تراوشات
415 subscribers
651 photos
17 videos
13 files
505 links
Download Telegram
ابراهیم گلستان یک‌جایی در گفت‌وگویش با پرویز جاهد درباره سواد سینما و آموزش سینمایی می‌گوید: «تحصیلات سینمایی یعنی تماشای فیلم... وقتی فیلمی را تماشا می‌کنی، می‌بینی این کار را کرده. خوب نیست، استفاده نمی‌کنی. خوب است، برمی‌داری. این هیچ ارتباطی با تحصیل سینما ندارد.»

پ.ن: حالا اگر به کسی که می‌خواهد داستان یا هر نوشته‌ای بنویسد، بگویی دوست من زیاد بخوان، فکر می‌کند داری خساست به خرج می‌دهی و نمی‌خواهی چیزی که می‌دانی را به او بگویی. ولی هرچه هست و نیست در همین خواندن مداوم و نوشتن مستمر است.
👍12
نگذارید ترمزتان کشیده شود

از دیشب دارم با خودم کلنجار می‌روم حرفی را بزنم یا نه؟ که گفتنش بی‌فایده است و نگفتنش هم سبب خرابی نام و زحمت خیلی‌هاست... القصه قصد ندارم ماجرا را باز کنم. ولی همینقدر توصیه کنم که اگر برای چیزی ارزشی در نظر گرفتید و دیگران برای آن ارزش تره هم خرد نکردند، شما خودتان را شماتت نکنید حتی آن‌ها را هم سرزنش نکنید. این رسم دنیاست.

اینکه تو کاری را با عشق انجام دهی و بنشینی تا ثمر دهد و محصولش را ببینی ولی دیگران دنبال ساختن کلاهی از آن نمد برای خودشان باشند نه چیز تازه‌ای است و نه خیلی عجیب است. فقط باید «جان‌ِ»‌ شما به نقطه‌ای برسد که به هدف فکر کنید و خیلی به مسیر و آدم‌هایش نگاه نکنید. این جان باید آنقدر بزرگ و وسیع شود که سواستفاده‌ها برایش بی‌اهمیت شود و به تعالی خودش برسد. درس اخلاق نمی‌دهم بلکه دارم از چیزی حرف می‌زنم که سرعت ما را کُند می‌کند.

نگذارید چیزی در مسیرتان سرعت شما را کم کند و ترمزتان را بکشد. کاری را به قدر بضاعت و توان انجام دادیم و اثر خود را گذاشته و تمام شده، حال بعدی‌ها چه می‌کنند یا آن مسیر را از بین می‌برند، واقعا فکر نمی‌کنم ما مسئولیتی داشته باشیم. وقتی همه به این سوءاستفاده‌ها راضی‌اند و تنها چیزی که مهم نیست زحمت دیگرانی است که برای یک کار جمعی کشیده‌اند. با این وصف چیزی برای حرص خوردن نیست. تنها می‌ماند حساب و کتاب پس از مرگ که خب آنجا هم ما مسئول عمل دیگری نیستیم. فقط خدا کند همین حرف‌ها خودش وبال نشود.

والسلام.
3👏3👍2
یک قصه تکراری

چهار سال. به همین سرعتی که این دو کلمه را خواندید این چهار سال هم گذشته ولی به برخی چیزها که نگاه می‌کنی باورت نمی‌شود. همین الان که این چند خط را دارم می‌نویسم کتابی که سال 98 چاپ شده مقابلم است و از قضا چشمم به قیمت 235 هزار تومانی‌اش افتاد. کتاب 2352 صفحه‌ای با جلد سخت، چهار سال پیش قیمتش این اندازه بوده که برای همان چهار سال پیش هم زیاد بود و امکان تهیه‌اش برای همه فراهم نبود، ولی دَنگم گرفت ببینم قیمت جدیدش چقدر شده که با رقم یک میلیون و ششصد هزار تومانی‌اش روبه‌رو شدم. همین هم برای این حجم کتاب زیاد نیست، چون ناشران دیگر همین تعداد صفحه را حداقل یک میلیون و هشتصد هزار تومان و برخی حتی تا دو میلیون و چهارصد هزار تومان قیمت‌گذاری می‌کنند.

ماجرای قیمت کتاب هم از آن‌های قصه‌های تکراری است. اصل حالتان چطور است؟

پی‌نوشت: الان ممکن است یک عده بپرسند اسم کتاب چیه؟ دارم از کتاب «یادداشت‌های امیراسدالله علم» که نشر مازیار در دو جلد منتشر کرده حرف می‌زنم.

پی‌نوشتِ بعد از نوشتنِ اسمِ کتاب: بعد در تریبون‌ها فریاد می‌زنیم مردم تاریخ بخوانید. خب چطور بخوانند وقتی دستشان به سیر کردن شکم‌شان هم نمی‌رسد؟
👍10
📚کهکشان کتاب‌های سرگردان

یکی از پرسش‌های اساسی و پرتکراری که در مواجهه با کتاب‌ها در من سر بلند می‌کند این است که چرا هیچ معرفی ولو کوتاهی درباره آن‌ها در دسترس نیست. اگر از معرفی‌های تکراری فروشگاه‌های اینترنتی که از روی هم کپی می‌کنند بگذریم که معمولا هم کاربرد ندارند، دیگر خبری از محتوای درست درباره کتاب‌ها نیست. کتاب‌هایی که مخاطبان هم در مقابلشان در بی‌اطلاعی به سر می‌برند و خبری از وجودشان ندارند. این جای خالی به قدری گسترده است که درباره کتب پرفروش هم به چشم می‌خورد.

این در حالی است که ناشر در قدم اول باید برای تولید چنین محتوایی فکر کند ولی هیچ اقدامی انجام نمی‌دهد. حال آنکه او سرمایه‌اش را تبدیل به کتاب کرده و باید برای دیده شدن و فروش آن تلاش کند. ولی در عمل خبری نیست. روزنامه‌نگاران و آن‌هایی که در فضای رسانه‌ای کتاب فعالیت می‌کنند هم توان پرداختن به این حجم از کتاب تولیده شده، ندارند و توقع زیادی است که بخواهیم تمام این کار توسط آن‌ها صورت بگیرد.

بارها امتحان کرده‌ام و اسم کتابی را در گوگل جستجو کرده‌ام ولی پیشنهادها همه برای سایت‌های فروش است و خبری از جایی که کتاب را درست معرفی کرده باشد نیست. بعد با خودم می‌گویم شاید واقعا صرفه در این است که خیلی از کتاب‌ها هیچ‌وقت معرفی نشوند، بعد می‌گویم خب ناشری که کتابی را منتشر کرده برای فروش آن هم برنامه‌ای در ذهن داشته که این دو با هم در تضاد است. نمی‌شود سرمایه‌گذاری کنی ولی به فکر برگشت سرمایه‌ات نباشی!

به هر صورت ما در کهکشانی از کتاب‌های سرگردان زندگی می‌کنیم که بسیاری از آن‌ها می‌توانند بخش زیادی از پرسش مخاطبان را پاسخ بدهند. کتاب‌هایی که هیچ‌کس از وجودشان با خبر نیست و در فراموشی خاک می‌خورند. آن هم در دنیایی که اطلاعات کج و معوج در شبکه‌های اجتماعی بی‌داد می‌کند، یک کتاب و در موارد خیلی عجیبی حتی یک صفحه از آن می‌تواند عطش دانستن مخاطبان را کاهش دهد.

پ.ن: نمی‌دانم شاید این عطش هم از آن عطش‌های کاذب است و کسی دنبال دانستن و باز کردن گره‌ای از ذهنش نیست. به هر صورت وقتی با کتاب‌هایی که حتی یک خط در سایت ناشر درباره‌شان نیست روبه‌رو می‌شوم، فقط افسوس می‌خورم.
3👍3
تراوشات
ابراهیم گلستان یک‌جایی در گفت‌وگویش با پرویز جاهد درباره سواد سینما و آموزش سینمایی می‌گوید: «تحصیلات سینمایی یعنی تماشای فیلم... وقتی فیلمی را تماشا می‌کنی، می‌بینی این کار را کرده. خوب نیست، استفاده نمی‌کنی. خوب است، برمی‌داری. این هیچ ارتباطی با تحصیل سینما…
نویسنده‌ی در پستو زیاد است

قباد شیوا، چهره بین‌المللی گرافیک ایران در گفت‌وگویی می‌گوید: «هرکس برای بالا بردن مهارت‌های خودش، تمرین‌هایی انجام می‌دهد، اما این تمرین‌ها گرافیک نیست. گرافیک پس از تکثیر، گرافیک است چون مخاطب دارد. درست شبیه این که آخرین سیستم‌های فرستنده رادیویی را در اتاقم نصب کنم و پشت میکروفون سخنرانی کنم. این وقتی رادیو است که مخاطب آن را دریافت کند.»

حالا این را تعمیم بدهیم به داستان‌نویسی و نویسندگی. نویسنده‌ای که در خلوت برای خودش تمرین می‌کند، ممکن است نویسنده باشد ولی نویسندگی‌اش وقتی اثبات می‌شود که اثری منتشر کند و مخاطب او را بخواند و قضاوتش کند. در واقع اثر در ارتباط با مخاطب است که معنا پیدا می‌کند. برای همین باید ترس‌ها را کنار گذاشت. باید نوشت و آن را از پستو به جلوخانه آورد تا همه ببینند و با آن گفت‌وگو کنند. از اینکه حتی یک نفر هم از آن خوشش نیاید نهراسیم چون قرار نیست یک فکر یا یک اندیشه را همه بفهمند و با آن ارتباط برقرار کنند.
7
نقد یک چیز است، تصفیه حساب باندی و جریانی چیز دیگر...
👍8
ضربان قلبم بالا رفت. احساس کردم تنم به عرق نشست. پیشانی‌ام داغ شد. تنها چند خط توصیف پشت جلد یک کتاب توانست این کار را با من بکند.

دنیای کلمات عجیب است. خیلی عجیب.
👍3🔥2
بگذارید سرتان هوا بخورد...

همیشه یک عده هستند که فکر می‌کنند فقط آن‌ها حواسشان به دنیاست و بقیه دور از جان شما اندازه چهارپای درشت‌هیکل شیرده هم نمی‌فهمند. چرا این‌ها را می‌گویم برای اینکه این جماعت که در هر نوع تفکری هم یافت می‌شوند بر این باورند که دیگران باید زندگی و کار و همه‌چیزشان را تعطیل کنند و فقط در خدمت افکار و باورهای آن‌ها باشند.

این چند خط به این خاطر نوشته شده که دیدم رضا امیرخانی در کانالش پوستر یک مراسم که با محوریت یکی از کتاب‌هایش برگزار می‌شود، را گذاشته تا اطلاع‌رسانی کرده باشد. بعد یک‌نفر در کامنت‌های آن پست رفته پست سرباز روح‌الله رضوی (+) را گذاشته و تذکری داده بود که این نوشته خطاب به شماست...

چرا فکر می‌کنیم اگر کسی درباره گرانی، مادر قم، سطل ماست، غزه، انتخابات، حجاب اجباری و... حرف نمی‌زند آدم منفعلی است و باید حتما به او تذکر بدهیم تا کنش داشته باشد؟ کی به ما اجازه داده که درباره همه‌چیز حتی کنش دیگران اظهار نظر کنیم و افراد را به قضاوت بنشینیم؟ اصلا ما چه حقی داریم که توقع داشته باشیم همه مثل ما به امور فکر کنند؟ کی گفته اگر کسی له یا علیه یک مسئله‌ای حرف نزد وسط‌باز است و هم از توبره می‌خورد هم از آخور؟ مگر حتما باید همه درباره یک موضوع واکنشی نشان دهند تا تعهدشان به یک مسئله را نشان دهند؟ مصدر اثبات باورمندی دیگران که ما نیستیم! ما مثل آن طلبه قمی فکر می‌کنیم از سر تعهد داریم کار درستی می‌کنیم (عکاسی از زنی که مکشفه است) ولی شرایط طرف مقابل را نادیده می‌گیریم و همیشه کار را خراب می‌کنیم. مثل حکایت آن سنگی که یک دیوانه می‌اندازد در چاه و هفتاد عاقل...

همین رضا امیرخانی به اندازه ده‌ها کنش‌گر با داستان‌ها ونوشته‌هایش حرف زده! (ممکن است با بعضی از نوشته‌هایش همسو نباشم و با بعضی شدیدا هم‌دل باشم، حرفم سر کاری است که امیرخانی کرده و می‌کند).

در واقع باید بگویم کمی سرتان را از زندگی مردم بکشید بیرون بگذارید زندگی‌شان را بکنند! به خاطر زندگی مردم نمی‌گویم، به خاطر سر خودتان می‌گویم، بلکه کمی هوا بخورد...
👎105👍1👏1
هرکسی را بهر کاری ساختند

من به عنوان یک کسی که فعالیتم در حوزه رسانه و کتاب است سعی کردم به قدر بضاعتم برای روشن شدن ذهن آدم‌ها در مواجهه با ماجرای نسل‌کشی در غزه کاری که از دستم بر می‌آید را انجام دهم.
زور من همینقدر است ولی اینکه توقع داشته باشیم همه‌چیز را تعطیل کنم و دیگران را مواخذه کنم که چرا کاری نمی‌کنند، به نظر من منطقی نیست.

درباره دو کتاب که شاید کمی ما را در قبال ماجرای فلسطین و رژیم صهیونیستی یاری دهد حرف زدم:
ــ مروری بر کتاب تاریخی «اختراع قوم یهود»
ــ مروری بر کتاب داستان «من پناهنده نیستم»

هر کس کاری که بلد است را بهتر انجام می‌دهد. بعضی‌ها هم ذره‌بین دست گرفتن و آدم‌ها را قضاوت کردن را بهتر بلدند.
11👍1
تراوشات
نویسنده‌ی در پستو زیاد است قباد شیوا، چهره بین‌المللی گرافیک ایران در گفت‌وگویی می‌گوید: «هرکس برای بالا بردن مهارت‌های خودش، تمرین‌هایی انجام می‌دهد، اما این تمرین‌ها گرافیک نیست. گرافیک پس از تکثیر، گرافیک است چون مخاطب دارد. درست شبیه این که آخرین سیستم‌های…
تجربه کنید

در خاطرات و حرف‌های هرکسی که در کار خودش استخوانی خرد کرده و عمری گذاشته که نگاه می‌کنیم ردپای تجربه شخصی را می‌بینیم. هرچه هست و نیست از دل تجربه کردن، اندوختن و روزی به کار بردن بیرون می‌آید. پس تا می‌توانید امکان تجربه کردن را برای خودتان فراهم کنید و به عبارتی خودتان را در مسیر تجربه‌های گوناگون قرار دهید. آنقدر که در دسترس‌تان است بخوانید و از مواجهه با عوالم مختلف نهراسید.

آیدین آغداشلو در گفت‌وگویی درباره نقاشی و یادگیری آن می‌گوید: «خیلی چیزها را در نقاشی با زحمت و اشکال و پیشِ خودم یاد گرفتم. تعلیم نقاشی مگر چیست؟ چیزی نیست جز اینکه شما طول مدت تجربه‌تان را فشرده می‌کنید و به شاگرد انتقال می‌دهید. وگرنه چیزی در نقاشی نیست که آدم پیش خودش و از روی کتاب‌ها نتواند یاد بگیرد.»
👏4
Forwarded from تراوشات
استانداردهایی که ثابت نیست!

این تصویر «ساعت نهم» نام دارد. اثر مائوریتزیو کاتلان. ماجرا چیه؟
ساعت نهم ـ Nona Ora ـ مجسمه­‌ای از پاپ ژان پل دوم است که در اثر برخورد یک شهاب سنگ سرنگون شده است. «ساعت نهم» به ساعت نهمِ تاریکیِ سایه انداخته بر تمامی زمین هنگامی که مسیح با صدای بلند فریاد برآورد: «خدایا! خدایا! چرا مرا واگذاشتی؟» اشاره دارد.
از این اثر خوانش­‌های بسیاری در راستای به زیرکشیدن نهادهای قدرت از جمله رسوایی­‌های اخلاقی کلیسا شده است.

اما چرا این‌ها را نوشتم؟
دیروز توی یک کتابفروشی بودم که کتابی توجهم را جلب کرد.
عنوان کتاب بود: «نبرد فرهنگی و هنر معاصر» که انتشارات «علمی و فرهنگی» منتشر کرده بود. جلد کتاب تصویر «ساعت نهم» بود و همین مایه تعجبم شد. با دیدن این تصویر روی جلد کتابی که در سال 1401 منتشر شده یاد کتابی از نشر «بان» افتادم، «زیبایی‌شناسی و غیاب اضطرار» که در سال 1401 منتشر شده ولی ولی نویسنده در دیباچه در همان خط اول درباره انتخاب تصویر این مجسمه حرف می‌زند و به ارتباطش با موضوعی که برای کتابش انتخاب کرده اشاره می‌کند، اما مترجم در پانوشت نوشته: «نویسنده درباره تصویر روی جلد نسخه انگلیسی کتاب حرف می‌زند. تکثیر آن تصویر در نسخه فارسی به دلایلی میسر نشد.»

برایم سوال شد چرا و به چه «دلایلی» تکثیر جلد اصلی یک کتاب در نسخه فارسی برای مترجم و ناشر «میسر» نشده، ولی کتاب دیگری با همان طرح جلد امکان انتشار پیدا کرده است؟
اگر مجوز انتشار طرح جلد استانداردهایی دارد چرا همگانی نیست؟
و
آیا سلیقه شخصی ممیزها بیشتر از استانداردها دخیل‌ است؟

+ در توییتر عکس جلد کتاب‌ها را هم گذاشته‌ام.
🤔1
🕵🏻📚
در ضمیمه «تپش»، ویژه‌نامه نوروزی حوادث روزنامه جام‌جم درباره چهار رمان معمایی ایرانی و خارجی نوشتم:

https://jamejamdaily.ir/?nid=6728&pid=16&type=3
1👍1
خواندن سربلندمان می‌کند

دارم به شرمندگی برآمده از دست‌های خالی فکر می‌کنم. به حال آن مرد و زنی که با عیدی ناچیزی که به حسابش آمده هم باید حواسش به خرج‌ها باشد، هم عیدی بدهد، هم لباس تازه بخرد و هم کلی کاری که معلوم نیست موفق شود. وضعیت طوری است که آدم یاد این مَثَل می‌افتد که: «کی بخوره، کی نگاه کنه». به مرد و زنی فکر می‌کنم که برای خرید شکلات و شیرینی عیدانه در بازار میوه و تره‌بار سعی می‌کند چیزی خریده باشد که در واقع نخریده است. با این وضعیت که مردم دستشان به دهانشان هم نمی‌رسد حرف زدن از کتاب‌ها لوس و بی‌مزه است. اصلا مگر دیگر حال و خوصله‌ای می‌ماند برای کتاب خواندن. پولش به کنار.

ولی یادمان باشد خواندن می‌تواند دست ما را بگید و بلندمان کند. اگر بلد نیستیم مجیز بگوییم، اگر بلد نیستیم تا کمر دولا شویم، اگر نمی‌توانیم ساکت باشیم و برای همین یک لقمه نان هم به سختی افتاده‌ایم، خواندن چاره خوبی است برای اینکه سرمان را بالا بگیریم. برای اینکه کتاب‌ها یادمان می‌اندازند که «ز کجا آمده‌ایم و آمدنمان بهر چه بوده»... پس به هر سختی و جان‌کندنی هم که شده بخوانیم. دل و دماغ خواندن را در خودمان ایجاد کنیم. برای اینکه در خواب کارمان را نسازند با خواندن خودمان را بیدار نگه داریم. انگار این که دستمان خالی شده بهانه خوبی است برای اینکه جان و مغز و درونمان را هم خالی کنند. پس تا روشنایی بخوانید.

امیدوارم سال 03 بهتر از سال 02 باشد. امیدوارم سال جدید برای همه‌مان سالی پر از برکت و شادکامی باشه. امیدوارم حال دل همه خوب‌تر باشد.
👍32
نوروز بر همگی مبارک.
🌱
8👍3
👍73
رزمنده هم انسان است!

دارم خاطرات یک رزمنده سال‌های جنگ تحمیلی را می‌خوانم. خاطراتی که با وجود بدسلیقگی در آماده‌سازی (اعم از نوشتار، ویرایش، صفحه‌بندی و...) برایم جذاب است. آن هم به خاطر شخصیت راوی کتاب است. شخصیتی کاملا صادق. صداقتش به قدری است که تمام شرارت‌هایش را بازگو کرده که گاهی از خودم سوال می‌کنم چه ضرورتی داشت این خاطره را بازگو کند؟

یک‌جایی از خاطراتش از ترس و وحشتی که در خط عملیات بر او مستولی شده حرف می‌زند. (قبل‌تر هم چند مرتبه به ترس‌هایش اشاره کرده بود ولی این‌بار خیلی پررنگ از آن حرف زده است.)

با خودم گفتم اگر عین همین خاطرات وارد داستان و رمان جنگ شود عده‌ای احتمالا پیدا شوند که فریاد «وا اسلاماه...» سر دهند که ببینید عده‌ای در صدد تخریب چهره نورانی جنگ‌اند. در صورتی که رزمنده هم انسان است. او هم می‌تواند بترسد، پشیمان شود، جا بزند و این منافاتی با جان بر کف بودن و ایثار و فداکاری در سال‌های دفاع ندارد. اتفاقا راوی این کتاب انسان بزرگی است که تا لحظه‌ای که توان دارد در دفاع حضور دارد ولی این دلیل نمی‌شود که نترسد و به قول همین رزمنده‌ها «کُپ نکند»!

به طور کلی خاطرات این رزمنده برایم جالب بود. مثلا اولین جایی که از سیگار کشیدن خود پرده برمی‌دارد، نویسنده در پانوشت توضیح داده که سیگار مضر است و برای سلامتی خوب نیست و... . یکی نیست به نویسنده محترم بگوید مرد حسابی، تدارکات لشکر به رزمنده جیره سیگار می‌داده و تو کاسه داغ‌تر از آش شدی و پیام تربیتی در پانوشت آورده‌ای؟!
😁31
لامصب طوری اسم کتاب رو روی جلد نوشته، که اگر نمی‌نوشت بهتر بود. قرار است اسم کتاب خوانده شود. اگر قرار بود خوانده نشود، خب برای چه نوشته‌اید؟ والا گرافیک این ادا و اصول‌ها نیست.

بعضی ناشران هنوز در کتاب‌سازی در ماقبل نشر به سر می‌برند، ادعایشان هم گوش فلک را کر کرده است.
امسال که 21 روز از ابتدای آن گذشته، کتاب‌های خاطرات و تاریخ شفاهی سهم بیشتری از خوانده‌هایم داشته‌اند.
شما به کدام دسته بیشتر علاقه دارید؟
Anonymous Poll
46%
داستان و رمان
22%
خاطرات و تاریخ شفاهی
24%
جستار و روایت
7%
سایر...