دختر ما را آزاد کنید!
فاطمه_انصاری دانشجوی کارشناسی مشاوره دانشگاه شهید بهشتی ورودی ۹۸، روز ۲۱ آبان پس از احضار به دادسرای اوین بازداشت شده و همچنان در بند است.
فاطمه_انصاری دانشجوی کارشناسی مشاوره دانشگاه شهید بهشتی ورودی ۹۸، روز ۲۱ آبان پس از احضار به دادسرای اوین بازداشت شده و همچنان در بند است.
تاریخ و تمدن
Photo
فاطمه عزیز! دختر خوب بهشتی!
خوش آمدی به خانه.
در این روز بارانی زیبا،
گرمی دلچسب خورشید را با خود آوردی!
شب رفت و صبوح آمد غم رفت و فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا!
خوش آمدی به خانه.
در این روز بارانی زیبا،
گرمی دلچسب خورشید را با خود آوردی!
شب رفت و صبوح آمد غم رفت و فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا!
به نام خدا
سخنی با حاکمیت جمهوری اسلامی
سخن گفتن با شما را امروز و تا این لحظه با سلام و درود نمیتوان آغاز کرد که خود با رفتار خشونتبار در مقابل مردم معترض، مجال سلام و امانی باقی نگذاشتهاید. برخی از مردم بهقدری از شما در تنگنا و عذاب افتادهاند که حتی خطاب قراردادن شما و گفتگو را خطا میدانند، اما به حکم شغل معلمی که بر مبنای فضیلت گفتگوست و نیز به حکم مادرانگی که در هر حالت و هر شرایطی در پی آزادی و راحت فرزند، پای میز مذاکره مینشیند و اگر پای جان و جوانی فرزند در میان باشد، غرور و زنانگی را زیر پا گذاشته و خواهش و تمنا را هم بر خود روا میدارد، سخنی دارم با شما و خواهشی، بهسادگی و صرافت تمام، بیآلایش و بدون هیچ پیچ و تاب فلسفی یا سیاسی و جز آن:
روزی دختری غریب، مهمان پایتخت شما بود برای گشت و گذار و گلگشت آخر تابستان. روسریاش آنطور که دلخواه شماست، نبود و در فرایند ارشاد شما به تلخی، غریبانه و مظلومانه جان سپرد. وارد چگونگی ماجرا نمیشویم که خود بهتر میدانید... همان روز اگر عذر میخواستید از ملت، مقصران را برکنار میکردید یا دستکم دستور پیگیری میدادید و ونهای گشت ارشادتان را که امروز بعد از چند ماه جنگ و گریز و تلفات و خسارات مختلف جانی و مالی، مضر منافع ملی و امنیت تشخیص دادهاید، همان روزهای نخست، تعطیل اعلام میکردید، کار به اینجا نمیکشید.
شما به تجربه خود را شناختهاید و در این سالهای حاکمیت، احتمالا به این خودآگاهی رسیدهاید که به شیوه نابالغان محروم از مهر والدین، در مواجهه با هر بحرانی ابتدا فرافکنی، انکار، لجاجت، خشونت و رفتارهایی اجتنابی از این دست را برمیگزینید و نهایتا پس از اینکه به نتیجه دلخواه نرسیدید، تازه در اتاقهای فکر به دنبال راه چاره میگردید؛ آن هم با همفکرانی که معلوم نیست بر چه اساسی باز هم شما را به بیراهه رهنمون میشوند.
مشکلات یکی دو تا نیست و مجال حوصله شما اندک و در این دو ماه هم بیش از هر زمان دیگر در کل دنیا علیه سیاستهای ناکارآمدتان مقاله نوشته شده که سر فرصت بخوانید و اگر مایل بودید و فرصتی مانده بود، بیاموزید، اما به عنوان یک شهروند و معلم درخواستی دارم که نصیحتی خیرخواهانه هم در نهاد آن مندرج است:
جوانان ما، دانشجویان ما، فرزندان میهن را که قرار است فردای همین مملکت را بسازند آزاد کنید! چرا فکر میکنید زندان میتواند متنبه کند یا بترساند، هرگز چنین نیست! هر روزی که بر این جوان در زندان میگذرد، ریشههای کینه و نفرت در دلش عمیقتر میشود و هر قطره اشک از چشمان مادر و خانوادهاش، به تدریج سیلابی سهمگین میشود بر آشیان بیبنیاد حکومت.
برای این جوانان احکام سنگین محاربه و افساد فیالارض و جز آن صادر نکنید. آن کس که آتش این ستم را افروخته محارب واقعی است و آنکس یا کسانی که از دستشان آه مظلومان به آسمان رفته در حال فساد در زمین خدایند.
اگر میگویید این دویست یا چهارصد یا هزار و پانصد و دیگر کشتهها کار شما نیست، نگذارید در دادگاههای شما احکام اعدام و حبسها و مجازاتهای سنگین برای جوانان این مملکت صادر شود؛ این به نفع شماست!
در آستانه روز دانشجو بیایید و مرحمت کنید و همه دانشجویان را بیقید و شرط آزاد کنید.
درخواست عمومی درباره همه زندانیان این روزهاست و درخواست مشخص من و غالب استادان و همکارانم درباره جوانان دانشگاه شهید بهشتی است که هنوز تعدادی از آنها در بند هستند ** و تعدادی دیگر به قید وثیقه آزادند و منتظر احکام شما.
این بچهها را رها کنید و از احکام سنگین (حتی اگر به نظر شما ضروری مینماید) خودداری کنید. به خدا قسم ما جوانانمان را میشناسیم، هرگز برایشان درس عبرت نمیشود! آنچه تنبیه مینامید، فایده و کارکردش را از دست داده، کار بیهوده نکنید! خدا را، خدا را!
** دانشجویان زندانی دانشگاه شهید بهشتی:
_ یاشار پناهی
_توحید شافی
_پارسا شجاعالدین
نگار ذیلابی
تهران
غروب یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱
سخنی با حاکمیت جمهوری اسلامی
سخن گفتن با شما را امروز و تا این لحظه با سلام و درود نمیتوان آغاز کرد که خود با رفتار خشونتبار در مقابل مردم معترض، مجال سلام و امانی باقی نگذاشتهاید. برخی از مردم بهقدری از شما در تنگنا و عذاب افتادهاند که حتی خطاب قراردادن شما و گفتگو را خطا میدانند، اما به حکم شغل معلمی که بر مبنای فضیلت گفتگوست و نیز به حکم مادرانگی که در هر حالت و هر شرایطی در پی آزادی و راحت فرزند، پای میز مذاکره مینشیند و اگر پای جان و جوانی فرزند در میان باشد، غرور و زنانگی را زیر پا گذاشته و خواهش و تمنا را هم بر خود روا میدارد، سخنی دارم با شما و خواهشی، بهسادگی و صرافت تمام، بیآلایش و بدون هیچ پیچ و تاب فلسفی یا سیاسی و جز آن:
روزی دختری غریب، مهمان پایتخت شما بود برای گشت و گذار و گلگشت آخر تابستان. روسریاش آنطور که دلخواه شماست، نبود و در فرایند ارشاد شما به تلخی، غریبانه و مظلومانه جان سپرد. وارد چگونگی ماجرا نمیشویم که خود بهتر میدانید... همان روز اگر عذر میخواستید از ملت، مقصران را برکنار میکردید یا دستکم دستور پیگیری میدادید و ونهای گشت ارشادتان را که امروز بعد از چند ماه جنگ و گریز و تلفات و خسارات مختلف جانی و مالی، مضر منافع ملی و امنیت تشخیص دادهاید، همان روزهای نخست، تعطیل اعلام میکردید، کار به اینجا نمیکشید.
شما به تجربه خود را شناختهاید و در این سالهای حاکمیت، احتمالا به این خودآگاهی رسیدهاید که به شیوه نابالغان محروم از مهر والدین، در مواجهه با هر بحرانی ابتدا فرافکنی، انکار، لجاجت، خشونت و رفتارهایی اجتنابی از این دست را برمیگزینید و نهایتا پس از اینکه به نتیجه دلخواه نرسیدید، تازه در اتاقهای فکر به دنبال راه چاره میگردید؛ آن هم با همفکرانی که معلوم نیست بر چه اساسی باز هم شما را به بیراهه رهنمون میشوند.
مشکلات یکی دو تا نیست و مجال حوصله شما اندک و در این دو ماه هم بیش از هر زمان دیگر در کل دنیا علیه سیاستهای ناکارآمدتان مقاله نوشته شده که سر فرصت بخوانید و اگر مایل بودید و فرصتی مانده بود، بیاموزید، اما به عنوان یک شهروند و معلم درخواستی دارم که نصیحتی خیرخواهانه هم در نهاد آن مندرج است:
جوانان ما، دانشجویان ما، فرزندان میهن را که قرار است فردای همین مملکت را بسازند آزاد کنید! چرا فکر میکنید زندان میتواند متنبه کند یا بترساند، هرگز چنین نیست! هر روزی که بر این جوان در زندان میگذرد، ریشههای کینه و نفرت در دلش عمیقتر میشود و هر قطره اشک از چشمان مادر و خانوادهاش، به تدریج سیلابی سهمگین میشود بر آشیان بیبنیاد حکومت.
برای این جوانان احکام سنگین محاربه و افساد فیالارض و جز آن صادر نکنید. آن کس که آتش این ستم را افروخته محارب واقعی است و آنکس یا کسانی که از دستشان آه مظلومان به آسمان رفته در حال فساد در زمین خدایند.
اگر میگویید این دویست یا چهارصد یا هزار و پانصد و دیگر کشتهها کار شما نیست، نگذارید در دادگاههای شما احکام اعدام و حبسها و مجازاتهای سنگین برای جوانان این مملکت صادر شود؛ این به نفع شماست!
در آستانه روز دانشجو بیایید و مرحمت کنید و همه دانشجویان را بیقید و شرط آزاد کنید.
درخواست عمومی درباره همه زندانیان این روزهاست و درخواست مشخص من و غالب استادان و همکارانم درباره جوانان دانشگاه شهید بهشتی است که هنوز تعدادی از آنها در بند هستند ** و تعدادی دیگر به قید وثیقه آزادند و منتظر احکام شما.
این بچهها را رها کنید و از احکام سنگین (حتی اگر به نظر شما ضروری مینماید) خودداری کنید. به خدا قسم ما جوانانمان را میشناسیم، هرگز برایشان درس عبرت نمیشود! آنچه تنبیه مینامید، فایده و کارکردش را از دست داده، کار بیهوده نکنید! خدا را، خدا را!
** دانشجویان زندانی دانشگاه شهید بهشتی:
_ یاشار پناهی
_توحید شافی
_پارسا شجاعالدین
نگار ذیلابی
تهران
غروب یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱
تاریخ و تمدن
مریم بلالپور را آزاد کنید!
الان دیدم که مریم عزیز آزاد شده، هزار شکر 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
Forwarded from هیچستان
« علت » رشتهی تاریخ
رشتهی تاریخ در ایران علیل است. بیمار است. غایب است. منفعل است. از جامعه و درد مردم دور افتاده است. از اکنون و امروز غافل و جداست. در زندان « گذشته » و در حبس « سیاست » گرفتار آمده است. ایدیولوژیزده است. نظریهزده است. قدرتزده است. عوامزده است. حکومتزده است. « گذشتهزده » است. گمان میکند کارویژهاش این است که به انتظار بنشیند تا رویداد بگذرد و تمام شود و آبها از آسیاب بیفتد و سپس به عنوان گذشتهی سپریشده به جانش بیفتد و زیر ذرهبیناش ببرد و تفسیر و تحلیل و تبیین و روایتش کند. این آفتها پیکر رشتهی تاریخ را در بر گرفته و آن را از خاصیت انداختهاند. مردم از مورخ توقع دارند که اینجا و اکنون، و نه فردا، به دردشان بپردازد و در فهم آنچه که اکنون زنده و جاریست یاریشان دهد.
مورخ باید با تکیه بر دانش و بینش ویژهی خود بتواند پرتوی بر سویههای تاریک تاریخ اکنون بیفکند. میشود و باید پرسید که در تبیین و تفسیر و تحلیل و روایت رویدادهای جاری ایران در چند ماه اخیر جای اهالی تاریخ کجاست؟ چه کردهاند؟ چه میکنند؟ چه باید بکنند؟ آیا باید به انتظار بنشینند تا این رویدادها به گذشتهی قابل مطالعه تبدیل شوند؟ آیا اینک و اینجا نمیتوانند بگویند که رخدادهای کنونی چه و چگونه بر آنان رخ مینمایند؟ در رخ این رخدادها - از بیم و امید و.... - چه میبینند؟ بر آنچه که دیگر اهالی علومانسانی و اجتماعی گفته و میگویند با ادراک و نگرش مورخانه چه میتوانند بیفزایند؟ و...
در حالی که در چند ماه اخیر اهالی رشتههای همسایه و نهادها و انجمنهای مربوطه کمابیش فعال بوده و نشستهای گوناگون برگزار کردهاند چرا با سکوت و انفعال اهالی تاریخ روبروییم؟
رشتهی تاریخ - و یا به تعبیر درستتر « رشتهنمای تاریخ » - که خود را متولی انحصاری تاریخ این سرزمین میداند برای ثبت و ضبط و فهم و تبیین رویدادهای تاریخ اکنون چه کارهایی کرده و میکند؟ چه برنامههایی دارد؟ چرا انجمنها و گروهها و نهادهای مربوطه در این باره سکوت و سکون پیشه کردهاند؟ غیبت محسوس و ملموس اهالی تاریخ در میدان فعالیتها و گفتگوهای جاری را چگونه میتوان توضیح داد و توجیه کرد جز اینکه با صدای رسا اعلامکرد که : رشتهنمای تاریخ علیل است. و بر ما است که اینجا و اکنون و نه فردا از علت یا علتهای این « علت » ( = بیماری ) پرسوجو کنیم. فردا دیر است...
به غیبت تاریخ و مورخ بیندیشیم.
#داریوش_رحمانیان
ششم بهمنماه هزار و چهارصد و یک
https://t.me/hichestandr
رشتهی تاریخ در ایران علیل است. بیمار است. غایب است. منفعل است. از جامعه و درد مردم دور افتاده است. از اکنون و امروز غافل و جداست. در زندان « گذشته » و در حبس « سیاست » گرفتار آمده است. ایدیولوژیزده است. نظریهزده است. قدرتزده است. عوامزده است. حکومتزده است. « گذشتهزده » است. گمان میکند کارویژهاش این است که به انتظار بنشیند تا رویداد بگذرد و تمام شود و آبها از آسیاب بیفتد و سپس به عنوان گذشتهی سپریشده به جانش بیفتد و زیر ذرهبیناش ببرد و تفسیر و تحلیل و تبیین و روایتش کند. این آفتها پیکر رشتهی تاریخ را در بر گرفته و آن را از خاصیت انداختهاند. مردم از مورخ توقع دارند که اینجا و اکنون، و نه فردا، به دردشان بپردازد و در فهم آنچه که اکنون زنده و جاریست یاریشان دهد.
مورخ باید با تکیه بر دانش و بینش ویژهی خود بتواند پرتوی بر سویههای تاریک تاریخ اکنون بیفکند. میشود و باید پرسید که در تبیین و تفسیر و تحلیل و روایت رویدادهای جاری ایران در چند ماه اخیر جای اهالی تاریخ کجاست؟ چه کردهاند؟ چه میکنند؟ چه باید بکنند؟ آیا باید به انتظار بنشینند تا این رویدادها به گذشتهی قابل مطالعه تبدیل شوند؟ آیا اینک و اینجا نمیتوانند بگویند که رخدادهای کنونی چه و چگونه بر آنان رخ مینمایند؟ در رخ این رخدادها - از بیم و امید و.... - چه میبینند؟ بر آنچه که دیگر اهالی علومانسانی و اجتماعی گفته و میگویند با ادراک و نگرش مورخانه چه میتوانند بیفزایند؟ و...
در حالی که در چند ماه اخیر اهالی رشتههای همسایه و نهادها و انجمنهای مربوطه کمابیش فعال بوده و نشستهای گوناگون برگزار کردهاند چرا با سکوت و انفعال اهالی تاریخ روبروییم؟
رشتهی تاریخ - و یا به تعبیر درستتر « رشتهنمای تاریخ » - که خود را متولی انحصاری تاریخ این سرزمین میداند برای ثبت و ضبط و فهم و تبیین رویدادهای تاریخ اکنون چه کارهایی کرده و میکند؟ چه برنامههایی دارد؟ چرا انجمنها و گروهها و نهادهای مربوطه در این باره سکوت و سکون پیشه کردهاند؟ غیبت محسوس و ملموس اهالی تاریخ در میدان فعالیتها و گفتگوهای جاری را چگونه میتوان توضیح داد و توجیه کرد جز اینکه با صدای رسا اعلامکرد که : رشتهنمای تاریخ علیل است. و بر ما است که اینجا و اکنون و نه فردا از علت یا علتهای این « علت » ( = بیماری ) پرسوجو کنیم. فردا دیر است...
به غیبت تاریخ و مورخ بیندیشیم.
#داریوش_رحمانیان
ششم بهمنماه هزار و چهارصد و یک
https://t.me/hichestandr
Telegram
هیچستان
غیر حق در هر دو عالم هیچ نیست
Forwarded from فرهیختگان
ایران را باید ساخت
"جرات آزاد بودن داشته باش"
امیر مازیار
وضعیت کنونی زمان خاموشی و انفعال و انتظار نیست. بلکه زمان ساختن است. آزادی، برابری و دموکراسی را باید ساخت. ایران آینده را آنگونه که تصور میکنیم و میخواهیم باید بسازیم. نباید گمان کرد که پشت ابرهای تاریکی خورشید گرم و درخشان آزادی منتظر ما است و فقط کافی است ابرها کنار بروند. حالا که جمعیتی داریم و اتحادی، حالا که "امر جمعی" دغدغه ماست، حالا که خشمی داریم و بغضی، حالا که غم جوانان از دست رفته بر شانههای ما سنگینی میکند، کار کنیم و رویای جمعی خود را بسازیم. سیلاب حوادث ممکن است پیش از آنکه ما فکر کنیم به راه بیفتد. ما در دوران خطیری هستیم.
باید "زن، زندگی ،آزادی" را به مطالبهای مدنی و گسترده تبدیل کرد. لازم است شکل سیاسی، حقوقی و قانونی ایران دموکراتیک، شیوه رسیدن به آن و موانع جدی آن به دقت معرفی شوند.
باید نابرابریهای جنسیتی، دینی و همه اشکال تبعیض به شکل مساله و مطالبه درآیند. نابرابری در تاریخ و زبان ما نهادینه شدهاست. تاریخ نابرابری را آشکار و افشا کنیم و زبان را از زنستیزی و قومستیزی پاک گردانیم.
"زن،زندگی،آزادی" بزرگتر از تغییری سیاسی است و باید تفسیر حقوقی و سیاسی، تفسیر دینی متناسب خود و ادبیات و هنر خود را داشته باشد. فراموش نکنیم که در برخی مناطق ایران زنان از حقوق اولیه و حتی قانونی خود به دلیل باورهای محلی محروم اند. اقلیتها نیز همین طور.
درسها، کلاسها و سخنرانیها را برگزار کنیم و در آنها درباره ایران سخن بگوییم. فعالیت هنری و ادبی موثر بکنیم. هنر و ادبیات آزاد را نشان دهیم و از آن حمایت کنیم. هنر و ادبیات آزادی را بسازیم. کارهای موثر را درحوزههای گوناگون همرسان کنیم و در آنها مشارکت جمعی داشتهباشیم.
اعتراض بکنیم. باید درباره شیوههای مدنی و موثر اعتراض و انتقاد صحبت کرد. شهامت اعتراض را به دست آوریم و در دیگران گسترش بدهیم.
شعار روشنگر این جنبش این بودهاست که: "جرات آزاد بودن داشته باش".
درباره اختلاف نظرها و شیوههای رفع آنها، درباره دیگر پذیری و همگرایی، درباره حقوق بشر و لزوم کثرتگرایی، درباره تفکر انتقادی و توان نقد اخبار و آراء، درباره بهترین شیوههای با هم بودن صحبت بکنیم. .
باید جامعه چنان قوی، حقخواه و نسبت به نابرابری و نقض حقوق حساس باشد که هزینه نقضحقوق برای هر صاحب قدرتی در جامعه بالا برود.
نگذاریم جمعیتی که بهدست آوردهایم پراکنده شود. نگذاریم صدای جمعی ما گنگ و کماثر شود. در وضعیت بیرسانگی و بینمایندگی، صداهای خودمان یعنی این فضای مجازی و فضاهای واقعی اجتماع و گفتگو را گرم، پویا، متکثر و نقاد نگهداریم. منزوی نباشیم و نشویم.
آزادی را باید ساخت.
تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ــ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!(شاملو،۱۳۵۱)
#فرهیختگان راهی به رهایی
"جرات آزاد بودن داشته باش"
امیر مازیار
وضعیت کنونی زمان خاموشی و انفعال و انتظار نیست. بلکه زمان ساختن است. آزادی، برابری و دموکراسی را باید ساخت. ایران آینده را آنگونه که تصور میکنیم و میخواهیم باید بسازیم. نباید گمان کرد که پشت ابرهای تاریکی خورشید گرم و درخشان آزادی منتظر ما است و فقط کافی است ابرها کنار بروند. حالا که جمعیتی داریم و اتحادی، حالا که "امر جمعی" دغدغه ماست، حالا که خشمی داریم و بغضی، حالا که غم جوانان از دست رفته بر شانههای ما سنگینی میکند، کار کنیم و رویای جمعی خود را بسازیم. سیلاب حوادث ممکن است پیش از آنکه ما فکر کنیم به راه بیفتد. ما در دوران خطیری هستیم.
باید "زن، زندگی ،آزادی" را به مطالبهای مدنی و گسترده تبدیل کرد. لازم است شکل سیاسی، حقوقی و قانونی ایران دموکراتیک، شیوه رسیدن به آن و موانع جدی آن به دقت معرفی شوند.
باید نابرابریهای جنسیتی، دینی و همه اشکال تبعیض به شکل مساله و مطالبه درآیند. نابرابری در تاریخ و زبان ما نهادینه شدهاست. تاریخ نابرابری را آشکار و افشا کنیم و زبان را از زنستیزی و قومستیزی پاک گردانیم.
"زن،زندگی،آزادی" بزرگتر از تغییری سیاسی است و باید تفسیر حقوقی و سیاسی، تفسیر دینی متناسب خود و ادبیات و هنر خود را داشته باشد. فراموش نکنیم که در برخی مناطق ایران زنان از حقوق اولیه و حتی قانونی خود به دلیل باورهای محلی محروم اند. اقلیتها نیز همین طور.
درسها، کلاسها و سخنرانیها را برگزار کنیم و در آنها درباره ایران سخن بگوییم. فعالیت هنری و ادبی موثر بکنیم. هنر و ادبیات آزاد را نشان دهیم و از آن حمایت کنیم. هنر و ادبیات آزادی را بسازیم. کارهای موثر را درحوزههای گوناگون همرسان کنیم و در آنها مشارکت جمعی داشتهباشیم.
اعتراض بکنیم. باید درباره شیوههای مدنی و موثر اعتراض و انتقاد صحبت کرد. شهامت اعتراض را به دست آوریم و در دیگران گسترش بدهیم.
شعار روشنگر این جنبش این بودهاست که: "جرات آزاد بودن داشته باش".
درباره اختلاف نظرها و شیوههای رفع آنها، درباره دیگر پذیری و همگرایی، درباره حقوق بشر و لزوم کثرتگرایی، درباره تفکر انتقادی و توان نقد اخبار و آراء، درباره بهترین شیوههای با هم بودن صحبت بکنیم. .
باید جامعه چنان قوی، حقخواه و نسبت به نابرابری و نقض حقوق حساس باشد که هزینه نقضحقوق برای هر صاحب قدرتی در جامعه بالا برود.
نگذاریم جمعیتی که بهدست آوردهایم پراکنده شود. نگذاریم صدای جمعی ما گنگ و کماثر شود. در وضعیت بیرسانگی و بینمایندگی، صداهای خودمان یعنی این فضای مجازی و فضاهای واقعی اجتماع و گفتگو را گرم، پویا، متکثر و نقاد نگهداریم. منزوی نباشیم و نشویم.
آزادی را باید ساخت.
تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ــ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!(شاملو،۱۳۵۱)
#فرهیختگان راهی به رهایی
Telegram
فرهیختگان
آسمانِ فکرِ آزاد رنگ و لباس نمیشناسد
از زمینِ سنت تا آسمانِ تجدد با اراده پرواز
فرهیختگی پایی در زمین و فکری آسمانی میخواهد
ارتباط با ادمین
@farhikhtehgan_bot
امام علی(ع):
شجاعتر از خردمند، وجود ندارد...
گروه تبادل نظر:
@iranintellectualsgroup
از زمینِ سنت تا آسمانِ تجدد با اراده پرواز
فرهیختگی پایی در زمین و فکری آسمانی میخواهد
ارتباط با ادمین
@farhikhtehgan_bot
امام علی(ع):
شجاعتر از خردمند، وجود ندارد...
گروه تبادل نظر:
@iranintellectualsgroup
تاریخ و تمدن
ایران را باید ساخت "جرات آزاد بودن داشته باش" امیر مازیار وضعیت کنونی زمان خاموشی و انفعال و انتظار نیست. بلکه زمان ساختن است. آزادی، برابری و دموکراسی را باید ساخت. ایران آینده را آنگونه که تصور میکنیم و میخواهیم باید بسازیم. نباید گمان کرد که پشت…
🍃اگر شعار کانت در عصر روشنگری شجاعت دانستن بود (Dare to know) اکنون باید جرات آگاهی را با شهامت "آزاد بودن" و "کار کردن" در هم آمیخت. از خود و از یکدیگر مدام میپرسیم پس کی این روزهای تاریک تلخ تمام خواهد شد و طلوع آیا بهراستی نزدیک است؟ شاید بهتر باشد به جای اینکه با این پرسش خود را در انتظاری کشنده آزار دهیم و روح و روان بفرساییم، در ساختن آیندهای که آرزو داریم سهمی داشته باشیم. چه بسا اگر بدون ساختن مفاهیم اصلی و فهم عمیق مبناهای تغییر، از فرط خستگی و نومیدی در دام تغییری شتابزده گرفتار شویم، حسرت بریم بر این روزها که میشد کاری کرد و نکردیم. به جای پرسش "کی بالاخره این شب تار سحر میشود؟" هر یک خورشیدی از معنا در اندیشه و بارقهای از جسارت در قلب بکاریم! ملتها اینگونه رهایی را تجربه میکنند، باید صبور باشیم و کار کنیم! خشم، ترس، امید و هر حس برانگیزاننده دیگر به هیچ وجه کافی نیست اگر فقط در حد احساس باقی بماند و جامهای از سنخ عمل نپوشد!
Forwarded from سایهسار (Sayeh Eghtesadinia)
مبارکت باشد پسر!
یک صدای جمعی زیبا
شروین حاجیپور، با ساختن قطعۀ «برای»، سرودی ماندگار به دفتر سرودهای اعتراضی فارسیزبانان اضافه کرد: سرودی ساده، درویشانه و پاک؛ پاک چون هزارخوانی سحری.
قطعهای تماماً آیکونیک: شأن متن، نوع اجرا، شیوۀ ضبط و طرز انتشار آن آینۀ بیزنگار تمامنمایی است از زندگی نسلهایی از ایرانیان که نتبهنت و لغتبهلغت آن را زیسته و گریستهاند. جوان غیرمرکزنشینی که در سال اصلاحات، ۱۳۷۶، زاده شده، با یک تیشرت سیاه بینقشونگار، بیهیچ گریم و نورپردازی و صحنهآرایی، در اتاقخوابش در یک آپارتمان معمولی مینشیند، با رشته کردن توییتهایی یک خطی از حسرتها و آمال ایرانیان ترانهای ردیف میکند و آن را با ملودی سادهای عجین میسازد، با صدای محزونی میخواند، با گوشی تلفنش ضبط میکند و با اینترنتی «که هر لحظه در او بیم فروریختن است»، به صفحۀ اینستاگرامش میفرستد. سرود به طرفهالعینی مشرق را تا مغرب درمینوردد و ورد زبانها میگردد. به این ترتیب، یک سادگی بیحد، از فرط «صمیمیت حزن»، به شکوهی تمامعیار و بینقص بدل میگردد.
ساختمان ترانه ساده است و اسکلتبندی بلاغی آن بر عنصر «تکرار» بنا شده. متن ترانه از گزارههایی تشکیل شده که با کلمۀ «برای» آغاز میشوند:
برای توی کوچه رقصیدن
برای ترسیدن به وقت بوسیدن
برای خواهرم خواهرت خواهرامون
برای تغییر مغزها که پوسیدن
برای شرمندگی برای بیپولی
برای حسرت یک زندگی معمولی...
ساختمان بلاغی ترانۀ «برای» از منظر بلاغی یادآور شعر «از عموهایت» شاملوست که از سر تا ته با گزارههایی بنا شده که با «نه به خاطرِ و به خاطرِ» شروع شدهاند:
نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه
به خاطر سایۀ بام کوچکش
به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها، نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ، به خاطر یک قطره روشنتر از چشمهای تو....
«از عموهایت» و «برای» نهفقط در عنصر اصلی برسازندۀ بلاغتشان، «تکرار»، مشترکاند، که در هالههای برسازندۀ معنا و محتوا هم همگراییهایی دارند: مایۀ معصومیت و بیگناهی و قناعت در لایههای معنایی هر دو شعر مکرر شده. راوی شعر شاملو میگوید آنان که به خاک افتادند، آرزوهای بزرگ و دستنیافتنی نداشتند، شادیهای کوچک و زیباییهایی انسانی برایشان کافی میبود. راوی شعر شروین هم «برای حسرت یک زندگی معمولی» است که میخواند. اما تفاوتی بسیار معنادار و فارق در آخر شعر است که متجلی میشود. شاملو شعر را با ستایش شهدای چپ یعنی عموها، و مشخصاً شهید تودهای، مرتضی کیوان، تمام میکند و به این ترتیب به آخرین درِ شعر قفل میزند و آن را میبندد:
به خاطر تو
به خاطر هرچیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را میگویم
از مرتضا سخن میگویم.
این انحصار در ترانۀ شروین وجود ندارد: شعر با کلمۀ بلند «آزادی» پایان میگیرد؛ کلمهای که دقیقاً خلاف «انحصار» است. اینجاست که آواز با تکرار کلمۀ «آزادی» اوج میگیرد، از حزن جدا میشود و به فریاد آزادی، به خود آزادی تبدیل میشود. آزادی نه در انحصار دسته و حزب و مرام خاصی، بلکه برای همه.
شعر شاملو از لحاظ دیگری هم در قیاس با ترانۀ باز شروین، بسته است: شروین شعر را با فعل نمیبندد. شاملو سرانجام فعل «به خاک افتادند» را میآورد و شعر را در قید زمان و شخص میاندازد و آن را میبندد. ترانۀ شروین فعل ندارد، پس شخص و زمان ندارد. یعنی «آزادی» در سطح نحوی شعر هم اجرا شده است.
ترانۀ شروین، هرقدر از ایدۀ انحصارگرایانۀ شعر شاملوی چپ دور میشود، به ایدۀ سپانلوی ملیگرا نزدیک، و اصلاً تحققِ خودِ همان آرزو میگردد. سپانلو در شعر «نام تمام مردگان یحیی است»، که معجون قاتلی از اندوه و امید است، از آوازی جادویی میگوید: آوازی که، سرانجام و لاجرم، پس از بمبارانها و مرگها و مرارتها، از به هم پیوستن دهانهای خاموش سروده میشود و صدای جمعی زیبایی را پدید میآورد:
آنک دهانهای به خاموشی فروبسته به هم پیوست
تا یک صدای جمعی زیبا پدید آید
مجموعهای در جزء جزئش، جامهایی که به هم میخورد
آواز گنجشک و بلور و برف
آواز کار و زندگی و حرف
آواز گلهایی که در سرما و یخبندان نخواهد مرد
از عاشقان، از حلقۀ پیوند و بینایی
موسیقی احیای زیبایی
موسیقی جشن تولدها
آهنگهای شهربازیها، نمایشها
در تار و پود سازهای سیمی و بادی
شعر جهانگردی و تعطیلی و آزادی
این همسرایان نامشان یحیی است
و آن دهان، خوانندهاش دریاست
با فکر احیای طبیعتها، سفرها، میهمانیها
دم میدهد یحیی
و بچهها همراه او آواز میخوانند...
ترانۀ شروین ما بچهها را، ما خسوخاشاکها را، ما اراذل و اوباش و الواط را، ما ضعیفهها و ناشزهها و عجوزهها را، ما امردان و مخنثان و منحرفان را، ما گدایانِ از گرسنگیِ صبحگاهی برخاسته را، ناگاه، پادشاه کرده است.
https://t.me/Sayehsaar
یک صدای جمعی زیبا
شروین حاجیپور، با ساختن قطعۀ «برای»، سرودی ماندگار به دفتر سرودهای اعتراضی فارسیزبانان اضافه کرد: سرودی ساده، درویشانه و پاک؛ پاک چون هزارخوانی سحری.
قطعهای تماماً آیکونیک: شأن متن، نوع اجرا، شیوۀ ضبط و طرز انتشار آن آینۀ بیزنگار تمامنمایی است از زندگی نسلهایی از ایرانیان که نتبهنت و لغتبهلغت آن را زیسته و گریستهاند. جوان غیرمرکزنشینی که در سال اصلاحات، ۱۳۷۶، زاده شده، با یک تیشرت سیاه بینقشونگار، بیهیچ گریم و نورپردازی و صحنهآرایی، در اتاقخوابش در یک آپارتمان معمولی مینشیند، با رشته کردن توییتهایی یک خطی از حسرتها و آمال ایرانیان ترانهای ردیف میکند و آن را با ملودی سادهای عجین میسازد، با صدای محزونی میخواند، با گوشی تلفنش ضبط میکند و با اینترنتی «که هر لحظه در او بیم فروریختن است»، به صفحۀ اینستاگرامش میفرستد. سرود به طرفهالعینی مشرق را تا مغرب درمینوردد و ورد زبانها میگردد. به این ترتیب، یک سادگی بیحد، از فرط «صمیمیت حزن»، به شکوهی تمامعیار و بینقص بدل میگردد.
ساختمان ترانه ساده است و اسکلتبندی بلاغی آن بر عنصر «تکرار» بنا شده. متن ترانه از گزارههایی تشکیل شده که با کلمۀ «برای» آغاز میشوند:
برای توی کوچه رقصیدن
برای ترسیدن به وقت بوسیدن
برای خواهرم خواهرت خواهرامون
برای تغییر مغزها که پوسیدن
برای شرمندگی برای بیپولی
برای حسرت یک زندگی معمولی...
ساختمان بلاغی ترانۀ «برای» از منظر بلاغی یادآور شعر «از عموهایت» شاملوست که از سر تا ته با گزارههایی بنا شده که با «نه به خاطرِ و به خاطرِ» شروع شدهاند:
نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه
به خاطر سایۀ بام کوچکش
به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها، نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ، به خاطر یک قطره روشنتر از چشمهای تو....
«از عموهایت» و «برای» نهفقط در عنصر اصلی برسازندۀ بلاغتشان، «تکرار»، مشترکاند، که در هالههای برسازندۀ معنا و محتوا هم همگراییهایی دارند: مایۀ معصومیت و بیگناهی و قناعت در لایههای معنایی هر دو شعر مکرر شده. راوی شعر شاملو میگوید آنان که به خاک افتادند، آرزوهای بزرگ و دستنیافتنی نداشتند، شادیهای کوچک و زیباییهایی انسانی برایشان کافی میبود. راوی شعر شروین هم «برای حسرت یک زندگی معمولی» است که میخواند. اما تفاوتی بسیار معنادار و فارق در آخر شعر است که متجلی میشود. شاملو شعر را با ستایش شهدای چپ یعنی عموها، و مشخصاً شهید تودهای، مرتضی کیوان، تمام میکند و به این ترتیب به آخرین درِ شعر قفل میزند و آن را میبندد:
به خاطر تو
به خاطر هرچیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را میگویم
از مرتضا سخن میگویم.
این انحصار در ترانۀ شروین وجود ندارد: شعر با کلمۀ بلند «آزادی» پایان میگیرد؛ کلمهای که دقیقاً خلاف «انحصار» است. اینجاست که آواز با تکرار کلمۀ «آزادی» اوج میگیرد، از حزن جدا میشود و به فریاد آزادی، به خود آزادی تبدیل میشود. آزادی نه در انحصار دسته و حزب و مرام خاصی، بلکه برای همه.
شعر شاملو از لحاظ دیگری هم در قیاس با ترانۀ باز شروین، بسته است: شروین شعر را با فعل نمیبندد. شاملو سرانجام فعل «به خاک افتادند» را میآورد و شعر را در قید زمان و شخص میاندازد و آن را میبندد. ترانۀ شروین فعل ندارد، پس شخص و زمان ندارد. یعنی «آزادی» در سطح نحوی شعر هم اجرا شده است.
ترانۀ شروین، هرقدر از ایدۀ انحصارگرایانۀ شعر شاملوی چپ دور میشود، به ایدۀ سپانلوی ملیگرا نزدیک، و اصلاً تحققِ خودِ همان آرزو میگردد. سپانلو در شعر «نام تمام مردگان یحیی است»، که معجون قاتلی از اندوه و امید است، از آوازی جادویی میگوید: آوازی که، سرانجام و لاجرم، پس از بمبارانها و مرگها و مرارتها، از به هم پیوستن دهانهای خاموش سروده میشود و صدای جمعی زیبایی را پدید میآورد:
آنک دهانهای به خاموشی فروبسته به هم پیوست
تا یک صدای جمعی زیبا پدید آید
مجموعهای در جزء جزئش، جامهایی که به هم میخورد
آواز گنجشک و بلور و برف
آواز کار و زندگی و حرف
آواز گلهایی که در سرما و یخبندان نخواهد مرد
از عاشقان، از حلقۀ پیوند و بینایی
موسیقی احیای زیبایی
موسیقی جشن تولدها
آهنگهای شهربازیها، نمایشها
در تار و پود سازهای سیمی و بادی
شعر جهانگردی و تعطیلی و آزادی
این همسرایان نامشان یحیی است
و آن دهان، خوانندهاش دریاست
با فکر احیای طبیعتها، سفرها، میهمانیها
دم میدهد یحیی
و بچهها همراه او آواز میخوانند...
ترانۀ شروین ما بچهها را، ما خسوخاشاکها را، ما اراذل و اوباش و الواط را، ما ضعیفهها و ناشزهها و عجوزهها را، ما امردان و مخنثان و منحرفان را، ما گدایانِ از گرسنگیِ صبحگاهی برخاسته را، ناگاه، پادشاه کرده است.
https://t.me/Sayehsaar
Telegram
سایهسار
یادداشتهای ادبی سایه اقتصادینیا
@Sayeheghtesadinia
@Sayeheghtesadinia
بهار نزدیک است؛
ایمان بیاوریم
به آغاز زندگی،
بر شاخسار شکفتهی آزادی،
و شاخ شکستهی ستم!
ایمان بیاوریم
به امیدواری زن،
به پایان فصل سرد!
یاران!
بهار نزدیک است!
ایمان بیاوریم
به آغاز زندگی،
بر شاخسار شکفتهی آزادی،
و شاخ شکستهی ستم!
ایمان بیاوریم
به امیدواری زن،
به پایان فصل سرد!
یاران!
بهار نزدیک است!
بیانیه جمعی از استادان دانشگاههای کشور دربارهی فاجعهی حملات شیمیایی زنجیرهای و سازماندهیشده به مدارس دخترانه کشور
حاکمیت جمهوری اسلامی، مسئولان امنیت کشور!
چنانکه مستحضرید بیش از چند ماه است که اخبار بهتآور، مخوف و منزجرکنندهی حملات شیمیایی به مدارس دخترانه در شهرهای مختلف کشور به یکی از نگرانیهای عمدهی خانوادهها و شهروندان تبدیل شده است. رویدادی بس شرمآور برای حاکمیتی که ادعای حفاظت از امنیت کشور و حتی نقاط فرامرزی را همواره به رخ میکشیده و اکنون ماههاست در مقابل این تهدید آشکار امنیت ملی، دست روی دست گذاشته و توضیحی اقناع کننده ارائه نکرده است.
از آنجا که حاکمیت در نظر مردم به نحو نومیدکنندهای به مرحلهی بیاعتمادی و بدبینی رسیده و بیم آن میرود که در چنین موقعیتی، حوادثی دردناکتر از اینها هم در انتظار کشور باشد؛ تحمل این فجایع روزافزون، خارج از توان و طاقت روانی جامعه است.
در این وضعیت استیصال و بیاعتمادی، عملکردی منسجم، ضربالاجلی و بسیار شفاف با نتیجهای قاطع از سوی حاکمیت، حداقل انتظار است.
ما استادان دانشگاه در کنار نهاد مظلوم آموزش و پرورش و همصدا با معلمان این مرز و بوم، این جنایت هولناک را محکوم کرده و عاملان آن را در شمار بیرحمترین، خطرناکترین و منفورترین دشمنان دانش و آگاهی و سرزندگی کودکان و نوجوانان ایران دانسته و خطاب به کسانی که عهدهدار وظیفهی تامین و حفاظت از امنیت ملیاند، اعلام میداریم، پیش از آنکه خشم فزایندهی مردم بیپناه که اکنون جگرگوشهها و دختران معصوم خود را در مقابل تهدیدی چنین بیرحمانه و ویرانگر میبینند، دامنگیر شود، چارهای بیندیشید: اطلاعات خود درباره ابعاد مختلف این موضوع و عاملان و آمران این جنایات را هرچه سریعتر و بیپردهپوشی و کاملا شفاف به ملت اعلام کرده، عاملان را به پیشگاه عدالت بسپرید و عملا ختم این جنایت را تضمین کنید. یقین بدانید که سرپوشگذاشتن بر این جنایت یا تخفیف آن و عدم افشا و محاکمهی عاملان از سوی وجدان عمومی جامعه به معنای تصریح حاکمیت بر همدستی و همسویی با این جنایت تلقی خواهد شد و تبعات طوفانی آن را به سرعت در خواهید یافت.
توجه: بیانیه با هر تعداد امضاء، در پایان روز دوشنبه مورخ ۱۵ اسفندماه سال جاری منتشر خواهد گردید. در ارسال لینک به دوستان دانشگاهی سهیم باشیم.
https://forms.gle/TKUjhG2QAxcNbQFs7
حاکمیت جمهوری اسلامی، مسئولان امنیت کشور!
چنانکه مستحضرید بیش از چند ماه است که اخبار بهتآور، مخوف و منزجرکنندهی حملات شیمیایی به مدارس دخترانه در شهرهای مختلف کشور به یکی از نگرانیهای عمدهی خانوادهها و شهروندان تبدیل شده است. رویدادی بس شرمآور برای حاکمیتی که ادعای حفاظت از امنیت کشور و حتی نقاط فرامرزی را همواره به رخ میکشیده و اکنون ماههاست در مقابل این تهدید آشکار امنیت ملی، دست روی دست گذاشته و توضیحی اقناع کننده ارائه نکرده است.
از آنجا که حاکمیت در نظر مردم به نحو نومیدکنندهای به مرحلهی بیاعتمادی و بدبینی رسیده و بیم آن میرود که در چنین موقعیتی، حوادثی دردناکتر از اینها هم در انتظار کشور باشد؛ تحمل این فجایع روزافزون، خارج از توان و طاقت روانی جامعه است.
در این وضعیت استیصال و بیاعتمادی، عملکردی منسجم، ضربالاجلی و بسیار شفاف با نتیجهای قاطع از سوی حاکمیت، حداقل انتظار است.
ما استادان دانشگاه در کنار نهاد مظلوم آموزش و پرورش و همصدا با معلمان این مرز و بوم، این جنایت هولناک را محکوم کرده و عاملان آن را در شمار بیرحمترین، خطرناکترین و منفورترین دشمنان دانش و آگاهی و سرزندگی کودکان و نوجوانان ایران دانسته و خطاب به کسانی که عهدهدار وظیفهی تامین و حفاظت از امنیت ملیاند، اعلام میداریم، پیش از آنکه خشم فزایندهی مردم بیپناه که اکنون جگرگوشهها و دختران معصوم خود را در مقابل تهدیدی چنین بیرحمانه و ویرانگر میبینند، دامنگیر شود، چارهای بیندیشید: اطلاعات خود درباره ابعاد مختلف این موضوع و عاملان و آمران این جنایات را هرچه سریعتر و بیپردهپوشی و کاملا شفاف به ملت اعلام کرده، عاملان را به پیشگاه عدالت بسپرید و عملا ختم این جنایت را تضمین کنید. یقین بدانید که سرپوشگذاشتن بر این جنایت یا تخفیف آن و عدم افشا و محاکمهی عاملان از سوی وجدان عمومی جامعه به معنای تصریح حاکمیت بر همدستی و همسویی با این جنایت تلقی خواهد شد و تبعات طوفانی آن را به سرعت در خواهید یافت.
توجه: بیانیه با هر تعداد امضاء، در پایان روز دوشنبه مورخ ۱۵ اسفندماه سال جاری منتشر خواهد گردید. در ارسال لینک به دوستان دانشگاهی سهیم باشیم.
https://forms.gle/TKUjhG2QAxcNbQFs7
Google Docs
بیانیه استادان دانشگاههای کشور دربارهی فاجعهی حملات شیمیایی زنجیرهای و سازماندهیشده به مدارس دخترانه کشور
حاکمیت جمهوی اسلامی، مسؤلان امنیت کشور!
بیش از چند ماه است که اخبار بهتآور، مخوف و منزجرکنندهی حملات شیمیایی به مدارس دخترانه در شهرهای مختلف کشور به یکی از نگرانیهای عمدهی خانوادهها و شهروندان تبدیل شده است. رویدادی بس شرمآور برای حاکمیتی که علیرغم…
بیش از چند ماه است که اخبار بهتآور، مخوف و منزجرکنندهی حملات شیمیایی به مدارس دخترانه در شهرهای مختلف کشور به یکی از نگرانیهای عمدهی خانوادهها و شهروندان تبدیل شده است. رویدادی بس شرمآور برای حاکمیتی که علیرغم…
بهار از راه رسیده،
اما بیا من و تو "زنی باشیم برای تمام فصول"!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
زمانی که از پیلهی شرمی تاریخی، پروانهسان خارج شوی!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
وقتی عادت را به جای باور ننشانی!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
وقتی که التهاب زندگی را چونان لذت، نه صبورانه که مشتاقانه نفس بکشی!
وقتی جا نزنی، درجا نزنی، کمر راست کنی و چشم بدوزی و دل بسپاری به افقهای رویاهات!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
آنگاه که تکههای رنج، چونان شکوفههای بهاری، جانت را عطرآگین کند!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
وقتی آغوش بگشایی برای آزادی، زنجیر بگسلی و خودت را زندگی کنی چنان که هستی؛
روان و بیپیرایه!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
اگر نترسی که آزادی و آزادگی مرام زندگیات باشد!
بیا من و تو زنی باشیم برای تمام فصول!
نوروز مبارک بر همه، بویژه بر زنان آزاد و آگاه سرزمینم🍃
شیراز
در آستان بهار ۱۴۰۲
اما بیا من و تو "زنی باشیم برای تمام فصول"!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
زمانی که از پیلهی شرمی تاریخی، پروانهسان خارج شوی!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
وقتی عادت را به جای باور ننشانی!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
وقتی که التهاب زندگی را چونان لذت، نه صبورانه که مشتاقانه نفس بکشی!
وقتی جا نزنی، درجا نزنی، کمر راست کنی و چشم بدوزی و دل بسپاری به افقهای رویاهات!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
آنگاه که تکههای رنج، چونان شکوفههای بهاری، جانت را عطرآگین کند!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
وقتی آغوش بگشایی برای آزادی، زنجیر بگسلی و خودت را زندگی کنی چنان که هستی؛
روان و بیپیرایه!
زنی برای تمام فصول خواهی بود،
اگر نترسی که آزادی و آزادگی مرام زندگیات باشد!
بیا من و تو زنی باشیم برای تمام فصول!
نوروز مبارک بر همه، بویژه بر زنان آزاد و آگاه سرزمینم🍃
شیراز
در آستان بهار ۱۴۰۲
"با همین دیدگان اشکآلود"
با همین بغض پنجه افکنده در گلوی وطن،
ناگزیر از بهار سرشاریم.
به امید روزهای خوب برای ایرانمان!
نوروز مبارک💚
با همین بغض پنجه افکنده در گلوی وطن،
ناگزیر از بهار سرشاریم.
به امید روزهای خوب برای ایرانمان!
نوروز مبارک💚
دانشجویان خوبم سلام! نوروزتان مبارک!
در این ماههای دور از شما دلتنگتان بودم اما از پیامهای پرمهر نوروزیتان، جانم تازه شد و همینجا از ابراز لطف همهی شما سپاسگزارم.
سال ۱۴۰۱، با همهی دردهایش، با همهی زجرها، درسها و دستاوردهایش تمام شد و اکنون در نخستین روزهای بهار باز با خود خلوت میکنیم و میاندیشیم که چه گذشت و چه در پیش است؟ و بالاخره چه باید کرد؟ اگر شما هم چنین پرسشی در سر دارید، اول از همه به خود تبریک بگویید که آن کلیشهی منفعل "بالاخره چه خواهد شد؟" به پرسش"چه باید کرد؟" تبدیل شده. این اولین اتفاق مبارک است. با تغییر پرسشها و رویکردها، تغییرات بزرگتر هم از راه خواهند رسید.
برای توجه به این پرسش یا تعیین چشماندازی برای آینده، نخست وضع اکنون را بنگریم: تجربهی سالهای گذشته بهویژه این سال بلاخیزی که گذشت بهروشنی نشان داد که در بخشهای گستردهای از حاکمیت با سازمانی مواجهیم بر مبنای دروغ، فریب، ستم، بیخردی، تعصب و لجاجت، توهم، خودبینی و خودمحوری، کینهتوزی و قساوت، غممداری، بیلیاقتی، کوری و کری، نفاق، "جهاندشمنی"، تفکر مطلق قبیلهای و فرقهای و زنجیرهای از متعلقات این ویژگیها. میبینید که این وضعیتی ایجابی نیست، همهی این صفات، عدمی است! حال به این پرسش فکر کنیم: اصولا چگونه بنایی متشکل از عناصر عدمی، شکل گرفته و تاکنون پایایی داشته است؟ اینکه میگویند بنیان این ساختمان از دروغ و ستم و ناراستی و ... است، این گزاره در اصل خطا نیست؟ با خود تضادی حمل نمیکند؟ آخر چگونه میتوان بنیانی برپا کرد از عناصر عدمی؟ در حقیقت این ساختمان نیست، پی و ریشه ندارد، بر ستونهایی محکم استوار نیست، این خانه نیست، توهمی از خانه است، ساختمان و سازه نیست، وهمی از سازه است! و چنین توهمی پوچیاش را بناچار به رخ خواهد کشید، زمان دقیق فروپاشی چنین سازهای را نمیدانیم اما قطعا این توهم فروخواهد ریخت! قاعدهی جهان است! این توهم فروخواهد ریخت، یعنی طبیعت کار خودش را خواهد کرد. اما این سازهی وهمآلود خاصیتی دارد که تا دست به کار ساختنی نو با بنیانهایی ایجابی نشویم، همچنان در تار و پود وجودمان، خود را به جای خانه و کاشانه جا خواهد زد؛ گاهی هم از سر ناچاری به تعمیرات و تزیینات روبنایی موقت دلخوش شده و لاجرم چرخهی فریب و وهم تداوم خواهد یافت...
اما برای ساختن سیستمی نو از کجا باید شروع کرد؟
بچههای خوبم!
پاسخی که به نظرم میرسد تکراری است و بارها شنیده و خواندهایم، اما احتمالا بهرهای از حقیقت دارد:
اینکه تکتک ما باید در سطح پیشاسیاسی، ارادهی معطوف به "عمل موثر" را در پیش گیریم و دست به کار شویم (کار به معنای دقیق آن که حرکت و رسیدن از نقطهای به نقطهی دیگر در آن مندرج است) و در ساختن این ساختمان نو سهمی داشته باشیم. سالهاست که این روند به طور جدیتر آغاز شده اما راز سهمگین در این است که اگر حتی بخشی از جامعهی ما دست به کار نشود، نخواهد یا نتواند یا به هر دلیل سهم خود را ایفا نکند، این ساختمان نیمهکاره باقی خواهد ماند، تک تک ما آدمها، باید در مقابل هر یک از صفات فوق، فعالانه موضع خود را تعیین کنیم و به تعبیر واتسلاو هاول در قدرت بیقدرتان تلاش کنیم خود را از چرخهی دروغ و ناراستی و بیلیاقتی مستقر، خارج کنیم و به جای آن طرح کارکردی جمعی دراندازیم بر بنیان صدق و راستی، زنجیرهی مهر و اعتماد نسبت به یکدیگر، خردورزی و عقلمداری و واقعبینی، شادابی و نشاط، شایستهمداری و ارتقاء توانمندیهای فردی و جمعی، جهانوطنی، فهم بنیانهای شهروندی و تقویت بدنهی جامعهی مدنی، کثرتگرایی، پرهیز از دین ايدئولوژيک و متعلقات کلی و جزئی مرتبط با این شاخصها. میدانید کسانی (مثل نویسندگان کتاب چرا ملتها شکست میخورند؟) در مقابل این نظریه قائل به تغییر از بالا و تغییر نهادها هستند. اما میتوان این دو نوع تغییر را به عنوان دو فاز مکمل تعریف کرد و نه الزاما در مقابل یکدیگر. در ثانی وقتی در مسیر تغییر، در برهههایی واقع میشویم که بیعملی، جامعه را در بنبست افسردگی و ناامیدی قرار میدهد، ناگزیر و به نحوی عملگرایانه، راه حل هاول بهترین چارهی دلسردیهای سیاسی خواهد بود.
در این ماههای دور از شما دلتنگتان بودم اما از پیامهای پرمهر نوروزیتان، جانم تازه شد و همینجا از ابراز لطف همهی شما سپاسگزارم.
سال ۱۴۰۱، با همهی دردهایش، با همهی زجرها، درسها و دستاوردهایش تمام شد و اکنون در نخستین روزهای بهار باز با خود خلوت میکنیم و میاندیشیم که چه گذشت و چه در پیش است؟ و بالاخره چه باید کرد؟ اگر شما هم چنین پرسشی در سر دارید، اول از همه به خود تبریک بگویید که آن کلیشهی منفعل "بالاخره چه خواهد شد؟" به پرسش"چه باید کرد؟" تبدیل شده. این اولین اتفاق مبارک است. با تغییر پرسشها و رویکردها، تغییرات بزرگتر هم از راه خواهند رسید.
برای توجه به این پرسش یا تعیین چشماندازی برای آینده، نخست وضع اکنون را بنگریم: تجربهی سالهای گذشته بهویژه این سال بلاخیزی که گذشت بهروشنی نشان داد که در بخشهای گستردهای از حاکمیت با سازمانی مواجهیم بر مبنای دروغ، فریب، ستم، بیخردی، تعصب و لجاجت، توهم، خودبینی و خودمحوری، کینهتوزی و قساوت، غممداری، بیلیاقتی، کوری و کری، نفاق، "جهاندشمنی"، تفکر مطلق قبیلهای و فرقهای و زنجیرهای از متعلقات این ویژگیها. میبینید که این وضعیتی ایجابی نیست، همهی این صفات، عدمی است! حال به این پرسش فکر کنیم: اصولا چگونه بنایی متشکل از عناصر عدمی، شکل گرفته و تاکنون پایایی داشته است؟ اینکه میگویند بنیان این ساختمان از دروغ و ستم و ناراستی و ... است، این گزاره در اصل خطا نیست؟ با خود تضادی حمل نمیکند؟ آخر چگونه میتوان بنیانی برپا کرد از عناصر عدمی؟ در حقیقت این ساختمان نیست، پی و ریشه ندارد، بر ستونهایی محکم استوار نیست، این خانه نیست، توهمی از خانه است، ساختمان و سازه نیست، وهمی از سازه است! و چنین توهمی پوچیاش را بناچار به رخ خواهد کشید، زمان دقیق فروپاشی چنین سازهای را نمیدانیم اما قطعا این توهم فروخواهد ریخت! قاعدهی جهان است! این توهم فروخواهد ریخت، یعنی طبیعت کار خودش را خواهد کرد. اما این سازهی وهمآلود خاصیتی دارد که تا دست به کار ساختنی نو با بنیانهایی ایجابی نشویم، همچنان در تار و پود وجودمان، خود را به جای خانه و کاشانه جا خواهد زد؛ گاهی هم از سر ناچاری به تعمیرات و تزیینات روبنایی موقت دلخوش شده و لاجرم چرخهی فریب و وهم تداوم خواهد یافت...
اما برای ساختن سیستمی نو از کجا باید شروع کرد؟
بچههای خوبم!
پاسخی که به نظرم میرسد تکراری است و بارها شنیده و خواندهایم، اما احتمالا بهرهای از حقیقت دارد:
اینکه تکتک ما باید در سطح پیشاسیاسی، ارادهی معطوف به "عمل موثر" را در پیش گیریم و دست به کار شویم (کار به معنای دقیق آن که حرکت و رسیدن از نقطهای به نقطهی دیگر در آن مندرج است) و در ساختن این ساختمان نو سهمی داشته باشیم. سالهاست که این روند به طور جدیتر آغاز شده اما راز سهمگین در این است که اگر حتی بخشی از جامعهی ما دست به کار نشود، نخواهد یا نتواند یا به هر دلیل سهم خود را ایفا نکند، این ساختمان نیمهکاره باقی خواهد ماند، تک تک ما آدمها، باید در مقابل هر یک از صفات فوق، فعالانه موضع خود را تعیین کنیم و به تعبیر واتسلاو هاول در قدرت بیقدرتان تلاش کنیم خود را از چرخهی دروغ و ناراستی و بیلیاقتی مستقر، خارج کنیم و به جای آن طرح کارکردی جمعی دراندازیم بر بنیان صدق و راستی، زنجیرهی مهر و اعتماد نسبت به یکدیگر، خردورزی و عقلمداری و واقعبینی، شادابی و نشاط، شایستهمداری و ارتقاء توانمندیهای فردی و جمعی، جهانوطنی، فهم بنیانهای شهروندی و تقویت بدنهی جامعهی مدنی، کثرتگرایی، پرهیز از دین ايدئولوژيک و متعلقات کلی و جزئی مرتبط با این شاخصها. میدانید کسانی (مثل نویسندگان کتاب چرا ملتها شکست میخورند؟) در مقابل این نظریه قائل به تغییر از بالا و تغییر نهادها هستند. اما میتوان این دو نوع تغییر را به عنوان دو فاز مکمل تعریف کرد و نه الزاما در مقابل یکدیگر. در ثانی وقتی در مسیر تغییر، در برهههایی واقع میشویم که بیعملی، جامعه را در بنبست افسردگی و ناامیدی قرار میدهد، ناگزیر و به نحوی عملگرایانه، راه حل هاول بهترین چارهی دلسردیهای سیاسی خواهد بود.
خب اکنون از شما میپرسم: نظر شما چیست؟ اگر به همان تمثیل ساختمان و پرسش مربوط به آن برگردیم، به نظر شما ارکان و بنیانهای ساختمان آیندهی ایران چگونه باید باشد؟ نقد و تحلیل شما چیست؟ ( ممنون میشوم نظراتتان را برایم بفرستید).
در همین سالی که گذشت ماهها جامعهی ما، آبستن این پرسش بوده است. شما جوانان به بخشی از پاسخ رسیدهاید و بیقرار این یافتناید! طرحی که بخشی از آن به صورتی بس رمزورانه در سه کلام "زن، زندگی و آزادی" تلخیص شد؛ اما آنقدر در تلاطم ماجراها و طوفان حوادث و واکنشهای عصبی دستگاه سرکوب، سرگشته و حیران ماندیم و یا در لاک دفاعی فرورفتیم که شاید بخشی از جامعهی ما (بویژه در داخل کشور) هنوز برای ادامهی مسیر فکری روشن و برنامهای عملی ترسیم نکردهایم. به نظر میرسد بر خلاف اعتقاد برخی مبنی بر تمرکز و تاکید بر فعالیتهای خارج از کشور (ضمن قدر دانستن کنشهای مشفقانه و همدلانهی هممیهنان در هر جای جهان) باید بار اصلی مسوولیت را بر شانههای خویش درون همین مرزها بگذاریم، فکر کنیم و نقشهی راه یا پلان ساختمان را طراحی کنیم، نقشهای که در فاز اول بنیانها را تعریف و در فاز دوم برنامهها را پیشنهاد کند.
آری! اندیشمندان و متفکران وظیفه دارند با الهام گرفتن از آن بارقههای ایدهآلهای جوانان و تجربه این ایام، دست به کار شوند و نقشهی راه و پلان این ساختمان نو را طراحی کنند.
از میان انبوه نوشتهها، طرح جالبی تحت ایده "ایران مطلوب من" شروع شد که مدتی هم ادامه داشت؛ کلیات و جزییات و خرد و کلان در آن سلسله یادداشتها به هم آمیخته بود و حال و هوایی آرزواندیشانه داشت. اکنون دانشجویان و جوانان خوشفکر میهن و همهی اهالی دانشگاه و متفکران و اندیشمندان جامعه بیاییم از جمعبندی همان خواستها و آرزوها و اندیشههای نو، طرح پیشنهادیمان برای آینده ایران را ثبت کنیم و به بحث بگذاریم.
در همین سالی که گذشت ماهها جامعهی ما، آبستن این پرسش بوده است. شما جوانان به بخشی از پاسخ رسیدهاید و بیقرار این یافتناید! طرحی که بخشی از آن به صورتی بس رمزورانه در سه کلام "زن، زندگی و آزادی" تلخیص شد؛ اما آنقدر در تلاطم ماجراها و طوفان حوادث و واکنشهای عصبی دستگاه سرکوب، سرگشته و حیران ماندیم و یا در لاک دفاعی فرورفتیم که شاید بخشی از جامعهی ما (بویژه در داخل کشور) هنوز برای ادامهی مسیر فکری روشن و برنامهای عملی ترسیم نکردهایم. به نظر میرسد بر خلاف اعتقاد برخی مبنی بر تمرکز و تاکید بر فعالیتهای خارج از کشور (ضمن قدر دانستن کنشهای مشفقانه و همدلانهی هممیهنان در هر جای جهان) باید بار اصلی مسوولیت را بر شانههای خویش درون همین مرزها بگذاریم، فکر کنیم و نقشهی راه یا پلان ساختمان را طراحی کنیم، نقشهای که در فاز اول بنیانها را تعریف و در فاز دوم برنامهها را پیشنهاد کند.
آری! اندیشمندان و متفکران وظیفه دارند با الهام گرفتن از آن بارقههای ایدهآلهای جوانان و تجربه این ایام، دست به کار شوند و نقشهی راه و پلان این ساختمان نو را طراحی کنند.
از میان انبوه نوشتهها، طرح جالبی تحت ایده "ایران مطلوب من" شروع شد که مدتی هم ادامه داشت؛ کلیات و جزییات و خرد و کلان در آن سلسله یادداشتها به هم آمیخته بود و حال و هوایی آرزواندیشانه داشت. اکنون دانشجویان و جوانان خوشفکر میهن و همهی اهالی دانشگاه و متفکران و اندیشمندان جامعه بیاییم از جمعبندی همان خواستها و آرزوها و اندیشههای نو، طرح پیشنهادیمان برای آینده ایران را ثبت کنیم و به بحث بگذاریم.
Forwarded from دغدغههای ایران
💠 ارزیابی ۴۲۰ فعّال سیاسی، مدنی و فرهنگی از تحوّلات سال گذشتهی ایران
🔴 بهنام هستیبخش
❇️۱۴۰۱ ؛ جنبشها، زخمها و امیدها
https://t.me/DaghdagheIran
▪️در سالهای اخیر، ایران شاهد یک تحول دورانیِ تاریخی است و شکست پروژهٔ حاکمیت دینی و فقاهتی در همهٔ حوزهها بهویژه در سپهر فرهنگی-عقیدتی، حاصل همین چرخش دورانی است. قابل توجه اینکه ناکامی طرحهای اصلاحی- درپیِ بحرانسازیهای متعمّدانه- نیز ریشهای در همین تحول و چرخش دارد. در این مرحله و موقعیت، جامعه بالقوه آبستن تولد و تحولی تازه است.
🔸مهمترین رخداد سال گذشتهٔ میهن ما جنبش اعتراضی "مهسا" یا همان جنبش "زن، زندگی، آزادی" بود که با کنشگری رادیکال زنان و جوانان در اعتراض به سیاست فرهنگیِ اجبار و تحجّر آغاز شد و سپس به ابراز مخالفت با انواع تبعیض و امتیازها و کلیّتِ استبداد دینی و سیاسی انجامید. با به بنبست رسیدن حرکت اصلاحی و سرانجام تکجناحی و انحصاری شدن حاکمیت، این واکنش تا حدودی پیشبینیپذیر بود اما بهلحاظ گستردگی و ترکیب آن، از ابعاد قابل انتظار بسی فراتر رفت و شهرهای بزرگ و مناطق گوناگون را در اقصینقاط کشور شعلهور کرد.
▪️تظاهرات و حضور خیابانیِ اقشار و اصناف مردم در سال گذشته اعم از کارگران، معلمان، دانشجویان، دانشآموزان، اهل رسانه، هنرمندان، ورزشکاران، اقلیتهای قومی و مذهبی و فرهنگیِ گوناگون در سراسر کشور، جلوهای از مقاومت و پایداری مدنی و میهنی در نفی ستم، فقر، فساد، سرکوب، سانسور و نیز مطالبهٔ آزادی و عدالت بود. در حال حاضر، آتش آن خیزش هرچند بهظاهر قدری فرونشسته یا بهزیر خاکستر رفتهاست اما در صورت استمرارِ بحرانهای سیاسی و اقتصادی-اجتماعی، ظرفیت آنرا دارد که بهسرعت بهاَشکال متفاوت سربرکشد و حتی به انفجار سراسری بیانجامد.
🔸بهرغم سوگ تسلیناپذیرِ جانباختن فرزندان وطن و هزینههای سنگینِ ناشی از سرکوبگریهای حاکمیت، مهمترین درس جنبش اعتراضی جامعه این بود که تنها درصورت تحرّک، تشکل و اتحاد جامعه و تلاش سازمانمند برای مطالبهٔ اجرای عدالت در همهٔ ابعاد و نیز الغای اجبارها، امتیازها و رفع تبعیضهاست که میتوان به توفیق و عقبراندن گامبهگام استبداد و ارتجاع امید داشت.
▪️با توجه به اهداف تاریخی و بنیادی نهضتهای معاصر ایران از انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن و مطالبات مرکزی آنها همچون آزادی، استقلال، جمهوری و حاکمیت قانون-بنیاد و با توجه به چرخشها و انحرافهای رویداده در نظام های پساانقلابی و بازتولید استبداد سیاسی و دینی بهشکلهای دیگر، جامعهٔ مدنی ایران راه برونرفت از بنبست کنونی و بحرانهای تودرتو را گذار دموکراتیک خشونتپرهیز میداند. این مسیری است که با متشکل شدن و تغییر و تحولخواهیِ بنیادین و ساختاری، از درون صورت میپذیرد و نه با بازگشت به گذشتههای خیالی، یا وعدهٔ آیندههای رؤیایی، با اتکا به قدرتهای بیگانه و طرحهای آنها برای نظارت بر منطقه و چهبسا تجزیهٔ تمامیت ارضی کشور.
🔸مطالبهٔ بلاتنازلِ عدالت، احقاق حقوق کارگران و زحمتکشان، لغو مناسبات استثماری و رفع کلیهٔ تبعیضها و امتیازات، در آن سنخ از نظام جمهوری میسر است که با دموکراسی و تحققِ اصل تفکیک دو نهاد دین و دولت تعریف شود. خصوصیات فرهنگی، ملی و مذهبی کشور ما نیز تنها با تصدیق چنین نظام آزاد و برابری است که میتواند به بومیشدن و درونزاییِ دموکراسی سیاسی و اجتماعی یاری رساند و نه با دوگانهسازیهای نهادین و بازتولید سیادتهای سنّتی همچون سلطنتها و خلافتهای تاریخی.
▪️در شرایط بحران مشروعیتِ حاکمیت و دولت، راه گذار خشونتپرهیز و دموکراتیک بهطور طبیعی، مراجعه به آراء ملت با برگزاری نوعی همهپرسیِ آزاد است. هدف، طرح این پرسش ساختاری است که آیا بازبینی، تغییر یا تدوین قانون اساسی امری ضروری است یا خیر؟ در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلسی مرکب از نمایندگان ملت از طریق انتخاباتی آزاد و سالم، برای تدوین منشورِ نظامی قانون-بنیاد ضروری خواهد بود تا سرانجام با همهپرسیِ ملی به تصویب نهایی برسد. این مهم اما تنها از راه تشکّلیابی، ساماندهی و متشکل شدنِ جامعهٔ مدنی در همهٔ سپهرهای صنفی، اجتماعی، حقوقی، سیاسی، فرهنگی و هنری، ممکن و میسر خواهد شد….
متن و اسامی کامل :
https://bit.ly/3ogZT87
#ایران
#چشمانداز_آینده
#زن_زندگی_آزادی
🔴 بهنام هستیبخش
❇️۱۴۰۱ ؛ جنبشها، زخمها و امیدها
https://t.me/DaghdagheIran
▪️در سالهای اخیر، ایران شاهد یک تحول دورانیِ تاریخی است و شکست پروژهٔ حاکمیت دینی و فقاهتی در همهٔ حوزهها بهویژه در سپهر فرهنگی-عقیدتی، حاصل همین چرخش دورانی است. قابل توجه اینکه ناکامی طرحهای اصلاحی- درپیِ بحرانسازیهای متعمّدانه- نیز ریشهای در همین تحول و چرخش دارد. در این مرحله و موقعیت، جامعه بالقوه آبستن تولد و تحولی تازه است.
🔸مهمترین رخداد سال گذشتهٔ میهن ما جنبش اعتراضی "مهسا" یا همان جنبش "زن، زندگی، آزادی" بود که با کنشگری رادیکال زنان و جوانان در اعتراض به سیاست فرهنگیِ اجبار و تحجّر آغاز شد و سپس به ابراز مخالفت با انواع تبعیض و امتیازها و کلیّتِ استبداد دینی و سیاسی انجامید. با به بنبست رسیدن حرکت اصلاحی و سرانجام تکجناحی و انحصاری شدن حاکمیت، این واکنش تا حدودی پیشبینیپذیر بود اما بهلحاظ گستردگی و ترکیب آن، از ابعاد قابل انتظار بسی فراتر رفت و شهرهای بزرگ و مناطق گوناگون را در اقصینقاط کشور شعلهور کرد.
▪️تظاهرات و حضور خیابانیِ اقشار و اصناف مردم در سال گذشته اعم از کارگران، معلمان، دانشجویان، دانشآموزان، اهل رسانه، هنرمندان، ورزشکاران، اقلیتهای قومی و مذهبی و فرهنگیِ گوناگون در سراسر کشور، جلوهای از مقاومت و پایداری مدنی و میهنی در نفی ستم، فقر، فساد، سرکوب، سانسور و نیز مطالبهٔ آزادی و عدالت بود. در حال حاضر، آتش آن خیزش هرچند بهظاهر قدری فرونشسته یا بهزیر خاکستر رفتهاست اما در صورت استمرارِ بحرانهای سیاسی و اقتصادی-اجتماعی، ظرفیت آنرا دارد که بهسرعت بهاَشکال متفاوت سربرکشد و حتی به انفجار سراسری بیانجامد.
🔸بهرغم سوگ تسلیناپذیرِ جانباختن فرزندان وطن و هزینههای سنگینِ ناشی از سرکوبگریهای حاکمیت، مهمترین درس جنبش اعتراضی جامعه این بود که تنها درصورت تحرّک، تشکل و اتحاد جامعه و تلاش سازمانمند برای مطالبهٔ اجرای عدالت در همهٔ ابعاد و نیز الغای اجبارها، امتیازها و رفع تبعیضهاست که میتوان به توفیق و عقبراندن گامبهگام استبداد و ارتجاع امید داشت.
▪️با توجه به اهداف تاریخی و بنیادی نهضتهای معاصر ایران از انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن و مطالبات مرکزی آنها همچون آزادی، استقلال، جمهوری و حاکمیت قانون-بنیاد و با توجه به چرخشها و انحرافهای رویداده در نظام های پساانقلابی و بازتولید استبداد سیاسی و دینی بهشکلهای دیگر، جامعهٔ مدنی ایران راه برونرفت از بنبست کنونی و بحرانهای تودرتو را گذار دموکراتیک خشونتپرهیز میداند. این مسیری است که با متشکل شدن و تغییر و تحولخواهیِ بنیادین و ساختاری، از درون صورت میپذیرد و نه با بازگشت به گذشتههای خیالی، یا وعدهٔ آیندههای رؤیایی، با اتکا به قدرتهای بیگانه و طرحهای آنها برای نظارت بر منطقه و چهبسا تجزیهٔ تمامیت ارضی کشور.
🔸مطالبهٔ بلاتنازلِ عدالت، احقاق حقوق کارگران و زحمتکشان، لغو مناسبات استثماری و رفع کلیهٔ تبعیضها و امتیازات، در آن سنخ از نظام جمهوری میسر است که با دموکراسی و تحققِ اصل تفکیک دو نهاد دین و دولت تعریف شود. خصوصیات فرهنگی، ملی و مذهبی کشور ما نیز تنها با تصدیق چنین نظام آزاد و برابری است که میتواند به بومیشدن و درونزاییِ دموکراسی سیاسی و اجتماعی یاری رساند و نه با دوگانهسازیهای نهادین و بازتولید سیادتهای سنّتی همچون سلطنتها و خلافتهای تاریخی.
▪️در شرایط بحران مشروعیتِ حاکمیت و دولت، راه گذار خشونتپرهیز و دموکراتیک بهطور طبیعی، مراجعه به آراء ملت با برگزاری نوعی همهپرسیِ آزاد است. هدف، طرح این پرسش ساختاری است که آیا بازبینی، تغییر یا تدوین قانون اساسی امری ضروری است یا خیر؟ در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلسی مرکب از نمایندگان ملت از طریق انتخاباتی آزاد و سالم، برای تدوین منشورِ نظامی قانون-بنیاد ضروری خواهد بود تا سرانجام با همهپرسیِ ملی به تصویب نهایی برسد. این مهم اما تنها از راه تشکّلیابی، ساماندهی و متشکل شدنِ جامعهٔ مدنی در همهٔ سپهرهای صنفی، اجتماعی، حقوقی، سیاسی، فرهنگی و هنری، ممکن و میسر خواهد شد….
متن و اسامی کامل :
https://bit.ly/3ogZT87
#ایران
#چشمانداز_آینده
#زن_زندگی_آزادی
Telegram
دغدغههای ایران
ما را در اینستگرام هم دنبال کنید:
https://instagram.com/daghdaghe.iran?utm_medium=copy_link
https://instagram.com/daghdaghe.iran?utm_medium=copy_link
در رثای غریبان
غریبکشی فقط از مأمون عباسی برمیآمد،
که بر غریب طوس میگریید
و بر غریبکش مرو نفرین میفرستید؟
درود غریب طوس،
از آن اعماق تاریخ
بر "غریب مظلوم تهران"
در همین لحظهی اکنون، در چنین روزی!
و در همهی روزگاران!
نفرین غریب طوس،
و تمام شهیدان غریب عالم
از ژرفنای زمان،
بر قاتل "دختر ایران"،
دختران ایران
جوانان ایران
غریبان ایران
در همین لحظهی اکنون در چنین روزی!
و در همهی روزگاران!
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
غریبکشی فقط از مأمون عباسی برمیآمد،
که بر غریب طوس میگریید
و بر غریبکش مرو نفرین میفرستید؟
درود غریب طوس،
از آن اعماق تاریخ
بر "غریب مظلوم تهران"
در همین لحظهی اکنون، در چنین روزی!
و در همهی روزگاران!
نفرین غریب طوس،
و تمام شهیدان غریب عالم
از ژرفنای زمان،
بر قاتل "دختر ایران"،
دختران ایران
جوانان ایران
غریبان ایران
در همین لحظهی اکنون در چنین روزی!
و در همهی روزگاران!
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
برای همکارم
دکتر آذرخشی انسان متدینی است، اما بر خلاف برخی از متدینان که علاوه بر نان، خود دین و خدا را هم به نرخ روز میخورند و با ریاکاری و زبانبازی، انگلوار خود را به سطوح مختلف قدرت میچسبانند، به یاد ندارم که دینورزیاش را با جاهطلبیهایی اینچنین آلوده باشد، و بر خلاف بسیاری از این دینخران و ایمانفروشان متصل یا متمایل به لایههای قدرت، ذهن و ضمیرش در حال و هوای خالص ایمانی، باقی مانده است. عمیقا دلبستهی شخصیت معنوی و عدل و داد علی است و از این رو از دانشجویان بارها شنیدهام که درس نهجالبلاغهاش در میان انبوه دروس عمدتا بیفایدهی معارف اسلامی، از دروس انتقادی و راهگشاست. صحبتهایش در جلسات مختلف دانشکده و بهویژه خطی از مناظراتش با همان گروه دینخران دانشکده را به یاد دارم. تقریبا یک سال پیش از جنبش و حوادث سال گذشته، در جلسات دانشکده بحثهای مختلف بر سر حکومت دینی، سیاستورزی امام علی در قبال مخالفان و ...از بحثهایی بود که ساعتها ادامه مییافت و دکتر آذرخشی به جهت تسلط بر مباحث نهجالبلاغه و عشق عمیقش به امام علی با ذکر اصل گزارههای عربی و ترجمه و تفسیر آنها، احوال سختی برای همان گروه دینخران فراهم کرده بود؛ چنانکه گاه رنگ چهرهشان از سرخی خشم و استیصال در برابر استدلالها به تیرگی میگرایید و همان روزها، با خود میگفتم اینها اگر زمانی از دستشان ساخته باشد نخواهند گذاشت دکتر آذرخشی یک گام از مراحل ارتقاء را طی کند. در جریان حوادث پاییز ۱۴۰۱، در چنین روزی در چهارم مهر، وقتی صبحم با خبر دستگیری تعدادی از دانشجویان شروع شد و تصمیم گرفتم تا آزاد شدن دانشجویان و برای پیگیری مشکلات پیشآمده، کلاسها را تعطیل کنم، موج حملات از همان ساعات اولیه شروع شد. تلفنهای مکرر و اصرار به حذف یادداشت تا تهدید و تحکم و حتی واسطه قراردادن تعدادی از همکاران برای بازگشت از این تصمیم، تا شب و روزهای بعد ادامه داشت. در آن روزها فقط دکتر آذرخشی بود که با اطمینان و لبخند همیشگیاش بر خلاف دیگران، میگفت خانم دکتر شما نه با سخن که با عمل و رفتارتان، آزادگی را به دانشجویانتان آموختید و این جمله دلگرمی مهمی بود در میان آن همه تیر و ترکش که از هر طرف روانه شده بود. بعدها در ماجرای نامه به ریاست دانشگاه که با آخرین روز ریاست دکتر نصیری قیداری مصادف شد و در آن آزادی دانشجویان دربند و لغو مجازاتهای تعلیق و ممنوعیت ورود کمیته انضباطی برای دانشجویان معترض و خارج ساختن دانشگاه از فضای امنیتی و تردد اتومبیلها و افراد ناشناس و بعضا اوباش به دانشگاه که فضا را برای همه ناامن ساخته بود، مطرح شده بود؛ باز هم از کل دانشکده الهیات و ادیان با آن همه قیل و قال حقطلبی و عبا و قبا و ریش و پشم و چادر و چاقچور فقط یک دست پاکیزه با آن نامه همراهی کرد. با بسیاری از معتدلهای دانشکده برای امضا، ساعتها صحبت کردم، حتی به یکی از همکاران گروه که سابقا در حقم ناجوانمردیها روا داشته بود، گفتم دکتر شما ذاتا انسان سادهضمیر و خوبی هستید اگر این نامه را امضا کنید، طبعا همهی آن ستمها و نارواها را فراموش خواهم کرد، که البته قبول نکرد. همه به حدیث اموی یا عباسی "در فتنه چون ابناللبون، بچه شتری باش که نه قدرت باربری دارد و نه پستان شیر دادن" متوسل میشدند! معلوم نبود چگونه به این نتیجه رسیدهاند که اعتراض و انتقاد به حکومت "فتنه" است و نیز چگونه فهمیدهاند که این سخن علی است و نه خلفای زورمدار برای اسکات مردم معترض و باز چگونه حتی اگر سخن علی است چرا به میل خود تفسیر کرده و بقیه سخنان وی را فراموش میکنند و در چنین مواقعی تنها این حدیث است که بر صدر مینشیند وجدانهای خوابزدهشان را تخدیر میکند. دکتر آذرخشی بیبحث و بهانه پذیرفت، اما من راضی به امضای ایشان نبودم؛ گفتم دکتر شما در آستانهی تبدیل وضعیت هستید و میترسم برایتان مشکل درست کنند، گفت نه مشکلی نیست، اگر بخواهند در مقابل شما هم که رسمی هستید سنگاندازی خواهند کرد، و اگر غالب استادان همراهی کنند برای هیچکس مشکلی پیش نخواهد آمد، در هر حال خدا بزرگ است. من آن روز فهمیدم که "خدا بزرگ است" اگر برای خیلیها لقلقه زبان است، برای امثال آذرخشی حقیقتا بزرگ است و مایه دلگرمی و بزرگی و آزادگی.
برخی از آن دینخران دانشکده الهیات اکنون همان پستهای دمدستی از مدیریت دانشکده تا برخی گروهها را اشغال کرده و بر موج حوادث اخیر سوار شده و در اظهار کینه و انتقامپراکنی نسبت به معترضان، سعی دارند از یکدیگر سبقت بگیرند و نانهایشان را به خون دل مردم آغشته و نوشجان کنند و در این میان انسانهای درستکاری چون آذرخشی، قربانی فربه این نمایش ریاکارانه هستند.
شاد باش، دیر زی و صبور باش مصطفی آذرخشی عزیز. "خدا بزرگ است".
نگار ذیلابی، استادیار تعلیقی دانشگاه شهید بهشتی
چهارم مهر ۱۴۰۲
دکتر آذرخشی انسان متدینی است، اما بر خلاف برخی از متدینان که علاوه بر نان، خود دین و خدا را هم به نرخ روز میخورند و با ریاکاری و زبانبازی، انگلوار خود را به سطوح مختلف قدرت میچسبانند، به یاد ندارم که دینورزیاش را با جاهطلبیهایی اینچنین آلوده باشد، و بر خلاف بسیاری از این دینخران و ایمانفروشان متصل یا متمایل به لایههای قدرت، ذهن و ضمیرش در حال و هوای خالص ایمانی، باقی مانده است. عمیقا دلبستهی شخصیت معنوی و عدل و داد علی است و از این رو از دانشجویان بارها شنیدهام که درس نهجالبلاغهاش در میان انبوه دروس عمدتا بیفایدهی معارف اسلامی، از دروس انتقادی و راهگشاست. صحبتهایش در جلسات مختلف دانشکده و بهویژه خطی از مناظراتش با همان گروه دینخران دانشکده را به یاد دارم. تقریبا یک سال پیش از جنبش و حوادث سال گذشته، در جلسات دانشکده بحثهای مختلف بر سر حکومت دینی، سیاستورزی امام علی در قبال مخالفان و ...از بحثهایی بود که ساعتها ادامه مییافت و دکتر آذرخشی به جهت تسلط بر مباحث نهجالبلاغه و عشق عمیقش به امام علی با ذکر اصل گزارههای عربی و ترجمه و تفسیر آنها، احوال سختی برای همان گروه دینخران فراهم کرده بود؛ چنانکه گاه رنگ چهرهشان از سرخی خشم و استیصال در برابر استدلالها به تیرگی میگرایید و همان روزها، با خود میگفتم اینها اگر زمانی از دستشان ساخته باشد نخواهند گذاشت دکتر آذرخشی یک گام از مراحل ارتقاء را طی کند. در جریان حوادث پاییز ۱۴۰۱، در چنین روزی در چهارم مهر، وقتی صبحم با خبر دستگیری تعدادی از دانشجویان شروع شد و تصمیم گرفتم تا آزاد شدن دانشجویان و برای پیگیری مشکلات پیشآمده، کلاسها را تعطیل کنم، موج حملات از همان ساعات اولیه شروع شد. تلفنهای مکرر و اصرار به حذف یادداشت تا تهدید و تحکم و حتی واسطه قراردادن تعدادی از همکاران برای بازگشت از این تصمیم، تا شب و روزهای بعد ادامه داشت. در آن روزها فقط دکتر آذرخشی بود که با اطمینان و لبخند همیشگیاش بر خلاف دیگران، میگفت خانم دکتر شما نه با سخن که با عمل و رفتارتان، آزادگی را به دانشجویانتان آموختید و این جمله دلگرمی مهمی بود در میان آن همه تیر و ترکش که از هر طرف روانه شده بود. بعدها در ماجرای نامه به ریاست دانشگاه که با آخرین روز ریاست دکتر نصیری قیداری مصادف شد و در آن آزادی دانشجویان دربند و لغو مجازاتهای تعلیق و ممنوعیت ورود کمیته انضباطی برای دانشجویان معترض و خارج ساختن دانشگاه از فضای امنیتی و تردد اتومبیلها و افراد ناشناس و بعضا اوباش به دانشگاه که فضا را برای همه ناامن ساخته بود، مطرح شده بود؛ باز هم از کل دانشکده الهیات و ادیان با آن همه قیل و قال حقطلبی و عبا و قبا و ریش و پشم و چادر و چاقچور فقط یک دست پاکیزه با آن نامه همراهی کرد. با بسیاری از معتدلهای دانشکده برای امضا، ساعتها صحبت کردم، حتی به یکی از همکاران گروه که سابقا در حقم ناجوانمردیها روا داشته بود، گفتم دکتر شما ذاتا انسان سادهضمیر و خوبی هستید اگر این نامه را امضا کنید، طبعا همهی آن ستمها و نارواها را فراموش خواهم کرد، که البته قبول نکرد. همه به حدیث اموی یا عباسی "در فتنه چون ابناللبون، بچه شتری باش که نه قدرت باربری دارد و نه پستان شیر دادن" متوسل میشدند! معلوم نبود چگونه به این نتیجه رسیدهاند که اعتراض و انتقاد به حکومت "فتنه" است و نیز چگونه فهمیدهاند که این سخن علی است و نه خلفای زورمدار برای اسکات مردم معترض و باز چگونه حتی اگر سخن علی است چرا به میل خود تفسیر کرده و بقیه سخنان وی را فراموش میکنند و در چنین مواقعی تنها این حدیث است که بر صدر مینشیند وجدانهای خوابزدهشان را تخدیر میکند. دکتر آذرخشی بیبحث و بهانه پذیرفت، اما من راضی به امضای ایشان نبودم؛ گفتم دکتر شما در آستانهی تبدیل وضعیت هستید و میترسم برایتان مشکل درست کنند، گفت نه مشکلی نیست، اگر بخواهند در مقابل شما هم که رسمی هستید سنگاندازی خواهند کرد، و اگر غالب استادان همراهی کنند برای هیچکس مشکلی پیش نخواهد آمد، در هر حال خدا بزرگ است. من آن روز فهمیدم که "خدا بزرگ است" اگر برای خیلیها لقلقه زبان است، برای امثال آذرخشی حقیقتا بزرگ است و مایه دلگرمی و بزرگی و آزادگی.
برخی از آن دینخران دانشکده الهیات اکنون همان پستهای دمدستی از مدیریت دانشکده تا برخی گروهها را اشغال کرده و بر موج حوادث اخیر سوار شده و در اظهار کینه و انتقامپراکنی نسبت به معترضان، سعی دارند از یکدیگر سبقت بگیرند و نانهایشان را به خون دل مردم آغشته و نوشجان کنند و در این میان انسانهای درستکاری چون آذرخشی، قربانی فربه این نمایش ریاکارانه هستند.
شاد باش، دیر زی و صبور باش مصطفی آذرخشی عزیز. "خدا بزرگ است".
نگار ذیلابی، استادیار تعلیقی دانشگاه شهید بهشتی
چهارم مهر ۱۴۰۲