🍃من از خواب
برگی ریحان آوردهام
ریحان را به لبانم نزدیک میکنم
صبح میشود
کنار عطر ریحان
زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم
من هنوز هستم
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
برگی ریحان آوردهام
ریحان را به لبانم نزدیک میکنم
صبح میشود
کنار عطر ریحان
زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم
من هنوز هستم
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
به تو گفته بوديم:
گاهی برای ادامهی روزهای تو
سکوت کرديم
هر جا باران باريد
ما در کنارت ايستادهايم
و برای مرگ و تاريکی که به دنبال تو بودند
گلی پرتاب کرديم !
که تو را از ياد ببرند ...
يک بار ديگر
برای هميشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران میبارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را
دوست داری ...
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
گاهی برای ادامهی روزهای تو
سکوت کرديم
هر جا باران باريد
ما در کنارت ايستادهايم
و برای مرگ و تاريکی که به دنبال تو بودند
گلی پرتاب کرديم !
که تو را از ياد ببرند ...
يک بار ديگر
برای هميشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران میبارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را
دوست داری ...
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
قدمهای من ناتوان در برف این دو و سه قدم را باید بروم تا به تو برسم
خفته بودم که از کوچه صدایم کردی
مانده بودم در خانه بمانم یا به کوچه بیایم
نیستی و هستی در کوچهْ در پرتقالهایی بود
که از پاکت پیرمرد بر کف کوچه ریخته بود
در کنار تو در کوچه چهار فصل سال ناگهان
گُل دادند
نرگسی در چشمان تو
گُل سرخی بر لبان تو
شقایق بر گیسوان تو
اقاقیایی در دستان تو
من در پیشگاه تو سکوت کردم
چهار گل نرگس - گُل سرخ - شقایق - اقاقیا در کوچه منزوی بودند
یاد دارم در عمرم هیچ وقت دریا را به کوچه دعوت
نکردم -کوچه آبی-
آبی به رنگ آبی
همیشه مانده بود
من ترسیدم قدم برداری
چهار گُل پژمرده شوند
در کوچه ماندیم
زیستن در کوچه هرگز نامی نداشت
در کوچه ماندیم
بهار آمد
تابستان رفت
پاییز آمد
زمستان رفت.
#احمدرضا_احمدی
“شقایق بر گیسوان تو”
@hoonaarpublication
خفته بودم که از کوچه صدایم کردی
مانده بودم در خانه بمانم یا به کوچه بیایم
نیستی و هستی در کوچهْ در پرتقالهایی بود
که از پاکت پیرمرد بر کف کوچه ریخته بود
در کنار تو در کوچه چهار فصل سال ناگهان
گُل دادند
نرگسی در چشمان تو
گُل سرخی بر لبان تو
شقایق بر گیسوان تو
اقاقیایی در دستان تو
من در پیشگاه تو سکوت کردم
چهار گل نرگس - گُل سرخ - شقایق - اقاقیا در کوچه منزوی بودند
یاد دارم در عمرم هیچ وقت دریا را به کوچه دعوت
نکردم -کوچه آبی-
آبی به رنگ آبی
همیشه مانده بود
من ترسیدم قدم برداری
چهار گُل پژمرده شوند
در کوچه ماندیم
زیستن در کوچه هرگز نامی نداشت
در کوچه ماندیم
بهار آمد
تابستان رفت
پاییز آمد
زمستان رفت.
#احمدرضا_احمدی
“شقایق بر گیسوان تو”
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
🍃من از خواب
برگی ریحان آوردهام
ریحان را به لبانم نزدیک میکنم
صبح میشود
کنار عطر ریحان
زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم
من هنوز هستم
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
برگی ریحان آوردهام
ریحان را به لبانم نزدیک میکنم
صبح میشود
کنار عطر ریحان
زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم
من هنوز هستم
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
من از خواب
برگی ریحان آوردهام
ریحان را به لبانم نزدیک میکنم
صبح میشود
کنار عطر ریحان
زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم
من هنوز هستم
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
برگی ریحان آوردهام
ریحان را به لبانم نزدیک میکنم
صبح میشود
کنار عطر ریحان
زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم
من هنوز هستم
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
ما را به تاراج بردند
بسیار بیداری بود
بسیار خواب بود
روزهای جمعه ابر داشتیم
اما نمیتوانستیم
بیداری و خواب و ابر جمعه را
زندگی نام بگذاریم
پس خواب را انکار کردیم
پس بیداری را انکار کردیم
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم
که ابر را نبینیم
چه حاصل
که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه
روی میز سرد میشد
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
بسیار بیداری بود
بسیار خواب بود
روزهای جمعه ابر داشتیم
اما نمیتوانستیم
بیداری و خواب و ابر جمعه را
زندگی نام بگذاریم
پس خواب را انکار کردیم
پس بیداری را انکار کردیم
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم
که ابر را نبینیم
چه حاصل
که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه
روی میز سرد میشد
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
ما را به تاراج بردند
بسیار بیداری بود
بسیار خواب بود
روزهای جمعه ابر داشتیم
اما نمیتوانستیم
بیداری و خواب و ابر جمعه را
زندگی نام بگذاریم
پس خواب را انکار کردیم
پس بیداری را انکار کردیم
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم
که ابر را نبینیم
چه حاصل
که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه
روی میز سرد میشد
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
بسیار بیداری بود
بسیار خواب بود
روزهای جمعه ابر داشتیم
اما نمیتوانستیم
بیداری و خواب و ابر جمعه را
زندگی نام بگذاریم
پس خواب را انکار کردیم
پس بیداری را انکار کردیم
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم
که ابر را نبینیم
چه حاصل
که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه
روی میز سرد میشد
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
نامه ی #فروغ_فرخزاد به #احمدرضا_احمدی
هیچوقت حلقههای کنده درخت را تماشا کردهای که با چه هماهنگی و فرم حساب شدهای کنار هم قرار گرفتهاند. اگر این حلقهها میخواستند همینطور بیحساب به راه خودشان بروند، آن وقت یک کنده درخت، دیگر یک حجم واحد نمیشد .در تمام اجزاء طبیعت این نظم وجود دارد. این حساب و محدودیت وجود دارد. تو اگر بیشتر دقت کنی، حرف مرا خواهی فهمید. هر چیزی که بوجود میآید و زندگی میکند تابع یک سلسله فرمها و حسابهای مشخصی است و در داخل آنها رشد میکند. شعر هم همینطور است و اگر تو بگویی نه، و دیگران بگویند نه، به نظر من اشتباه میکنند.اگر نیرویی را در یک قالب مهار نکنی آن نیرو را بکار نگرفتهای و هدردادهای، حیف است که حساسیت تو هدر برود و حرفهای قشنگ و جاندار تو، فرم هنری پیدا نکنند. یک روز خواهی فهمید که من راست میگفتم
@hoonaarpublication
هیچوقت حلقههای کنده درخت را تماشا کردهای که با چه هماهنگی و فرم حساب شدهای کنار هم قرار گرفتهاند. اگر این حلقهها میخواستند همینطور بیحساب به راه خودشان بروند، آن وقت یک کنده درخت، دیگر یک حجم واحد نمیشد .در تمام اجزاء طبیعت این نظم وجود دارد. این حساب و محدودیت وجود دارد. تو اگر بیشتر دقت کنی، حرف مرا خواهی فهمید. هر چیزی که بوجود میآید و زندگی میکند تابع یک سلسله فرمها و حسابهای مشخصی است و در داخل آنها رشد میکند. شعر هم همینطور است و اگر تو بگویی نه، و دیگران بگویند نه، به نظر من اشتباه میکنند.اگر نیرویی را در یک قالب مهار نکنی آن نیرو را بکار نگرفتهای و هدردادهای، حیف است که حساسیت تو هدر برود و حرفهای قشنگ و جاندار تو، فرم هنری پیدا نکنند. یک روز خواهی فهمید که من راست میگفتم
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
ما را به تاراج بردند
بسیار بیداری بود
بسیار خواب بود
روزهای جمعه ابر داشتیم
اما نمیتوانستیم
بیداری و خواب و ابر جمعه را
زندگی نام بگذاریم
پس خواب را انکار کردیم
پس بیداری را انکار کردیم
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم
که ابر را نبینیم
چه حاصل
که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه
روی میز سرد میشد
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
بسیار بیداری بود
بسیار خواب بود
روزهای جمعه ابر داشتیم
اما نمیتوانستیم
بیداری و خواب و ابر جمعه را
زندگی نام بگذاریم
پس خواب را انکار کردیم
پس بیداری را انکار کردیم
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم
که ابر را نبینیم
چه حاصل
که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه
روی میز سرد میشد
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران؛
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
#احمدرضا_احمدی
تصویر: مسعود رئيسی
زادروز "احمدرضا احمدی" گرامی باد
@hoonaarpublication
تو را دوست دارم
در این باران؛
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
#احمدرضا_احمدی
تصویر: مسعود رئيسی
زادروز "احمدرضا احمدی" گرامی باد
@hoonaarpublication
اصلا شعر به چه دردی میخورد؟
#احمدرضا_احمدی : شعر در کوچههای بنبست مانده است، بیتوته کرده است. نشانی خوشبختی را با سخاوت به عابرانی که راه گم کردهاند میدهد. توقع سپاس هم ندارد. وزن و قافیه و دیگر ابزار ادبی در انتهای این کوچه بن بست و در کنار سایه درختان این کوچه، به فراموشی روز و شب رفتهاند. کسی از آنها سراغ نمیگیرد. پس وزن و قافیه به سوی اوراق کهنه و رنگ باخته تاریخ رهسپار میشوند. شاعران میخواهند خوابهای کشدار آدمی را که میوهای از نور و چالاکی ندارد آشفته کنند. آدمیان که میل به رخوت و خواب آلودگی دارند شاعر به گیسوان و چهرههای آنان، قطرات آب میپاشد. شاعر بیدار میکند. دیگر فرصتی نیست باید بگوییم شاعران واقعی و اصیل، الگو نمیپذیرند بلکه الگو میسازند. شعر به درد اصابت نمیکند، درد را التیام میبخشد.
مجله گوهران. ویژهنامه #احمدرضا_احمدی 1386
@hoonaarpublication
#احمدرضا_احمدی : شعر در کوچههای بنبست مانده است، بیتوته کرده است. نشانی خوشبختی را با سخاوت به عابرانی که راه گم کردهاند میدهد. توقع سپاس هم ندارد. وزن و قافیه و دیگر ابزار ادبی در انتهای این کوچه بن بست و در کنار سایه درختان این کوچه، به فراموشی روز و شب رفتهاند. کسی از آنها سراغ نمیگیرد. پس وزن و قافیه به سوی اوراق کهنه و رنگ باخته تاریخ رهسپار میشوند. شاعران میخواهند خوابهای کشدار آدمی را که میوهای از نور و چالاکی ندارد آشفته کنند. آدمیان که میل به رخوت و خواب آلودگی دارند شاعر به گیسوان و چهرههای آنان، قطرات آب میپاشد. شاعر بیدار میکند. دیگر فرصتی نیست باید بگوییم شاعران واقعی و اصیل، الگو نمیپذیرند بلکه الگو میسازند. شعر به درد اصابت نمیکند، درد را التیام میبخشد.
مجله گوهران. ویژهنامه #احمدرضا_احمدی 1386
@hoonaarpublication
آرامآرام تنهایی اسم میشود؛
اسم زمان میشود
اسم مکان میشود
اسم روزگار در بند میشود
اسم خیابان میشود
اسم زمستان میشود
همهی ما؛
اندکاندک
تنها میشویم...
سیام اردیبهشت هشتادمین زادروز شاعر معاصر #احمدرضا_احمدی
زادروزش مبارک 🙏🏻
@hoonaarpublication
اسم زمان میشود
اسم مکان میشود
اسم روزگار در بند میشود
اسم خیابان میشود
اسم زمستان میشود
همهی ما؛
اندکاندک
تنها میشویم...
سیام اردیبهشت هشتادمین زادروز شاعر معاصر #احمدرضا_احمدی
زادروزش مبارک 🙏🏻
@hoonaarpublication
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من ترا سرتاسر نبودم
من خودم را پوشیدم
فصل نبود
در لباس بیفصل
من ترا سرتاسر نبودم
من تو بودم
من ترا خوب گفتم
که گلهای شمعدانی را پوشیدم.
اتاق من دیگر سفید است
گلدان اکنون خالی است
مرا دوست بدار
گلدان گل میدهد
اتاق سفیدتر میشود
مرا دوست بدار
گلدان گل میدهد
اتاق سفیدتر میشود
مرا دوست بدار.
من در اتاق سفید
ترا خفتهام
ترا پوشیدهام
سفیدی را صدا نمیکنم.
مرا دوست بدار.
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
من خودم را پوشیدم
فصل نبود
در لباس بیفصل
من ترا سرتاسر نبودم
من تو بودم
من ترا خوب گفتم
که گلهای شمعدانی را پوشیدم.
اتاق من دیگر سفید است
گلدان اکنون خالی است
مرا دوست بدار
گلدان گل میدهد
اتاق سفیدتر میشود
مرا دوست بدار
گلدان گل میدهد
اتاق سفیدتر میشود
مرا دوست بدار.
من در اتاق سفید
ترا خفتهام
ترا پوشیدهام
سفیدی را صدا نمیکنم.
مرا دوست بدار.
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
نشر هونار
من ترا سرتاسر نبودم من خودم را پوشیدم فصل نبود در لباس بیفصل من ترا سرتاسر نبودم من تو بودم من ترا خوب گفتم که گلهای شمعدانی را پوشیدم. اتاق من دیگر سفید است گلدان اکنون خالی است مرا دوست بدار گلدان گل میدهد اتاق سفیدتر میشود مرا دوست بدار گلدان گل…
متاسفانه شاعر معاصر #احمدرضا_احمدی عزیز دچار سکته مغزی شده و بعلت وخامت اوضاع کرونا، در خانه زیرنظر پزشکان بستری است.
برایشان سلامتی و بهبودی آرزو میکنیم. 🍀🙏🏻🍀
@hoonaarpublication
برایشان سلامتی و بهبودی آرزو میکنیم. 🍀🙏🏻🍀
@hoonaarpublication
شتاب مكن
كه ابر بر خانهات ببارد
و عشق
در تكهاى نان گم شود
هرگز نتوان
آدمى را به خانه آورد
آدمى در سقوط كلمات
سقوط مىكند
و هنگام كه از زمين برخيزد
كلمات نارس را
به عابران تعارف مىكند
آدمى را توانايى
عشق نيست
در عشق مىشكند و مىميرد...
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
كه ابر بر خانهات ببارد
و عشق
در تكهاى نان گم شود
هرگز نتوان
آدمى را به خانه آورد
آدمى در سقوط كلمات
سقوط مىكند
و هنگام كه از زمين برخيزد
كلمات نارس را
به عابران تعارف مىكند
آدمى را توانايى
عشق نيست
در عشق مىشكند و مىميرد...
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
▫️اصلا شعر به چه دردی میخورد؟
#احمدرضا_احمدی : شعر در کوچههای بنبست مانده است، بیتوته کرده است. نشانی خوشبختی را با سخاوت به عابرانی که راه گم کردهاند میدهد. توقع سپاس هم ندارد. وزن و قافیه و دیگر ابزار ادبی در انتهای این کوچه بنبست و در کنار سایه درختان این کوچه، به فراموشی روز و شب رفتهاند. کسی از آنها سراغ نمیگیرد. پس وزن و قافیه به سوی اوراق کهنه و رنگ باخته تاریخ رهسپار میشوند. شاعران میخواهند خوابهای کشدار آدمی را که میوهای از نور و چالاکی ندارد آشفته کنند. آدمیان که میل به رخوت و خوابآلودگی دارند شاعر به گیسوان و چهرههای آنان، قطرات آب میپاشد. شاعر بیدار میکند. دیگر فرصتی نیست باید بگوییم شاعران واقعی و اصیل، الگو نمیپذیرند بلکه الگو میسازند. شعر به درد اصابت نمیکند، درد را التیام میبخشد.
مجله گوهران. ویژهنامه #احمدرضا_احمدی ۱۳۸۶
@hoonaarpublication
#احمدرضا_احمدی : شعر در کوچههای بنبست مانده است، بیتوته کرده است. نشانی خوشبختی را با سخاوت به عابرانی که راه گم کردهاند میدهد. توقع سپاس هم ندارد. وزن و قافیه و دیگر ابزار ادبی در انتهای این کوچه بنبست و در کنار سایه درختان این کوچه، به فراموشی روز و شب رفتهاند. کسی از آنها سراغ نمیگیرد. پس وزن و قافیه به سوی اوراق کهنه و رنگ باخته تاریخ رهسپار میشوند. شاعران میخواهند خوابهای کشدار آدمی را که میوهای از نور و چالاکی ندارد آشفته کنند. آدمیان که میل به رخوت و خوابآلودگی دارند شاعر به گیسوان و چهرههای آنان، قطرات آب میپاشد. شاعر بیدار میکند. دیگر فرصتی نیست باید بگوییم شاعران واقعی و اصیل، الگو نمیپذیرند بلکه الگو میسازند. شعر به درد اصابت نمیکند، درد را التیام میبخشد.
مجله گوهران. ویژهنامه #احمدرضا_احمدی ۱۳۸۶
@hoonaarpublication
بر این جادهها...
•••
بر این جادهها قدری گُل
قدری شبنم نشسته است
امروز میدانستم هوا ابری است
بر این جادهها قدری ابر نشسته است
گمان دارم
به هنگام عبور ما
از این جادهها این ابر باران شود
تقویم ایام شباهت به ابر دارد
تقویم ایام شباهت به این جادهها دارد
کسانی دور
کسانی که خنیاگر نیستند
جهان را آرزو دارند
بیخار و بیاندوه دوست دارند
پس چنین است که جهان خار دارد
پس چنین است که جهان اندوه دارد
هراسان تو را در راهرو دیده بودم
که به دنبال یک کبریت
در خاموشی میدویدی
هنگام که کبریت را روشن کردی
لبخند ترا در راهرو دیدم
فرصت کوتاه بود که بگویم:
بر این جادهها قدری گُل
قدری شبنم نشسته است
هنگام که نور کبریت تمام شد
دوباره یک ظلمت ابدی
دوباره ابرها که آسمان را
گم کرده بودند
و میخواستند بر روی آلبوم خانوادگی
باران شوند.
میدانستم اگر کبریت داشتی
در روشنایی
میگفتی: پاییز در دستان من
برگ میشود
دستان تو
در پاییز بوی غزل داشت
و از قصیدهها دور بود
در پاییز صف کولیان را میدیدم
که تمام درهای خانهها را میکوبیدند
که شام در کدام خانه
در پاییز آماده است
من دانستم سرانجام از پاییز
من دانستم سرانجام از خانه
من میدانستم سرانجام از شام
خسته میشوم
رو در روی تو در پاییز
بگشای این در را که پاییز را
تنها ببینم.
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
•••
بر این جادهها قدری گُل
قدری شبنم نشسته است
امروز میدانستم هوا ابری است
بر این جادهها قدری ابر نشسته است
گمان دارم
به هنگام عبور ما
از این جادهها این ابر باران شود
تقویم ایام شباهت به ابر دارد
تقویم ایام شباهت به این جادهها دارد
کسانی دور
کسانی که خنیاگر نیستند
جهان را آرزو دارند
بیخار و بیاندوه دوست دارند
پس چنین است که جهان خار دارد
پس چنین است که جهان اندوه دارد
هراسان تو را در راهرو دیده بودم
که به دنبال یک کبریت
در خاموشی میدویدی
هنگام که کبریت را روشن کردی
لبخند ترا در راهرو دیدم
فرصت کوتاه بود که بگویم:
بر این جادهها قدری گُل
قدری شبنم نشسته است
هنگام که نور کبریت تمام شد
دوباره یک ظلمت ابدی
دوباره ابرها که آسمان را
گم کرده بودند
و میخواستند بر روی آلبوم خانوادگی
باران شوند.
میدانستم اگر کبریت داشتی
در روشنایی
میگفتی: پاییز در دستان من
برگ میشود
دستان تو
در پاییز بوی غزل داشت
و از قصیدهها دور بود
در پاییز صف کولیان را میدیدم
که تمام درهای خانهها را میکوبیدند
که شام در کدام خانه
در پاییز آماده است
من دانستم سرانجام از پاییز
من دانستم سرانجام از خانه
من میدانستم سرانجام از شام
خسته میشوم
رو در روی تو در پاییز
بگشای این در را که پاییز را
تنها ببینم.
#احمدرضا_احمدی
@hoonaarpublication
🖤🖤🖤
#احمدرضا_احمدی
۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ – ۲۰ تیر ۱۴۰۲
https://www.instagram.com/p/CujoMvKqgDe/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
@hoonaarpublication
#احمدرضا_احمدی
۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ – ۲۰ تیر ۱۴۰۲
https://www.instagram.com/p/CujoMvKqgDe/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
@hoonaarpublication