تراوشات
415 subscribers
651 photos
17 videos
13 files
505 links
Download Telegram
مطالعه رئیس‌جمهوری افغانستان در هواپیما
اشرف غنی چه می‌خواند؟
به نقل از توییتر دفتر اشرف غنی
تویی که نشناختمت!

"رستگاری"،" روشنفکر وابسته"، "ضد امپریالیسم و صهیونیسم"، "پدربزرگ‌های مرتجع" و... عبارات یا شاید کلیدواژه‌هایی بودند که برای خودم نوشته بودم تا درباره مرحوم #خسرو_گلسرخی در سالروز اعدامش بنویسم ولی خب ناگهان چشم باز کردم و دیدم که سالروز اعدام او شده و این کلیدواژه‌ها روی دستم مانده و چیزی هم ننوشتم و گفتم همین‌ها را پشت هم ردیف کنم و بگویم که وصله مارکسیست بودن همانقدر به کسی نمی‌چسبد که در روزگار داغ بودن بازار چپ‌ها در یک گروه چپ عضویت داشته که به کسی مثل احمدی‌نژاد بگوییم اصولگرا! هرچند خودش در اعترافات دادگاهش به مارکسیست - لنینیست بودنش اذعان می‌کند ولی در همانجا از مکتب اسلام نیز سخن می‌گوید.
به هر حال او کسی است که در نوشته‌هایش از رستگاری حرف می‌زند و علیه روشنفکران وابسته می‌نویسد؛ گروهی که امروز بسیار سراغ داریم، او از رسالت روشنفکران حرف می‌زند و علیه سلطه موضع دارد. شاعری می‌دانسته و شعر می‌گفته و حتما کارش بی‌عیب نبوده و درصدد نادیده گرفتن ایرادها و ضعف‌هایش نیستم فقط خواستم بگویم از نظرم او اگر دین نداشت ولی آزاده زیست!
به قول مرحوم حسین منزوی در شعری که با عنوان "شاعر تو را زین خیل بی‌دردان کسی نشناخت‌" سروده خطاب به گلسرخی می‌گوید:
حتی تو را در پیش روی جوخه اعدام
جز صبحگاه خونی میدان کسی نشناخت

پ.ن: اصولگرایی به اسم نیست همانطور که بسیاری اسم اصولگرایی را یدک می‌کشند ولی به هیچ اصولی پایبندی ندارند همان‌گونه که اصلاح‌طلبی می‌تواند به شدیدترین مدل ممکن مرتجعانه عمل کند و از نام اصلاح‌طلبی نان بخورد.

در اینستاگرام بخوانید!
گفت‌وگوی نوروزی با رضا امیرخانی به بهانه جدیدترین کتابش در آخرین قفسه سالی که گذشت.
با مجید قیصری درباره رمان «گور سفید» گفت‌وگو کردیم.

از اینجا بخوانید.
بر این باورم امسال نمایشگاه کتاب برگزار نخواهد شد، دلایلش هم از نظرم بیشتر اقتصادی است.

برخی از آنها را در گزارش زیر نوشته‌ام، وقت کردید و دوست داشتید بخوانید.

ایسکانیوز

پی‌نوشت مدیر عامل خانه کتاب هم دیروز درباره تنگناهای مالی دولت نکاتی گفتن که به نظرم گزاره‌های این گزارش را تایید می‌کند.
چه بدکرداری ای چرخ...

وقتی این کتاب را خواندم تصورم درباره عارف عوض شد.
دباره این کتاب اندکی نوشتم.

ایسکانیوز
گودریدز
یک کتاب خیلی خوب!

همه ما تصاویری از آمریکا و زندگی آمریکایی را از دریچه‌ای که هالیوود به‌روی ما گشوده تماشا کرده‌ایم و البته برخی، تجاربی از طریق ادبیات داریم.
اما تصویری که رمان نفرتی که تو می‌کاری از آمریکا نشان می‌دهد، به نظرم تصویر دقیق و صحیحی است. نویسنده جزئیات بسیاری از سبک زندگی در این کشور و اختلاف سبک زندگی سفیدها و سیاه‌ها را به تصویر کشیده و مختصاتی را نشان می‌دهد که تصویری دیده نشده را پیش روی خواننده به نمایش در می‌آورد.
کتاب نمایی از تبعیض نژاد در آمریکا را نشان می‌دهد بهانه‌ای که سمتش رفتم نیز همین بود. قصه کتاب شبیه اتفاقاتی است که این روزها با مرگ #جورج_فلوید رقم خورده است. از این حیث با کتاب فوق‌العاده‌ای روبه‌رو بودم. البته مضمون کتاب قابل تعمیم به اختلاف‌های طبقاتی جوامع هم هست و نویسنده تلاش کرده در ماجرای تبعیض نژادی نماند و نشان دهد این تبعيض در هرجایی یافت می‌شود.
شخصیت مادر و پدر راوی داستان به خصوص مادرش، به شدت شخصیت‌های موثر و آموزنده‌ای بودند، از آنجا که راوی یک نوجوان است رفتار مادر با او برایم جالب و مدل رفتارش برایم کاربردی بود. برای همین احتمالا آنهایی که نوجوان دارند، بتوانند با این کتاب ارتباط برقرار کنند.

پ.ن: فیلمی از روی همین کتاب ساخته شده که به هیچ‌وجه توصیه نمی‌کنم فیلم را ببینید. کتاب پر از جزئیات مهم است که فیلم نتوانسته آن را نشان دهد. از جزئیات شخصیت راوی مثل کفش‌باز بودن او تا شخصیت‌هایی که اثری از آن‌ها در فیلم نیست یا خیلی سرسری از آنها رد شده است. حتی جزئیات زندگی آمریکایی هم در فیلم دیده نمی‌شود.
Forwarded from میم ر میم آلارم
استدلالم برای زیاد کتاب خریدن اینه که پول به کتاب بدم بهتر از اینه که پول به سیگار بدم. ولی بازم ته دلم قانع نمیشم. حق هم دارم چون این چه استدلالیه آخه؟ کاش یکی بیاد تو سالن انتظار فرودگاه، در حالی که دارم برادران کارامازوف می‌خونم، بهم بگه اون لامبورگینی رو می‌بینی؟ اگه این همه کتاب نخریده بودی اون لامبورگینی الان مال تو بود. منم در جواب بهش بگم اولا اون لامبورگینی نیست و پورشه است، دوما اون پورشه ماشین شخصی راننده‌مه، سوما ماشین خودم اون ... (دوستان بالاتر از پورشه چیه؟ من دیگه ذهنم بالاتر از پورشه نمی‌شناسه. همین پورشه رو هم تو تاکسی شنیدم؛ خلاصه اون) ماشین خفن‌تره که کنارشه مال منه. بعد در حالی که طرف ماتش برده و تو ذهنش داره سس‌ماست پلی میشه، سیگارمو در بیارم بذارم گوشه لبم و ازش بپرسم فندک داری؟

پ.ن: سوال پیش میاد که اون لامبورگینی کجا پارکه که از تو سالن انتظار فرودگاه میشه دیدش. سوال خوبیه.
پ.ن دو: سوال پیش میاد تو که این قدر پولداری چرا خودت فندک نداری؟ باید بگم که من از ذخیره کردن پول فندک به این مال و منال رسیدم. دو دیگر این که برای یه سامورایی همه جا ژاپنه. آره.
پ.ن سه: پرسیدن کدوم ترجمه برادران کارامازوف رو داشتی می‌خوندی؟ باید بگم حسینی.
Forwarded from میم ر میم آلارم
دیشب با یکی از رفقای مسلمان اهل کتاب حرف می‌زدم. ازش راجع به یک کتاب نظرشو پرسیدم. گفت: قبلا می‌خواستم بخرمش اما منصرف شدم. پرسیدم: چرا منصرف شدی؟ سه بار، در حالی که به پهنای صورت اشک می‌ریخت، گفت: پول پول پول. گفتم: ای بابا این که درد مشترک همه ماست. گفتم شاید دلیل دیگه‌ای داشتی که پرسیدم. ببخشید نمی‌خواستم حالتو بد کنم. همون‌طور که داشت اشکاشو پاک می‌کرد، بینی‌ش رو بالا می‌کشید و تلاش می‌کرد لبخند بزنه، عینکش رو گذاشت رو چشمش، دستش رو به نشانه مخالفت تکون داد و گفت: نه، نه، دلم هم گرفته بود، خوب شد گریه کردم سبک شدم. لعنت به روحانی. البته این حجم کتابای نخونده هم مانع خرید کتاب جدید میشن. گفتم: مخالفم. کتاب‌های نخونده مثل عذاب وجدان می‌مونن که گناه رو به آدم زهرمار می‌کنن. کارشون اینه که نذارن خرید کتاب جدید راحت از گلوی آدم پایین بره وگرنه اگر مسئله‌ی پول نبود، آیا این کتاب‌های خونده‌نشده مانع ما در خرید کتاب جدید می‌شدن؟ دید دارم حق میگم، دستار از سر برداشت، هویی کشید و گفت: موافقم.
👎1
«پیامبرگرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»:

لَوِإجتَمَعَ الناسُ عَلی حُبِّ عَلِیّ بنِ ابی‌طالبٍ لَما خَلَقَ اللهُ النارَ!

اگر تمام مردم در دوستی و محبت علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام یکدل بودند و وحدت کلمه داشتند خداوند آتش جهنم را هرگز نمی‌آفرید!

(مقتل‌الحسین خوارزمی، ج ١، ص ٣٨ ـ الفردوس، ج ٣، ص ٣٧٣)

🌸 ۲۸ روز تا عید غدیر 🌸

#روز_شمار_عید_غدیر

@Zamire_moshtarak
👎1
🖊انتخاب نکبت


«به‌نام خدای رحمان، کتابخانه شخصی‌ام را می‌فروشم زیرا من هم به نکبت کتاب گرفتار شدم. مجموعه گرانقدری از کتاب دارم که آن را در طول پنجاه سال زندگی علمی‌ام فراهم آورده‌ام. اینک بنا به عللی که نتوان گفت عزم فروش آن را دارم.» این پیامی بود به نقل از دکتر نصرا... حکمت، استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی، که در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شد.
همین که پیام را دیدم افسوس خوردم. پنجاه سال خیلی زیاد است. نیم‌قرن مطالعه و نیم‌قرن با عشق لابه‌لای کتاب‌ها زندگی‌کردن و حالا فروش تمام چیزی که با عشق گردآورده بودی؛ واقعا کار سختی است! تصورش هم دشوار است ولی احتمالا همین روزها کوسه‌ها بوی خون را استشمام می‌کنند و خود را به محل می‌رسانند و کار قربانی را می‌سازند.
نمی‌خواهم برای کتاب‌ها و کتابخانه پنجاه ساله مرثیه‌سرایی کنم بلکه یک عبارت در این پیام توجهم را به خودش جلب کرد. اصلا انگار این پیام برای همین یک جمله نوشته شده بود. داخل گیومه بودن آن هم مزید بر علت بود و انگار صادرکننده پیام، عمدی برای به‌کار بردن آن داشته است. وقتی پیام را خواندم همین تکه برایم برجسته شد. با خودم گفتم او از یک مسیر طی شده و راه رفته حرف می‌زند؛ راهی که بسیاری از ما در ابتدای آن قرار داریم.
«من هم به نکبت کتاب گرفتار شدم»؛ به واقع نیز همین‌طور است. کتاب حجاب می‌شود. از جایی به بعد دیگر کارکرد کتاب برایمان مهم نیست بلکه کتاب به خودی خود برای‌مان اهمیت پیدا می‌کند. احتمالا دکتر حکمت جهاد بزرگی کرده و پا روی چیزی گذاشته که پنجاه سال برایش زحمت کشیده؛ مانند پدری که از پسرش می‌گذرد. رستمی که پیش چشمان خویش سهرابش پر می‌زند و حتی بالاتر از آن! کتاب‌باز شدن و عشق کتاب بودن سبب می‌شود اصل را گم کنیم و این همان نکبتی است که این استاد فلسفه از آن یاد کرده است.
رستم شاید اگر می‌دانست چه کسی روبه‌رویش ایستاده دست به دشنه نمی‌برد. حالا استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی دست به دشنه شده و آگاهانه سهراب خویش را به قربانگاه فرستاده است؛ این پیام و اتفاق را تفسیرهای گوناگونی می‌توان کرد. هرکسی از زاویه‌ای، ولی رهایی از نکبت کتاب اتفاقی است که شدنی نیست و باید دید این استاد فلسفه می‌تواند دست از رفقای پنجاه ساله‌اش بشوید و آزاد شود.
دوستی می‌گفت مبادا دست فرزندت کتاب بدهی! اگر می‌خواهی سعادتمند شود کتاب دستش نده. از جهتی حرفش درست بود. همین که با خواندن آشنا شوی و آلوده به کتاب شوی، دیگر رهایی نداری. دیگر نمی‌توانی آرام بگیری. آن‌وقتی است که سکوت‌کردن دشوار می‌شود. اصولا کتاب‌ها خواب و خوراک و زندگی آسوده را از خواننده می‌گیرند، اما ارزشش را دارد. هرکسی انتخابی دارد و کتاب‌ها و نکبت‌شان هم انتخاب ماست.

منتشر شده در قفسه کتاب روزنامه جام‌جم - 17 تیر 99
در سال 1847 میلادی، پیاده‌نظام اگر به طور کامل در خدمت ارتش بود، به صورت اسمی سالانه هفت و نیم تومان مواجب می‌گرفت، اما در واقع سربازان به ندرت پولی دریافت می‌کردند. زیرا مواجب ایشان را شخص شاه یا افسران قشون برمی‌داشتند.

از کتاب «دوران قاجار»
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی...

روح‌الله رجایی به دیدار حق شتافت. ان‌شاالله با ارباب بی‌کفنش سیدالشهدا محشور شود.

خیلی با او حشر و نداشتم و عمر آشنایی‌مان کمتر از شش ماه بود. اسمش را شنیده بودم ولی او را ندیده بودم تا اینکه سردبیر جام‌جم شد. در دیدارهای کوتاهی که داشتیم همیشه می‌خندید.
از روزی که خبر ابتلاء او به کرونا را شنیدم ناراحت بودم. دوستانش برایش دعا می‌کردند و ما هم طلب شفا می‌کردیم. ولی امروز (30 تیر) که خبر درگذشت او بر اثر کرونا و پس از چند روز دست و پنجه نرم کردن با این بیماری را شنیدم، فرو ریختم. باورم نمی‌شد. آرام نمی‌شوم. اشک امان نمی‌دهد.
اینکه مرگ همین نزدیکی است. این که قدر لحظه‌ها را باید دانست. این که ...

آقا روح‌الله که نوکری کردنت برای ارباب زبان‌زد است و همه درباره آن حرف می‌زنند، پیش آقا سفارش ما رو هم بکن، به حق همون چند تا نگاهی که طی این مدت با هم رد و بدل کردیم.

وای از دل زن و بچه‌اش.

رفتی و ما رو سوزوندی...
این مستندنگاری است!

درباره کتاب «خیابان 204» که روایت شاهدان فاجعه منا را در خود دارد.

جام‌جم
گودریدز
آدمی کوهیست چون مفتون شود
کوه اندر مار حیران چون شود


خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی


خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت

از مثنوی معنوی.
چون بسی ابلیس آدم‌روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست

از مثنوی معنوی.
زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار

از مثنوی معنوی. دفتر اول.
از سوره طه - آیه چهاردهم.


ما شنوا نیستیم وگرنه خدا با ما حرف می‌زند.
از کتاب الغدیر و نویسنده‌اش چه می‌دانیم؟

«قفسه کتاب» این هفته را بخوانید.