تراوشات
413 subscribers
651 photos
17 videos
13 files
504 links
Download Telegram
۲۵۰یورو برای کتاب‌های پرفروش 💰

🔻 «هفته‌نامه اشپیگل آلمان اعلام کرده از این پس برای قراردادن کتاب‌ها در فهرست پرفروش هفتگی خود از ناشران آنها مبلغ 250 یورو خواهند گرفت.»

🔻 از آنجا که مخاطبان به کتاب‌های پرفروش واکنش مثبت نشان می‌دهند اشپیگل مقرر کرده ناشران برای قرار گرفتن کتاب‌هایشان در فهرست پرفروش‌های این هفته‌نامه باید ۲۵۰ یورو پرداخت کنند. این رقم این نکته را تذکر می‌دهد که رسانه‌ها اگر درست عمل کنند چه میزان تاثیرگذار هستند و ضمنا پرفروش بودن را تا حدودی زیر سوال می‌برد. اما همین که ناشران به این طرح اعتراض کردند هم نشان از این دارد که چه‌قدر این فهرست برایشان مهم است و چه سودی را برایشان تضمین می‌کند.

🔻 حال در کشور ما نه تنها ناشر حاضر به پرداخت چنین هزینه‌ای نیست بلکه از اصل معتقد است کتاب باید راه خودش را باز کند و مخاطب به صورت خلق‌الساعه باید کتاب را خریداری کند. به معنیا دقیق‌تر ناشر بر این باور است که تنها باید کتاب چاپ کند و باقی اتفاقات ناگهانی صورت خواهد گرفت.

@onybo0k
ماجرای محافظ‌های امام جمعه رودسر
📷 yon.ir/iy7ys

بارها شده بود حاج‌آقا [جنیدی] می‌آمد توی اتاق با ما دعوا می‌کرد. با ناراحتی و عصبانیت می‌گفت مگه من چیکاره‌ی مملکتم که شماها رو فرستادن اینجا؟ حتی چند بار بیرون‌مان کرد. می‌گفت برگردید سپاه. ما هم می‌رفتیم و وقتی ناراحتی‌ش فروکش می‌کرد بر می‌گشتیم. بعد با چای و میوه می‌آمد از دل‌مان در می‌آورد. می‌گفت از دست من ناراحت نشوید. من عذاب وجدان دارم که سپاه ماهیانه این همه حقوق می‌دهد که من را بپایید. شماها می‌توانید جای دیگر به مردم خدمت کنید.

از #کتاب #مگر_چشم_تو_دریاست
یک #گاز کتاب 📖


http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
Forwarded from تراوشات
یک گاز کوچولو #کتاب 📖

در میان آدمیان به دنبال هدایتگر نباش، راهت را بیاب نه آدم‌ها را.

#تذکره_اندوهگینان
@bookonly
یک #گاز کتاب 📖
📷 yon.ir/MdJAp

📌 عدالت واقعی!

ما در عهد مضحکه و جنایت واقع شده‌ایم. اگر حق خودمان را که به اسم قانون و به اسم‌های مختلف دیگر غصب کرده‌اند بخواهیم محرمانه یا به انواع دیگر تصرف کنیم ما را دزد، خودسر و خیانتکار اسم می‌گذارند.
ما عموما اسیر، محروم و بی‌کلاه زندگی می‌کنیم. بین ما مخالفت و دشمنی و نزاع مهیا کرده‌اند تا از زد و خورد ما با هم جیب‌ها و کیسه‌هاشان متصل پُر شود! این است عدالت واقعی آن‌ها.

#نیما_یوشیج
از کتاب #نامه‌ها

http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
بر مردم از مردم
📷 yon.ir/b4Z1o

گویه‌های به شکِ شکست‌آمیخته‌ی مردم، راوی نیروی فزون از باوری که بر گل‌محمد سردار بسیج شده بود، بیشترین بخش پیکار را به سود حریف می‌رفت تا پیش ببرد. چرا که با برآشوبیدن هیاهوی مردم و دم‌افزون‌ساختن مردم اندیشه و سپس بازوی ایشان را به کار می‌گرفتند.
که معرفت به معرفت توده‌های مردم در این معنا، نخستین درسی بود که برمردم از مردم آموخته بودند و این پیشینه‌ای بس کهن داشت که خود بار از یکه‌گویی برگرفته بود. پس آموخته بودند که دستمایه‌ی چیرگی بر خلایق، خود خلایقند و حدود چیرگی بر ایشان بسته بدان است که تا چه پایه بتوان بر ذهنشان چیره شد. هم دانسته شده بود که آنچه و چیزی می‌تواند بر ذهن توده‌های ابنوه چیرگی بیابد که در هر شکل و قواره‌اش بتواند تجلی وجهی از قدرت باشد.
قدرت؛ و مگر نه این بود که گل‌محمد سردار به مثابه یک قدرت در ذهن و خیال مردم جا افتاده بود؟ چرا و جز این نبود. پس هنگامی توان آن نام و آن معنا از میدان خیال مردم روفت که قدرتی قادرتر را بتوان بر جای آن نشانید. اما تسخیر و تصرف این دژ نیز جز با قدرت و تزویر میسر نتواند بود. پس نخست قلمرو پندار مردمان را می‌بایست در نوردید با هروسیله و امکان. از پخش موج‌موج دروغ گرفته تا بارش تازیانه و دشنام؛ قانون ننگ‌بارِ خصومت. کار سترگ برعهده خود مردم، بر باور و گرایش مردم. بازی، بازی و هم بازیگران خود مردمانند تا در این میان باور خود را به نیرویی از سنخ خود در خود باژگونه کنند و از آن پس سُکان گرایش خود را با دستان نوین خود بدان سوی برند که از پیش برایشان پرداخته و آماده شده است. و در این کار شیوع هولناک‌ترین دروغها مجاز شمرده شده است؛ دروغ در خوار و خردینه شمردن دشمن، در بدنام کردن و نهایت را در نفی و نیست کردن دشمن.

#کلیدر
#محمود_دولت‌آبادی

http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
روایت #شهریار از شانسی که در بچگی آورده بود
به نقل از آلبوم «شعر و زندگی استاد شهریار»
http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
طرح جلد تازه‌ترین رمان #رضا_امیرخانی با عنوان #ر_ه_ش
نشر افق منتشر خواهد کرد
http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
یک #گاز کتاب 📖
📷 http://l1l.ir/3odi

محرومیت‌زدایی با صدهزار تومان

فقیر بود و چند سالی در منطقه‌شان خسکشالی بود. جلوی سردار نشسته بود و از کاری که کرده بود خجالت می‌کشید. #نورعلی گفت: ماهی چقدر بدهم به این آن مواد نمی‌رسانی؟
- صدهزار تومان
اشک در چشم‌هایش جمع شد. لحظه‌ای سکوت کرد. رو کرد به همکارانش و گفت: باید پول سلاح و مهمات را بگذاریم برای شغل این جوان‌ها. باید برای محرومیت‌زدایی منطقه تلاش کنیم تا دیگر یک جوان برای فقر دنبال این کارها نمی‌رود.

از کتاب #نورعلی خاطرات شهید #نورعلی_شوشتری
نشر #شهیدکاظمی

http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
Forwarded from قبل از طلوع
بسیار زیاد از من می‌پرسند که چطور می‌توانم کتاب بخوانم و خسته نشوم؟ و آنها چطور شروع به کتاب خواندن کنند، چه کتابی بخوانند و از این‌طور سوال‌ها که نشان می‌دهد، دوستانمان، حداقل آنهایی که اطراف من هستند، واقعا علاقه‌مندند به کتاب خواندن!

در تمام عمرم فقط دو نفر را دیده‌ام که پرچم سفید را بالا گرفتند و گفتند: از مطالعه کردن متنفرند و هرگز دلشان نمی‌خواهد وقتشان را صرف چنین کار بیهوده‌ای کنند.
دیروز که مجددا از سوی دوست عزیزی با این سوالات مواجه شدم، تصمیم گرفتم چند نکته کلی را درباره‌اش بنویسم:

1. اول اینکه خودتان و سلیقه‌تان را در مطالعه بشناسید، به چه چیزهایی علاقه دارید، سراغ همان‌ها بروید، نه آن چیزهایی که بقیه بهتان معرفی می‌کنند. کمتر کسی آنقدر ما و علایق و شخصیت‌مان را می‌شناسد که بتواند بهمان کتاب معرفی کند!

2. به نیازهایتان توجه کنید؛ اگر دختر دم‌بخت هستید، اگر مادرید، اگر مدیر روابط عمومی هستید، اگر خانم خانه‌دارید، اگر کارمندی هستید که می‌خواهید شغل و سرمایه‌گذاری دیگری را شروع کنید، کتاب‌های زیادی برایتان وجود دارد که می‌تواند بسیار یاری‌دهنده باشد. به محض اینکه یکی از مشکلات‌تان با چند صفحه‌ی یک کتاب حل شد و شما مجهز به مهارت تازه‌ای شدید، شوقی درتان به‌وجود می‌آید که مستقیما به مطالعه ربط دارد و این قطعا باعث علاقه می‌شود.


3. سخت نگیرید. همه‌ی ما، چندین و چند کتاب نیمه‌کاره داریم. قرار نیست هر کتابی که دیگری دوست داشته، یا مکتوبی که به واسطه طرح جلد و عنوان و چند خط خواندن از میانه‌ی آن، خریده‌اید واقعا در این برهه برایتان جذاب باشد. با خیال راحت آن را کنار بگذارید و در یک فرصت دیگر به سراغش بروید، کمترین اتفاق این است که شما می دانید کتابی با این مشخصات و محتوا در کتابخانه‌تان وجود دارد و شما می‌توانید در موقع لزوم بهش مراجعه کنید.

4. در مقابل رمان و شعر گارد نگیرید. تصور نکنید که رمان خواندن کار دخترهای دبیرستانی است، اگر علاقه‌مندید رمان بخوانید. برخی از رمان‌ها خاصه «کلاسیک‌ها» مطالب نابی در زمینه‌ی تاریخ، ادبیات، روانشناسی و ... دارند.


5. کتاب‌های علمی و سخت‌خوان را مداوم نخوانید. نیازی نیست کتاب فلسفی‌ای که امروز شروع کرده‌اید را حتما طی دو سه روز آینده تمام کنید و بروید سراغ بعدی، با خودتان قرار بگذارید که شبی چند صفحه‌اش را بخوانید و در کنارش می‌توانید رمان و شعر بخوانید تا ذهنتان نفس بکشد.

6. فرصت مناسب برای مطالعه پیدا کنید، اینکه آدمهای زیادی قبل از خواب مطالعه می‌کنند، دلیل نمی‌شود که زمان اختصاصی مطالعه‌ی شما هم، همین ساعت باشد. زمان خودتان را پیدا کنید.


7. با کتاب عاشقی کنید. کتاب‌ها را نگذارید توی کتابخانه و سالی یکبار دستمال بکشید رویشان، بیاورید در گوشه و کنار خانه بگذارید. روی اوپن آشپزخانه، گوشه‌ی اتاق خواب، کنار تلوزیون، تا مدام جلوی چشمتان باشند. بله من به «از دل برود هر آنکه از دیده برفت» در این حوزه معتقدم!


8. چرا کتابفروشی نمی‌روید؟ حاضرید 60 تومن بدهید یک پیتزا بخورید، اما کتاب 25 تومانی به نظرتان گران می‌آید؟ رفتن به کتابفروشی و گشت و گذار بین کتابها، حتی اگر منجر به خرید نشود، بی‌اثر نیست.

9. اگر با موبایل راحت‌ترید، اپلکیشن‌های کتابخوان مثل «طاقچه» و «فیدیبو» را روی گوشی‌تان نصب کنید.

10. کتاب‌های صوتی را تجربه کنید. شیرازی درونتان هم خوشحال می‌شود که یکی بخواند شما موقع رانندگی، توی اتوبوس، وقت خواب و ... فقط گوش بدهید. اگرچه که من با این سبک ارتباط برقرار نمی‌کنم و به نظرم شکل ذلیلانه‌ی مطالعه‌ است، اما این باعث نمی‌شود که ارج و قربش پایین بیاید.

11. کمی سایلنت بودن به جایی برنمی‌خورد، مملکت معطل شما نمی‌ماند، وقت مطالعه اینترنت گوشی را قطع کنید، تمرکز کنید، کمی خوراکی یا نوشیدنی مورد علاقه‌تان را دم دستتان بگذارید و غرق شوید در کتاب خواندن. کتاب‌ها دل دارند، ناز دارند، اگر درست بهشان توجه نکنید، قهر می‌کنند.

🌹اگر حوصله‌تان شد که این مطلب را تا آخر بخوانید، بهتان تبریک می‌گویم شما از 99 درصد جامعه پیشترید، چون فقط 1 درصد از کاربران فضای مجازی به خواندن متن‌های بیش از صد کلمه دل می‌دهند.
امیدوارم لذت مطالعه در جانتان بنشیند


#وبلاگ_نوشت

@MaryamKamalinejad
شخص به هر حزبی وابسته باشد و هرگونه تعصبی داشته باشد، ناممکن است که از مشاهده این گروه رنجوران متاثر نشود.
#شارل_بودلر
http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
تازه‌ترین رمان نویسنده #سوران_سرد منتشر شد
#عشق_فصل_پایان اثر #جواد_افهمی را نشر شهید کاظمی منتشر کرده
http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
کاسب خوب حبیب خداست
قیمت هفت هزار و هشتصد تومان
بی محابا قیمت نزده و برای ریال ریال قیمتش فکر کرده
http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
مترجم این اثر با اشاره به ترجمه‌های دیگر از همین کتاب گفت: ترجمه‌های دیگر لحن بچگانه راوی داستان را منتقل نکرده بودند، سعی کردم این لحن را حفظ کنم.
http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
شعبده‌باز بینوا، ادیب کهنسال، شاعر پیر

یک #گاز کتاب 📖
📷 yon.ir/QAVpH

🔻 در انتهای صف بساط‌ها، شعبده‌باز بینوایی را دیدم چنان‌که گفتی خجالت می‌کشید، دور از همه شادی‌ها و غلغله‌ها، در گوشه‌ای پناه گرفته بود. مردی بود خمیده، نزار، فرسوده، مردی تباه‌شده؛ و بر یکی از تیرک‌های آلونک چوبی خود تکیه داده بود، آلونکی مسکین‌تر از لانه وامانده‌ترین وحشیان، که دو کونه شمع، اشک‌ریزان و دودکنان، بیش از آنچه می‌بایست نکبت آن را آشکار می‌ساخت.

🔻 هر سو نشاط بود، دخل و عیش، هر سو اطمینان به نان فردا، هر سو غلیان و بانگ حیات. لیکن در اینجا بینوایی مطلق بود، بینوایی برای آنکه به نهایت رسیده باشد، در ژنده‌های خنده‌اوری پوشیده شد بود و تضادی ایجاد می‌نمود که ناشی از احتیاج بود نه هنر. این پیرمرد بدبخت نمی‌خندید، نمی‌گریست، پایی نمی‌کوفت، دستی نمی‌افشاند، فریادی بر نمی‌آورد، هیچ‌گونه تصنیفی شاد یا محزون نمی‌خواند، طلب کمکی نمی‌کرد؛ گمگ و بی‌حرکت بود، تسلیم شده بود، استعفا کرده بود، ماموریت او به انجام رسیده بود. ولی چه نگاه ژرف فراموش ناشدنی‌ای بر جمعیت و عیش و نشاط‌ها که سیل خروشانش چند قدم دورتر از مسکنت رقت‌انگیز او متوقف می‌شد، افکنده داشت! من احساس می‌کردم پنجه مهیب حمله‌ای گلویم را می‌فشارد و چشمانم در پس اشک‌های طاغی‌ای که اراده فروریختن نداشتند، تار شده است.

🔻 چه می‌توانستم بکنم؟ چه سود داشت که از مرد شوریده‌بخت بپرسم چه شعبده، چه معجزه‌ای می‌توان در این ظلمت عفن، در پس پرده مندرس خود نشان دهی؟ در واقع جرئت نمی‌کردم حرفی بزنم. اعتراف می‌کنم که می‌ترسیدم او را خفیف کنم، هرچند شاید این دلیل، شما را بخنده آورد. سرانجام خود را راضی کردم که چند سکه‌ای در کنار بساط او گذارم، و بدین‌گونه امیدوار بودم که منظور مرا درخواهد یافت، ولی هماندم موج بزرگی از جمعیت که نمی‌دانم بر اثر چه به حرکت آمده بود، مرا از او دور راند.

🔻 و همان‌گونه که از او دور می‌شدم و خاطرم به منظره‌ای که دیده بودم مشغول بود، می‌کوشیدم علت غم ناگهانی خود را دریابم و به خود گفتم: «آنچه هم‌اکنون دیدم، نمودار ادیب کهنسالی است که از پس مردمانی که هم‌دوران او بوده‌اند و او آنها را به هنر خود محظوظ داشته است، زنده مانده؛ تصویر شاعر پیر، بدون دوست، بدون خانواده، بدون فرزند، که بینوایی خود او و ناسپاسی خلق او را ذلیل کرده و دنیای فراموش‌کار، دیگر نمی‌خواهد نزدیک بساط او قدم نهد!»

#شارل_بودلر
از کتاب #ملال_پاریس

http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
روایت همسرم از ماجراهای #کتابخوانی و #کتاب_بازی در زندگی مشترک‌مان 👇
Forwarded from برف و آفتاب
از وقتی با پسری کتاب دوستِ کتابخوانِ کتاب باز ازدواج کردم و رفتیم زیر یک سقف مستأجری، یکی از رؤیاهای هردومان این بود که کتابخانه را جایگزین عنصر بی خاصیت بوفه ظروف قیمتی کنیم. مادرم که هزارویک آرزوی رنگی برای دخترش داشت، اگر چه هیچکدام از خواهش و تمناهای ما را برای شلوغ نکردن خانه نپذیرفت، این یک پیشنهاد را قبول کرد و بالاخره کتابخانه شد جایگزین بوفه!
اگر در مقام مخاطب عام یا حتی فامیل داماد یا عروس می پرسید چرا هردو را تهیه نکردید، پاسخش این است که طبیعتاً در خانه نقلی کمتر از پنجاه متر هر دو در کنار هم نمی گنجید و آن پسر کتاب دوست کتابخوان کتاب باز به اصل وجود بوفه در منزل حساسیت خاصی داشت و دارد. خلاصه که کتابخانه را با هزار شوق و ذوق تهیه کردیم و آوردیم و و کتاب ها را چیدیم، درست همانجا که هر دومان دوست داشتیم؛ در پذیرایی. دلیلش هم این بود که اولاً در اتاق خواب اصلاً جایی برای کتابخانه نمانده بود و دوم اینکه اصولاً اتاق خواب طرح ترافیک دارد و ورود خیلی ها به آن ممنوع است و در این صورت، خیلی ها نمی توانستند از دیدن کتاب ها حظ کنند و احیاناً کتابی امانت بگیرند و درباره موضوعات مشترک کتابی بحث کنند. پس کتابخانه باید هرجایی باشد غیر از اتاق خواب. برای ما که هنوز موفق به خرید خانه رویاهایمان نشده ایم، طراحی و سفارش کتابخانه دلخواه در جای دلخواه ممکن نیست و خیالپردازی ما درباره خانه جدیدمان فعلاً فقط محدود به محل کتابخانه و رنگ و اندازه و مدلش است. چه خانه دل انگیزی می شود اگر یک اتاق جدا صرفاً برای کتاب دوستی و کتاب خوانی و کتاب بازی داشته باشد.

بالاخره کتابخانه را خریدیم و آوردیم و چیدیم و لذتش را بردیم. کتابخانه ای با عرض 70سانتی متر و 4طبقه و یک طبقه دردار که روی هم می شود 5طبقه. حجم کتاب ها و چیدمانشان از نظر موضوعی و درعین حال رنگی و حجمی و قدی، بی نقص از آب درآمد و کلی کیف کردیم. همسر به سبب گره خوردن کارش با کتاب و همتی که در مطالعه دارد، هر چندوقت یک بار؛ با یک کیسه کتاب به خانه می آید، بدون اینکه پیش بینی کند اضافه شدن کتاب ها در کتابخانه ای که از اول گنجایشش تکمیل است، دردسرساز می شود. البته که همچنان کیف همسرجانم ادامه دارد و وقتی چهارزانو جلوی کتابخانه اش می نشیند، درست می شود پسر 10، 12 ساله دهه شصتی که بازیکن محبوب تیم سرخ پوشش را از تلویزیون رنگی می بیند...با همان برق چشم و بی قرارنشستن. حالا بعد از گذشت بیش از سه سال از خرید کتابخانه مذکور، من مانده ام و یک کتابخانه در حال متلاشی شدن از ازدیاد کتاب و تعداد زیادی کتاب که کنار کتابخانه روی هم چیده شده اند. کتابهایی که با دیدنشان حرص من درمی آید از بی نظمی چیدمان و گردگیری شان. بماند که با ضجه هایم درباره شلوغی خانه الان صندوق عقب ماشین هم تبدیل شده به کتابخانه سیار و در اثاث کشی امسال سه چهارتا جعبه کتاب را اصلا باز نکردیم.
الان با این حجم کتاب ها، بیشتر از هروقتی منتظرم منزلمان آماده شود و بیشتر از هر چیزی به کتابخانه مان فکر می کنم. به به...چه کتابخانه ای بشود؛ تصمیم گرفته ایم یکی از دیوارها را کامل کتابخانه کنیم تا سقف. مدلش را هم از الان انتخاب کرده ایم و به توافق رسیدیم و حتی قیمتش را هم برآورد کرده ایم. رنگش هم احتمالا ترکیبی از سفید و قهوه ای روشن خواهد بود. می خواهم در یک طبقه کتاب های مذهبی و نفیس بچینم، یک طبقه اش را پر کنم از شعرهای مولوی و حافظ و اخوان و نیما و فروغ و سهراب و ابتهاج. طبقه کناری اش را هم اختصاص می دهم به شعر شاعران جدیدتر. یک طبقه را پر می کنم از رمان های خارجی و طبقه دیگرش را رمان های ایرانی می چینم. یک طبقه اش را کتاب های سینمایی و ادبی می گذارم و یک جاهایی را خالی می گذارم برای نویسندگان فردا یا نوشته های بعدی نویسندگان امروز.
نخستین ترجمه از #آتش_و_خشم در بازار کتاب در کمتر از سه هفته
منبع: فارس
http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA
📚📚📚
تمام شده‌ایم، گل محمد؛ دورانمان تمام شد، و تو آخری هستی!

دوره زمانه دیگر دوره زمانه ستار و گل محمدها نیست. باید جهن خان بود تا سردار شد. باید بابقلی بندار باشی تا آلاجاقی تحویلت بگیرد. باید قدیر کربلایی خداداد باشی تا لای دست ارباب راهت بدهند.

نمیخواهم بگویم دوران #کلیدر خواندن تمام شده و سرنوشت گل محمدها دیگر خوانده نمیشود ولی در روزگار امروز که همه دنبال خواندن مطالب کپسولی هستند و خواندن شبکه‌های اجتماعی، مطالعه محسوب میشود شاید خواندن سه هزار صفحه کمی دور از انتظار باشد اما این رمان در تاریخ ادبیات ایران خواهد ماند.

#محمود_دولت_آبادی در این رمان به عمق شخصیت‌ها رفته و خواننده را با حالات درونی آنها مواجه کرده است. شخصیت‌هایی که هرکدام قصه ای دارند و خواننده با هرکدام ارتباط خاصی میگیرد. داستانی که نه سیاه بود و نه غیرواقعی. داستانی که سرنوشت گل محمد و یارانش متاثرتان میکند.

پ.ن.یک: در جلد دهم این رمان محمود دولت آبادی به واقع اثری عاشورایی خلق کرده است.

پ.ن.دو: از خواندن این رمان حس خوبی داشتم و کاری سترگ را تمام کردم.

پ.ن.سه: خط اول این پست جمله ای از کتاب بود. واقعا دوران گل محمدها تمام شده است.

@onlybo0k
تمام شده‌ایم، گل محمد؛ دورانمان تمام شد، و تو آخری هستی!
http://t.me/joinchat/Bg6JbzyRlPbdgrxsLXruMA