تراوشات
413 subscribers
651 photos
17 videos
13 files
504 links
Download Telegram
Forwarded from میم ر میم آلارم
استدلالم برای زیاد کتاب خریدن اینه که پول به کتاب بدم بهتر از اینه که پول به سیگار بدم. ولی بازم ته دلم قانع نمیشم. حق هم دارم چون این چه استدلالیه آخه؟ کاش یکی بیاد تو سالن انتظار فرودگاه، در حالی که دارم برادران کارامازوف می‌خونم، بهم بگه اون لامبورگینی رو می‌بینی؟ اگه این همه کتاب نخریده بودی اون لامبورگینی الان مال تو بود. منم در جواب بهش بگم اولا اون لامبورگینی نیست و پورشه است، دوما اون پورشه ماشین شخصی راننده‌مه، سوما ماشین خودم اون ... (دوستان بالاتر از پورشه چیه؟ من دیگه ذهنم بالاتر از پورشه نمی‌شناسه. همین پورشه رو هم تو تاکسی شنیدم؛ خلاصه اون) ماشین خفن‌تره که کنارشه مال منه. بعد در حالی که طرف ماتش برده و تو ذهنش داره سس‌ماست پلی میشه، سیگارمو در بیارم بذارم گوشه لبم و ازش بپرسم فندک داری؟

پ.ن: سوال پیش میاد که اون لامبورگینی کجا پارکه که از تو سالن انتظار فرودگاه میشه دیدش. سوال خوبیه.
پ.ن دو: سوال پیش میاد تو که این قدر پولداری چرا خودت فندک نداری؟ باید بگم که من از ذخیره کردن پول فندک به این مال و منال رسیدم. دو دیگر این که برای یه سامورایی همه جا ژاپنه. آره.
پ.ن سه: پرسیدن کدوم ترجمه برادران کارامازوف رو داشتی می‌خوندی؟ باید بگم حسینی.
Forwarded from میم ر میم آلارم
دیشب با یکی از رفقای مسلمان اهل کتاب حرف می‌زدم. ازش راجع به یک کتاب نظرشو پرسیدم. گفت: قبلا می‌خواستم بخرمش اما منصرف شدم. پرسیدم: چرا منصرف شدی؟ سه بار، در حالی که به پهنای صورت اشک می‌ریخت، گفت: پول پول پول. گفتم: ای بابا این که درد مشترک همه ماست. گفتم شاید دلیل دیگه‌ای داشتی که پرسیدم. ببخشید نمی‌خواستم حالتو بد کنم. همون‌طور که داشت اشکاشو پاک می‌کرد، بینی‌ش رو بالا می‌کشید و تلاش می‌کرد لبخند بزنه، عینکش رو گذاشت رو چشمش، دستش رو به نشانه مخالفت تکون داد و گفت: نه، نه، دلم هم گرفته بود، خوب شد گریه کردم سبک شدم. لعنت به روحانی. البته این حجم کتابای نخونده هم مانع خرید کتاب جدید میشن. گفتم: مخالفم. کتاب‌های نخونده مثل عذاب وجدان می‌مونن که گناه رو به آدم زهرمار می‌کنن. کارشون اینه که نذارن خرید کتاب جدید راحت از گلوی آدم پایین بره وگرنه اگر مسئله‌ی پول نبود، آیا این کتاب‌های خونده‌نشده مانع ما در خرید کتاب جدید می‌شدن؟ دید دارم حق میگم، دستار از سر برداشت، هویی کشید و گفت: موافقم.
👎1
«پیامبرگرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»:

لَوِإجتَمَعَ الناسُ عَلی حُبِّ عَلِیّ بنِ ابی‌طالبٍ لَما خَلَقَ اللهُ النارَ!

اگر تمام مردم در دوستی و محبت علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام یکدل بودند و وحدت کلمه داشتند خداوند آتش جهنم را هرگز نمی‌آفرید!

(مقتل‌الحسین خوارزمی، ج ١، ص ٣٨ ـ الفردوس، ج ٣، ص ٣٧٣)

🌸 ۲۸ روز تا عید غدیر 🌸

#روز_شمار_عید_غدیر

@Zamire_moshtarak
👎1
🖊انتخاب نکبت


«به‌نام خدای رحمان، کتابخانه شخصی‌ام را می‌فروشم زیرا من هم به نکبت کتاب گرفتار شدم. مجموعه گرانقدری از کتاب دارم که آن را در طول پنجاه سال زندگی علمی‌ام فراهم آورده‌ام. اینک بنا به عللی که نتوان گفت عزم فروش آن را دارم.» این پیامی بود به نقل از دکتر نصرا... حکمت، استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی، که در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شد.
همین که پیام را دیدم افسوس خوردم. پنجاه سال خیلی زیاد است. نیم‌قرن مطالعه و نیم‌قرن با عشق لابه‌لای کتاب‌ها زندگی‌کردن و حالا فروش تمام چیزی که با عشق گردآورده بودی؛ واقعا کار سختی است! تصورش هم دشوار است ولی احتمالا همین روزها کوسه‌ها بوی خون را استشمام می‌کنند و خود را به محل می‌رسانند و کار قربانی را می‌سازند.
نمی‌خواهم برای کتاب‌ها و کتابخانه پنجاه ساله مرثیه‌سرایی کنم بلکه یک عبارت در این پیام توجهم را به خودش جلب کرد. اصلا انگار این پیام برای همین یک جمله نوشته شده بود. داخل گیومه بودن آن هم مزید بر علت بود و انگار صادرکننده پیام، عمدی برای به‌کار بردن آن داشته است. وقتی پیام را خواندم همین تکه برایم برجسته شد. با خودم گفتم او از یک مسیر طی شده و راه رفته حرف می‌زند؛ راهی که بسیاری از ما در ابتدای آن قرار داریم.
«من هم به نکبت کتاب گرفتار شدم»؛ به واقع نیز همین‌طور است. کتاب حجاب می‌شود. از جایی به بعد دیگر کارکرد کتاب برایمان مهم نیست بلکه کتاب به خودی خود برای‌مان اهمیت پیدا می‌کند. احتمالا دکتر حکمت جهاد بزرگی کرده و پا روی چیزی گذاشته که پنجاه سال برایش زحمت کشیده؛ مانند پدری که از پسرش می‌گذرد. رستمی که پیش چشمان خویش سهرابش پر می‌زند و حتی بالاتر از آن! کتاب‌باز شدن و عشق کتاب بودن سبب می‌شود اصل را گم کنیم و این همان نکبتی است که این استاد فلسفه از آن یاد کرده است.
رستم شاید اگر می‌دانست چه کسی روبه‌رویش ایستاده دست به دشنه نمی‌برد. حالا استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی دست به دشنه شده و آگاهانه سهراب خویش را به قربانگاه فرستاده است؛ این پیام و اتفاق را تفسیرهای گوناگونی می‌توان کرد. هرکسی از زاویه‌ای، ولی رهایی از نکبت کتاب اتفاقی است که شدنی نیست و باید دید این استاد فلسفه می‌تواند دست از رفقای پنجاه ساله‌اش بشوید و آزاد شود.
دوستی می‌گفت مبادا دست فرزندت کتاب بدهی! اگر می‌خواهی سعادتمند شود کتاب دستش نده. از جهتی حرفش درست بود. همین که با خواندن آشنا شوی و آلوده به کتاب شوی، دیگر رهایی نداری. دیگر نمی‌توانی آرام بگیری. آن‌وقتی است که سکوت‌کردن دشوار می‌شود. اصولا کتاب‌ها خواب و خوراک و زندگی آسوده را از خواننده می‌گیرند، اما ارزشش را دارد. هرکسی انتخابی دارد و کتاب‌ها و نکبت‌شان هم انتخاب ماست.

منتشر شده در قفسه کتاب روزنامه جام‌جم - 17 تیر 99
در سال 1847 میلادی، پیاده‌نظام اگر به طور کامل در خدمت ارتش بود، به صورت اسمی سالانه هفت و نیم تومان مواجب می‌گرفت، اما در واقع سربازان به ندرت پولی دریافت می‌کردند. زیرا مواجب ایشان را شخص شاه یا افسران قشون برمی‌داشتند.

از کتاب «دوران قاجار»
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی...

روح‌الله رجایی به دیدار حق شتافت. ان‌شاالله با ارباب بی‌کفنش سیدالشهدا محشور شود.

خیلی با او حشر و نداشتم و عمر آشنایی‌مان کمتر از شش ماه بود. اسمش را شنیده بودم ولی او را ندیده بودم تا اینکه سردبیر جام‌جم شد. در دیدارهای کوتاهی که داشتیم همیشه می‌خندید.
از روزی که خبر ابتلاء او به کرونا را شنیدم ناراحت بودم. دوستانش برایش دعا می‌کردند و ما هم طلب شفا می‌کردیم. ولی امروز (30 تیر) که خبر درگذشت او بر اثر کرونا و پس از چند روز دست و پنجه نرم کردن با این بیماری را شنیدم، فرو ریختم. باورم نمی‌شد. آرام نمی‌شوم. اشک امان نمی‌دهد.
اینکه مرگ همین نزدیکی است. این که قدر لحظه‌ها را باید دانست. این که ...

آقا روح‌الله که نوکری کردنت برای ارباب زبان‌زد است و همه درباره آن حرف می‌زنند، پیش آقا سفارش ما رو هم بکن، به حق همون چند تا نگاهی که طی این مدت با هم رد و بدل کردیم.

وای از دل زن و بچه‌اش.

رفتی و ما رو سوزوندی...
این مستندنگاری است!

درباره کتاب «خیابان 204» که روایت شاهدان فاجعه منا را در خود دارد.

جام‌جم
گودریدز
آدمی کوهیست چون مفتون شود
کوه اندر مار حیران چون شود


خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی


خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت

از مثنوی معنوی.
چون بسی ابلیس آدم‌روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست

از مثنوی معنوی.
زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار

از مثنوی معنوی. دفتر اول.
از سوره طه - آیه چهاردهم.


ما شنوا نیستیم وگرنه خدا با ما حرف می‌زند.
از کتاب الغدیر و نویسنده‌اش چه می‌دانیم؟

«قفسه کتاب» این هفته را بخوانید.
حال دلم
بَده
حرم می‌خوام...


📸هلال ماه محرم از فراز گنبد قمر بنی‌هاشم(ع) - کربلا
به توصیف‌های ناشر اعتماد نکنید

گودریدز
🔺ما به گریه محتاج‌تریم!

🔸امروز در خبری (+) دیدم که کارگران یک شرکت جلوی یکی از مدیران دولتی را گرفته‌اند و مطالبه حقوق معوقشان را داشته‌اند. خبری که دیگر تازگی ندارد و مدتی است این حرف‌ها و خبرها را می‌خوانیم و برایمان عادی شده است. عادی از حیث پرتکرار بودن آن!

🔸همین که خبر را دیدم یاد حرف و حدیث‌های چند وقت اخیر افراد با مقام‌ها و مرتبه‌های مختلف افتادم که درباره نحوه عزاداری در این روزها سخن گفته بودند. هرکسی سعی می‌کرد از دیگری سبقت بگیرد و خود را حسینی نشان دهد. ولی کسی از این دلسوزی‌ها برای مردمی که لنگ نان شبشان هستند ندارد، ممکن است بگویید دارند که خب من می‌گویم اینطور نیست. اگر بود امروز کارگران با خانواده‌هایشان راه یک مدیر دولتی را نمی‌بستند و مطالبه حقوقشان را آن هم معوق نمی‌کردند. (توجه کنید چیز زیادی نخواسته‌اند. فقط گفته‌اند حقوق عقب افتاده‌مان را بدهید. نگفته‌اند سهمی از سفره انقلاب برایمان در نظر بگیرید! نگفته‌اند ما را هم در بازی بخور بخور آقازاده‌هایتان شریک کنید! فقط گفته‌اند بعد از چند ماه حقوقمان را بدهید که از گرسنگی نمیریم!)

🔸این افکار در سرم می‌گشت و با خودم گفتم اگر یادآوری قیام سیدالشهدا (ع) ما را بیدار نکند و به ما تلنگر نزند، برای چه خون عزیزترین خلق خدا روی زمین ریخته شد؟ پس فایده این گریستن‌ها چیست؟ اینکه گناهمان بخشوده شود (این حرف انحرافی است چرا که خون حسین کفاره گناهان امت نیست) یا اینکه متوجه شویم حسین در برابر شمشیر سر خم نکرد تا ظلم جاری نشود و اسلام بماند!

🔹اگر گریستن ما را بیدار نکند بهتر است بر خود بگرییم که خودمان بیشتر احتیاج داریم. حسین نیازی به این اشک‌ها ندارد. در واقع اگر خون حسین و یارانش چشم ما را باز نکند، بهتر است بر چشم‌های بسته خود گریستن آغاز کنیم، که گریستن بر این درد بالاتر از گریستن بر کسی است که «کشته اشک چشم» است.

#غیرکتابی
🔺جنابِ ملکِ مرگ، سلام!

▪️مرگ را باید جدی گرفت، ما تصوری از مرگ داریم که هیچ نسبتی با حقیقت آن ندارد. همه ترس ما از این اتفاق به‌خاطر ناشناخته بودن پس از آن است. مرگ به خودی خود ترسناک نیست، بعد از آن و اینکه نمی‌دانیم با چه اتفاقی قرار است روبه‌رو شویم ما را می‌ترساند.

▪️ولی از مرگ گریزی نیست. باید به آن فکر کرد. باید با آن انس گرفت. بهتر است با آن همنشین شد تا حین مواجهه با او غریبگی نکنیم. هرچند احتمالا فکر کردن به لحظات جان‌دادن سخت باشد چون واقعا آن لحظات سخت است و در توصیفاتی که از این پدیده آمده می‌بینیم که چه اتفاق هولناکی است ولی گریزی نیست.

▪️بهتر است با ملک مرگ رفیق شویم. هرچند گویند که بسته به مرتبه شخص در عالم گیرنده جانش هم فرق می‌کند. یعنی اینطور نیست همه انسان‌ها توسط جناب عزرائیل قبض روح شوند ولی خب شاید اگر روزی یک مرتبه به ایشان سلام کنیم حین مرگ به دستیارانشان توصیه ما را بکنند. که البته اگر عملمان درست باشد نیازی به همان سلام روزانه هم نیست.
🔺هر روز عاشوراست...

▪️در تواریخ نقل شده اباعبدالله الحسین (ع) وقت سحر روز عاشورا لحظه‌ای بر زمین نشست. در حالتی شبیه خواب قرار گرفت. وقتی برخواست فرمودند: «در خواب دیدم که سگانی چند بر من هجوم آوردند...»

▪️حالا قریب به 1400 سال از عاشورای 61 هجری و خوابی می‌گذرد که برخی آن را در روز عاشورا از سیدالشهدا (ع) نقل کرده‌اند و برخی در منزل‌های قبل از کربلا، اما می‌بینیم همچنان عده‌ای هستند که این داغ بر ایشان گران است و حتی تاب سیاه‌پوش شدن دوست‌داران امام شهیدان را ندارند. آن‌ها هر سال با روشی سعی می‌کنند توهین کنند و از دشنام دادن به روش‌های مختلف ابایی ندارند.

▪️امسال هم با این طرح سعی کردند ناراحتی خود از این اتفاق را بروز دهند. نشان دهند که این فریاد (هل من ناصر ینصرنی) خواب آرام آن‌ها را بر هم زده و نمی‌گذارد راحت باشند. این رفتار نشان می‌دهد که پیام حسین (ع) هنوز مخاطب دارد.

▪️حالا در روزگار تاریکی و خاموشی باز هم همان سگ‌ها دندان نشان می‌دهند و همچنان حمله می‌کنند و می‌بینیم رویای صادقه سیدالشهدا(ع) در تاریخ جاری است و حتما یاری‌دهندگان ایشان در هر عصر و زمانی، اجر یاران ایشان در عاشورای 61 را دارند.
🔺ضیافت آلمانی

▪️حرف حساب اولین رمان یک نویسنده برنده نوبل ادبیات چیست؟

▪️درباره رمان «بودنبروک‌ها» که یک اثر کلاسیک از ادبیات آلمان محسوب می‌‌شود در ضمیمه «قفسه کتاب» روزنامه جام‌جم نوشتم:
قفسه کتاب
گودریدز
🔺این نمایش نکبت نیست!

▪️اکثریت جامعه هیچ‌گاه خودشان را در قاب رسانه نمی‌بینند (منظورم بیشتر رسانه ملی است). رسانه هیچ تلاشی برای بازنمایی آن‌ها نکرده و نمی‌کند و تنها زمانی آن‌ها را می‌بینیم که #محمود_کریمی برای مداحی به کوره‌های آجرپزی می‌رود. کسانی که همیشه نایده گرفته شدند و در حاشیه زندگی کردند.

▪️ رسانه برنامه‌ای برای حاشیه‌نشینی ندارد، حتی وقتی به زندگی آنها تجاوز می‌شود هم رسانه از موضع انفعال دست روی دست می‌گذارد و روی موج رسانه‌های بیگانه حرکت کند و واکنش نشان می‌دهد. این را وقتی شادی کودکانی که در عزاداری محمود کریمی پس از پخش تصویرشان از تلویزیون دیدم، می‌گویم یعنی آن‌ها وقتی فقط چهره خودشان را و نه تصویر دردهایشان را دیدند شاد شدند.

▪️ رسانه تلاش نمی‌کند صدای محرومیت آنها باشد و آن‌ها را زمانی نشان می‌دهد که قرار است توسط یک بزرگتری مورد تفقد واقع شوند. آن‌ها به خودی خود اهمیتی ندارند.

▪️ نه‌صدایشان و نه تصویرشان برای رسانه ارزشی ندارد چون آورده‌ مالی برای رسانه ندارند و فقط زمانی که قرار است نمایش احسان داده شود و چهره‌های عزیز رسانه‌ای کریم معرفی شوند آنها نشان داده می‌شوند که با سری افکنده مورد مورد اکرام قرار می‌گیرند.

▪️نکته مغفول این است که رسانه به دلیل ساختاری که دارد اساسا خود را بی‌نیاز از نمایش تصویر آن‌ها می‌داند و دلیل و توجیهی برای نمایش آنها ندارد. حتی گاهی آن را نمایش فلاکت و نکبت می‌دانند و طوری وانمود می‌کنند که انگار بازنمایی تصویر قشر بزرگی از جامعه سیاه‌نمایی است.

▪️در حالی که این سیاه‌نمایی نیست. این حداقل حق یکی از شهروندان این جامعه است که به دردها و مشکلات و زندگی او نیز پرداخته شود و بتواند تصویر خویش را در قاب رسانه به تماشا بنشیند.

#غیرکتابی
حسام آبنوس