تراوشات
415 subscribers
651 photos
17 videos
13 files
505 links
Download Telegram
🖌چند قطره خون، روایت یک ماجرای واقعی

🔺تازه رسیده بودم خانه. سرمای برف و باران از تنم بیرون نرفته بود. چای هم دم نکشیده بود. جلوی تلویزیون بودم که سر و صدای وحشتناکی به گوشم خورد. سر و صدا قطع که نشد بیشتر هم شد.
رفتم پشت پنجره. داخل حیاط همسایه چندنفر مشغول زد و خورد بودند (همسایه‌ای که بزن‌بزن ازشان بعید بود).
صحنه طوری بود که نمی‌شد خیلی تشخیص داد. ولی حالا صدای زن‌ها هم به صحنه اضافه شده بود. یکی دو نفر از خانه بیرون زدند و پا به فرار گذاشتند. صدای مرد جاافتاده‌ای در کوچه پیچیده بود که زنگ بزنید 110، دزد بودند!
سریع لباس پوشیدم و پریدم بیرون.
رسیدم جلوی در. با صحنه‌ای مواجه شدم که وحشتناک بود. خونی که آب برف و باران آن را رقیق کرده بود کف حیاط و جلوی در ریخته شده بود.
یکی از جوان‌های خانه را دیدم که چشمانش سرخ بود و ساعد دست چپش هم زخمی و خون‌ریز.
پرسیدم چی شده؟
دزد بودند. آمده بودند داخل. ما پایین نشسته بودیم. رفتم بالا چیزی بیاورم که روبه‌رو شدم و همین که مرا دیدند گاز تو چشمم زدند.
همسایه‌ها جمع شده بودند.
پیرمردی که بزرگتر آن خانه بود چشم چپش را با دستمال بزرگی گرفته بود و دست و بالش خونین بود.
مرد مسن دیگر که به گمانم مهمان بود از کشاله ران پای چپش خون جاری بود. خونریزی به قدری بود که راه می‌رفت ردی از خون روی موزاییک‌های کف حیاط باقی می‌ماند.
وضعیت را که دیدم با اورژانس تماس گرفتم. خانم اپراتور گفت فلان آدرس هستید؟
گفتم بله!
گفت اعلام شده و همکارانمان می‌رسند.
مردی که پایش زخمی شده بود پیوسته می‌گفت: مراقب ماشین‌شان باشید. ممکن است برگردند.
ماجرا را جویا شدیم فهمیدیم حین درگیری سوئیچ پژو 207 سفید رنگی که جلوی خانه پارک شده بود، از جیب سارقان افتاده و پای پیاده فرار کرده بودند.
ظاهرا حین فرار یکی از سارقان را سه‌چهار نفری گرفته بودند و رفیقش که دیده بود هم‌دستش گیر افتاده با قمه به جان ساکنان خانه افتاده بود و سه نفر را زخمی کرده بود. یکی به پا، یکی به کنار چشم حوالی شقیقه و دیگری دست.
پای زخمی را با چیزی مثل روسری بستند که خونریزی کمتر شود.
در این فاصله ماشین کلانتری رسید.
بعد از پرس‌وجو و گرفتن شرح ماوقع سراغ ماشین رفت. پلاک ماشین را استعلام کرد. سرقتی بود. در همین حین چیزی توجهم را جلب کرد.
گفتم: سرکار زیرش یک پلاک دیگر هم هست. دست انداخت و پلاک را کند. پلاک دیگری آن زیر بود. استعلام کرد، آن هم سرقتی بود.
استوار نیروی انتظامی گفت: ممکن است ماشین برای خودشان باشد و باید منتقل شود مقر تا هویت ماشین با دو پلاک سرقتی روشن شود.
اورژانس هم مشغول رسیدگی به مصدومان بود. دو نفر را به بیمارستان منتقل کردند و کلانتری هم ماشین را به پاسگاه انتقال داد.
هنوز قطرات ریزی که معلوم نبود برف‌اند یا باران از آسمان به زمین می‌آمد. یکی از همسایه‌ها خون‌ها را شست.
محله به وضعیت قبل بازگشت، ولی ذهن‌ها هرگز!
با خودم فکر کردم آدم‌های آن خانه دیگر آدم‌های یک ساعت قبل نیستند که در این سرما خوش‌خوشان دور هم نشسته بودند.
حالا معلوم نیست آن آدم‌هایی که امنیت خانواده‌ها را اینگونه از بین بردند کجا در کمین خانواده بعدی نشسته‌اند.
فکرهای دیگری هم آمد که باید در ذهنم چالشان کنم.

📆چهارشنبه بیست‌ویک دی ماه سال 01، حوالی ساعت هشت و نیم شب.
👏8👍1
مدتی است قصد دارم دورهمی جمع‌خوانی شبانه یک کتاب تشکیل بدهم. اگر اتفاقی نیفتد و همه‌چیز درست باشد، از ابتدای بهمن شروع می‌کنم، ولو با یک‌نفر.
من تا حالا با گوگل میت (Google Meet) کار نکردم. ولی برخی گفتند بهتر از اسکایپ است. نظر شما چیه؟
Anonymous Poll
20%
اسکایپ
80%
گوگل میت
5
کتابی برداشتم، کتابی را که بسیار دوست دارم و مدت‌هاست خواندنش را برای خودم کِش داده‌ام تا مثل حوضچه آب خنکی در گرمای تابستان گاهی پاهای ذهن و خیالم را درونش فرو کنم و لذت ببرم. آمدم تکه‌ای از کتاب را اینجا بنویسم ولی دست نگه داشتم. چون نویسنده چند سطر پایین‌تر چنان ضربه‌ای با کلماتش وارد آورد که ترسیدم. ترسیدم حق مطلب و کتاب ادا نشود.

برای همین فعلا خودم در تنهایی می‌خوانمش. البته پیش از نوشتن همین چند خط، یک نسخه‌اش را برای تولد دوستی سفارش دادم تا او هم شریک و همپای من در آب خنک این حوضچه روشن و دلربا شود.
7👍1🤔1
نوشتن یعنی لخت شدن وسط خیابان. یعنی خودت را در معرض دید گذاشتن. یعنی پیه همه‌چیز را به تن مالیدن. یعنی نترسیدن از برداشت و بی‌اهمیت بودن هر برداشتی. نوشتن، پوست کلفت می‌خواهد، پوست کلفتی که هر حرف و حدیثی را به هیچ بگیری و کارت را بکنی. از پچ‌پچ‌ها نترسی و بابت اینکه تفسیری از نوشته‌ات ارائه کرده‌اند که نظرت نبوده دلخور نشوی.

اینکه لخت شوی ولی بابت اینکه یکی چاق خطابت کند، و دیگری ترکه‌ای، نه خجالت بکشی و نه عصبانی شوی! اینکه یکی بگوید بدنت پر موست و دیگری کوسه بخواندت، باید برای هرکس که نوشتن زنده‌اش می‌دارد، علی‌السویه باشد. اینکه حتی بگویند منظورش از اینکه شکم گنده و بی‌قواره‌اش را انداخته بیرون دهن‌کجی به فلان است، باید برایت بی‌اهمیت باشد. کلا نویسنده باید خیلی چیزها را به هیچ بگیرد.

اگر نوشتن را دوست دارید، بدون ترس لخت شوید.
👍81🤔1
سرم درد می‌کند. سنگینِ سنگین. طوری که سرم را می‌چرخانم چشم‌خانه‌ام درد می‌گیرد ولی خاطرات این آقای دکتر حسین بهاروند و روایت تلاش و پشتکارش آنقدر جذاب است که دلم نمی‌آید رهایش کنم. دیشب هم تا حوالی سحر داشتم خاطراتش را می‌خواندم. حیف که این کتاب نه به دست مخاطب ایرانی می‌رسد نه به دست مخاطب غیرایرانی تا بداند ایرانی‌جماعت با چه سختی و جان‌کندنی سرپا ایستاده...

+کتاب مذکور اسمش «سلول‌های بهاری» است.
8
عرب‌ستیزی یک ژست خوش‌رنگ و لعاب است. اصلا اینکه بتوانی این ژست را درست بگیری خودش به تنهایی امتیاز دارد. ولی در این وسط طیفی از روشنفکران وطنی هستند که عرب‌ستیزی‌شان تا ابتدای سانتی‌مانتال‌بازی با اعراب است. در واقع باید گفت آن‌ها اگر بتوانند با شخصیت یا موضوعی از جهان عرب ژست روشنفکری بگیرند ایرادی ندارد و به پر قبای عرب‌ستیزی‌شان بر نمی‌خورد (اتفاقا از آن به عنوان یک ژست که ببینید در این مزبله چیزهای خوب هم پیدا می‌شود، استفاده می‌کنند). مصادیق زیادی هم می‌توان برای این رفتار یا بهتر است بگویم «استاندارد دوگانه» نام برد که نه مجالش هست نه مهم است!

📚 این‌ها وقتی به ذهنم «تراوش» کرد که کتابی درباره یک شخصیت جهان عرب دیدم و با خودم گفتم یاللعجب!

🚨[تاکیدی ندارم که تراوشاتم درست است ولی تراوشات است دیگر!]
👍4
Audio
یهو دلم برای بابام تنگ شد. کاش بود و برایمان می‌خواند. سر نازنینش را موقع خواندن تکان می‌داد و گاهی اشک به چشم‌هایش می‌آمد. وقتی تکه عاشقانه‌ای می‌خواند با انگشت به یکی از ما اشاره می‌کرد و لبخندی از عمق جانش می‌زد و...

+ صوت مرحوم عاشیق مسیح‌الله رضایی. مردی که صدایش یادآوری کننده خاطرات مرحوم باباست. اشعاری که چیز زیادی از معنایشان نمی‌دانم ولی این صدا و این ساز خاطرات را زنده می‌کند.
8
در ستایش میانمایگی

احتمالا همه ما از میانمایه بودن و ابتذالی که دنبال خودش دارد خوشمان نمی‌آید. حتی اگر میانمایه هم باشیم باز خوشمان نمی‌آید کسی ما را با آن بخواند. ترجیح می‌دهیم کاری کنیم که میانمایه نشان ندهیم. راستش من هم همینطور بودم تا اینکه چند روز پیش با پاراگرافی در دل یک داستان مواجه شدم. از آن روز به بعد خیلی به این تعبیر [میانمایگی] فکر کردم. دیدم اگر اینطور باشد خیلی هم بد نیست. البته شاید همین هم نوعی راه فرار باشد از دست این عبارت بدبو!

📖 «داستان زندگی من صبغه‌ای میانمایه دارد. اوایل از میانمایگی متنفر بودم، کسر شان خودم می‌دانستمش، اما دست آخر در میانمایگی خانه ساختم، افتخار و تشخص در میانمایگی است. میانمایگی به‌مثابه شکل اعلای اشرافیت. میانمایگی به‌مثابه ریاضت‌کشی و تنهاییِ با عزت نفس در بحبوحه ابتذال، عادت غم‌انگیز میمونی مغرور. میانمایگی به‌مثابه آخرین مرحله تعالی. آیا میانمایگی پاک و معصوم بود؟...»

پ.ن: من از همه بیشتر با این تکه «میانمایگی به‌مثابه تنهاییِ با عزت نفس در بحبوحه ابتذال...» ارتباط برقرار کردم و دیدم پربی‌راه هم نیست!

این تکه را در رمان سیصدونوزده صفحه‌ای «محشر صغرا» اثر تادئوش کونویتسکی با ترجمه فروغ پوریاوری خواندم.
👍3
داستان، مثل قورمه‌سبزی است. ما ایرانی‌ها خیلی زود قورمه‌سبزی خوب را از بد تشخیص می‌دهیم. اصلا گاهی بدون اینکه بخوریم فقط کافی است بوی آن به مشام‌مان بخورد، تا بگوییم: «چه بوی قورمه‌سبزی‌ای میاد 😋»، چه برسد به اینکه بخواهیم قورمه‌سبزی را بخوریم. اینکه سبزی خوب سرخ شده یا سوخته، اینکه قوام آمده یا آبکی و شل و ول است و...

حالا ممکن است از ما بپرسند چی باعث شده که به این قورمه‌سبزی بگویید خوب است، نتوانیم جواب فنی و دقیقی بدهیم ولی در تشخیص اشتباه نمی‌کنیم. البته که سلیقه هم دخیل است ولی این سلیقه در خوب یا بد بودن، تاثیر زیادی ندارد.

داستان هم همین است. اگر مدتی با داستان نشست و برخاست کنیم، بعد از مدتی حتی اگر نتوانیم علت خوب بودن داستان رابا زبان فنی بازگو کنیم ولی در اینکه داستان خوبی خوانده‌ایم اشتباه نمی‌کنیم. باز هم ماجرای سلیقه و تفاوت پسند افراد نقشی در اینکه داستان بد را خوب بنامند ندارد.


پ.ن: آنکس که به قورمه‌سبزی بد می‌گوید، خوب؛ یا قورمه‌سبزی خوب نخورده، یا قدرت تشخیصش مشکل دارد وگرنه قورمه‌سبزی خوب داد می‌زند خوب است!
👍5
تا حالا برایتان پیش آمده که پنجره یا دری باز باشد و پرنده‌ای وارد شود و راه خروج را پیدا نکند؟ دقت کرده‌اید که در چنین موقعیتی پرنده برای رها شدن چطور به در و دیوار می‌زند. آن‌قدر تلاش می‌کند تا در نهایت راه خروج را پیدا می‌کند. او حتی اگر خسته شود هم دست از تلاش برنمی‌دارد.

نوشتن هم همین حکایت را دارد. آن‌قدر باید به در و دیوار بزنید تا آزاد شوید. نباید از نوشتن خسته شوید. اگر دلتان می‌خواهد بنویسید و پرواز را تجربه کنید نباید از اینکه بال و پرتان بشکند، بترسید. راه خروج همین نزدیکی است ولی کسانی می‌توانند خارج شوند که خسته نشوند. منتظر بمانید تا دستی شما را بگیرد و آزاد کند معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظارتان باشد، ولی اگر خودتان تلاش کنید حتما راه را پیدا می‌کنید.
6👍6
دل هرکی یه یاری داره
دل ما با حسینه...
6
🖌ماریو بارگاس یوسا درباره ادبیات و زنان می‌گوید:

این‌طور که پیداست ادبیات هر روز بیش از پیش تبدیل به فعالیتی زنانه می‌شود. در کتابفروشی‌ها، در کنفرانس‌ها و در جلسات کتابخوانی عمومی با حضور نویسندگان و حتی در دانشکده‌هایی که خاص علوم انسانی هستند شمار زنان از مردان بیشتر است. توجیه سنتی این وضع این است که زنان طبقه متوسط در قیاس با مردان ساعات کمتری کار می‌کنند و بسیاری از آن‌ها با وجدانی آسوده تر از مردان می‌توانند اوقاتی را صرف خیال‌پروری کنند... در این تردید نیست که خوانندگان ادبیات روزبه‌روز کمتر می‌شوند و در میان خوانندگان باقیمانده هم شمار زنان بیشتر از مردان است.
5
هزینه آگاهی بالاست!
👍54
اگر کار مهم‌تری از نوشتن دارید حتما به همان برسید. مثلا اگر پرسه زدن در شبکه‌های اجتماعی اولویت شماست نمی‌توانید توقع داشته باشید که چرا نمی‌توانم بنویسم، چون برای هرچیزی وقت دارید ولی برای نوشتن نه!

هیچ‌چیزی نباید بتواند بین شما و نوشتن فاصله بیندازد. حتی اگر مسائلی مانند مشغله‌های روزمره زندگی مانع نوشتن روزانه شود، باید شب موقع خواب از عذاب وجدان اینکه نتوانستید ولو چندکلمه از کارتان را بنویسید، ناراحت سر روی بالش بگذارید.

به قول عالی‌جناب همینگوی: «زمانی که نوشتن گناه و بزرگترین لذت شما باشد، فقط مرگ می‌تواند آن را از میان بردارد.»
👍6
هاروکی موراکامی می‌گوید: «من مطلقا هیچ آموزشی برای نوشتن داستان ندیده‌ام».

این نکته را در نظر داشته باشید که با ممارست و جدیت می‌توانیم به چیزی که می‌خواهیم دست پیدا کنیم.

قبلا هم نوشتم (اینجا) که تجربه پرواز با اینکه پرنده دست‌آموز شویم دو چیز متفاوت است. پرنده‌ای که دست‌آموز شده باشد دیگر جرات بلندپروازی ندارد و اوج پروازش همین نزدیکی است. کلاس‌های داستان‌نویسی شاید مقدمات را آموزش بدهند ولی در نهایت ما را تبدیل به پرنده دست‌آموز می‌کنند.
👍6
فقط اراده کنید

رمانی از یک نویسنده برنده نوبل ادبیات می‌خواندم. کتاب کسل‌کننده‌ای بود. به اندازه‌ای که وسط خواندن به دوـ‌سه کتاب دیگر ناخنک زدم. هرچه جلوتر می‌رفتم این حس تشدید می‌شد ولی برای اینکه زودتر تمام شود روی داستان متمرکز شدم. جایی از کتاب یاد تعبیر مشهور و دست‌مالی شده بزرگان داستان‌نویسی افتادم که می‌گویند: «اگر می‌خواهی درباره چیزی در داستان حرف بزنی، به جای گفتن، نشان بده!» اتفاقی که در داستان آقای نوبلیست خبری از آن نبود و پیوسته برای ما می‌گفت و کمتر نشان می‌داد.

با خودم گفتم اگر این کتاب را یک نویسنده ایرانی نوشته بود چه ناسزاها نمی‌شنید، به‌خصوص اگر نویسنده جوان و تازه‌کار باشد. حرف‌هایی که گاهی می‌تواند انگیزه افراد را برای ادامه کار نوشتن از بین ببرد یا آن‌هایی که هنوز شروع نکرده‌اند را از ورود به این وادی دلسرد کند.

حرفم این است که به خیلی از حرف‌ها توجه نکنید. سماجت داشته باشید و بنویسید. بعد از سخت‌افزارهای نوشتن، تنها چیزی که یک نویسنده احتیاج دارد «اراده نوشتن» است.

به قول یک نویسنده: «اگر اراده کنید، می‌توانید بنویسید. ترس است که مانع نوشتن بیشتر افراد می‌شود، نه فقدان استعداد.»
👍9👏2
اول خودتان را بشناسید

این روزها بازار کتاب‌هایی داغ است که حرف از برنامه‌ریزی داشتن و منسجم بودن و زمان‌مند بودن در کارها می‌زنند. کتاب‌هایی که پرطرفدار است و همه می‌خواهند به کمک آن‌ها به نسخه مطلوب خودشان برسند. کتاب‌هایی که نسخه‌هایی برای رسیدن به یک مدل ایدئال ارائه می‌کنند بدون اینکه این نکته را بگویند که با ماشین طرف نیستیم و مخاطب این حرف‌ها انسان است. انسان‌ها هم مثل هم نیستند و هرکس شیوه‌ای برای رسیدن به مدل مطلوب خودش دارد.

مثلا من فکر می‌کردم اگر صبح‌ها زودتر بیدار شوم یا شب‌ها دیرتر بخوابم به نتیجه‌ای که مدنظرم است دست پیدا می‌کنم غافل از اینکه همه نباید سحرخیز باشند یا کم‌خوابی بکشند به عبارتی فکر می‌کردم مشکل در زمان خوابیدنم است. یعنی تصور اینکه با کم خوابیدن به نقطه مدنظرم می‌رسم یک تصور رایج ولی ظاهرا غلط است که من هم تا مدت‌ها با آن درگیر بودم. (البته وقت تلف کردن با اینکه از مدت زمان بیداری‌مان بهترین استفاده را ببریم فرق دارد؛ بدون اینکه بخواهیم به خودمان کم‌خوابی بدهیم). تا اینکه در یکی از کتاب‌هایی که می‌خواندم به این پاراگراف رسیدم:

«راه فرعی این است که خواب را یکی از موانعی بدانیم که پیش روی زندگی بیش از حد طولانی، بیش از حد متعهدانه، پرمشغله ولی نه همیشه پرثمرمان قرار دارد. در حالی که بسیاری معتقدند برای اینکه بتوانیم در اغلب اوقات اثربخشی بالایی داشته باشیم، خواب ضروری است... نانسی جفری در وال‌استریت ژورنال می‌نویسد: این موضوع دیگر رسما بیان شده است، خواب که در جامعه پراسترس آمریکا کالایی کمیاب است به نماد جدیدِ داشتن مقام و منزلت تبدیل شده است. خواب، زمانی از سوی افراد بسیار موفق به عنوان ناتوانی حقارت‌آمیز به باد تمسخر گرفته می‌شد، یعنی افراد موفق سال‌های دهه 1980 که می‌نالیدند «ناهار برای بازنده‌هاست» و معتقد بودند «خواب برای ساده‌لوحان است» حالا گفته می‌شود خواب عامل احیای ذهن خلاق است.

این پاراگراف (و پاراگراف‌های قبلی و بعدی آن) باعث شد تا بدون عذاب وجدان بخوابم در حالی که قبل از آن همیشه بابت ساعات خوابیدنم که غیرمعمول هم نبود، عذاب وجدان داشتم.

برای همین می‌خواهم توصیه کنم برای رسیدن به یک ذهن خلاق (که در همه امور زندگی از جمله نوشتن به آن نیاز داریم)، قبل از رفتن دنبال نسخه‌های مختلف که این روزها با عبارات انگیزشی در بازار فراوان است، خودتان را بشناسید. حتی مدل آدم‌های موفق هم نمی‌تواند به‌درد ما بخورد، بلکه قرار است ما موفقیت‌های خودمان را داشته باشیم.
👍6
🎤گفتمان عمار در کشور ابتر است/ با فهم مالک اشتر، منتقد را تکفیر نمی‌کنیم

🔹نقدی که من به بحث گفتمان «عمار» که در کشور ماست، داشتم این بود که برداشتی که از عمار می‌کنند، بسیار برداشت ابتر و ناقصی است، دست‌کاری شده و ساختگی است. عمار صرفا یک آدمی نیست که صرفا تبیین کند، عمار خودش قوه تعقل دارد. جناب عمار در زمان عثمان از ابوذر تندتر است.

🔹امیدوارم جریان مذهبی، اقبال و وقت بیشتری برای ادبیات انقلابی و ادبیات آزاد بگذارد و احساس اکثریت‌بودن را از ذهن خودشان بیرون کنند. این تصور غلطی است که ما اکثریت هستیم. ما بی‌شمار نیستیم. ما اقلیت هستیم!

🔺تیترهای دیگری از این گفت‌وگو:
ــ مسلمان معاویه‌ای نیاز به ادبیات ندارد!
ــ نوشتن برای من یک ابزار است
ــ رمان‌های تاریخی از ائمه قهرمان غایب می‌سازند
ــ اگر معاویه خوب شکافته شود، امیرالمومنین بهتر شناخته می‌شود

🖌گفت‌وگوی سلمان کدیور درباره رمان «پس از بیست سال» را با #حسام_آبنوس در مجله الکترونیک واو بخوانید.
👍3
غلام آن کلماتم که آتش انگیزد...

ــ حافظ.
6
🖌درباره ویدئو همخوانی آهنگ «عرق سگی خرمه مست الکل بومه» توسط نوجوانان در کلاس درس

📍منتقدین، #فرهنگ_مردمی را در تضاد با #فرهنگ_فرهیخته می‌بینند و معتقدند برای هدایت جوانان حساس و آسیب‌پذیر باید این فرهنگ تحت #نظارت قرار گیرد چون فرهنگ فرهیخته اساسا #محافظه‌کار است در حالی که معنی فرهنگ در نهایت توسط #مصرف‌کنندگان مشخص می‌شود.

📌در همه‌جای دنیا با عباراتی مثل اصیل، فاخر یا غنی، سعی شده فرهنگ مردمی را که پایه‌های فرهنگ است، تخطئه کنند غافل از اینکه مصرف‌کنندگان‌اند که در پایان قرار است برای یک محصول هزینه کنند. در واقع حیات هر فرهنگی بسته به مخاطبان است و نمی‌توان مخاطب را فاکتور گرفت و از فرهنگ حرف زد.

📍کسانی (معمولا جوان‌ترها) که از تولیدات موجود راضی نیستند و فرهنگ دروغینی که قشری از روشنفکران تبلیغ می‌کنند را نمی‌پسندند و دنبال محصولی‌اند که بتوانند با آن زندگی کنند و لحظاتشان را با آن #پر کنند. محصولی که صدای آن‌ها باشد و بازتاب زندگی و عواطفشان باشد.

پ.ن: یقینا رفتار معلم را در کلاس درس تایید نمی‌کنم.
👍2