تراوشات
414 subscribers
651 photos
17 videos
13 files
505 links
Download Telegram
خانم #زینب_خزایی (ادمین کانال @HarfeHEzafeH) کتاب #جای_پای_فرهاد را معرفی کرده است:

غزل_روایتی از رازهای ناگفته یک مادر

🔹 «مادران ایران حرف‌ها برای گفتن دارند. مادران ایران زمین غزل‌ها برای سرودن دارند. زندگی مادرها همیشه مثل یک غزل شنیدنی است. حتا اگر دل‌سپردگی را با زمینی‌ترین کلمه‌ها بسرایند، اگر لیلی بودن را جور دیگر رقم بزنند، اگر نگاه‌شان تلخ است و شیرین است، باید ساکت بود، صبور ماند و فقط شنید که چه می‌گویند.

🔹 «جای پای فرهاد» غزل – روایتی است که در آن مادری دارد رازهای نگفته هستی را با راستی کلام مهربان و ساده‌اش می‌گوید. در این روایت نه لیلی هست نه مجنون. یک مادر هست با تنها پسرش فرهاد که با هم زمین و آسمان را با حضور عشقی زخم خورده و مادرانه رنگ‌های آشنای تازه می‌زنند.

🔹 این کتاب نخستین کتاب از مجموعه «مادران» و روایت زندگی شهید زرتشتی فرهاد خادم از نگاه مادرش است. این اثر در سال 1389 از سوی انتشارات روایت فتح به قلم فرهاد خضری به چاپ رسیده است. فرزانه مردی، محقق اثر و سید ایمان نوری نجفی، طراحی جلد کتاب را برعهده داشته‌اند.

🔹 روایت از کوچه پس کوچه‌های کرمان و خانه دلباز ناصریه شکل می‌گیرد. داستان با روایت‌های کوتاه یک زندگی هشت نفره جلو می‌رود. دو تا دختر و پنج تا پسر، زیر سایه مادری که با نداری و علو طبع بزرگ‌شان کرد اما نگذاشت بفهمند غم چه مزه‌ای است. خیلی صمیمی و به جان رس بزرگ شدند ولی سختی‌ها به هم دل بسته‌ترشان کرد. مادرِ قصه ما تمام شادابی آن روزها و حتا این روزهای خودش را از وجود مادرش می‌داند و در تمام جشن‌هایی که برای فرهاد می‌گیرند، با صدای بلند و با تمام افتخار می‌گوید «من توی دامن مادری بزرگ شدم که تموم سرمایه‌ش نونی بود که با دست‌های خودش می‌پخت می‌داد دست مردم». دختر بازیگوش و شلوغ آن روزها خودش در اول خرداد 1336 مادر می‌شود. کسی نمی‌دانست همین دخترک شاد و آرام و قرار ندار کودکی، بعدها بشود مادر شهیدی به نام «فرهاد خادم».

🔹 در بخش‌های میانی کتاب، مادر دارد ما را با حکایت عزیز کرده‌اش، همراه می‌کند. چنین بچه‌ای که روز به روز دارد شیرین‌تر می‌شود، کلاس اول یا دوم ابتدایی است که شب عاشورا حالش خیلی بد می‌شود آن قدر که هیچ دوا درمانی هم برایش اثر نمی‌کند. روز عاشورا که می‌شود، مادر با صدای شنیدن دسته‌های عزاداری، بی‌پناهانه از امام حسین فریاد رسی می‌خواهد که «یا امام حسین، تو رو به حرمت بچه‌های کوچیکت، تو رو به لب تشنه شون قسم، نذار داغ بچه‌م به دلم بمونه.» و قول می‌دهد اگر لطف کنند، اگر تنهاش نگذارند اگر این درد را از تن بچه‌ش دور کنند هر سال توی همین روز به عزادارهاش شربت بدهد. بعد که فرهاد جان دوباره گرفت نذرش را هر سال ادا می‌کرد.

🔹 در تمام سال‌های تحصیلش هیچ وقت نشد بهش بگویند «درس بخون.» همیشه خانه پر از حضور ساکتش بود که داشت کتاب می‌خواند. خیلی هم کنجکاو بود و گوش به دلواپسی‌های پدر و مادر نمی‌داد. فقط می‌خواست بداند هر وسیله‌ای « توش چیه و چه جوری کار می‌کنه؟»

🔹 بعد از کلاس نهم باید می‌رفت انتخاب رشته می‌کرد. با آن نمره‌های همیشه بیست، رفت مدرسه خوارزمی ریاضی خواند. حرف خارج رفتن که پیش می‌آمد با این که استعداد و حتی شرایطش را هم داشت، ولی آن قدر کشورش را دوست داشت، که با تمام منطق و علاقه می‌گفت «من می‌خوام هر چی دارم و ندارم، هر چی بلد باشم و بلد می‌شم، توی همین آب و خاک خرج کنم که همه چیزمو از اون دارم». ماند و با وجود نفر اولی شدن در خیلی دانشگاه‌ها، رفت همان دانشگاهی که خودش دوست داشت، دانشگاه صنعتی شریف. سازه خواند. درس‌هایش واقعا سنگین و سخت بودند و وقت بیشتری می‌طلبید. با این حال در کنار درسش عضو فعال کانون دانشجویان زرتشتی بود و با دوستانش کمیته مددکاری را راه انداختند. کمک کردن به دیگران برایش لذت‌بخش بود و بهش قوت قلب می‌داد برای ادامه راه، حتی اگر به قیمت جان تمام می‌شد. جان وقتی ارزش داشت که بتواند خار از پای کسی در بیاورد برای همین هم دوست نداشت توی رختخواب و با مریضی بمیرد. از مادرش خواسته بود این را یادش بماند. اصلاً تمام تلاشش را بکند که یادش نرود. مادر آن موقع نمی‌دانست که فرهاد با این حرف‌ها، دارد راه را نشانش می‌دهد.

🔹 پسر حالا دیگر بزرگ شده. اولین چیزی که از انقلاب به مادرش یاد داد مرام آن مرد 81 ساله است که «این مرد اومده برای همه کار کنه. برای همه دل بسوزونه. ما هم باید کمکش رو قبول کنیم.»

🔹 جنگ هم که شروع شد با بچه‌ها قرار گذاشتند کاری کنند که برای جنگ زده‌ها پول جمع شود و براشان بفرستند. برای همین هم مسابقه فوتبال راه انداختند تا با پول بلیتش بتوانند کمی همدرد این مردم باشند.

@bookonly
ادامه یادداشت خانم زینب خزایی

🔹 اوایل سال 1359 وقتی اعلام کردند متولدین 1336 خودشان را برای سربازی معرفی کنند، درس فرهاد تمام شده بود و فقط مانده بود مدرکش را بگیرد. تلاش مادر برای منصرف کردنش سودی نداشت. برای رضایت دل مادرش، یادش آورد قصه آرش کمانگیر را که همیشه خودش برایش می‌خواند. یادش آورد باید جور دیگری بارش می‌آورد نه با قصه آرش و تیر و کمان و جان سپاری‌ش برای کشورش. همیشه هم می‌گفت «من پا جای پای تو گذاشته‌ام اگه تونسته‌ام یه قدم بیام جلو.» yon.ir/O2UXJ

🔹 شعله های عشق تنها چیزی بود که می‌توانست فرهاد را زمین گیر کند و پیش مادر نگهش دارد. راحت‌ترش این می‌شود که زنده پیش مادرش نگهش دارد. اما او زنده بود، عاشق هم شد اما پیش مادر نماند. مادر راضی نبود، راضی هم نشد ولی دل سپرد که برود. دلش خوش بود به نامه‌هایی که از خارج برایش می‌آمد که برود آن جا فوق لیسانس و دکترای‌ش را بگیرد. هر چند می‌دانست آدم آن جا رفتن و آن جا ماندن نبود.

🔹 برای آموزشی بردندشان لشکر 88 خراسان. هر باری هم که می‌آمد مرخصی اهل خانه را می‌پخت که آماده باشند. می‌گفت وقتی خاک جنگ تا تهران سرک می‌کشد، زخم جنگ هم می‌آید. تیر و ترکش با کسی شوخی ندارند. حتا سواد ندارند که بتوانند بخوانند قلب کی مال کی است؟

🔹 یک بار که از جبهه آمده بود مرخصی، در جواب بی‌تابی‌های مادر، رفته بود سر وقت ساکش، یک لنگه جوراب درآورده بود و گذاشته بود کف دست او که «به خاطر این لنگه جوراب، اگر هم بخوام، دیگه نمی‌تونم بمونم، مامان.» پیرزنی خیلی با سلیقه آن را بافته بود و خودش برده بود جبهه و دو دستی گذاشته بود کف دست فرهاد و گفته بود «توی خونه‌م فقط اندازه همین یه لنگه جوراب نخ داشتم. اینو بپوش، خدا رو یاد کن، سالم بمون، برو با دشمن‌ت بجنگ.»

🔹 بعد که تعریفش تمام شده بود، توی چشم‌های مادرش خیره شد و گفت «تو مادرمی و اون هم منو پسر خودش می‌دونه. حرف کدوم‌تونو گوش بدم؟»
مادر حالا دیگر ساکت شده بود ولی توی دلش گفته بود حرف دلت.

🔹 توی چزابه و در خط مقدم بودند. روزها که مشغول نبرد، شب‌ها هم با این که در تیررس دشمن بودند و خطر بیخ گوش‌شان، در حال ساخت و ساز پل بودند. همین پل چزابه که اسمش را گذاشتند پل مهندسین شریف. همین پلی که فرهاد چه قدر برایش زحمت کشید و روانش در اول اسفند ماه 1360 در همان جا آرام گرفت.

🔹 آدم‌ها همیشه با دوست داشتن‌ها و دوست داشتنی‌ترین‌هایشان امتحان می‌شوند. قلب مادر را در قصر فیروزه توی خاک گذاشتند و بالای مزارش سروی کاشتند به نشانه سرافرازی. مادر به وجود پسرش عشق می‌ورزید و کدام مادر است که سرافرازی فرزندش را نخواهد و عشقش را به پای او نریزد؟ اما سرو مگر برای مادر، فرهاد می‌شد؟ نه! نمی‌شد. هیچ چیز نمی‌شد. هیچ کس نمی‌شد.

🔹 سه روز بعد از شهادت فرهاد، می‌شد توی آینه زنی را دید که نصف موهاش سفید شده بود. آن زن تاج گوهر خداداد کوچکی بود. که از آن به بعد فقط خانوم خادم صدایش می‌زدند. حالا خانوم خادم می‌دانست با نبودن فرهاد، جای پاش همه جا هست. برای همین خاطر هم بلد شده بود کسی بشود که برود پا جای پای پسرش بگذارد. یک زنی که جا پای پسرش گذاشته و تنها آرزویش این است که تا روزی که زنده است نگذارد هیچ کس اسم فرهاد خادم را فراموش کند و رسمش را.

🔹 مادر باور داشت فرهادش توی دل او و دل خیلی‌های دیگر هنوز زنده است. دارد می‌بیند و دارد می‌خندد. باور راستی هم است، شهید زنده است و رد پایش تا همیشه بر زندگی‌ها ماندگار خواهد ماند. مثل رد پای فرهاد.

t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
آقای علی اکبرزاده در یادداشتی به معرفی کتاب #تنهایی_پرهیاهو پرداختند:

📖 لذتی بی‌مثال

وقتي براي اولين بار بعد از دو سال دوري اجباري ديدمش، دستش رو دراز كرد و دو تا كتاب به رسم عادت هميشگي بهم هديه داد و با اطمينان خاطر گفت: اين دوتا بهترين كتاباي عمرم هستن. با لغت به لغتشون زندگي كردم و نويسنده و فضاي داستان هاشون رو هيچوقت فراموش نمي كنم. برام جالب بود كه يه نفر بتونه خيلي راحت و بدون بلاتكليفي دو تا كتاب خوب زندگيش رو انتخاب كنه. من كه نتونسته بودم. كتابارو گرفتم و به خاطر تاكيد اون، اول تنهايي پر هياهو رو شروع كردم. از صفحه اول تا صفحه سي كه شامل خاطره گويي و مقدمه نويسي مترجم بود رو نفهميدم چطور خوندم يا بهتر بگم چطور جرعه جرعه سر كشيدم. هرچي جلوتر رفتم بيشتر از قبل شيفته ي پراگ، پرويز دوائي و هرابال شدم. در مورد كتاب و نويسنده اش هيچ جمله اي نمي نويسم چون به قول استاد شفيعي كدكني، هر عنواني به او بيافزايم، از او كاسته ام. اما در مورد پرويز دوائي همين بس كه هرابال سردمدار چند نسل از ادبيات جمهوري چك با او در ادبيات فارسي معنا پيدا كرد و چه خوب كه او زاده شد و ترجمه كرد تا از اوايل دهه ٨٠ تا امروز ما هم با اين پدرسالار ادبيات قرن بيستم چك بيشتر آشنا شويم. تنهايي پرهياهو در ميان كتاب هاي برتر خيلي از آدمهاست، پس اگر تا امروز كه ١٦ بار تجديد چاپ شده آن را نخوانده ايد، بشتابيد كه لذتي بي مثال است.

@bookonly
آقای مهدی برفرازی در یادداشتی به معرفی کتاب #سرگذشت_حاجی_بابای_اصفهانی پرداختند:

📖 آشنایی با اوضاع ایران در عصر قاجار

کتاب «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» اثر جیمز موریه داستان خاطرات مردی به نام حاجی بابا هست که از اصفهان راهی یه سفر تجاری میشه و در راه اسیر ترکمن های راهزن میشه و بعد از مدتی از دستشون فرار میکنه ولی به اصفهان برنمیگرده و به ماجراجویی های خودش ادامه میده
ماجرای این سرگذشت در دوران قاجار اتفاق افتاده و خواننده رو با اوضاع اجتماعی اون موقع از ایران آشنا میکنه

yon.ir/ObLbS
t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
آقای جاوید دهقان کتاب #بادبادک_باز را معرفی کرده‌اند:

📖 بازگشت به افغانستان

بادبادک باز اولین اثر منتشر شده از خالد حسینی است که به زبان انگلیسی نوشته شده است. خالد حسینی با انتشار این کتاب به موفقیت‌های چشمگیری نائل شده است.راوی داستان امیر است، نویسنده افغانی پشتون تبار مقیم امریکا. امیر تمام کودکی خود را به همراه پدرش و خدمتکار هزاره ای و فرزندش حسن در افغانستان گذرانده است.

حسن دوست صمیمی امیر در تمام دوران کودکی اش بوده است،دوستی بی ریا و بی غل و غش.در همین دوران یعنی در زمانی که افغانستان هنوز به دست طالبان نیفتاده بود، کودکان افغانی زمستان‌ها بادبادک می پراندند، بعد از یک مسابقه بادبادک پرانی که ،امیر و حسن برنده مسابقه شده بودند،امیر به حسن خیانت می کند و باعث می شود او و پدرش به هزاره جات باز گردند.این خیانت تا سالها بعد نیز روح امیر را آزرده می کرد.امیر بعد از چندین سال زندگی در آمریکا برای جبران خیانتی که مرتکب شده بود به افغانستان باز می گردد.
با ترجمه مهدی غبرایی
yon.ir/nTaks

t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
مجموعه کامل داستان کوتاه‌های #مصطفی_مستور‌ منتشر می‌شود
t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
آقای ابوطالب مدنی در یادداشتی به معرفی کتاب #زخم_داوود پرداختند:

📖 بخوانید تا معنای تحقیر را بفهمید

اگر برام ممکن بود همتون رو مجبور می کردم این رمان رو بخونید.
حالا که ممکن نیست مجبورتون کنم ازتون خواهش می کنم #زخم_داوود رو بخونید.
حداقلش اینه که بعد از خوندن این رمان درک درستی از وضعیت فلسطین دارین. از اینکه زندگی با طعم اشغال چه مزه ایه؟ از اینکه یک کشور اشغال شده، یک کشور جنگ زده یعنی اینکه حتی یک لحظه بعد نمی دونی آیا خانواده ای؛ ثروتی؛ سلامتی ای یا هر چیز عزیز یا مهم دیگه ای داری یا نه؟ اینکه زندگی در کشور اشغال شده یعنی تحقیر. حتی ما معنی تحقیر رو هم درست نمی فهمیم. معنی له شدن، معنی تهی شدن معنی...
بعد از خوندن این رمان میفهمید که در کشور اشغال شده حتی عشق هم عذابه! چون هر ثانیه امکانش هست که فراقی اجباری با معشوق بهت تحمیل بشه.خلاصه میفهمی که در کشور اشغال شده زندگی به هر شکلی عذابه.
خواهش می کنم، التماس می کنم، تمنا می کنم که #زخم_داوود رو بخوانید!

goo.gl/Jupe5q

t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
خانم الهام دیزجیان رمان #ولادت را معرفی کردند:

📖 عاشقانه امام هشتم

کتاب ولادت؛ نوشته سعید تشکری تنها یک رمان تاریخی یا مذهبی نیست، عاشقانه ایست که دریایی از معنا و مفهوم زندگی را در خود دارد... عاشقانه امام هشتم برای خواهر و برادرانش ... ولادت رمانی است که عشق و دلدادگی مردم به خصوص ایرانیان به امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) را بازگو می‌کند و روایت‌گر آدم‌هایی است که داستان زندگیشان، به ورود امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) به ایران گره خورده است.
" فاطمه جان چه می‌دانی بر من و تو و احمد بن موسی و بقیه چه خواهد رفت؟ چه می‌دانی که هر کدام از ما، در غربتی غریب، به قربتی قریب خواهیم رسید! واویلا!
از قم، از شیراز، از ساوه، در هر تکه سرزمین پارسیان ما، نامی و یادی و راهی و گامی و جانی را جای می‌گذارد. تا این سَر و این سرزمین که نامش، شهر پیامبر است. سرزمین پارسیان نیز چون این جا، عقیقی شود اصل. اصلِ اصل. نه از بلاد غربت که از دیار خدا. مثل این جا که شهر وحی است.
آن جا مهمان مردمانی خواهیم شد که ما را خوب می خوانند و خوب می‌خواهند.
آخ معصومه جان!
احمد جان!
برادران و خواهران من!
شما هر کدام کناری، جا می‌مانید...."



@bookonly
عدالت‌خواهی مرا از سکوت باز می‌دارد
📷 yon.ir/4i48C

وجدانم و عدالت‌خواهی‌ام مرا از سکوت در برابر کارهای ناصوابی که آشکارا جلوی چشمم انجام می‌گیرد و موجب مرگ میلیون‌ها انسان و هدر رفتن نیرو و افتخار وطن می‌شود، باز می‌دارد

#لئو_تولستوی
۲۱ نوامبر سالروز مرگ آقای #غول است

منبع: «شرح مفصل احوال و آثار لئون تولستوی نویسنده نامدار روسیه»، اثر هنری تروایا، ص۱۵۴
t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
Forwarded from علی رکاب
مقایسه سه ترجمه، در اولین لغت کتاب
دیشب، امشب، آن‌شب
😂
بشتابید عکس سلفی با کتابگردی! 📷📖

🔻 فردا روز #کتابگردی است. روزی که باز هم به دعوت چهره‌های دولتی #مردم باید! بیایند و با تخفیف‌های دولتی کتاب بخرند. هدف از این طرح حمایت از کتابفروشی‌ها است و با این کار که در اولین روز طرح #پاییزه_کتاب صورت می‌گیرد، در واقع باید! خواندن و مطالعه افزایش پیدا کند.

🔻 این طرح که در سال‌های اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته و رسانه‌ها سعی در برجسته کردن آن دارند در واقع قرار است چرخ کتابفروشی‌ها را به حرکت بیندازد و آنها از رکود نجات دهد. رکودی که ناشی از سیاست‌های غلط مسئولان در امر فرهنگ به ویژه کتابخوانی است و حال با طرح‌های تشویقی زودگذر می‌خواهند امری دائمی را نهادینه کنند!

🔻 مشکل نخواندن و مطالعه نکردن در جامعه به خاطر این نیست که مردم به کتابفروشی‌ها نمی‌روند، بلکه مشکل آنجاست که مردم به خواندن و مطالعه کردن اهمیتی نمی‌دهند و این ناشی از سیاست‌هایی است که طی سال‌ها در بی‌تدبیری رو به فراموشی گذارده و امروز می‌خواهیم با حرکت‌هایی شیک و رسانه‌پسند! آن را احیا کنیم.

🔻 فردا در حالی با تخفیف‌های ۲۰ تا ۳۰ درصدی مردم را به خرید دعوت می‌کنند که این رفتارشان بی‌شباهت به جشنواره‌های پاییزه خرید لباس و لوازم خانگی و آرایشی-بهداشتی نیست و باز هم امر خواندن را فراموش کرده و تنها به خرید دامن می‌زنند. خرید بی‌دقت و از روی هیجان.

🔻 این خریدها قرار نیست به خواندن منتهی شود همانطور که خرید از بزرگترین رویداد فرهنگی کشور (شما بخوانید نمایشگاه کتاب تهران) هیچگاه موجب افزایش سرانه مطالعه نشده و تنها مرهمی بر زخم ناشران بوده است. پس نباید از #کتابگردی و طرح‌های تشویقی مانند پاییزه کتاب و ... انتظار چندانی داشت و فقط می‌تواند فضایی برای گزارش‌کار دادن مدیران و عکس سلفی گرفتن فراهم می‌کند تا صفحه‌های مجازی‌مان را آراسته به کتاب هم کرده باشیم.

📷 عکس تزیینی است yon.ir/ikWuH

t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
مجموعه ۱۰۰ قصیده سروده #مرتضی_امیری_اسفندقه منتشر شد
#سیاه_مست_سایه_تاک را نشر #شهرستان_ادب منتشر کرده
t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
توصیف دلنشین 📖

صدای چُگور، صدای دیگریست. آدم را می‌جنباند، تکان می‌دهد، به شوق وامی‌دارد!

#کلیدر
#محمود_دولت‌آبادی
yon.ir/CDOAU

t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
🔺 ثروت‌ امروز دنیا چیست؟

🔻 ارزش شرکت آمازون ۴۰۰ میلیارد دلار
🔻 ارزش صادرات نفت ایران ۴۰ میلیارد دلار

ثروت امروز نفت نیست؛ دانش است

t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
📖📚

که عشق آسان نمود اول ولی ...
📷 yon.ir/3j3Th

«آیدای خوب من.
لبان تو جز با خنده؛ چشمانت جز با نگاه محبت، و وجودت جز با خوشبختی نمی‌تواند در زندگی من موثر باشد._ مطلبی که در آستانه ازدواجمان می‌باید به تو بگویم که در همه عمر به خاطر داشته با‌شی همین است:
وجود عشق تو، در زندگی من، به مثابه آب و آتش است. این را همیشه به یاد داشته باش.
بی‌آب نمی‌توان زندگی کرد، اما ممکن است که آب به سیلی خانمان برانداز مبدل شود.
آتش گرم می‌کند، اما اگر از آن چنان که باید استفاده نبری، خانه‌ات را به تل خاکستری بدل می‌کند.
تو برای من در حکم آب و آتشی.

#احمد_شاملو
#مثل_خون_در_رگهای_من نامه‌های احمد شاملو به آیدا


t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
تراوشات
عشق، راه مطمئن مقاومت در برابر نیست‌انگاری برشی از #کتاب 📖 #نیست‌انگاری_و_شعر_معاصر 📷 yon.ir/aAOIg یکی از راه‌های مطمئن مقاومت در برابر #نیست‌انگاری، #عشق است. اما در روزگار ما، بازشناختن عشق از هواوهوس، به همان اندازه دشوار است که بازشناختن راست از دروغ.…
کشف انسان
📷 yon.ir/qPlzx

وقتی #یوسفعلی_میرشکاک در کتاب #نیست‌انگاری_و_شعر_معاصر در باب نیست‌انگاری حرف می‌زد، گفته بود که داستایوفسکی از نخستین طلایه‌داران گزارش نیست‌انگاری در جهان است که هیچگاه به نیست‌انگاری تسلیم نشد.

این را فهم نکرده بودم تا وقتی امروز در آخرین سطرهای رمان #قمارباز خواندم که: «فردا ممکن است باز از میان مُردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم و «انسان» را تا هنوز کاملا در من تباه نشده، کشف کنم.»

این که شخصیت راوی داستان می‌خواهد برخیزد و «انسان» را کشف کند یعنی تسلیم نشده است.

t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
یک #گاز کتاب 📖
📷
yon.ir/4MiYZ

رحمت یا مغفرت؟!

کسی دوان‌دوان آمد و چیزی دم گوشش گفت رفت. نشناختمیش. رنگش مثل آجرهای لب بام شده بود و نفس‌نفس می‌زد. حیران بودیم که کی بود و چی گفت! پرسیدیم چه کار داشت؟ کربلایی گفت: «خدا هم رحمت دارد و هم مغفرت. این‌بار رحمتش شامل حال ما شد.»
بعد فهمیدیم پسربزرگش از بالای داربست فلزی افتاده و در دم جان داده.
به حبیبه گفتم: «آدم باید خیلی سنگ‌دل باشد که وقتی می‌فهمد پسرش مُرده، غم به دل راه ندهد.» حبیبه گفت: «نه، اگر سنگ‌ل بود که موقع روضه‌خواندن این همه گریه نمی‌کرد.»

رمان #سنگی_که_نیفتاد
اثر #محمدعلی_رکنی
نشر #کتابستان_معرفت

t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
آقای احمد عقیلی در یادداشتی کتاب #قلندر_و_قلعه
را معرفی کرده‌اند:
📷 yon.ir/NzZeq

📖 هیمه‌ای بر آتش درون خود باش، نه اجاق شیخان دکاندار!

داستانی بر اساس زندگی شیخ شهاب الدین سهروردی که نویسنده سید یحیی یثربی میباشد.
در این کتاب به چگونگی سیر و سلوک سهروردی و مقامات عرفانی که او طی کرده، پرداخته شده است، که موجب حسادت علما و امرا در دوران زندگی این درویش ژنده پوش شده بود، در قسمتهای زیادی از این کتاب اشاراتی به دستگیری از او توسط اساتید راه شده است که او را از ایستایی و قیل و قال بر حذر می داشتند و ادامه سیر و سلوک را یادآورش می شدند.
شب 27 رجب، لیله المعراج، مراسمی در خانقاه بزرگ شهر برپا بود. یحیی هم با تعدادی از شاگردانش به آنجا رفت. سماعی دایر شد و حالی پیدا کردند. یحیی تصمیم گرفت که شب را تا صبح در خانقاه بماند. در حیاط خانقاه مشغول وضو گرفتن بود که درویشی دست بر شانه‌اش نهاد و اشاره کرد که به گوشه حیاط بیاید و در انجا آرام و آهسته به او گفت:
- درویش به هوش باش که فریب عقل را نخوری! از راهی که در پیش داری به سادگی عنان بر متاب. مواظب مردم روزگار باش که هرکس به بهانه‌ای پا در رکابت نکند. تا می‌توانی چون اسب وحشی، توسن و گریزان و چون ماه و خورشید، بی سر و سامان و سرگردان باش! هیمه‌ای بر آتش درون خود باش، نه اجاق شیخان دکاندار! دردسر استادی کمتر از شاگردی نیست، خود را دریاب!... بدرود!

در قسمتی دیگری از کتاب ماردینی که از دوستان و اساتید او بود از سو استفاده امرا و حسادت علما او را بر حذر می‌دارد و سهروردی چنین پاسخش می‌دهد:
سرورم! من راه سوم را برگزیده‌ام. از نتایج آن هم تا حدودی آگاهم. چنان که می‌فرمایید غریب و بی‌کس هم هستم! اما چه پناهی بهتر از خدا؟ و چه تکیه گاهی استوارتر از حقیقت؟ مرا باکی نیست! اینان کوچکتراز آنند که بشمار آیند. علی بن ابی‌طالب، روزی از ابن‌عباس پرسید: - این پای افزار که پارگیش را می‌دوزم، چند می ارزد؟
ابن‌عباس گفت:
- هیچ!
علی گفت:
- فرمانروایی بر شما از این هم کم بهاتر است.
سرورم! این بهای خلافت و امارت علی است، تا چه رسد به حکومت این فاسدها، اینها و حکومتشان نه تنها پشیزی نمی‌ارزد، بلکه اسباب ننگ هم هست، انسان را آلوده می‌کنند.
و در جایی دیگر ماردینی چنین پندش می‌دهد:
... و دیگر اینکه ما علمای دین تا آنجا طرفدار ترویج و تبلیغ دین هستیم که جایگاه خودمان آسیب نبیند. بنابر این اگر کسی با یک آسمان دانش و معرفت به میدان آید و علمای دین بدانند که او اعجاز خواهد کرد و همه مردم جهان را از کفر به ایمان خواهد آورد، اگر احساس کنند به حشمت و سروری و رهبری آنان آسیب می‌رسد، حتی اگر عصا و نور به یک دست او باشد و با دست دیگرش شق القمر کند، او را قربانی توطئه و کینه توزی خود خواهند کرد!

t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA