Forwarded from اتچ بات
✔️کاش در جهان پساکرونایی، آپارتمانهایی بسازیم، با بالکنهای بزرگ
🖋 #منیژه_غزنویان
▫️اولین بار که دیدمت هنوز با «آپارتمان» کنار نیامده بودم. پس ذهنم بود که خانه ای کلنگی در روستا یا اتاقکی در حاشیه شهر بخریم، اما صدای دوستم نهیب میزد: «اگر حافظ طبیعت و سهم گونههای دیگری، نباید زیر اب آپارتمان را بزنی.» وقتی گرفتیمت، چه حالی داشتی. خوش انصاف، شیره جانت را مکیده و روی هر زخمت، یک چسب نواری زده بود! دلبر نبودی ولی معصومیتت دلمان را برد. کم کم به هم خو کردیم، و ذره ذره خاطره انباشتیم در هم.
▪️وقتی برای فروش گذاشتیمت, من هنوز مردد بودم. هر بار، پاهایم از بردنم به بنگاه، تمرد میکردند! بقیه میگفتند تو دیگر جای زندگی نیستی، با آن همسایه ها، با آن چاه فاضلابی که در هر باران، مست میشود و کل رنجهای این سالیان را عق میزند بالا، و آن بوی چشم و حلق سوز زباله که توفیق اجباری همدردی با چاه را نصیبمان میکند!
▫️من ولی با وجود همه اینها عاشقت بودم، عاشق آن نمای اجری، آن پنجره های زبر و زرنگ، آن پیچ امین الدوله همسایه... روز آخری هم که برای وداع آمدیم، دستمال را برداشتم و بیاختیار شروع کردم به سابیدن، سابیدنی که هی تندتر و عصبیتر میشد. به ته اتاق که رسیدم، برگشتم. برق لبخندت هقهق گریهام را بلند کرد: «نمیفروشم، من این لعنتی را...» اینطور شد که دوباره ماندیم بیخ ریش هم، چه ماندنی!
▪️در این جنگ جهانی کرونایی که خانه ها سنگر شده اند، صدای جر و نق همسایهها یا سکوت مرگبارشان که میآید، میگویم: «چه میگذرد بر این بینواها؟» گوشه دنج آرامت لم دادهام و تو مهربانانه در آغوشم گرفتهای. «به نظرت واقعا میشود اینجاها زندگی کرد؟» این را به تو میگویم و به فکر فرو میروم. «چند روز است آدمها را ندیدهام؟ گربهها و سگها را؟ گنجشکها را؟ امسال بهار، گل و شکوفه دیدم اصلا؟ آسمان را چه؟ بدنم، بدنم تا چند روز دیگر میتواند بدون آفتاب دوام بیاورد؟»
▫️چشمانم را میبندم و تو را تصور میکنم، با بالکنی بزرگ و پر از گل؛ که مجبور نبودهام فضایش را با کولر و ماشین لباسشویی پر کنم. نشستهایم و چای و نان کشمشی میخوریم. برای همسایه دست تکان میدهیم. اولین قطرههای باران بر صورتمان میغلتد. عطر نم را با نفس جانداری به عمق ریه هایمان میکشیم و همه با هم سرودی را سرمی اندازیم. هر چه باران تندتر میشود، ما هم بلندتر میخوانیم. دیگر داریم داد میزنیم، و باران میشوید و میبرد، همهچیز را، این روزها را...
چشمانم را باز میکنم. باشلار درست میگوید: «تخیل، بر ارزش واقعیت میافزاید.» دستت را میفشارم و میگویم: «کاش در جهان پساکرونایی، آپارتمانهای قابل سکونتتری بسازیم، با بالکنهای بزرگ...»
🆔هزار و یک شهر را در تلگرام دنبال کنید: @hezaaryekshahr
🆔هزار و یک شهر را در اینستاگرام دنبال کنید: @hezaaroyekshahr
#هزار_و_یک_شهر #روایت #کرونا #قرنطینه_خانگی #درخانه_بمانیم #خانه_بمانیم #داستان #بالکن #خانه #تخیل #ساختمان # انسان_شناسی
🖋 #منیژه_غزنویان
▫️اولین بار که دیدمت هنوز با «آپارتمان» کنار نیامده بودم. پس ذهنم بود که خانه ای کلنگی در روستا یا اتاقکی در حاشیه شهر بخریم، اما صدای دوستم نهیب میزد: «اگر حافظ طبیعت و سهم گونههای دیگری، نباید زیر اب آپارتمان را بزنی.» وقتی گرفتیمت، چه حالی داشتی. خوش انصاف، شیره جانت را مکیده و روی هر زخمت، یک چسب نواری زده بود! دلبر نبودی ولی معصومیتت دلمان را برد. کم کم به هم خو کردیم، و ذره ذره خاطره انباشتیم در هم.
▪️وقتی برای فروش گذاشتیمت, من هنوز مردد بودم. هر بار، پاهایم از بردنم به بنگاه، تمرد میکردند! بقیه میگفتند تو دیگر جای زندگی نیستی، با آن همسایه ها، با آن چاه فاضلابی که در هر باران، مست میشود و کل رنجهای این سالیان را عق میزند بالا، و آن بوی چشم و حلق سوز زباله که توفیق اجباری همدردی با چاه را نصیبمان میکند!
▫️من ولی با وجود همه اینها عاشقت بودم، عاشق آن نمای اجری، آن پنجره های زبر و زرنگ، آن پیچ امین الدوله همسایه... روز آخری هم که برای وداع آمدیم، دستمال را برداشتم و بیاختیار شروع کردم به سابیدن، سابیدنی که هی تندتر و عصبیتر میشد. به ته اتاق که رسیدم، برگشتم. برق لبخندت هقهق گریهام را بلند کرد: «نمیفروشم، من این لعنتی را...» اینطور شد که دوباره ماندیم بیخ ریش هم، چه ماندنی!
▪️در این جنگ جهانی کرونایی که خانه ها سنگر شده اند، صدای جر و نق همسایهها یا سکوت مرگبارشان که میآید، میگویم: «چه میگذرد بر این بینواها؟» گوشه دنج آرامت لم دادهام و تو مهربانانه در آغوشم گرفتهای. «به نظرت واقعا میشود اینجاها زندگی کرد؟» این را به تو میگویم و به فکر فرو میروم. «چند روز است آدمها را ندیدهام؟ گربهها و سگها را؟ گنجشکها را؟ امسال بهار، گل و شکوفه دیدم اصلا؟ آسمان را چه؟ بدنم، بدنم تا چند روز دیگر میتواند بدون آفتاب دوام بیاورد؟»
▫️چشمانم را میبندم و تو را تصور میکنم، با بالکنی بزرگ و پر از گل؛ که مجبور نبودهام فضایش را با کولر و ماشین لباسشویی پر کنم. نشستهایم و چای و نان کشمشی میخوریم. برای همسایه دست تکان میدهیم. اولین قطرههای باران بر صورتمان میغلتد. عطر نم را با نفس جانداری به عمق ریه هایمان میکشیم و همه با هم سرودی را سرمی اندازیم. هر چه باران تندتر میشود، ما هم بلندتر میخوانیم. دیگر داریم داد میزنیم، و باران میشوید و میبرد، همهچیز را، این روزها را...
چشمانم را باز میکنم. باشلار درست میگوید: «تخیل، بر ارزش واقعیت میافزاید.» دستت را میفشارم و میگویم: «کاش در جهان پساکرونایی، آپارتمانهای قابل سکونتتری بسازیم، با بالکنهای بزرگ...»
🆔هزار و یک شهر را در تلگرام دنبال کنید: @hezaaryekshahr
🆔هزار و یک شهر را در اینستاگرام دنبال کنید: @hezaaroyekshahr
#هزار_و_یک_شهر #روایت #کرونا #قرنطینه_خانگی #درخانه_بمانیم #خانه_بمانیم #داستان #بالکن #خانه #تخیل #ساختمان # انسان_شناسی
Telegram
attach 📎
✔️کالبدهای اصیل، رفتارهای بدلی
◽️آنچه افراد را در یک فضا نگه میدارد و ضامن موفقیت پروژههای شهری است، حس خوبی است که از فضا، حضور در آن و رابطه با افراد دریافت میکنند؛ همان حسی که بازارهای سنتی شهرهای ما را جدای از کالبدهای پوسیده و فرسودهشان، خواستنی و ماندنی میکند.
◽️مرمت واقعی زمانی است که کالبد بازسازی شده را افراد و گروههایی در اختیار بگیرند که سالهای سال در آن محدوده بوده و بیشترین نزدیکی را با فضا داشتهاند؛ امکان ارائه اغذیهای اگر هست مناسبترین گزینه برای آن، همان مغازهدار پیری است که چندین دهه متوالی است از زمان پدران ما تاکنون، هر صبح با آش شلغم، فرنی و لوبیا و هر ظهر با دیزی و املت، غذای بازاریها را میدهد؛ با همان طعم سنتی، همان ظروف گل سرخی، همان لباس، لهجه و مهمتر از همه همان مرام و تعارفها و ارزشهای رفتاری و کسب.
روایتِ #منیژه_غزنویان را با عنوان کالبدهای اصیل، رفتارهای بدلی در این لینک بخوانید: https://b2n.ir/846048
🆔هزار و یک شهر در تلگرام @hezaaryekshahr
🆔هزار و یک شهر در اینستاگرام @hezaaroyekshahr
◽️آنچه افراد را در یک فضا نگه میدارد و ضامن موفقیت پروژههای شهری است، حس خوبی است که از فضا، حضور در آن و رابطه با افراد دریافت میکنند؛ همان حسی که بازارهای سنتی شهرهای ما را جدای از کالبدهای پوسیده و فرسودهشان، خواستنی و ماندنی میکند.
◽️مرمت واقعی زمانی است که کالبد بازسازی شده را افراد و گروههایی در اختیار بگیرند که سالهای سال در آن محدوده بوده و بیشترین نزدیکی را با فضا داشتهاند؛ امکان ارائه اغذیهای اگر هست مناسبترین گزینه برای آن، همان مغازهدار پیری است که چندین دهه متوالی است از زمان پدران ما تاکنون، هر صبح با آش شلغم، فرنی و لوبیا و هر ظهر با دیزی و املت، غذای بازاریها را میدهد؛ با همان طعم سنتی، همان ظروف گل سرخی، همان لباس، لهجه و مهمتر از همه همان مرام و تعارفها و ارزشهای رفتاری و کسب.
روایتِ #منیژه_غزنویان را با عنوان کالبدهای اصیل، رفتارهای بدلی در این لینک بخوانید: https://b2n.ir/846048
🆔هزار و یک شهر در تلگرام @hezaaryekshahr
🆔هزار و یک شهر در اینستاگرام @hezaaroyekshahr
♻️تابهحال شیرینیِ تولیدِ کمترِ زباله را تجربه کردهاید؟ تا به حال به این فکر کردهاید که اگر نقشی در حفظِ زمین ایفا کنید، چهقدر از خودتان راضیتر خواهید بود؟
روایتِ #منیژه_غزنویان را در لینکِ زیر بخوانید؛ شاید همین الان دلتان خواست زبالههایتان را تفکیک کنید و به پویشِ کاهش تولید پسماند بپیوندید.😊
https://b2n.ir/638850
▫️هزار و یک شهر در تلگرام @hezaaryekshahr
▫️رسانهی هزار و یک شهر: www.hezaaroyekshahr.ir
روایتِ #منیژه_غزنویان را در لینکِ زیر بخوانید؛ شاید همین الان دلتان خواست زبالههایتان را تفکیک کنید و به پویشِ کاهش تولید پسماند بپیوندید.😊
https://b2n.ir/638850
▫️هزار و یک شهر در تلگرام @hezaaryekshahr
▫️رسانهی هزار و یک شهر: www.hezaaroyekshahr.ir
✔️چرا جمع كردن زبالههاي اوقافيها «انتخاب» من بود؟
هزار و یک شهر؛ #منیژه_غزنویان-در دوره ليسانس، استادي داشتيم كه در نقد سياستهاي حاكمان در حمايت از ازدواج ميگفت: «به جاي برگزاري كلاس مشاوره، به وظيفه اصلي خودتان درست عمل كنيد كه آن، تامين زيرساختهاي اشتغال است. آن وقت خواهيد ديد كه مردم و خانوادهها نياز به كلاس مشاوره شما ندارند و خودشان بلدند مسئله ازدواج جوانانشان را حل كنند.»
حال اگر بخواهيم همين جمله را به مقياس محله برگردانيم، اگر ما در قالب دفاتر توسعه، فقط همين آشغالها را درست جمع كنيم و آسفالتها را اساسي انجام دهيم، و ضوابط را براي حفاظت از تنوع تدوين كنيم، مردم خودشان بيش و پيش از ما دغدغه رسيدگي به وضعيت خانهها و املاك شخصيشان را دارند و وارد عمل ميشوند.
ميگوييد نه؟ الان ديگر در سطح شهر كرج، چندین تجربه داريم. كافي است نگاهي به آنها بکنید؛ به همين تجربه يك ساله اوقافيها به عنوان مثال.
متنِ کامل این روایت را در لینکِ https://b2n.ir/221240 بخوانید.
▫️هزار و یک شهر در تلگرام @hezaaryekshahr
▫️رسانهی هزار و یک شهر: www.hezaaroyekshahr.ir
هزار و یک شهر؛ #منیژه_غزنویان-در دوره ليسانس، استادي داشتيم كه در نقد سياستهاي حاكمان در حمايت از ازدواج ميگفت: «به جاي برگزاري كلاس مشاوره، به وظيفه اصلي خودتان درست عمل كنيد كه آن، تامين زيرساختهاي اشتغال است. آن وقت خواهيد ديد كه مردم و خانوادهها نياز به كلاس مشاوره شما ندارند و خودشان بلدند مسئله ازدواج جوانانشان را حل كنند.»
حال اگر بخواهيم همين جمله را به مقياس محله برگردانيم، اگر ما در قالب دفاتر توسعه، فقط همين آشغالها را درست جمع كنيم و آسفالتها را اساسي انجام دهيم، و ضوابط را براي حفاظت از تنوع تدوين كنيم، مردم خودشان بيش و پيش از ما دغدغه رسيدگي به وضعيت خانهها و املاك شخصيشان را دارند و وارد عمل ميشوند.
ميگوييد نه؟ الان ديگر در سطح شهر كرج، چندین تجربه داريم. كافي است نگاهي به آنها بکنید؛ به همين تجربه يك ساله اوقافيها به عنوان مثال.
متنِ کامل این روایت را در لینکِ https://b2n.ir/221240 بخوانید.
▫️هزار و یک شهر در تلگرام @hezaaryekshahr
▫️رسانهی هزار و یک شهر: www.hezaaroyekshahr.ir