفت تا اینکه یکدفعه همه چیز مرتب شد. سخنران، قاری، مداح و... مراسم از آنچه فکر میکرد بهتر برگزار شد.
🔸 من میگفتم و سید با تعجب گوش میکرد.
🌸 گفتم: همون شب یکی از شهدای مسجد اومد به خوابش و ازش تشکر کرد و گفت:
🔹 "فکر نکن مراسم را شما هماهنگ کردی! قرار بود #حضرت_زهرا سلام الله علیها تشریف بیاورند. ما هم برنامه را هماهنگ کردیم."😭
💠 حرفم که تموم شد دیدم سید منقلب شده و چشمانش هم پر از اشک...
🔰 برگرفته از کتاب #همسفر_شهدا خاطرات #شهید_سید_علیرضا_مصطفوی
Join🔜 @hor_zaman