دردسرهای انتخاب کتاب کودک
از وقتی که رسما پدر شدم و فرزندم چیزهایی فهمید و میشد چیزهایی را به او یاد داد مسئله انتخاب کتاب برای او، برای من جدی شد. آن هم کسی مثل من! ولی در اولین حضورم در کتابفروشی و ایستادن مقابل کتابهای بخش کودک و نوجوان تازه فهمیدم رسما چیزی نمیدانم و باید هنوز تجربه کسب کنم. هیچوقت آن روز را از یاد نمیبرم که چند ساعت در حالی که پیشانیام خیس عرق بود، میان کتابهای کودک سرگردان بودم و عاقبت هم نتوانستم چیزی که مدنظرم بوده را پیدا کنم و با یکی دو عنوان از کتابفروشی زدم بیرون. در واقع اولین خیزی که برای رسیدن به محتوای مناسب برای فرزندم برداشته بودم، خیلی موفق نبود و همانجا بادم خوابید. همانجا بود که سعی کردم درباره خودم هم خیلی ادعا نکنم و با احتیاط از تواناییام حرف بزنم.
کمکم پسرک با همت همسرم به کتابها علاقهمند شد. مسیر رشدش را طی میکرد و در این مسیر کتابها را هم به اندازه خودشان دوست داشت. نمیخواهم بگویم عشقی دیوانهوار به کتابها داشت و از طرفی بیتفاوت هم از کنارشان رد نمیشد. به طور مثال همین چندوقت پیش، قبل از اینکه به سالگرد تولدش برسیم، یک شب که دراز کشیده بودیم و داشتم برایش کتاب میخواندم، بیمقدمه گفت: «بابا! کادوی تولد برام کتاب بخر!» در حالی که میدانستم گزینههای دیگری هم در ذهنش دارد ولی اینکه کتاب را هم در کنار گزینههای دیگری مثل ماشین کنترلی و… قرار داده بود برایم شیرین بود.
از اولین باری که تلاش کردم تا به کتابی مناسب پسرکم برسم چند مرتبه دیگر هم تلاشهایی کرده بودم و کمکم داشت دستم میآمد به چه محتوایی علاقهمند است و چه کتابهایی میتواند برایش جذاب باشد. حتی خودش هم گاهی جلد دیگری از یک مجموعه را سفارش میداد تا برایش تهیه کنم.
یک روز با خودم گفتم برایش یک کتاب بخرم و به خانه ببرم. پا در کتابفروشی بزرگی گذاشتم که به ترتیب نشر و رده سنی قفسههایش نامگذاری شده بود. داشتم کتابها را ورق میزدم که چشمم به کتابی با قطع خشتی کوچک لابهلای کتابهای ریز و درشت یک قفسه افتاد. عنوان کتاب جذاب بود. «پوملو، فیل فیلسوف»، ولی به تجربه دریافته بودم که عناوین جذاب گاهی حرفی برای گفتن ندارند و در برخی موارد اتفاقا دردسرساز هم هستند. کتاب در دسته آموزش مفاهیم بود و زیر اسم کتاب عبارت «رنگها» خودنمایی میکرد. کتاب را باز کردم و دیدم جدا از رنگهای شاد و نقاشیهای جذابی که دارد، مفهوم جذابی را هم منتقل میکند. نویسنده با فرار از کلیشهها درباره رنگها سعی کرده علاوه بر یاد دادن رنگها، طور دیگر دیدن را هم یاد بدهد. برای مثال وقتی اسم رنگ زرد را میشنویم احتمالا خورشید و چیزهایی مثل این به ذهنمان میآید ولی نویسنده سعی کرده بود زردهای دیگری را هم نشان کودک بدهد. یا مثلا ما وقتی اسم رنگ صورتی به گوشمان بخورد بعید است یاد رنگ صورتی سس سالاد روی کاهو بیفتیم یا وقتی اسم بنفش به گوشمان بخورد بعید است ته شلغم را در ذهنمان مجسم کنیم. البته این نکات در همان نگاه اول به چشمم نیامد بلکه در بارها خواندن و خواندن کتاب برای پسرک به چشمم آمد. ولی در همان نگاه اول اینکه کتابی با محوریت رنگها و جملات کوتاه کودک را به کشف دنیا میبرد برایم کافی بود تا کتاب را بردارم. این نکته که این کتاب را درست در روزهایی دیدم که پسرک داشت مفهوم رنگ و ترکیب آنها با هم را کشف میکرد هم بیتاثیر نبود تا آن را از بین کتابهای بیشمار کتابفروشی بردارم. در واقع با توجه به نیاز او کتاب را انتخاب کردم ولی این کتاب درِ دنیای تازهای را حتی به روی من به عنوان پدر یک بچه باز کرد و به من هم یاد داد که طور دیگر دیدن را با فرزندم تمرین کنم.
از قضا کتاب از وقتی به دست پسرک رسید تا الان که حدود یک سال و نیم از خریدش میگذرد بارها و بارها خوانده شده و حتی گاهی در یک نوبت خواندن، دو مرتبه خوانده شده است. کتابی که موجب شد جلد دیگری از آن را هم برایش تهیه کنم و او در آن با مفهوم شکلها آشنا شود.
بخشی از یادداشتم در سایت واو درباره کتاب «پوملو، فیل فیلسوف» که نشر هوپا منتشر کرده است.
از وقتی که رسما پدر شدم و فرزندم چیزهایی فهمید و میشد چیزهایی را به او یاد داد مسئله انتخاب کتاب برای او، برای من جدی شد. آن هم کسی مثل من! ولی در اولین حضورم در کتابفروشی و ایستادن مقابل کتابهای بخش کودک و نوجوان تازه فهمیدم رسما چیزی نمیدانم و باید هنوز تجربه کسب کنم. هیچوقت آن روز را از یاد نمیبرم که چند ساعت در حالی که پیشانیام خیس عرق بود، میان کتابهای کودک سرگردان بودم و عاقبت هم نتوانستم چیزی که مدنظرم بوده را پیدا کنم و با یکی دو عنوان از کتابفروشی زدم بیرون. در واقع اولین خیزی که برای رسیدن به محتوای مناسب برای فرزندم برداشته بودم، خیلی موفق نبود و همانجا بادم خوابید. همانجا بود که سعی کردم درباره خودم هم خیلی ادعا نکنم و با احتیاط از تواناییام حرف بزنم.
کمکم پسرک با همت همسرم به کتابها علاقهمند شد. مسیر رشدش را طی میکرد و در این مسیر کتابها را هم به اندازه خودشان دوست داشت. نمیخواهم بگویم عشقی دیوانهوار به کتابها داشت و از طرفی بیتفاوت هم از کنارشان رد نمیشد. به طور مثال همین چندوقت پیش، قبل از اینکه به سالگرد تولدش برسیم، یک شب که دراز کشیده بودیم و داشتم برایش کتاب میخواندم، بیمقدمه گفت: «بابا! کادوی تولد برام کتاب بخر!» در حالی که میدانستم گزینههای دیگری هم در ذهنش دارد ولی اینکه کتاب را هم در کنار گزینههای دیگری مثل ماشین کنترلی و… قرار داده بود برایم شیرین بود.
از اولین باری که تلاش کردم تا به کتابی مناسب پسرکم برسم چند مرتبه دیگر هم تلاشهایی کرده بودم و کمکم داشت دستم میآمد به چه محتوایی علاقهمند است و چه کتابهایی میتواند برایش جذاب باشد. حتی خودش هم گاهی جلد دیگری از یک مجموعه را سفارش میداد تا برایش تهیه کنم.
یک روز با خودم گفتم برایش یک کتاب بخرم و به خانه ببرم. پا در کتابفروشی بزرگی گذاشتم که به ترتیب نشر و رده سنی قفسههایش نامگذاری شده بود. داشتم کتابها را ورق میزدم که چشمم به کتابی با قطع خشتی کوچک لابهلای کتابهای ریز و درشت یک قفسه افتاد. عنوان کتاب جذاب بود. «پوملو، فیل فیلسوف»، ولی به تجربه دریافته بودم که عناوین جذاب گاهی حرفی برای گفتن ندارند و در برخی موارد اتفاقا دردسرساز هم هستند. کتاب در دسته آموزش مفاهیم بود و زیر اسم کتاب عبارت «رنگها» خودنمایی میکرد. کتاب را باز کردم و دیدم جدا از رنگهای شاد و نقاشیهای جذابی که دارد، مفهوم جذابی را هم منتقل میکند. نویسنده با فرار از کلیشهها درباره رنگها سعی کرده علاوه بر یاد دادن رنگها، طور دیگر دیدن را هم یاد بدهد. برای مثال وقتی اسم رنگ زرد را میشنویم احتمالا خورشید و چیزهایی مثل این به ذهنمان میآید ولی نویسنده سعی کرده بود زردهای دیگری را هم نشان کودک بدهد. یا مثلا ما وقتی اسم رنگ صورتی به گوشمان بخورد بعید است یاد رنگ صورتی سس سالاد روی کاهو بیفتیم یا وقتی اسم بنفش به گوشمان بخورد بعید است ته شلغم را در ذهنمان مجسم کنیم. البته این نکات در همان نگاه اول به چشمم نیامد بلکه در بارها خواندن و خواندن کتاب برای پسرک به چشمم آمد. ولی در همان نگاه اول اینکه کتابی با محوریت رنگها و جملات کوتاه کودک را به کشف دنیا میبرد برایم کافی بود تا کتاب را بردارم. این نکته که این کتاب را درست در روزهایی دیدم که پسرک داشت مفهوم رنگ و ترکیب آنها با هم را کشف میکرد هم بیتاثیر نبود تا آن را از بین کتابهای بیشمار کتابفروشی بردارم. در واقع با توجه به نیاز او کتاب را انتخاب کردم ولی این کتاب درِ دنیای تازهای را حتی به روی من به عنوان پدر یک بچه باز کرد و به من هم یاد داد که طور دیگر دیدن را با فرزندم تمرین کنم.
از قضا کتاب از وقتی به دست پسرک رسید تا الان که حدود یک سال و نیم از خریدش میگذرد بارها و بارها خوانده شده و حتی گاهی در یک نوبت خواندن، دو مرتبه خوانده شده است. کتابی که موجب شد جلد دیگری از آن را هم برایش تهیه کنم و او در آن با مفهوم شکلها آشنا شود.
بخشی از یادداشتم در سایت واو درباره کتاب «پوملو، فیل فیلسوف» که نشر هوپا منتشر کرده است.
❤6
Forwarded from روزنامه فرهیختگان
سالی که نکوست از بهارش پیداست
🔴 ۶۴ جلد کتاب؛ فروش روزانه ناشران در نمایشگاه
فرهیختگان: نمایشگاه کتاب را بهار کتاب و کتابخوانی میدانند. ناشران و اهل قلم در این رویداد است که مانند نوروز، سال جدید را آغاز میکنند و از قبل برای شرکت در آن برنامهریزی و اقدام میکنند. ناشران در این رویداد که بزرگترین رویداد فرهنگی کشور است، برنامه سال آینده خود را رودررو با مخاطبانشان در میان میگذارند و از آثار جدید رونمایی میکنند.
🔴 فروش کل بخش حضوری نمایشگاه کتاب طی ۶ روز اول ۲۰۱ میلیارد تومان اعلام شده است. با احتساب هر جلد کتاب بهطور میانگین ۲۰۰ هزار تومان و تقسیم کردن آن بر فروش کل به عدد یکمیلیون و پنج هزار کتاب میرسیم. بهعبارتی این میزان فروش حاصل فروش این تعداد کتاب است. پس در ۶ روز با احتساب میانگین هر جلد ۲۰۰ هزار تومان، حدود یکمیلیون جلد کتاب به فروش رفته است. اگر این تعداد کتاب را بدوناحتساب ناشرانی که در مراحل پیش از ثبتنام بودند، تقسیم بر تعداد ناشرانی کنیم (۲۶۱۹ ناشر) که تا روز ۱۶ اردیبهشت قطعی داشتند، به حدود ۳۸۴ نسخه سهم هر ناشر میرسیم.
🔴 ۳۸۴ نسخه کتاب در ۶ روز، یعنی ناشران با تمام هزینههایی که برای شرکت در نمایشگاه کردهاند (اعم از غرفهسازی، اجاره آن، باربری، غرفهداران و...)، روزانه بهطور میانگین کمتر از ۶۵ جلد کتاب فروش داشتهاند. در این بین سهم برخی ناشران یقینا کمتر است، زیرا ناشران بزرگ و پرکار درصد فروش بیشتری دارند و ناشران کوچک بهمراتب سهمشان کمتر است. هرچند معنایش این نیست که ناشران بزرگ از فروششان راضیاند، بلکه به همان میزان که فروش بیشتری ممکن است داشته باشند، هزینههایشان در غرفهسازی و باربری و نیروی انسانی هم بیشتر است.
🔴 باید حساب و کتاب کرد که ناشران در این وضعیت که هزینههای تولید کتاب تا مسائل جانبی نشر بالا رفته، با این اعداد و ارقام سال خوبی را شروع نخواهند کرد. این عدد اگر درکنار آمار احتمالی بازدیدکنندگان قرار بگیرد، میتواند گویای این باشد که بازدیدکنندگان چقدر برای گردش و چقدر برای خرید کتاب به نمایشگاه مراجعه کردهاند؟ممکن است این عدد و اعداد دیگری که بعد از این اعلام میشود ظاهر بزرگی داشته باشند، ولی یادآور آن ضربالمثل معروفند که میگوید: «سالی که نکوست از بهارش پیداست».
📌گزارش کامل حسام آبنوس، فعال حوزه کتاب را در سایت بخوانید.
🔴 @FarhikhteganOnline
فرهیختگان: نمایشگاه کتاب را بهار کتاب و کتابخوانی میدانند. ناشران و اهل قلم در این رویداد است که مانند نوروز، سال جدید را آغاز میکنند و از قبل برای شرکت در آن برنامهریزی و اقدام میکنند. ناشران در این رویداد که بزرگترین رویداد فرهنگی کشور است، برنامه سال آینده خود را رودررو با مخاطبانشان در میان میگذارند و از آثار جدید رونمایی میکنند.
📌گزارش کامل حسام آبنوس، فعال حوزه کتاب را در سایت بخوانید.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍3
کتاب «مرثیهای بر یک رهایی» مجموعهای از روایتها درباره طلاق است.
دیروز تمامش کردم و قلبم مچاله شد.
با یکی از روایتهایش که داخل مترو میخواندم تا آستانه هایهای گریه کردن پیش رفتم. من با روایتهایی که راوی تجربه یک زن بودند بیشتر متاثر شدم.
توصیه میکنم هرکسی آن را نخواند.
پ.ن: یک روایت هم از بنده در این کتاب منتشر شده.
پ.ن خیلی مهم: من نه فرزند طلاقم و نه خودم در زندگی مشترک با این مقوله مواجه شدم. من از منظر یک پدر درباره این موضوع چیزی نوشتم که اگر خواندید خوشحال میشوم نظرتان را بشنوم.
دیروز تمامش کردم و قلبم مچاله شد.
با یکی از روایتهایش که داخل مترو میخواندم تا آستانه هایهای گریه کردن پیش رفتم. من با روایتهایی که راوی تجربه یک زن بودند بیشتر متاثر شدم.
توصیه میکنم هرکسی آن را نخواند.
پ.ن: یک روایت هم از بنده در این کتاب منتشر شده.
پ.ن خیلی مهم: من نه فرزند طلاقم و نه خودم در زندگی مشترک با این مقوله مواجه شدم. من از منظر یک پدر درباره این موضوع چیزی نوشتم که اگر خواندید خوشحال میشوم نظرتان را بشنوم.
👍3
تراوشات
کتاب «مرثیهای بر یک رهایی» مجموعهای از روایتها درباره طلاق است. دیروز تمامش کردم و قلبم مچاله شد. با یکی از روایتهایش که داخل مترو میخواندم تا آستانه هایهای گریه کردن پیش رفتم. من با روایتهایی که راوی تجربه یک زن بودند بیشتر متاثر شدم. توصیه میکنم…
توضیح واضحات: دوستان توصیه من مبنی بر اینکه «هرکسی این اثر را نخواند» از منظر اینکه کتاب خوبی نیست یا چیزی شبیه به این نبود. بلکه کسانی که ممکن است با خواندن این روایتها خاطرات و یادهایی در درونشان زنده شود یا اتفاقاتی را مجدد مشابهسازی کنند، با خواندن این کتاب حتما آزرده میشوند. در غیر اینصورت این کتاب به همه کمک میکند تا بتوانند خودشان را اصلاح کنند یا در آینده اگر وارد زندگی مشترک شدند برخی اشتباهات را تکرار نکنند.
کتاب به شدت آموزنده است و حتما اثر مثبتی بر خواننده خواهد گذاشت.
والسلام.
کتاب به شدت آموزنده است و حتما اثر مثبتی بر خواننده خواهد گذاشت.
والسلام.
👍2
نگذاریم دعواهای سیاسی و جناحی انسانیت را در ما ذبح کند.
پ.ن: بسیاری در ماجرای نسلکشی غزه، ماجراهای سال 1401، ماجراهای سال 98 و الان در ماجرای سقوط بالگرد، انسانیت را زیر پا گذاشتند.
پ.ن: بسیاری در ماجرای نسلکشی غزه، ماجراهای سال 1401، ماجراهای سال 98 و الان در ماجرای سقوط بالگرد، انسانیت را زیر پا گذاشتند.
👍20❤2👏1
یکی یا بیشتر
https://youtu.be/GsI9L07JYuw
این کتاب یکی از بهترین داستانهایی بود که درباره خرمشهر و آبادان خواندم. داستانی عاشقانه از زنانی که پای خاک میمانند.
سوم خرداد که پشت سرگذاشتیم بهانه خوبی بود تا این کتاب را بخوانید. هرچند معتقدم همه سال روز خرمشهر و مقاومت خرمشهر است. همه سال روز فتح خرمشهر است. و همه سال باید درباره این شهر حرف بزنیم.
سوم خرداد که پشت سرگذاشتیم بهانه خوبی بود تا این کتاب را بخوانید. هرچند معتقدم همه سال روز خرمشهر و مقاومت خرمشهر است. همه سال روز فتح خرمشهر است. و همه سال باید درباره این شهر حرف بزنیم.
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد.
[حافظ]
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد.
[حافظ]
❤6
دلم میخواهد یک کتابی را فقط و فقط برای خودم بخوانم و به هیچچیزی از کتاب فکر نکنم و غرق بشم در آن.
👍2
یکی یا بیشتر
در جستجوی یک گمشده | ماجراجویی و عشق در بارسلون https://youtu.be/5xqaLZDLoKs
این کتاب آخرین کتابی بوده که موقع خواندنش، من را با خودش برد و در خود غرق کرد.
👍1
Forwarded from مجله الکترونیک واو
📝به ایران افتخار میکنم
🖌#حسام_آبنوس درباره کتاب «خاطرات ایران» نوشت:
🔹«همهچیز از یک سرماخوردگی شروع شد»؛ این آخرین جمله کتاب «خاطرات ایران» است. شاید اگر همان سرماخوردگی دوران کودکی ایرانی ترابی نبود ما امروز با کتابی به این اسم مواجه نبودیم.
🔹شیوا سجادی که در مقام خاطرهنگار در این کتاب حضور دارد، روایتی منسجم و یکپارچه از روزهای زندگی ایران ترابی چه پیش و چه پس از انقلاب ارائه کرده است. از سختی خدمت به مردمان روستاهای دورافتاده تا سختی زندگی در شهری غریب همه از پس کلماتی که سجادی برای روایت ترابی به خدمت گرفته به خوبی مشهود است.
🔺متن کامل این نوشتار را در سایت مجله الکترونیک واو بخوانید.
🖌#حسام_آبنوس درباره کتاب «خاطرات ایران» نوشت:
🔹«همهچیز از یک سرماخوردگی شروع شد»؛ این آخرین جمله کتاب «خاطرات ایران» است. شاید اگر همان سرماخوردگی دوران کودکی ایرانی ترابی نبود ما امروز با کتابی به این اسم مواجه نبودیم.
🔹شیوا سجادی که در مقام خاطرهنگار در این کتاب حضور دارد، روایتی منسجم و یکپارچه از روزهای زندگی ایران ترابی چه پیش و چه پس از انقلاب ارائه کرده است. از سختی خدمت به مردمان روستاهای دورافتاده تا سختی زندگی در شهری غریب همه از پس کلماتی که سجادی برای روایت ترابی به خدمت گرفته به خوبی مشهود است.
🔺متن کامل این نوشتار را در سایت مجله الکترونیک واو بخوانید.
👍4
هنر معبد نیست و نمیتواند باشد که بخواهیم بیکفایتها، شیادان، فرصتطلبان و شهرتطلبان را از آن بیرون برانیم؛ هنر بیشتر مانند کمپ پناهندگانی است که اغلبشان سطل به دست صف میبندند برای آب.
👍3
ما زیادی آگاهیم! / متن از آلن دوباتن.
به این تصویر نگاه کنید، قایقهای دریانوردی، آن طرفتر از درختان نخل با سرعت از میان مدیترانه عبور میکنند در حالی که زنی چیتپوش روی کاناپه نشسته است. آیا نقاش فراموش کرده که بیعدالتی، فساد و جنگ جهان را فراگرفته است؟ ترس ما از این است که چنان در خوشگذرانیهایمان غرق شویم که بدیها را فراموش کنیم و بنابراین به خودمان زحمتی ندهیم که برای رفع آنها کاری کنیم. اما اینها معمولا نگرانیهای بیجاییاند. نه اینکه بخواهیم دیدگاهی زیادی خوشبینانه و احساساتی داشته باشیم، اما واقعیت این است که بیشتر اوقات از غم و غصه زیادی در عذابیم. ما از مشکلات و بیعدالتیهای جهان، زیادی آگاهیم. مشکل ما این است که در برابر این مصائب و رنجها عاجزانه احساس حقارت و ضعف میکنیم و به این دلیل است که وقتی به درون خویش رجوع میکنیم، احساس ناامیدی و درهم شکستگی داریم.
به این تصویر نگاه کنید، قایقهای دریانوردی، آن طرفتر از درختان نخل با سرعت از میان مدیترانه عبور میکنند در حالی که زنی چیتپوش روی کاناپه نشسته است. آیا نقاش فراموش کرده که بیعدالتی، فساد و جنگ جهان را فراگرفته است؟ ترس ما از این است که چنان در خوشگذرانیهایمان غرق شویم که بدیها را فراموش کنیم و بنابراین به خودمان زحمتی ندهیم که برای رفع آنها کاری کنیم. اما اینها معمولا نگرانیهای بیجاییاند. نه اینکه بخواهیم دیدگاهی زیادی خوشبینانه و احساساتی داشته باشیم، اما واقعیت این است که بیشتر اوقات از غم و غصه زیادی در عذابیم. ما از مشکلات و بیعدالتیهای جهان، زیادی آگاهیم. مشکل ما این است که در برابر این مصائب و رنجها عاجزانه احساس حقارت و ضعف میکنیم و به این دلیل است که وقتی به درون خویش رجوع میکنیم، احساس ناامیدی و درهم شکستگی داریم.
👍2❤1
خدا گفت نترس!
از سحرگاه شنبه به این طرف نگرانم. لحظه به لحظه هم بر نگرانیام اضافه میشود. از آینده ایران. از آینده این سرزمین و خونهایی که برای استقلال آن به زمین ریخته شده...
حرف زدن با افراد هم آرامم نمیکند. همه اسب خود را میتازند و به من به چشم یک برگ رای نگاه میکنند که باید به نفع کاندیدایشان در صندوق انداخته شود.
ولی من آرام نمیشوم.
امروز سراغ کلام خدا رفتم. گفتم با ذات او گفتوگو کنم تا جوابی بگیرم. باز کردم. این آیات (مربوط به مواجهه موسی با ساحران در مجلس فرعون) آمد:
فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى ﴿۶۷﴾
پس موسى در دل خود بيمى احساس كرد.
قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَى ﴿۶۸﴾
گفتيم مترس كه تو برترى...
وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى ﴿۶۹﴾
و آنچه در دست دارى بينداز تا برساختههايشان را ببلعد، كه آنچه برساختهاند، نيرنگ جادوگر است و جادوگر هر چه كند رستگار نمىشود.
[سوره طه ـ آیات 67 تا 69 ـ ترجمه بهاءالدین خرمشاهی.]
آرام شدم. نصرت الهی وعده شیرینی بود. انشاالله این سرزمین و این مردم شیرینی نصرت الهی را بچشند.
انشاالله هر که با این مردم نیرنگبازی میکند رسوا شود و روی رستگاری را نبیند.
از سحرگاه شنبه به این طرف نگرانم. لحظه به لحظه هم بر نگرانیام اضافه میشود. از آینده ایران. از آینده این سرزمین و خونهایی که برای استقلال آن به زمین ریخته شده...
حرف زدن با افراد هم آرامم نمیکند. همه اسب خود را میتازند و به من به چشم یک برگ رای نگاه میکنند که باید به نفع کاندیدایشان در صندوق انداخته شود.
ولی من آرام نمیشوم.
امروز سراغ کلام خدا رفتم. گفتم با ذات او گفتوگو کنم تا جوابی بگیرم. باز کردم. این آیات (مربوط به مواجهه موسی با ساحران در مجلس فرعون) آمد:
فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى ﴿۶۷﴾
پس موسى در دل خود بيمى احساس كرد.
قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَى ﴿۶۸﴾
گفتيم مترس كه تو برترى...
وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى ﴿۶۹﴾
و آنچه در دست دارى بينداز تا برساختههايشان را ببلعد، كه آنچه برساختهاند، نيرنگ جادوگر است و جادوگر هر چه كند رستگار نمىشود.
[سوره طه ـ آیات 67 تا 69 ـ ترجمه بهاءالدین خرمشاهی.]
آرام شدم. نصرت الهی وعده شیرینی بود. انشاالله این سرزمین و این مردم شیرینی نصرت الهی را بچشند.
انشاالله هر که با این مردم نیرنگبازی میکند رسوا شود و روی رستگاری را نبیند.
👍13❤2