هر بار که پدرم برنج جدیدی می خرید ، مادرم پیمانه را کمتر از همیشه می گرفت .
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
هر بار که پدرم برنج جدیدی می خرید ، مادرم پیمانه را کمتر از همیشه می گرفت .
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
هر بار که پدرم برنج جدیدی می خرید ، مادرم پیمانه را کمتر از همیشه می گرفت .
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به خدا که بسپاری، حل میشود. خودم دیدهام؛ وقتی که از همه بریده بودم؛ بی هیچ چشمداشتی هوایم را داشت، در سکوت و آرامش، کار خودش را میکرد و نتیجه را نشانم میداد که یعنی ببین! تو تنها نیستی...
خودم دیدم وقتی همه میگفتند این آخر خط است، با اشاره حالیام میکرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمیگیرد.
خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند، دستان مرا محکم میگرفت و مرا بالاتر میکشید تا از گزندشان در امان باشم، هرکجا آدمها دوستم نداشتند، او دوستم داشت و خلأ احساس مرا یکتنه پر میکرد.
اوست از پدر پناه دهندهتر و از مادر، مهربانتر... اوست از هرکسی تواناتر.
من کارم را به خدا سپردهام و او هرگز بندهاش را ناامید نمیکند.
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ » ؟!
چرا.. کافیست، به خدا که خدا همهجوره برای بندهاش کافیست...
#نرگس_صرافیان_طوفان
خدایی بالا سرم دارم
اگر حاجت داری بگو یاالله
خودم دیدم وقتی همه میگفتند این آخر خط است، با اشاره حالیام میکرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمیگیرد.
خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند، دستان مرا محکم میگرفت و مرا بالاتر میکشید تا از گزندشان در امان باشم، هرکجا آدمها دوستم نداشتند، او دوستم داشت و خلأ احساس مرا یکتنه پر میکرد.
اوست از پدر پناه دهندهتر و از مادر، مهربانتر... اوست از هرکسی تواناتر.
من کارم را به خدا سپردهام و او هرگز بندهاش را ناامید نمیکند.
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ » ؟!
چرا.. کافیست، به خدا که خدا همهجوره برای بندهاش کافیست...
#نرگس_صرافیان_طوفان
خدایی بالا سرم دارم
اگر حاجت داری بگو یاالله
صبر کردن را یاد بگیر...
اگر امروز تجربهی خوبی نداشتی جا نزن! فردا و فرداهایی در امتداد این مسیر هست که در دلشان برای تو تجربههای تازهای دارند، تجربههایی که میتوانند خوب باشند.
اگر امروز احساس خوبی به زندگیات نداشتی، حوصله کن! قرار است احساسات بهتری را تجربه کنی و خاطرات خوبتری را بسازی.
پایان داستانِ ما هرگز این ثانیههای گیج و سردرگمی نیست که خسته و ناامید، کناری نشستهایم، که همه چیز را تمام شده میدانیم و جای خالیِ آدمها و آرزوهایمان را با چند خط بغض و ناامیدی از زمین و زمانه، پر میکنیم. تمام این احساسها و خاطرات و افسوسها مقطعیاند. در زندگی هرکدام از ما احساسات، آدمها، مکانها و اتفاقات خوبتری در انتظارند تا ما بلند شویم، حرکت کنیم و خودمان را به آنها برسانیم.
هرکجا که خسته شدی و تکهی کوچکی از پازل نامحدود زندگیات را به کل آن تعمیم دادی؛ به خاطر بیاور که این فقط جزءِ اندکیست در مقایسه با کل! و تکهی ناچیزیست در مقایسه با پهنهی بیکران دنیای تو. دنیایی که بیش از چیزی که فکرش را میکنی برای تو اتفاقات و تجربههای شیرین، کنار گذاشته.
حوصله کن عزیزِ من! همه چیز به وقتش اتفاق میافتد،
حوصله کن...
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
اگر امروز تجربهی خوبی نداشتی جا نزن! فردا و فرداهایی در امتداد این مسیر هست که در دلشان برای تو تجربههای تازهای دارند، تجربههایی که میتوانند خوب باشند.
اگر امروز احساس خوبی به زندگیات نداشتی، حوصله کن! قرار است احساسات بهتری را تجربه کنی و خاطرات خوبتری را بسازی.
پایان داستانِ ما هرگز این ثانیههای گیج و سردرگمی نیست که خسته و ناامید، کناری نشستهایم، که همه چیز را تمام شده میدانیم و جای خالیِ آدمها و آرزوهایمان را با چند خط بغض و ناامیدی از زمین و زمانه، پر میکنیم. تمام این احساسها و خاطرات و افسوسها مقطعیاند. در زندگی هرکدام از ما احساسات، آدمها، مکانها و اتفاقات خوبتری در انتظارند تا ما بلند شویم، حرکت کنیم و خودمان را به آنها برسانیم.
هرکجا که خسته شدی و تکهی کوچکی از پازل نامحدود زندگیات را به کل آن تعمیم دادی؛ به خاطر بیاور که این فقط جزءِ اندکیست در مقایسه با کل! و تکهی ناچیزیست در مقایسه با پهنهی بیکران دنیای تو. دنیایی که بیش از چیزی که فکرش را میکنی برای تو اتفاقات و تجربههای شیرین، کنار گذاشته.
حوصله کن عزیزِ من! همه چیز به وقتش اتفاق میافتد،
حوصله کن...
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به خدا که بسپاری، حل میشود. خودم دیدهام؛ وقتی که از همه بریده بودم؛ بی هیچ چشمداشتی هوایم را داشت، در سکوت و آرامش، کار خودش را میکرد و نتیجه را نشانم میداد که یعنی ببین! تو تنها نیستی...
خودم دیدم وقتی همه میگفتند این آخر خط است، با اشاره حالیام میکرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمیگیرد.
خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند، دستان مرا محکم میگرفت و مرا بالاتر میکشید تا از گزندشان در امان باشم، هرکجا آدمها دوستم نداشتند، او دوستم داشت و خلأ احساس مرا یکتنه پر میکرد.
اوست از پدر پناه دهندهتر و از مادر، مهربانتر... اوست از هرکسی تواناتر.
من کارم را به خدا سپردهام و او هرگز بندهاش را ناامید نمیکند.
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ » ؟!
چرا.. کافیست، به خدا که خدا همهجوره برای بندهاش کافیست...
#نرگس_صرافیان_طوفان
خدایی بالا سرم دارم
اگر حاجت داری بگو یاالله
خودم دیدم وقتی همه میگفتند این آخر خط است، با اشاره حالیام میکرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمیگیرد.
خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند، دستان مرا محکم میگرفت و مرا بالاتر میکشید تا از گزندشان در امان باشم، هرکجا آدمها دوستم نداشتند، او دوستم داشت و خلأ احساس مرا یکتنه پر میکرد.
اوست از پدر پناه دهندهتر و از مادر، مهربانتر... اوست از هرکسی تواناتر.
من کارم را به خدا سپردهام و او هرگز بندهاش را ناامید نمیکند.
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ » ؟!
چرا.. کافیست، به خدا که خدا همهجوره برای بندهاش کافیست...
#نرگس_صرافیان_طوفان
خدایی بالا سرم دارم
اگر حاجت داری بگو یاالله
هر بار که پدرم برنج جدیدی می خرید ، مادرم پیمانه را کمتر از همیشه می گرفت .
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
معجزه ای💕👈 بسوی خدا:
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .
🍃اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
🍃دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
🍃سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
🍃چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری.
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .
🍃اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
🍃دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
🍃سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
🍃چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری.
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
شده یک روز از خواب بلند شوی و با خودت فکر کنی این ؛ آخرین روز یا هفته از زندگیِ توست ؟ اگر واقعا همینگونه بود ، چه می کردی ؟ این واپسین روزهای باقی مانده را به غصه خوردن تلف می کردی ؟ یا حرصِ دنیا و آدم ها را می خوردی ؟ یا که مسائل و اتفاقاتِ ریز و درشتِ روزهای رفته یا نرسیده را در ذهنت حلاجی می کردی تا دلیلی برای لذت نبردن از زندگی ات پیدا کنی ؟
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘
قطعا نه !
تو اگر می دانستی زمانِ زیادی نداری ؛ تمام جزئیاتِ زندگی برایت لذت بخش می شد و هرثانیه حریص تر می شدی به زندگی کردن و زیبایی های جهان را فهمیدن ! و تلاش می کردی "به اندازه ی یک طلوع ، بیشتر نفس بکشی ، به اندازه ی یک آرزو ، بیشتر زنده باشی و به اندازه ی یک هدف ، بیشتر زندگی کنی ... " و درک می کردی تفاوت عمیقِ میانِ زنده بودن و زندگی کردن را ...
همه ی ما نیاز داریم هر از گاهی چشم وا کنیم و احساس کنیم که شاید امروز آخرین فرصتِ زیستنِ ما در این جهان باشد ،
اینگونه شاید روزهای بیشتری را زندگی کردیم و زمانِ بیشتری برای پیدا کردنِ جزیره ی آرام و دنجِ فراسوی باورهایمان گذاشتیم ،
اینگونه شاید کیفیتِ زیستمان را به کمیتش ترجیح دادیم ...
از بیمارِ سرطانیِ غمگینی شنیدم که می گفت حاضر است فقط یک ساعت
زنده باشد ، اما بدون دغدغه ، اما بدون بیماری ...
ما را بگو که چه ناشیانه لحظه ها را به کامِ خودمان زهر می کنیم و برای ذهن و روانمان ، اندوه و دغدغه می تراشیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
⚘|❀ @hesenabzendegi ❀|⚘