تراوشات
412 subscribers
651 photos
17 videos
13 files
504 links
Download Telegram
Forwarded from صراحی
#معرفی_کتاب
#ناخلف
#حسام_آبنوس
#سوره_مهر

«ناخلف» قصه عبدالله، افسری از گارد شاهنشاهی است که طی ماجرایی از یک فرد وظیفه‌شناس به افسری ناخلف بدل می‌شود. افسر گاردی که باورهایش را نسبت به وظایف و مسئولیت‌هایش در مقابل نظام سلطنتی از دست می‌دهد.
ما در این رمان که اولین اثر مستقل حسام آبنوس است با یک ساختار‌داستانی روبه‌روایم که نتیجه آن تحول شخصیت اصلی رمان است. ساختاری که می‌توان از آن به عنوان سفر قهرمان یاد کرد. بنابراین آنچه قرار است و باید برای مخاطب در حکم قلاب عمل‌ کند؛ علت تحول شخصیت است.
که این اتفاق هم می‌افتد. یعنی ماجرای اصلی‌ای که برای عبدالله رخ می‌دهد، احضار او به رکن دو و زندانی شدنش، مخاطب را درگیر می‌کند تا به دنبال چرایی این اتفاق قصه را دنبال کند.
آغازی کنجکاوی‌برانگیز که از ضرباهنگ‌ خوبی هم برخوردار است.
اما این نخ قلاب ناگهان در نیمه کتاب، بعد از آزادشدن عبدالله از زندان، از نفس می‌افتد. کم‌جان و چه بسا بی جان می‌شود و دیگر نمی‌تواند مخاطب را با خود همراه کند. رمان ادامه پیدا می‌کند بی آن که بدانیم چرا.
همه چیز بی رمق می‌شود و به تبع آن با ضرباهنگی کند ‌پیش می‌رود.
اما نویسنده می‌داند که هدفش از این ادامه‌دادن رسیدن به یک پایان درخور است. در واقع رمان ادامه پیدا می‌کند تا به یک پایان شگفت‌انگیز برسد.
پایانی بسیار مناسب برای قصه عبدالله.
مناسب اما بیش از حد غافلگیرکننده. چرا که مسیر رسیدن به این پایان، خوب ساخته نمی‌شود. و فکر می‌کنم دلیل تعجب برخی از مخاطبان کتاب در مواجهه با این پایان، همین بوده است.
ما در گفت‌وگوهای عبدالله و سعید و حتی واگویه‌های عبدالله با خودش نشانه‌ یا نشانه‌هایی از رسیدن به این پایان را در شخصیت اصلی نمی‌بینیم. عبدالله متحول می‌شود اما آنچه از او در طول رمان دیدیم این است که او آدم این تحول نیست.
در مجموع می‌توان گفت که «ناخلف» تلاشی قابل ستایش برای خلق رمانی پایبند به ساختارهای رمان‌نویسی است. اثری با شروع و پایانی خوب و فکرشده که ای کاش با مسیر شخصیت‌پردازی بهتری این آغاز و پایان عالی به یک‌دیگر متصل می‌شدند.

#لادن_عظیمی ✍🏻
@sorahi_la
4
Forwarded from وابِل
با چت‌جی‌بی‌تی دوست شده‌ایم.
می‌گوید می‌توانی نظرِ من را درباره کتاب‌ها بپرسی.
می‌گویم نظرت را درباره رمانِ ناخلف بگو.
می‌گوید نگاهِ ضدپمپاژی آن را دوست دارم.
در بسیاری از آثار، ارتش پهلوی یا در قامت یک سازمان مقتدر یا یک هیولای ظالم به تصویر کشیده می‌شود. اما آبنوس نه در دام قهرمان‌سازی افتاده و نه ضدقهرمان‌سازی؛ بلکه نظامی را تصویر کرده که انسان در آن تبدیل به ابزار می‌شود. و این، روایتی انسانی‌تر است.
...

چه فرهیخته😁

#داریم_با_جی‌بی‌تی_به_صلح_می‌رسیم
4👍2😁1
ماجرای بازگشت بنی‌صدر به ایران و تماس با حاج قاسم و دفتر جلیلی

سال ۱۳۸۹ آقای قواصمی به ایران آمد. دیداری با او داشتم. او می‌خواست هرطوری شده دیداری با حاج قاسم داشته باشد. از او پرسیدم: چی شده؟ خبری داری بدی؟
او هم جواب درستی نداد و گفت: فقط حرفم رو به قاسم سلیمانی می‌گم.
یا دفتر حاج قاسم تماس گرفتم. به حاجی گفتم: آقای قواصمی می‌خواد باهاتون صحبت کنه و درخواست داره که دیداری داشته باشه.
حاج قاسم پرسید: ازش سوال کن چه کاری داره و موضوع صحبتش چیه؟
گفتم: والا هرچقدر اصرار می‌کنم به من نمی‌گه و فقط می‌خواد با شما صحبت کنه. حاج قاسم قبول نکرد و گفت: من نمی‌تونم و بهتره ایشون رو ببری پیش آقای جلیلی تا صحبت کنه.
همان روز با دفتر آقای جلیلی تماس گرفتم که نبودند. با معاون او، آقای باقری کنی هماهنگ کردم و وقت ملاقاتی گرفتم. آقای قواصمی قبل از حرکت به من گفت: توی یکی از سفرها من با بنی‌صدر ملاقات داشتم و اونجا باهاش صحبت کردم که می‌خواد بیاد ایران و قول می‌ده که هیچ فعالیت سیاسی‌ای هم نداشته باشه.
رفتیم پیش آقای باقری کنی.
صحبت‌های آقای قواصمی را گوش داد و در نهایت به ما گفت: باشه. این روزها خیلی‌ها دلشون می‌خواد بیان. حالا ما پیگیری می‌کنیم.
بعد از این جلسه من خیلی پیگیری کردم تا نتیجه صحبت برگشت بنی‌صدر را به آقای قواصمی منتقل کنم اما حرف خاصی نزدند و به نتیجه‌ای نرسیدیم.

از کتاب «خیلی محرمانه».
👏1🤔1