شهید شاهرخ ضرغام 🥀حــُـر زمان 🇮🇷
126 subscribers
10.3K photos
1.77K videos
256 files
2.63K links
💥👈 تنهاکانال رسمی شهید شاهرخ ضرغام👉💥
(بدون تبلیغ)

اگر🌴حــُـر🌴شدی
لذت عشق و ایثار را با تمام وجود حس خواهی کرد

موضوعات اصلی :
💠تقویم ،ذکر روز📚احادیث موثق
📝زندگینامه شهدا🌹درس اخلاق
🎥مدح ،نوحه🎼حکمتهای نهج البلاغه

ادمین
@Shahrokh31zargham
Download Telegram
بسم رب الشهدا و صدیقین
#برگ زرینی از خاطرات ستارگان خاک

🌹شهید حاج حسین خرازی🌹
🍃تولد:1336،اصفهان
🍃شهادت:1365/12/8،عملیات کربلای 5

📝به روایت پدر شهید:
ده ماه بود ازش خبری نداشتیم. مادرش می گفت« خرازی ! پاشو برو ببین چی شد این بچه ؟ زنده س ؟ مرده س؟» می گفتم«کجا برم دنبالش آخه ؟ کار و زندگی دارم خانوم. جبهه یه وجب دو وجب نیس.از کجا پیداش کنم؟» رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه ها گفت حسین خرازی را دعا کنید.آمدم خانه. به مادرش گفتم.گفت« حسین ما رو می گفت؟ » گفتم « چی شده که امام جمعه هم می شناسدش؟» نمی دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.

داییش تلفن کرد گفت «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشسته ین؟» گفتم «نه. خودش تلفن کرد. گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد. گفت شما نمی خواد بیاین. خیلی هم سرحال بود.» گفت « چی رو پانسمان می کنه؟ دستش قطع شده. » هان شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه می کردم.گفتم «خراش کوچیک! » خندید. گفت « دستم قطع شده، سرم که قطع نشده.»
روحش شاد با ذکر صلوات

🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
بسم رب الشهدا و صدیقین
#برگ زرینی از خاطرات ستارگان خاک

🌹شهید سید صادق آقا اعلایی🌹
🍃تولد:1345
🍃شهادت:1367/5/6

آمده بود سراغ من می دانست که خط خوبی دارم .
میخواست روی پیراهنش چیزی بنویسم.
گفت:"روی سینه ام بنویس یا زهرا-سلام الله علیها-"
بعد گفت :" روی کمرم بنویس می روم تا انتقام سیلی زهرا-سلام اله علیها- بگیرم."

سید صادق عاشق سینه چاک مادرش بود.
📝منبع : کتاب مهر مادر
روحش شاد با ذکر صلوات

🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
بسم رب الشهدا و صدیقین
#برگ زرینی ازخاطرات ستارگان خاک

🌹شهید گمنام ابراهیم هادی🌹
🍃تولد:1336/2/1
🍃شهادت:1361/11/22

🔰پلاستیک به جای ساک ورزشی...

حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.

ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.

البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.

🍃روحش شاد با ذکر صلوات🍃

🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
#برگ زرینی از خاطرات ستارگان خاک
🌹شهید جمال کاوند🌹
🍃متولد:1334/1/17،بروجرد
🍃شهادت:1359/4/2،اسلام آباد غرب

🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
بسم رب الشهدا و صدیقین
#برگ زرینی از خاطرات ستارگان خاک

🌹شهید جمال کاوند🌹
🍃متولد:1334/1/17،بروجرد
🍃شهادت:1359/4/2،اسلام آباد غرب

اول انقلاب وارد سپاه می شود. گاهی با چمران محاصره پاوه را میشکند گاهی با اشرار مسلح منطقه دالاهو و ریژاب میجنگد و گاهی راهی کرندغرب و بیستون می شود و سپاه آن شهرها را شکل می دهد.
ضدانقلاب مسلح آرامش را از مردم کرند غرب و سرپل ذهاب گرفته اند اهالی روستاهای اطراف را می دزدند و با یک گونی پیاز معاوضه می کنند و به عراقیها می فروشند. جمال شب هنگام به تنهایی به خانه سید خان سرکرده آنها می رود و او را در حالی که ده ها مرد جنگی محافظش بودندبه هلاکت میرساند. از این به بعد برای سر جمال جایزه می گذارند.جمال فرماندهان سپاه استان کرمانشاه را جمع می کند معتقد است که اگر کوتاهی کنند و با این اشرار برخورد نشود مردم از انقلاب نا امید میشوند.
جمال از کرمانشاه بر می گردد به کرند غرب. متوجه می شود دوستانش در مناطق اطراف با ضد انقلاب درگیر شده اند. با همان ماشین آهوی سبز رنگی که داشت راهی منطقه درگیری می شود. جمال به اسارت در می آید. روزها و شبها شکنجه میشود. بدنش را تکه تکه می کنند و در چاهی می اندازند.پنج ماهی طول می کشد که بدن کوچک شده و ارباً اربای جمال کشف می شود.
روحش شاد با ذکر صلوات


🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
#برگ زرینی از خاطرات ستارگان خاک
🌹شهید جلال کاوند🌹
🍃متولد:1332،بروجرد
🍃شهادت:1365/3/2،منطقه حاج عمران
🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
بسم رب الشهدا و صدیقین
#برگ زرینی از خاطرات ستارگان خاک

🌹شهید جلال کاوند🌹
🍃متولد:1332،بروجرد
🍃شهادت:1365/3/2،منطقه حاج عمران

#زندگینامه #قسمت اول

🍃روزهای بروجرد:
شهید جلال کاوند در سال 1332 در روز تولد امام علی علیه السلام در شهرستان بروجرد به دنیا می آید. پدر جلال کارگر است گاهی رعیتی می کند و گاهی باربری. بارها را روی شانه اش به این طرف و آن طرف می برد. جلال و چهار برادر و یک خواهرش در یک اتاق کوچک زندگی می کنند. او کلاس ششم را که تمام می کند به اهواز و بعد از آن تهران می آید و برای امرار معاش خود و کمک به خانواده کار می کند. او در خیاطی چیره دست می شود.
در کارگاه خیاطی که جلال کار می کند فرد دیگری نیز هست . او کسی نیست جز محمد بروجردی . به دلیل هم شهری بودن و داشتن دغدغه های دینی جلال بسیار متاثر از محمد بروجردی می شود و از همین دوران یعنی حدود سال 1351 فعالیتها و مبارزات خود را علیه رژیم شاهنشاهی شروع می کند.


🍃شهید جلال کاوند در کارگاه خیاطی

همان روزهایی که خیلی از جوانانی که تهران می آمدند اول از همه سراغ مراکز عیش و نوش می رفتند جلال در اولین قدم می رود سراغ جمع کردن فامیلهایی که در تهران دارد. زیاد می شوند شاید حدود 40 یا 50 نفر. با همین تعداد جلسه قرآن و ذکر اهل بیت را تشکیل می دهد. همین هیئت، محل اولیه مبارزات جلال علیه رژیم شاهنشاهی می شود.
شاید با پیشنهاد محمد بروجردی جلال که استاد کار خیاطی شده می رود در خیاط خانه دربار. از همان زمان راهش به دربار باز می شود. و جلال برای خودش مبارزه می کند با جمع اوری اطلاعات دربار و در اختیار دادن آنها به محمد بروجردی و دیگر دوستان مبارزش.
طولی نمی کشد که ارتباط جلال با مبارزان انقلابی لو می رود و جلال مجبور به فرار از تهران می شود. جلال دلش آرام نمی گیرد با هر کسی که گرم می گیرد چند دقیقه ای طول نمی کشد که وارد بحث سیاسی می شود. پدر و مادرها دادشان دیگر از دست جلال در آمده نمی گذارند بچه هایشان با او حرف بزنند. معتقدند جلال کله اش بوی قرمه سبزی می دهد می ترسند بچه هایشان را نیز هوایی کند. اما جلال از هر فرصتی استفاده می کند و روزهایی که از دست تعقیب و گریزها به بروجرد فرار کرده با جوانترهای فامیل شبها قرار می گذارد و برایشان از انقلاب و امام می گوید.

🍃جلال و دو برادرش در صف اول تظاهرات بر علیه رژیم شاهنشاهی

حاج عبدالمحمد یکی از همان جوانانی است که از ترس پدر و مادرش شبها به پشت بام خانه می آمد و با جلال که همسایه آنها بود صحبت می کرد. می گوید: "جلال سرش پر از سودای امام بود نمی دانم از کجا اعلامیه های امام را می آرود و به من می داد تا آنها را پخش کنم".
جلال از هر فرصتی استفاده می کند تا به قول خودش پیام انقلاب را به مردم برساند.
انقلاب که می شود دغدغه جلال کم که نمی شود هچ، زیادتر هم می شود حضور جریانهای منحرف مارکسیتی و التقاطی باب جدید مبارزه دیگری برای او باز می کند: دفاع ایدئولوژیک از مبانی اسلام انقلابی.

✔️ادامه دارد...


🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
#برگ زرینی از خاطرات ستارگان خاک
🌹شهید جلال کاوند🌹
🍃متولد:1332،بروجرد
🍃شهادت:1365/3/2،منطقه حاج عمران
🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
بسم رب الشهدا و صدیقین
#برگ زرینی از خاطرات ستارگان خاک

🌹شهید جلال کاوند🌹
🍃متولد:1332،بروجرد
🍃شهادت:1365/3/2،منطقه حاج عمران

#زندگینامه #قسمت دوم


🍃جمال برادر جلال از کرمانشاه بر می گردد به کرند غرب. متوجه می شود دوستانش در مناطق اطراف با ضد انقلاب درگیر شده اند. با همان ماشین آهوی سبز رنگی که داشت راهی منطقه درگیری می شود. جمال به اسارت در می آید. روزها و شبها شکنجه میشود. بدنش را تکه تکه می کنند و در چاهی می اندازند.پنج ماهی طول می کشد که بدن کوچک شده و ارباً اربای جمال کشف می شود


🍃بعد از شهادت جمال، انگار باب جدیدی برای جلال باز می شود او به سپاه می رود و عضو سپاه می شود. به همراهی شهید رضا ارجمندی، اطلاعات سپاه شهرستان بروجرد را تاسیس می کند در دورانی که منافقین بیشترین فعالیتها را دارند جلال با اشراف اطلاعاتی عمیقی که دارد سریعا اوضاع بروجرد را آرام می کند.



اما جلال با همه ثبات قدم و اراده آهنینی که برای مبارزه با گروههای انحرافی و منافقین دارد در برابر کسانی که دستگیر می شدند با آرامش و محبت رفتار می کرد. هنوز بسیاری از توابین متعلق به گروهک مجاهدین خلق هستند که شهادت می دهند مهمترین عامل توبه آنها رفتار محبت آمیز و عاشقانه جلال بوده. خاطرات بسیاری در این باره از زبان توابین وجود دارد که در مجال دیگر می توان به آن پرداخت.

🍃مجید کوچکترین برادر جلال می گوید : "در روزهایی که گروهکهای منافقین فعالیتهای گسترده مسلحانه داشتند داداش جلال بسیاری از ساعتهایش را در زندان به بحث با آنها می پرداخت و من هم با ایشان گاهی همراه بودم. یادم هست روزی یکی از افرادی که به جرم فعالیتهای ضد انقلاب دستگیر شده بود وقتی داداش جلال را دید بدون هیچ مقدمه ای برخواست و آب دهان به صورت ایشان ریخت. تحمل این صحنه را نداشتم که برادر بزرگترم اینگونه مورد اهانت قرار گیرد . می خواستم کاری کنم اما داداش جلال نگذاشت. دستش را روی محاسنش کشید و بعد به آرامی دست او را گرفت و نشاند روی زمین . من را از اتاق بیرون کرد چند دقیقه ای بعد داداش جلال از اتاق بیرون آمد داخل اتاق که وارد شدم دیدم آن مردی که با تمام وجودم از او متنفر بودم زانوهایش را بغل کرده و زار زار گریه می کند و دائم می گوید خدایا مرا ببخش. بعدها داداش جلال دلیل گریه آن مرد هتاک را برایم گفت. می گفت او دنبال حق بود اما حق را اشتباهی فهمیده بود و من برای او حق را توضیح دادم."

البته همین رفتارهای او باعث میشود که عده ای کوته بین به جلال برچسبهای مختلفی بزنند و او را به گونه ای آدم سازشکار و هوادار جریانهای انحرافی بدانند.
🍃جلال در عملیات بیت المقدس در منطقه فکه چشمش مورد اصابت ترکش قرار می گیرد ،بعداز بهبود و بعد از گذشت مدت کمی دوباره به دوست دوران انقلاب خود یعنی محمد بروجردی می پیوندد. با تشکیل قرارگاه حمزه در جبهه های شمال غرب توسط محمد بروجردی، او راهی آن مناطق می شود. در ابتدا مدیریت داخلی قرارگاه حمزه را به عهده می گیرد و بعد از چند ماه فرمانده یگاه حفاظت قرارگاه می شود.به دلیل شرایط خاص جبهه های شمال غرب و عدم امنیت کافی در شهرها و مناطق مرزی و همچنین به دلیل فعالیت زیاد دشمنان داخلی ، جلال طرح تشکیل تیپ مستقلی را به منظور حفاظت از مناطق جنگی و همچنین مناطق شهری و روستایی شمال غرب کشور می دهد همزمان با تشکیل این تیپ و شروع فرماندهی او بر این تیپ، جلال روزهای آخر ماندن خود را در این دنیا می گذراند...

✔️ادامه دارد...


🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
بسم رب الشهدا و صدیقین
#برگ زرینی از خاطرات ستارگان خاک

🌹شهید جلال کاوند🌹
🍃متولد:1332،بروجرد
🍃شهادت:1365/3/2،منطقه حاج عمران

#زندگینامه #قسمت سوم(پایان)

🍃روز عاشورای یکی از سالهایی که جلال در قرارگاه حمزه مستقر است، جلال به رسم دیار خود یعنی بروجرد مقدار زیادی خاک جمع می کند، آن را الک و معطر کرده و تبدیل به گلی می کند که به نشانه عزاداری در روز عاشورا مردم دیارش به سر رو روی خود می زنند. دیگ پر از گل را وسط هیات سپاه ارومیه می برد و همه را گل مالی می کند. برای مردم ارومیه این کار خیلی عجیب بود ولی از سالهای بعد، همین کار جلال پایه گذار رسم جدیدی می شود و هر سال همین کار تکرار می شود.


🍃شهید جلال کاوند خودش نحوه شهادتش را انتخاب کرده بود. همرزمان و فامیل و آشنایان جلال این جمله را از او آنقدر شنیده اند که همه می دانند، جلال آرزویش مانند ابی عبدالله بی سر به شهادت رسیدن بود.

🍃همسر شهید :
" خواب دیدم جلال را در حالیکه عبایی در دوش دارد و عمامه اش را در دست گرفته.صبح که شد خوابم را برایش تعریف کردم. گفت: می دانی تعبیرش چیست، تعبیرش این است که بی سر به شهادت می رسم."
در همان مراسم عزاداری هیات قرارگاه حمزه نیز دوستان این جمله به تواتر از او شنیدند که خدایا برای من سخت است که ابی عبدالله با تن بی سر به شهادت برسد و من سر در بدن داشته باشم.صبح همان روز شهادتش نیز در جمع فرماندهان قرارگاه حمزه اعلام می کند: دوستان دیشب خواب دیده ام امروز بدون سر به شهادت می رسم.
📕شهادت...
بالاخره شهید جلال کاوند فرمانده تیپ مستقل 145 مصباح الهدی در دوم خرداد سال 1365 در منطقه حاج عمران به آرزوی دیرینه خود رسید و با تنی بی سر به شهادت نائل شد.

قسمتی از وصیتنامه شهید جلال کاوند:
زندگی چیزی گم کرده بودم که همیشه مرا رنج می داد و من همیشه با این افکار مبارزه می کردم، زندگیم را سراپا بار رنج و سختی سپری کردم و در نگرانی و اضطراب به سر می بردم .
من در زندگی مبارزه زیادی با طاغوت داشتم، زندگی من خلاصه شد بود در مبارزه همیشه در جنگ و گریز بودم ، هدف من اسلام بود اسلام طلوع کرد و من خورشید اسلام را دیدم او کسی نبود جز خمینی عزیز ، به دنبال او راه افتادم و خودم و برادرانم را وقف راه او کردم.
جمال عزیزم که در ابتدا من معلم او بودم و او شاگرد من بود در آخر استاد من شد و با شهادتش راهی را نشان من داد که شهدا و اولیاء خدا طی کرده بودند. حالا تنها آرزوی من شهادت در راه خداست و مطمئن هستم که به این فیض عظیم خواهم رسید.
پایان.
روحش شاد با ذکر صلوات

🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman
#برگ زرینی از خاطرات ستارگان خاک
🌹شهید جلال کاوند🌹
🍃متولد:1332،بروجرد
🍃شهادت:1365/3/2،منطقه حاج عمران
🚩شهید شاهرخ ضرغام 🌷 حــُـر زمان 🌷
Join 🔜 https://telegram.me/hor_zaman