امروز زادروز تولد محمدرضا لطفی ملقب به «پهلوان تار» است. او در روایتی از اولین مواجههاش با سهتار میگوید:
«همین که دوتا ناخن به آن زدم، اشک از چشمانم سرازیر شد. دیدم که موسیقیِ غرب چنین حالتی را هیچ وقت به من نمیدهد.»
«همین که دوتا ناخن به آن زدم، اشک از چشمانم سرازیر شد. دیدم که موسیقیِ غرب چنین حالتی را هیچ وقت به من نمیدهد.»
🔺نوزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه برگزار شد و برگزیدگان آن در مراسمی معرفی شدند. جشنوارهای که در آن به تولیدات رسانهای مرتبط در حوزه کتاب توجه و در کانون داوری قرار میگیرد.
🔺در این دوره در بخش گفتوگو بهخاطر مصاحبه با رضا امیرخانی در ویژهنامه نوروزی «قفسه کتاب» روزنامه جامجم نامزد شده بودم.
🔺این مصاحبه که بهخاطر انتشار کتاب جدید او با عنوان «نیمدانگِ پیونگیانگ» سفرنامه رضا امیرخانی به کره شمالی، با او انجام شده بود با تیتر «امیدوارم سال 99 کسی نام فرزندش را کرونا نگذارد» در این بخش مورد تقدیر هیات داوران قرار گرفت.
➕ بالاتر عکس جلد این شماره را گذاشته بودم، از اینجا ببینید.
🔺در این دوره در بخش گفتوگو بهخاطر مصاحبه با رضا امیرخانی در ویژهنامه نوروزی «قفسه کتاب» روزنامه جامجم نامزد شده بودم.
🔺این مصاحبه که بهخاطر انتشار کتاب جدید او با عنوان «نیمدانگِ پیونگیانگ» سفرنامه رضا امیرخانی به کره شمالی، با او انجام شده بود با تیتر «امیدوارم سال 99 کسی نام فرزندش را کرونا نگذارد» در این بخش مورد تقدیر هیات داوران قرار گرفت.
➕ بالاتر عکس جلد این شماره را گذاشته بودم، از اینجا ببینید.
Telegram
تراوشات
گفتوگوی نوروزی با رضا امیرخانی به بهانه جدیدترین کتابش در آخرین قفسه سالی که گذشت.
نه فرشته، نه شیطان
امروز (بیست و نهم دی) زادروز «فرهاد مهراد» است. خوانندهای که پیرامونش روایتهای مختلفی هست که برخی نادرست و برخی ناقص است. خوانندهای که آهنگ شبانه او را بیشتر از همهکارهایش دوست دارم + بشنوید.
به این بهانه درباره کتاب «چون بوی تلخ خوش کندر» کوتاه نوشتهام:
فرهاد نماز میخوانده؟ فرهاد بر ترجمه بهاالدین خرمشاهی از قرآن حاشیه مینوشته؟ مگر فرهاد کمونیست نبوده؟ فرهاد اینطور بوده، فرهاد آنطور بوده وکلی از این سوالات و پاسخهایی که یا برای همیشه بیجواب میمانند یا اگر جوابی هم برایشان باشد هیچوقت به بطن جامعه، آنجایی که توده مردم حضور دارند راه پیدا نمیکند و همواره پاسخها از یک سطحی پایینتر نمیآید. اینکه فرهاد بیخبر بوده که «جمعه» برای سیاهکل خوانده شده و کلی از این نکات که در لابهلای خاطرات و حرفها گمشده و هیچوقت به دهانها راه پیدا نکرده و همواره در کاغذها مانده و چون ما مردمی شفاهی هستیم و کمتر به کاغذ و کتاب رجوع میکنیم، در یک نقطه ماندهایم و تکرار میکنیم.
کتاب «چون بوی تلخ خوش کندر» خیلی سوالات را پاسخ میدهد و تکلف ندارد. قدیس نمیسازد و البته از آن سو هم نیفتاده و تصویری مبتذل از فرهاد را به نمایش در نمیآورد. یک روایت متعادل از فرهاد، یک تصویر از یک انسان که صدای خوبی داشته، موسیقی را میشناخته ولی دانش موسیقی نداشته و آموزش آکادمیک ندیده بود. کتابخوان بوده، به طبیعت حساس بوده و دلش برای آن و ضربهای که بشر به آن میزده میسوخته و این را در لابهلای روایتها میتوان مشاهده کرد.
در مجموع این کتاب معقولی است و تصویری معقول از فرهاد نشان میدهد و من به عنوان یک علاقهمند به فرهاد رد و اثری از افراط و تفریط در آن ندیدم و روایت طوری بود که من جایی به راوی شک نکردم.
گودریدز
امروز (بیست و نهم دی) زادروز «فرهاد مهراد» است. خوانندهای که پیرامونش روایتهای مختلفی هست که برخی نادرست و برخی ناقص است. خوانندهای که آهنگ شبانه او را بیشتر از همهکارهایش دوست دارم + بشنوید.
به این بهانه درباره کتاب «چون بوی تلخ خوش کندر» کوتاه نوشتهام:
فرهاد نماز میخوانده؟ فرهاد بر ترجمه بهاالدین خرمشاهی از قرآن حاشیه مینوشته؟ مگر فرهاد کمونیست نبوده؟ فرهاد اینطور بوده، فرهاد آنطور بوده وکلی از این سوالات و پاسخهایی که یا برای همیشه بیجواب میمانند یا اگر جوابی هم برایشان باشد هیچوقت به بطن جامعه، آنجایی که توده مردم حضور دارند راه پیدا نمیکند و همواره پاسخها از یک سطحی پایینتر نمیآید. اینکه فرهاد بیخبر بوده که «جمعه» برای سیاهکل خوانده شده و کلی از این نکات که در لابهلای خاطرات و حرفها گمشده و هیچوقت به دهانها راه پیدا نکرده و همواره در کاغذها مانده و چون ما مردمی شفاهی هستیم و کمتر به کاغذ و کتاب رجوع میکنیم، در یک نقطه ماندهایم و تکرار میکنیم.
کتاب «چون بوی تلخ خوش کندر» خیلی سوالات را پاسخ میدهد و تکلف ندارد. قدیس نمیسازد و البته از آن سو هم نیفتاده و تصویری مبتذل از فرهاد را به نمایش در نمیآورد. یک روایت متعادل از فرهاد، یک تصویر از یک انسان که صدای خوبی داشته، موسیقی را میشناخته ولی دانش موسیقی نداشته و آموزش آکادمیک ندیده بود. کتابخوان بوده، به طبیعت حساس بوده و دلش برای آن و ضربهای که بشر به آن میزده میسوخته و این را در لابهلای روایتها میتوان مشاهده کرد.
در مجموع این کتاب معقولی است و تصویری معقول از فرهاد نشان میدهد و من به عنوان یک علاقهمند به فرهاد رد و اثری از افراط و تفریط در آن ندیدم و روایت طوری بود که من جایی به راوی شک نکردم.
گودریدز
🖋شخصیتهای مانا، کتابهای میرا!
درباره کتاب «بانو امین اصفهانی» که نشر سوره مهر منتشر کرده، مطلبی نوشتم، چند خط از آن را در ادامه بخوانید:
«در مجموع این کتاب آن چیزی نبود که انتظار میرفت. هرچند که شاید از حیث تحقیقی اثر مهمی باشد ولی در رده آثاری قرار نمیگیرد که بتواند در کنار معرفی یک شخصیت جذاب هم باشد تا نسل جوان را به سمت خود بکشاند. در واقع باید گفت کتاب «بانو امین اصفهانی» کتابی است میرا برای شخصیتهای مانا؛ مانند کتب دیگری که با همین نگاه و بدون توجه به نیاز مخاطب منتشر شده و در حافظه مخاطب ردی باقی نمیگذارند.»
مفصل آن را اینجا بخوانید.
درباره کتاب «بانو امین اصفهانی» که نشر سوره مهر منتشر کرده، مطلبی نوشتم، چند خط از آن را در ادامه بخوانید:
«در مجموع این کتاب آن چیزی نبود که انتظار میرفت. هرچند که شاید از حیث تحقیقی اثر مهمی باشد ولی در رده آثاری قرار نمیگیرد که بتواند در کنار معرفی یک شخصیت جذاب هم باشد تا نسل جوان را به سمت خود بکشاند. در واقع باید گفت کتاب «بانو امین اصفهانی» کتابی است میرا برای شخصیتهای مانا؛ مانند کتب دیگری که با همین نگاه و بدون توجه به نیاز مخاطب منتشر شده و در حافظه مخاطب ردی باقی نمیگذارند.»
مفصل آن را اینجا بخوانید.
🖋بازی با فروش در نمایشگاه مجازی کتاب یا آمارها چطور باد میکنند؟
درباره میزان فروش و نحوه آماری که از نمایشگاه مجازی کتاب منتشر میشود، تردیدهایی داشتم که در اینجا سعی کردم دربارهاش حرف بزنم.
بخشی از گزارش: «این عدد در حالی اعلام شده که هنوز روز ششم به پایان خود نرسیده و این عدد شائبه عددسازی و بازی با ارقام را برای ایجاد یک عدد بزرگ و احتمالا فریب مخاطب ایجاد میکند. تا قبل از این آمارها در ساعات پایانی همان روز و یا ساعات ابتدایی روز بعد اعلام میشد ولی اینبار در اقدام عجیب و سوالبرانگیز این عدد در ابتدای روز ششم از سوی ستاد خبری نمایشگاه مجازی کتاب تهران منتشر شده است. حال باید دید این رقم برخاسته از فروش در نیمهشب و بامداد پنجم و ششم بهمن است یا منطق دیگری پشت ان پنهان شده است.» (متن کامل را اینجا بخوانید.)
درباره میزان فروش و نحوه آماری که از نمایشگاه مجازی کتاب منتشر میشود، تردیدهایی داشتم که در اینجا سعی کردم دربارهاش حرف بزنم.
بخشی از گزارش: «این عدد در حالی اعلام شده که هنوز روز ششم به پایان خود نرسیده و این عدد شائبه عددسازی و بازی با ارقام را برای ایجاد یک عدد بزرگ و احتمالا فریب مخاطب ایجاد میکند. تا قبل از این آمارها در ساعات پایانی همان روز و یا ساعات ابتدایی روز بعد اعلام میشد ولی اینبار در اقدام عجیب و سوالبرانگیز این عدد در ابتدای روز ششم از سوی ستاد خبری نمایشگاه مجازی کتاب تهران منتشر شده است. حال باید دید این رقم برخاسته از فروش در نیمهشب و بامداد پنجم و ششم بهمن است یا منطق دیگری پشت ان پنهان شده است.» (متن کامل را اینجا بخوانید.)
چرا در آثار طنز، قشر فقیر و پاییندست جامعه را افراد ابله و نادان و لوده تصویر میکنند؟
#با_خانمان
توییتر
#با_خانمان
توییتر
مشغلههای دیجیتال
هرچند فکر میکنیم صفحات دیجیتال ابزارهایی پرثمرند، ولی این ابزارها در عمل، ترتیب کارها و تمرکز ما را، که اساس زایندگی واقعی است، بر هم میزنند و ارتباطات اینترنتی ما هرچه سریعتر و فراوانتر میشود از آن تمرکز و تعمق آرمانی دورتر میشویم. مشغلههای دیجیتال، دشمن تعمق و تمرکزند.
از کتاب «بلکبریِ هملت»
هرچند فکر میکنیم صفحات دیجیتال ابزارهایی پرثمرند، ولی این ابزارها در عمل، ترتیب کارها و تمرکز ما را، که اساس زایندگی واقعی است، بر هم میزنند و ارتباطات اینترنتی ما هرچه سریعتر و فراوانتر میشود از آن تمرکز و تعمق آرمانی دورتر میشویم. مشغلههای دیجیتال، دشمن تعمق و تمرکزند.
از کتاب «بلکبریِ هملت»
سالهاست این کتاب پرفروش است و خاطرم هست دورهای حتی ممنوع محسوب میشد، الان را نمیدانم. آن زمان گاهی کنجکاو بودم بخوانم ولی خیلی خودم را مخاطب چنین کتابی نمیدانستم ولی تجدیدچاپهای آن و اقبال مخاطب همیشه سوال بزرگی بود که درون این کتاب چه خبر است.
تا اینکه امروز با این ریویو روبهرو شدم و کامنتهای زیر آن نیز من را در نظرم مصممتر کرد که این کتاب بیارزش است.
حال داشتید ریویو را بخوانید:
گودریدز
تا اینکه امروز با این ریویو روبهرو شدم و کامنتهای زیر آن نیز من را در نظرم مصممتر کرد که این کتاب بیارزش است.
حال داشتید ریویو را بخوانید:
گودریدز
مارسل پروست یکجایی وسطهای جلد دوم رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» مینویسد:
«نتیجه اطمینانم از آشنا شدن با دختران این بود که دربارهشان نهتنها به تظاهر که به راستی هم بیاعتنا شده بودم...»
او بعد از این جمله تصورش از یک موقعیت را با آنچه برایش رویداد را طوری شرح میدهد که انگار همه ما در این موقعیت قرار داشتیم اینکه یک چیزی را تصور میکنیم ولی بعد وقتی برایمان اتفاق میافتد دلزده میشویم و ایکاش میگوییم که هیچوقت در آن موقعیت قرار نمیگرفتیم.حس پشیمانی را در متن طوری بازنمایی کرده که انگار تجربه خودمان را میخوانیم.
«نتیجه اطمینانم از آشنا شدن با دختران این بود که دربارهشان نهتنها به تظاهر که به راستی هم بیاعتنا شده بودم...»
او بعد از این جمله تصورش از یک موقعیت را با آنچه برایش رویداد را طوری شرح میدهد که انگار همه ما در این موقعیت قرار داشتیم اینکه یک چیزی را تصور میکنیم ولی بعد وقتی برایمان اتفاق میافتد دلزده میشویم و ایکاش میگوییم که هیچوقت در آن موقعیت قرار نمیگرفتیم.حس پشیمانی را در متن طوری بازنمایی کرده که انگار تجربه خودمان را میخوانیم.
مولوی جلالالدین محمد بلخی در دفتر اول مثنوی درباره سنتهای غلطی که حاکمان از خود بهجا میگذارند، گفته:
سنت بد کز شهِ اول بزاد
این شهِ دیگر قدم بر وی نهاد
هرکه او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
سنت بد کز شهِ اول بزاد
این شهِ دیگر قدم بر وی نهاد
هرکه او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
تراوشات
مارسل پروست یکجایی وسطهای جلد دوم رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» مینویسد: «نتیجه اطمینانم از آشنا شدن با دختران این بود که دربارهشان نهتنها به تظاهر که به راستی هم بیاعتنا شده بودم...» او بعد از این جمله تصورش از یک موقعیت را با آنچه برایش رویداد…
امروز حرف از مارسل پروست و اثر بزرگش زدم ببینید چی دیدم:
لویی فردینان سلین از منتقدان جدی پروست، علت شهرت کتاب را مذهب یهودی نویسنده و لابیگری یهودیان دانسته است. هفته نامههای معتبر فرانسوی لوپوئن و اکسپرس همزمان با یکصدمین سال انتشار جلد اول کتاب، بر اساس اسناد به دستآورده فاش ساختند که پروست به صورت پنهانی به منتقدان معروف زمان خود پول میپرداخته تا برای کتابش تبلیغ و بزرگنمایی کنند. (منبع)
لویی فردینان سلین از منتقدان جدی پروست، علت شهرت کتاب را مذهب یهودی نویسنده و لابیگری یهودیان دانسته است. هفته نامههای معتبر فرانسوی لوپوئن و اکسپرس همزمان با یکصدمین سال انتشار جلد اول کتاب، بر اساس اسناد به دستآورده فاش ساختند که پروست به صورت پنهانی به منتقدان معروف زمان خود پول میپرداخته تا برای کتابش تبلیغ و بزرگنمایی کنند. (منبع)
Le Point
Marcel Proust payait les journaux pour publier de bonnes critiques
Des documents retrouvés dans un exemplaire de "Du côté de chez Swann", vendu aux enchères le 30 octobre, révèlent l'étonnant stratagème de l'auteur.
📝بمیر!
🔹کتاب هم مثل خیلی چیزهای دیگر از سبد اقتصادی ما حذف شده است. این حقیقتی است و از روبهرو شدن با حقیقت هم نباید فرار کرد. ما چارهای نداریم مگر اینکه جایی برای کتاب باز کنیم، گرسنگی و نادانی دو روی سکه ظلماند، برای اینکه ظلم نپذیریم باید بخوانیم و خواندن هم هزینهبر شده و چارهای نداریم مگر اینکه جایی برای کتاب باز کنیم. ما شب و روز در طلب نان دوندگی میکنیم تا شکممان سیر شود ولی فرصتی برای سیر کردن شکم ذهن باقی نمیماند. برای همین کتابخوانی اولویت ما نیست. چون شکم گرسنه آبرو برای صاحبش نمیگذارد ولی به مدد شبکه اجتماعی و اطلاعات بندانگشتی، ذهن فقیرمان را سرکوب میکنیم و قیافه دانایی میگیریم و توهم دانستن برمیداریم. حالی که فقیریم! القصه باید با حقیقت روبهرو شد و برای خواندن فرصتی گذاشت.
🔸برای نمونه کتابی که چاپ قدیم آن حدود چهارصدهزار تومان بوده در تجدید چاپ به هشتصدو پنجاه هزار تومان رسیده و این مصداق تمام و کمال دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است. ولی باز هم دلیلی نیست برای اینکه نخوانیم حتی اگر لباسِ کهنه و نیمدارمان را عوض نکنیم و هزینهاش را صرف خرید یک کتاب ارزشمند بکنیم باید بخوانیم، باید بدانیم. البته که کتاب تنها راه کسب دانایی نیست ولی اصیلترین و البته همچنان با اندکی تردید (آن هم بهخاطر جریان کتابسازی رو به رشدی که فضار را شلوغ میکند تا جنس اصل گم شود) مطمئنترین راه برای رسیدن به معرفت است. ما اگر ندانیم هر بلایی میشود بر سرمان آورد و بهترین گزینه برای سواری دادن هستیم.
🔹در واقع شرایط طوری رقم خورده که همهچیز فقط برای گروهی محدود است؛ حتی کتاب! اگر پول داری بخوان اگر نداری، بمیر. پس باز هم تاکید میکنم اگر درها بسته شد از پنجره به سمت دانایی فرار کنید و تن به جبری که برای ما تدارک دیده شده ندهید.
▪️پ.ن: قشر مرفه در موارد بسیار کتابها برایشان ابزاری جهت نمایش و مانور تجمل است. همان گروهی که بلیت نمایش چندصدهزار تومانی میخریدند تا بینوایان ببینند!
🔹کتاب هم مثل خیلی چیزهای دیگر از سبد اقتصادی ما حذف شده است. این حقیقتی است و از روبهرو شدن با حقیقت هم نباید فرار کرد. ما چارهای نداریم مگر اینکه جایی برای کتاب باز کنیم، گرسنگی و نادانی دو روی سکه ظلماند، برای اینکه ظلم نپذیریم باید بخوانیم و خواندن هم هزینهبر شده و چارهای نداریم مگر اینکه جایی برای کتاب باز کنیم. ما شب و روز در طلب نان دوندگی میکنیم تا شکممان سیر شود ولی فرصتی برای سیر کردن شکم ذهن باقی نمیماند. برای همین کتابخوانی اولویت ما نیست. چون شکم گرسنه آبرو برای صاحبش نمیگذارد ولی به مدد شبکه اجتماعی و اطلاعات بندانگشتی، ذهن فقیرمان را سرکوب میکنیم و قیافه دانایی میگیریم و توهم دانستن برمیداریم. حالی که فقیریم! القصه باید با حقیقت روبهرو شد و برای خواندن فرصتی گذاشت.
🔸برای نمونه کتابی که چاپ قدیم آن حدود چهارصدهزار تومان بوده در تجدید چاپ به هشتصدو پنجاه هزار تومان رسیده و این مصداق تمام و کمال دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است. ولی باز هم دلیلی نیست برای اینکه نخوانیم حتی اگر لباسِ کهنه و نیمدارمان را عوض نکنیم و هزینهاش را صرف خرید یک کتاب ارزشمند بکنیم باید بخوانیم، باید بدانیم. البته که کتاب تنها راه کسب دانایی نیست ولی اصیلترین و البته همچنان با اندکی تردید (آن هم بهخاطر جریان کتابسازی رو به رشدی که فضار را شلوغ میکند تا جنس اصل گم شود) مطمئنترین راه برای رسیدن به معرفت است. ما اگر ندانیم هر بلایی میشود بر سرمان آورد و بهترین گزینه برای سواری دادن هستیم.
🔹در واقع شرایط طوری رقم خورده که همهچیز فقط برای گروهی محدود است؛ حتی کتاب! اگر پول داری بخوان اگر نداری، بمیر. پس باز هم تاکید میکنم اگر درها بسته شد از پنجره به سمت دانایی فرار کنید و تن به جبری که برای ما تدارک دیده شده ندهید.
▪️پ.ن: قشر مرفه در موارد بسیار کتابها برایشان ابزاری جهت نمایش و مانور تجمل است. همان گروهی که بلیت نمایش چندصدهزار تومانی میخریدند تا بینوایان ببینند!
حافظ و نیما
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
هروقت این بیت از غزل حافظ را میخوانم یاد شعری از مرحوم نیما یوشیج میافتم:
آی آدمها! که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
هروقت این بیت از غزل حافظ را میخوانم یاد شعری از مرحوم نیما یوشیج میافتم:
آی آدمها! که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
تراوشات
حسین تشنه نمیشود، آب تشنه میشود. از کتاب حسینِ علی اثر استاد م.موید (محمدحسین مهدوی سعیدی). کتابی که دوباره سراغش رفتم، از امروز؛ بیستونُه - اردیبهشت - یکهزاروچهارصد خورشیدی.
بیگمان شگفتزده خواهید شد اگر بدانید در دوران خلفای سهگانه نخست هیچ فرمانروا یا کارگزاری نخواهید یافت که از هاشمیان باشد.
رفاقت ادبی مشهد!
اینم از جایزه ادبی مشهد، کلی سر و صدا و هیاهو برای همان اسمهای تکراری، برای همان صداهای همیشگی، همان گعده رفقای ثابت، همان آدمهایی که در جایزه «جیم» یا «میم» یا «غین» هم برگزیده میشوند اینبار در جایزه ادبی ظاهرا مستقل مشهد هم بودند و انتخابهایشان را به جامعه ادبی تحمیل کردند. تحمیل است دیگر، حالا ممکن است یکی دو اثر خوب هم آن وسط معرفی شوند که اگر نشود دیگر باید به سوادشان هم شک کرد.
باید عطای این جوایز را به لقایشان بخشید و با زدن دکمه «خدایا بسه دیگه...» سرمان به کتابها گرم باشد برایمان مهم نباشد چه کتابی در کدام جایزه (بخوانید دورهمی نویسندهها و رفقا) برگزیده میشود.
کتابهای یک ناشر خاص، کتابهای یک گروه خاص و این را من به اسم ادبیات و فرهنگ نمینویسم اسمش را میگذارم حقالسکوت یا هرچیز دیگری که نهادهای صاحب بودجه (یک بار وزارت ارشاد، بار دیگر حوزه هنری، مرتبه بعدی شهرداری و ...) به جماعت اهل قلم میدهند، چه خوششان بیاید چه نیاید!
خداقوت به فردفرد جایزه ادبی مشهد، شما هم با سر و صدای زیاد آمدید ولی باز هم رفاقت ادبی کردید به اسم ادبیات!
اینم از جایزه ادبی مشهد، کلی سر و صدا و هیاهو برای همان اسمهای تکراری، برای همان صداهای همیشگی، همان گعده رفقای ثابت، همان آدمهایی که در جایزه «جیم» یا «میم» یا «غین» هم برگزیده میشوند اینبار در جایزه ادبی ظاهرا مستقل مشهد هم بودند و انتخابهایشان را به جامعه ادبی تحمیل کردند. تحمیل است دیگر، حالا ممکن است یکی دو اثر خوب هم آن وسط معرفی شوند که اگر نشود دیگر باید به سوادشان هم شک کرد.
باید عطای این جوایز را به لقایشان بخشید و با زدن دکمه «خدایا بسه دیگه...» سرمان به کتابها گرم باشد برایمان مهم نباشد چه کتابی در کدام جایزه (بخوانید دورهمی نویسندهها و رفقا) برگزیده میشود.
کتابهای یک ناشر خاص، کتابهای یک گروه خاص و این را من به اسم ادبیات و فرهنگ نمینویسم اسمش را میگذارم حقالسکوت یا هرچیز دیگری که نهادهای صاحب بودجه (یک بار وزارت ارشاد، بار دیگر حوزه هنری، مرتبه بعدی شهرداری و ...) به جماعت اهل قلم میدهند، چه خوششان بیاید چه نیاید!
خداقوت به فردفرد جایزه ادبی مشهد، شما هم با سر و صدای زیاد آمدید ولی باز هم رفاقت ادبی کردید به اسم ادبیات!
تراوشات
رفاقت ادبی مشهد! اینم از جایزه ادبی مشهد، کلی سر و صدا و هیاهو برای همان اسمهای تکراری، برای همان صداهای همیشگی، همان گعده رفقای ثابت، همان آدمهایی که در جایزه «جیم» یا «میم» یا «غین» هم برگزیده میشوند اینبار در جایزه ادبی ظاهرا مستقل مشهد هم بودند و…
حافظ گفته:
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
پ.ن: ادبیات دام تزویر رفیقبازی اهل قلم است.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
پ.ن: ادبیات دام تزویر رفیقبازی اهل قلم است.