#عاشقانه_شهدا
یه روز تماس گرفت و گفت:
مأموریتی پیش اومده که باس بره و کلی عذر خواهی بابت اين كه شب تنهامون میذاره...😔
بغضمو خوردم و گفتم :
امیر هست،تنها نیستیم، مراقب خودت باش...❤
سعی کردم متوجه بغضم نشه ولی هر وقت از هم دور میشدیم زندگی واسم میشد بی معنی...💔
اون روز امیر هم مدام گریه میکرد...
انگار که دلتنگ باباش بود و شبش نمیخوابید...
حدودای ۵ صبح خوابم برد صبح که پا شدم دیدم آقا مهدی کنار امیر خوابیده...!
خیلی خوشحال شدم سفره صبحونه رو حاضر میکردم که هر دوشون بیدار شدن...
صورتمو کج و کوله کردم و با خنده گفتم:
"شما مگه مأموریت نبودی مرررد...؟❤"
گفت :
"قرار بود صبح برگردیم کارا که تموم شد بقیه موندن ولی من اجازه گرفتم و برگشتم...😌
دلم نیومد تنهاتون بذارم، دلم واقعاً تنگ شده بود...❤
وقتی رسیدم و دیدم چطور کنار بچه بیهوش شدی کلی شرمندت شدم...
بغلش کردم که سر و صداش بیدارت نکنه نمازمو که خوندم سوپو گرم کردم که بخوره...
دیدم انگار از منم گرسنه تره فهمیدم اذیتت کرده و شام هم نخورده...❤
تو بغلم خوابش برد منم همونجا کنارش خوابیدم...😴
نگاشو به چشام دوخت و دستامو تو دستاش بوسیدشون و گفت...
"ببخش خانومی ، حلالم کن این همه سختی بهت دادم ولی کنارم موندی و کمکم کردی...😔
ازت ممنونم...❤"
حرفاش مثه همیشه ساده بود اما از عمق جونش عجیب مینشست به دلم...
همین چیزاش بود که منو دیوونه ش کرده بود...
اشکام بی اختیار سرازیر شد و گفتم:
"من کنار تو خوشبخت ترین زن دنیام آقا مهدی...
#همسر_شهید_مهدی_خراسانی
🌴کانال حُـــرهای زمان🌴 شهید شاهرخ ضرغام
Join🔜 @hor_zaman
یه روز تماس گرفت و گفت:
مأموریتی پیش اومده که باس بره و کلی عذر خواهی بابت اين كه شب تنهامون میذاره...😔
بغضمو خوردم و گفتم :
امیر هست،تنها نیستیم، مراقب خودت باش...❤
سعی کردم متوجه بغضم نشه ولی هر وقت از هم دور میشدیم زندگی واسم میشد بی معنی...💔
اون روز امیر هم مدام گریه میکرد...
انگار که دلتنگ باباش بود و شبش نمیخوابید...
حدودای ۵ صبح خوابم برد صبح که پا شدم دیدم آقا مهدی کنار امیر خوابیده...!
خیلی خوشحال شدم سفره صبحونه رو حاضر میکردم که هر دوشون بیدار شدن...
صورتمو کج و کوله کردم و با خنده گفتم:
"شما مگه مأموریت نبودی مرررد...؟❤"
گفت :
"قرار بود صبح برگردیم کارا که تموم شد بقیه موندن ولی من اجازه گرفتم و برگشتم...😌
دلم نیومد تنهاتون بذارم، دلم واقعاً تنگ شده بود...❤
وقتی رسیدم و دیدم چطور کنار بچه بیهوش شدی کلی شرمندت شدم...
بغلش کردم که سر و صداش بیدارت نکنه نمازمو که خوندم سوپو گرم کردم که بخوره...
دیدم انگار از منم گرسنه تره فهمیدم اذیتت کرده و شام هم نخورده...❤
تو بغلم خوابش برد منم همونجا کنارش خوابیدم...😴
نگاشو به چشام دوخت و دستامو تو دستاش بوسیدشون و گفت...
"ببخش خانومی ، حلالم کن این همه سختی بهت دادم ولی کنارم موندی و کمکم کردی...😔
ازت ممنونم...❤"
حرفاش مثه همیشه ساده بود اما از عمق جونش عجیب مینشست به دلم...
همین چیزاش بود که منو دیوونه ش کرده بود...
اشکام بی اختیار سرازیر شد و گفتم:
"من کنار تو خوشبخت ترین زن دنیام آقا مهدی...
#همسر_شهید_مهدی_خراسانی
🌴کانال حُـــرهای زمان🌴 شهید شاهرخ ضرغام
Join🔜 @hor_zaman