تراوشات
415 subscribers
651 photos
17 videos
13 files
505 links
Download Telegram
تراوشات
حسین تشنه نمی‌شود، آب تشنه می‌شود. از کتاب حسینِ علی اثر استاد م.موید (محمدحسین مهدوی سعیدی). کتابی که دوباره سراغش رفتم، از امروز؛ بیست‌ونُه - اردیبهشت - یک‌هزاروچهارصد خورشیدی.
بی‌گمان شگفت‌زده خواهید شد اگر بدانید در دوران خلفای سه‌گانه نخست هیچ فرمان‌روا یا کارگزاری نخواهید یافت که از هاشمیان باشد.
رفاقت ادبی مشهد!

اینم از جایزه ادبی مشهد، کلی سر و صدا و هیاهو برای همان اسم‌های تکراری، برای همان صداهای همیشگی، همان گعده رفقای ثابت، همان آدم‌هایی که در جایزه «جیم» یا «میم» یا «غین» هم برگزیده می‌شوند این‌بار در جایزه ادبی ظاهرا مستقل مشهد هم بودند و انتخاب‌هایشان را به جامعه ادبی تحمیل کردند. تحمیل است دیگر، حالا ممکن است یکی دو اثر خوب هم آن وسط معرفی شوند که اگر نشود دیگر باید به سوادشان هم شک کرد.

باید عطای این جوایز را به لقایشان بخشید و با زدن دکمه «خدایا بسه دیگه...» سرمان به کتاب‌ها گرم باشد برایمان مهم نباشد چه کتابی در کدام جایزه (بخوانید دورهمی نویسنده‌ها و رفقا) برگزیده می‌شود.

کتاب‌های یک ناشر خاص، کتاب‌های یک گروه خاص و این را من به اسم ادبیات و فرهنگ نمی‌نویسم اسمش را می‌گذارم حق‌السکوت یا هرچیز دیگری که نهادهای صاحب بودجه (یک بار وزارت ارشاد، بار دیگر حوزه هنری، مرتبه بعدی شهرداری و ...) به جماعت اهل قلم می‌دهند، چه خوششان بیاید چه نیاید!

خداقوت به فردفرد جایزه ادبی مشهد، شما هم با سر و صدای زیاد آمدید ولی باز هم رفاقت ادبی کردید به اسم ادبیات!
📝ما اصحاب خرمشهریم!

🔹امروز برای من در تقویم روز مهمی است، اگر اغراق نباشد این روز یکی از مهم‌ترین روزهای تقویم است. فتح خرمشهر برای من در بردارنده حماسه‌ای بزرگ است. حماسه‌ای که هرقدر درباره‌اش می‌خوانم حس می‌کنم چیزی نمی‌دانم. حماسه‌ای که در زمان وقوعش نبودم ولی حس می‌کنم بسیار به آن نزدیکم و من نیز در این روز شریکم.

🔸هنگامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از جنگ صفین مراجعت می‌کرد، شخصی از اصحاب آن حضرت خدمت ایشان آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین دوست داشتم برادرم هم در این جنگ می‌بود و به فیض درک رکاب شما نایل می‌شد.
حضرت در جواب وی فرمود: بگو نیّت او چیست؟ آیا برادر تو معذور بود و نتوانست بیاید و در جنگ شرکت کند؟ یا نه، بدون هیچ عذری از شرکت در جنگ خودداری کرد و نیامد؟ اگر معذور نبود و نیامده؛ بهتر همان که نیامد و اگر عذری داشته است و نتوانسته بیاید، ولی دلش و میلش با ما بوده و تصمیم داشته که با ما باشد پس با ما بوده است. آن مرد عرض کرد: بله یا امیرالمؤمنین اینطور بوده یعنی نیّتش این بود که با ما باشد.
حضرت فرمود: نه تنها برادر تو با ما بود، بلکه با ما بوده‌اند کسانی‌که هنوز در رحم‌های مادرانند و افرادی که هنوز درصُلبِ پدرانند و تا دامنه قیامت، اگر افرادی یافت شوند که واقعاً از صمیم قلب نیّت وآرزویشان این باشد که «ای کاش علی را درک می‌کردیم و در رکاب او می‌جنگیدیم» ما آن‌ها را جزو اصحاب خود می‌شماریم.

🔹حالا در روز این فتح بزرگ باید آن‌قدر از این حماسه بزرگ حرف بزنیم تا مبادا فراموش شود. تا مبادا فرزندان ما این حماسه مردم غیور خرمشهر و فرزندان ایران را فراموش کنند. ما در جنگ روایت‌ها باید از خرمشهر بگوییم تا روایت به دست دشمنان نیفتد.
📝خرمشهر هنوز آزاد نشده است

🔹این کتاب (چراغ‌های روشن شهر) روایتی از حضور دختری ۱۵ ساله در روزهای اول جنگ در خرمشهر است. روزهایی که مردم با دست خالی در برابر دشمن تا بن دندان مسلح ایستادگی کردند و شهر را تحویل ندادند. روایتی عینی از اتفاقات خرمشهر در روزهای اول جنگ تا سقوط شهر!

🔸اگر می‌گویم خرمشهر هنوز آزاد نشده به این خاطر است که معتقدم در نبرد روایت‌ها جای روایت‌های مقاومت مردمی و مدافعان این شهر خالی است.

🔹خرمشهر را بخوانیم!

🔺ما اصحاب خرمشهریم ✌🏻

🗞حدود دو سال پیش درباره این کتاب در روزنامه «وطن امروز» چیزی نوشتم، از اینجا بخوانیدش.
شراب تلخ می‌خواهم که مردافگن بوَد زورش
مگــر یکــــدم برآســــایم ز دنیـــا و شر و شورش

حافظ.

چهار - خرداد - هزاروچهارصدشمسی
📝در ستایش تک‌خوانی

📍درباره خواندن و این‌ که آیا کتابخوانی عملی فردی یا گروهی است، مطلب کوتاهی در ضمیمه «قفسه کتاب» روزنامه جام‌جم نوشتم.

🔹«معتقدم کتابخوانی عملی انفرادی است که نتایج جمعی دارد ولی اگر کمی در خودتان دقیق شوید خواهید دید هرکسی حالی و موقعیتی برای خواندن دارد که خیلی در جمع‌خوانی دست‌یافتنی نیست.»

متن کامل را از اینجا بخوانید.
سعدی در گلستان می‌نویسد:

مصلحت آن ديدم که در نشيمن عزلت نشينم و دامن از صحبت فراهم چينم و دفتر از گفته‌های پريشان بشويم و من بعد پريشان نگويم:

زبان بريده بکنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم


پ.ن: در این روزها سکوت را بر حرف زدن ترجیح دادم هرچند که وقت سکوت نیست.

بازم سعدی گفته:

«دو چيز طيره عقلست دم فرو بستن
به‌وقت گفتن و گفتن به‌وقت خاموشی».
رفتیم طرف مسجد جامع. تعدادی از بچه‌های تیپ نجف هم از راه رسیدند. چند نفرشان پرچم ایران در دست داشتند. فتح‌الله پرچم یکی از آن‌ها را گرفت، از مناره مسجد بالا رفت و پرچم را بالای مناره مسجد نصب کرد. شروع کرد به اذان گفتن. وقت اذان هم نبود. همین‌طور تکبیر می‌گفت و این بخش از دعای عید فطر را تکرار می‌کرد: «الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ وَللهِ الحَمْدُ، الحَمْدُ للهِ عَلى ما هَدانا، وَلهُ الشُّكْرُ عَلى ما أَوْلانا.»

از کتاب «پسرهای ننه عبدالله».
🔹رضاخان میرپنج که فرماندهی قزاق‌ها را به دست گرفته است در میسیون انگلیس و ایران خدمت می‌کرد و عملا جاسوس رئیس میسیون بود و در ماه‌های گذشته با انگلیسی‌ها در قزوین همکاری نزدیک داشته است.

-خواب آشفته نفت. محمدعلی موحد.
.
مادرِ بت‌ها بتِ نفسِ شماست
زآن که آن بت مار و این بت اژدهاست

مولوی جلال‌الدین محمد بلخی - مثنوی معنوی - دفتر اول - 779
.
ظهر روز هشتم به معبدی با تندیس بزرگی از بودا می‌رسیم و همان نزدیکی سفره ناهار را می‌گسترانیم. می‌خواهیم املت درست کنیم اما پیرمردی از راهبان معبد وقتی تخم‌مرغ‌ها را می‌بیند با ایماء و اشاره به ما می‌فهماند که خوردن تخم‌مرغ یا هرچیز دیگری که منشا حیوانی دارد در آن مکان جایز نیست. ما هم چشم می‌گوییم و تخم‌مرغ‌ها را پنهان می‌کنیم اما تا چشم پیرمرد را دور می‌بینیم سریع شش تخم‌مرغ را در تابه خالی می‌کنیم.خلاصه کاری می‌کنیم که نباید انجام می‌دادیم. البته همه‌اش تقصیر این شکم گرسنه است. در حال خوردن غذا هستیم که باز پیرمرد می‌آید و چپ‌چپ نگاهی به ما می‌کند و سری تکان می‌دهد و می‌رود.

خاطرات دوچرخه - حمید سلطان‌آبادیان.
حافظ و کلوزفرند!

لسان‌الغیب حافظ شیرازی جایی گفته:

مَحـــرم راز دل شیـــدای خــــــود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

ظاهرا حافظ هم مشکل کلوزفرند داشته که اینطور شاکی است و گلایه می‌کند. انگار ماجرای نداشتن کلوزفرند یک مقوله همگانی در طول تاریخ است که هرکسی از نداشتن آن به شکلی گلایه کرده و نالیده است.

🔺(این یک شوخی لوس با یک بیت از حافظ تحت‌تاثیر نگاه پلتفرمی بود، که خیلی ناگهانی به مغزم اومد و قصد دیگری نداشتم.)
فردوسی در شاهنامه از قول خردمند پیری می‌نویسد:

که فرزند بد گر شود نره‌شیر
به خون پدر هم نباشد دلیر

پ.ن: ظاهرا ایرانیان باستان بر این باور بوده‌اند که پسر در بدترین حالت هم دست به کشتن پدرش نمی‌زند و اگر پسری پدرش را بکشد باید در اصل آن پسر شک کرد که احتمالا پسر او نیست.
از قول مولوی در دفتر اول مثنوی معنوی آمده:

چون خدا خواهد که‌مان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند

ای خُنُک چشمی که آن گریانِ اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست

آخِرِ هر گریه آخِر خنده‌ای‌ست
مردِ آخربین مبارک بنده‌ای‌ست

هرکجا آب ِ روان، سبزه بود
هرکجا اشکی روان، رحمت شود

باش چون دولاب نالان، چشم تر
تا ز صحنِ جانت بر رویَد خُضَر

اشک خواهی، رحم کن بر اشک‌بار
رحم خواهی، بر ضعیفان رحم آر
.
تراوشات
بی‌گمان شگفت‌زده خواهید شد اگر بدانید در دوران خلفای سه‌گانه نخست هیچ فرمان‌روا یا کارگزاری نخواهید یافت که از هاشمیان باشد.
باید گفت بودند کسانِ دیگری که از بیعت با یزید سر باز زدند؛ نخست همه هاشمیان، اینان از حسین - درود خدا بر او - پیروی داشتند و بیعت با یزید را نمی‌پذیرفتند. عبدالله زبیر نیز در رهایی از بیعت با یزید به مکه گریخت و عبدالله عمر در خانه خویش نهان شد. و عبدالرحمن ابوبکر پیش از این آشکار گفته بود:
«می‌خواهید کار را هراکلیوسی نمایید؛ تا چون هراکلیوسی بمیرد، هراکلیوسی جای او بگیرد؟»

حسین علی - م.موید.
حافظ می‌گوید:

ترسم این قوم که بر دُرد کِشان می‌خندند
در سرِ کارِ خرابات کنند ایمان را


پ.ن: ما از هیچی ایمن نیستیم، پناه بر خدا از لحظاتی که مست غرور هستیم و فکر می‌کنیم مرگ برای همسایه است و پای ما نمی‌لغزد.

[دُردکش: باده‌خور]
[خرابات: میخانه.]
.
📝من و فردوسی و جای خالی کتاب دوم!

▪️چند روز پیش که رفته بودم خدمت مادرم، سری به کتابخانه‌ای که آنجا دارم و اغلب کتاب‌هایش هم برای من است زدم، کتاب‌های خاطره‌انگیزی دیدم و دیدم پشت هرکدامشان یک قصه است. یکی از کتاب‌هایی که به طور اتفاقی دیدم و اصلا انتظار نداشتم آنجا ببینم، یک زندگی‌نامه از فردوسی بود که خیلی برایم جالب بود، چون نه اسمش یادم بود و نه می‌دانستم وجود دارد. کتابی که دو سال پیش در «قفسه کتاب جام‌جم» درباره‌اش نوشته بودم. اگر دوست داشتید آن متن را در ادامه آورده‌ام که می‌توانید بخوانید:

🔹كلاس سوم دبستان بودم، كتابی كه زندگینامه حكیم ابوالقاسم فردوسی در آن نوشته شده بود را در كلاس توزیع كردند تا بخوانیم و برای هفته بعد خلاصه‌ای انشاگونه از آن بنویسیم. این اولین مواجهه‌ام از طریق یك متن با خالق شاهنامه بود.

🔹زندگینامه‌ای كه صفحات پایانی آن بعد از گذشت بیش از بیست‌وپنج سال هنوز هم برایم زنده است. بخشی كه روایت مرگ فردوسی را بازگو می‌كند و صحنه تشییع پیكر بی‌جان سراینده شاهنامه را برای خواننده بیان می‌كرد. صحنه‌ای كه در آن نشان می‌دهد پیكر فردوسی از یك سوی باغ بیرون می‌رود و كاروان سیم و زر سلطان غزنوی كه به جایگاه شاهنامه پی برده از در دیگر باغ داخل می‌شود.

🔹هفته بعد به هر ضرب و زوری بود از یك كتاب شاید حدودا ۷۰-۶۰ صفحه‌ای، خلاصه‌ای در حد یك‌دهم نوشتم تا در كلاس بخوانم. نمی‌دانم همكلاسی‌ها چطور از خلاصه‌نویسی من با‌خبر شده بودند (بعید نیست خودم قبل از كلاس برایشان انشایم را پرزنت كرده باشم) كه در كلاس وقتی خانم یونسی (معلم كلاس سوم دبستان استقلال) خبر داد كه چون درس عقب است این زنگ انشا نداریم بچه‌ها با خواهش از او خواستند اجازه دهد آبنوس انشایش را بخواند. این‌گونه شد كه دقایقی مانده به زنگ، من پای تخته ایستادم و خلاصه‌ام از كتاب را در پیشگاه معلم و همكلاسی‌هایم خواندم و پس از اتمام آن با تشویق معلم و همشاگردی‌ها روبه‌رو شدم.

🔹این خاطره شیرین از مواجهه من و فردوسی كه با نمره بیستی در دفترم ثبت شد هیچ‌گاه از ذهنم پاك نشد، ولی زنجیر ارتباط من با فردوسی هم در حد همان یك حلقه ماند و دیگر بر حلقه‌های آن اضافه نشد. نه مدرسه و نه معلم كلاس سوم كه همواره به نیكی از او یاد می‌كنم و حتی نه خانواده، هیچ‌كدام زمینه عمیق شدن پیوند من را با فردوسی و اثر مهم و بزرگش فراهم نكردند. سطح شناخت من از فردوسی محدود به همان كتابی كه نمی‌دانم نامش چه بود ماند و افزون بر آن اطلاعاتی كه در كتب درسی ارائه می‌شد دایره شناخت من از فردوسی بود. این‌كه رستم و سهراب چه شدند، زال كه بود یا ماجرای هفت‌خوان (آن هم نه همه هفت‌خوان بلكه یكی دو خوان) از چه قرار بود، تمام شناخت من از بزرگ‌ترین اثر اسطوره‌ای و حماسی زبان مادری‌ام بود.

🔹این‌كه چه كسانی مقصر بودند و من را تشویق نكردند (با وجود علاقه‌ای كه وجود داشت و انشای مذكور شاهدی بر این مدعاست، چرا كه دیگر همكلاسی‌ها یا كلا كتاب را نخوانده بودند یا اگر خوانده بودند، چیزی ننوشته بودند)، ولی هرچه بود تا سال‌ها من و جناب فردوسی كاری به كار هم نداشتیم و امروز با خودم می‌گویم اگر یك نفر كتاب دوم را به دستم داده بود، چه می‌شد؟


🔺پ.ن: اسم کتاب «نابغه طوس» بود که خسرو معتضد آن را نوشته بود.

قفسه کتاب جام‌جم
.
📝جشنی برای صدا

🔹امروز، سی‌ویک‌ خرداد، مصادف با بیست‌ویک ژوئن، را در تقویم‌ها به عنوان روز جهانی موسیقی (جشن موسیقی) نام‌گذاری کرده‌اند.

🔹دنبال چرایی این نام‌گذاری و علت آن نیستم، فقط برایم جالب است که چنین روزی در تقویم جهانی وجود دارد و اغلب یا از آن بی‌خبریم یا اگر خبر داریم نسبت به آن بی‌تفاوتیم. علت این بی‌تفاوتی‌ هم متعدد است که در صدد رسیدن به علل آن هم نیستم.

🔹فقط می‌خواستم بگویم بیایید قدر موسیقی را بدانیم، (حتی با نگاه سخت‌گیرانه فقهی به موسیقی هم باز نوعی از موسیقی بلااشکال است) موسیقی ابزار گفت‌وگوی فرهنگی و تمدنی است و حتی اگر اغراق نباشد از ادبیات هم قدرتش بیشتر است. ابزاری که در فرهنگ ما در حال کمرنگ شدن و به حاشیه رفتن است.

🔹ما می‌توانیم با موسیقی نه با جهان، بلکه قبل از آن با هم به گفت‌وگو بنشینیم، کاری که آن را یا خوب بلد نیستیم یا فراموش کرده‌ایم. می‌توانیم با هم آسان‌تر به فهم مشترک برسیم و این‌ها همه از امتیازات نهفته در بطن این نواهای رنگارنگ است.

🔺امروز قطعه‌ای که دوست دارید با دیگران به اشتراک بگذارید.
.
به مردی از سپاهیان امیه‌زادگان پس از نبرد عاشورا گفته شد:
وای بر تو! فرزندان پیامبر خدا را کشتید؟
گفت:
خاک به دهان تو؛ اگر می‌دیدی آنچه ما دیدیم، همان می‌کردی که ما کردیم.
گروهی اندک بر روی ما شور آوردند. دست‌شان بر دسته شمشیرشان بود. چونان شیران شرزه، سواران را در چپ و راست درنوردیدند. خویشتن خویش را بر روی مرگ می‌افکندند.
زنهارشان دادیم، زنهار نمی‌خواستند. به سیم و زر و خواسته، گرایش نداشتند. چیزی بازدارنده‌ی ایشان از آبشخور مرگ یا چیرگی بر فرمانروایی نمی‌شد.
اگر اندکی از ایشان دست می‌داشتیم، جان اردو را می‌ستاندند، همه را.
بی‌مادر شوی! چه می‌کردیم؟!

📝به نقل از شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید؛ بازنویسی م.موید.