تراوشات
این روزها دارم به این فکر میکنم که ادبیات هیچ زوری ندارد. تجاوز و کشتار سازمانیافته پیش چشم جهان و جهان ساکت و ادبیات در بهترین حالات در آینده، مویه کند. تازه اگر قربانی بتواند تبدیل به راوی شود وگرنه طرف قصاب طوری روایت میکند که کسی در محق بودن او تردید…
منظورم از زور این نبود که الان مانع جنگ شود، بلکه منظورم این بود که سالها ادبیات از جنگ و پیامدهای آن نوشته و زورگو را تقبیح کرده ولی شاهدیم که دنیا با وجود این میراث، دست از تجربه دوباره برنمیدارد و اصلا توجهی به این پیشینه نمیکند در صورتی که توقع میرود ادبیات طی سالها اثر خودش را گذاشته باشد، ولی ظاهرا موفق نبوده!
👍2❤1
زندگی چیز بدی است، فردا هم بدتر میشود، راهی هم بر ای فرار از آن نیست. تازه هنوز اتفاقهای بد نیفتاده. زندگی آنچنان تیره و تار خواهد شد که وقتی بعدها به آن فکر کنی میبینی چه روزهای خوشی داشتهای.
این تکهای از یک کتاب است که یادم نمیآید چه کتابی! ولی روزی که مینوشتمش با این منطق یادداشتش کردم که بگویم قدر امروز را بدانیم که فردا معلوم نیست چگونه میشود. خیلی زود به کارم آمد.
این تکهای از یک کتاب است که یادم نمیآید چه کتابی! ولی روزی که مینوشتمش با این منطق یادداشتش کردم که بگویم قدر امروز را بدانیم که فردا معلوم نیست چگونه میشود. خیلی زود به کارم آمد.
👍6❤2🤔2
شما به میهن ما آمدهاید!
روزی از روزهای محرم ۱۳۳۰ قمری [حدود زمستان ۱۲۹۰ شمسی] در باغ مجتهد [در تفلیس] نشسته بودم و نقاشی میکردم. یک پسر ده دوازده ساله لاتی آمد نگاه کرد و پرسید: تو ایرانی هستی؟
گفتم: آری.
گفت: شما چرا سربازهای ما را کشتید؟
گفتم: اگر دزدی به خانه شما بیاید و بخواهد شما را بکشد و هست و نیستتان را ببرد، چه کار میکنی؟
گفت: دفاع میکنم، داد میکشم.
گفتم: لشکریان شما هم حال همان دزد را دارند. ما به کشور شما نیامدهایم، شما به میهن ما آمدهاید!
پ.ن: از خاطرات رسام ارژنگی نقاشی ایرانی.
روزی از روزهای محرم ۱۳۳۰ قمری [حدود زمستان ۱۲۹۰ شمسی] در باغ مجتهد [در تفلیس] نشسته بودم و نقاشی میکردم. یک پسر ده دوازده ساله لاتی آمد نگاه کرد و پرسید: تو ایرانی هستی؟
گفتم: آری.
گفت: شما چرا سربازهای ما را کشتید؟
گفتم: اگر دزدی به خانه شما بیاید و بخواهد شما را بکشد و هست و نیستتان را ببرد، چه کار میکنی؟
گفت: دفاع میکنم، داد میکشم.
گفتم: لشکریان شما هم حال همان دزد را دارند. ما به کشور شما نیامدهایم، شما به میهن ما آمدهاید!
پ.ن: از خاطرات رسام ارژنگی نقاشی ایرانی.
کاش مراقب این همدلی باشیم.
کاش همدلی ملی را به اسم جریانهای سیاسی فاکتور نکنیم.
کاش این روزها را یادمون نره!
کاش همدلی ملی را به اسم جریانهای سیاسی فاکتور نکنیم.
کاش این روزها را یادمون نره!
❤7👍2
تراوشات
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. تمام. 😔
این پیام را سه روز بعد از ترور سیدحسن نصرالله نوشتم.
همهچیز از آن روز شروع شد...
همهچیز از آن روز شروع شد...
👍7
دو گروه واقعا ترحم برانگیز و ناچیزند:
یک عده که از حمله اسرائیل خوشحال بودن
و
یک عده که از همدل شدن مردم ناراحت!
یک عده که از حمله اسرائیل خوشحال بودن
و
یک عده که از همدل شدن مردم ناراحت!
👍18
پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیردست
دوستدارش روز سختی دشمن زورآورست
با رعیت صلح کن، وز جنگ خصم ایمن نشین
زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست
ـ سعدی.
دوستدارش روز سختی دشمن زورآورست
با رعیت صلح کن، وز جنگ خصم ایمن نشین
زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست
ـ سعدی.
❤7
اینکه سرودهای متنوع میهنی را در این مدت به هر دلیلی درست و حسابی پخش نکردید (شاید هم من خوب گوش نکردم) و (با صدای بچهطاهری مستفیضمون کردید) و حالا دو روزه قفلی زدید روی نوحه جدید محمود کریمی حس خوبی نمیده، باز هرطور صلاحه!
👍12😁1
خودمون باید بر شرایط مسلط بشیم و اوضاع رو کنترل کنیم.
تا زندهایم برای زندگی باید جنگید و این جنگ از هر جنگی سختتره.
تا زندهایم برای زندگی باید جنگید و این جنگ از هر جنگی سختتره.
👍3
داشتم یک روایت تاریخی میخواندم. درباره شخصی که به وطنپرستی در تاریخ شهره است چیزی گفت که هنوز مبهوتم.
بعد با خودم گفتم تاریخ همینقدر غیرقابل اعتماد است و احتمال دارد صد سال بعد درباره ما هم چیزهایی بگویند که صدق و کذب آن اثبات شدنی نیست.
بعد با خودم گفتم تاریخ همینقدر غیرقابل اعتماد است و احتمال دارد صد سال بعد درباره ما هم چیزهایی بگویند که صدق و کذب آن اثبات شدنی نیست.
👍6
تراوشات
داشتم یک روایت تاریخی میخواندم. درباره شخصی که به وطنپرستی در تاریخ شهره است چیزی گفت که هنوز مبهوتم. بعد با خودم گفتم تاریخ همینقدر غیرقابل اعتماد است و احتمال دارد صد سال بعد درباره ما هم چیزهایی بگویند که صدق و کذب آن اثبات شدنی نیست.
دوستان محترم و بزرگوار پیام میدهند که چرا اسم کتاب یا فرد مورد نظر را نمیبری؟
واقعیتش قصدم این نیست کتاب معرفی کنم یا درباره یک فرد حرف بزنم، بلکه میخواهم درباره یک موضوعی حرف بزنم که ارجاعش به یک متن است و ناگزیرم اشارهای کنم. با اسم بردن از کتاب یا شخصیت ماجرا، ممکن است اصل حرفی که در نظر دارم دیده نشه!
وگرنه گفتن اسم کتاب که چیزی نیست و بنده نوکر شما هم هستم :)
باز هرچی شما بگید...
واقعیتش قصدم این نیست کتاب معرفی کنم یا درباره یک فرد حرف بزنم، بلکه میخواهم درباره یک موضوعی حرف بزنم که ارجاعش به یک متن است و ناگزیرم اشارهای کنم. با اسم بردن از کتاب یا شخصیت ماجرا، ممکن است اصل حرفی که در نظر دارم دیده نشه!
وگرنه گفتن اسم کتاب که چیزی نیست و بنده نوکر شما هم هستم :)
باز هرچی شما بگید...
👍3❤1
تراوشات
داشتم یک روایت تاریخی میخواندم. درباره شخصی که به وطنپرستی در تاریخ شهره است چیزی گفت که هنوز مبهوتم. بعد با خودم گفتم تاریخ همینقدر غیرقابل اعتماد است و احتمال دارد صد سال بعد درباره ما هم چیزهایی بگویند که صدق و کذب آن اثبات شدنی نیست.
این روایت را در خاطرات رسام ارژنگی به کوشش مهدی نورمحمدی درباره مرحوم ملکالشعرا بهار خواندم که در ماجرای قرارداد ۱۹۱۹ (مشهور به قرارداد وثوقالدوله) بهار پول گرفته بوده تا در حمایت از این قرارداد به ظاهر ننگین مطلب بنویسه!
❤2
گفتم ای مَسند جَم، جامِ جهانبینت کو
گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بخفت.
ــ حافظ.
😔
گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بخفت.
ــ حافظ.
😔
🔥1🤔1
غافلگیریهای ناخلف
اگر خواننده این کتاب، مخاطب جدی ادبیات باشد در اوایل کتاب، خودش را همراه با یک «سفرِ قهرمان» تصور میکند. و نقطه قوت داستان ضد این تصور است. عبدالله قهرمان نیست. اما ضد قهرمان هم نیست. عبدالله یک نظامی مردد است که افکارش به هیچوجه باعث نمیشود تا مخاطب قبل از صفحات پایانی به پایان غافلگیرکننده آن فکر کند. پایانی که زمان و زبان داستان هم در خدمت آن هستند.
از یادداشتی درباره «ناخلف» که میتوانید از اینجا بخوانید + لینک.
اگر خواننده این کتاب، مخاطب جدی ادبیات باشد در اوایل کتاب، خودش را همراه با یک «سفرِ قهرمان» تصور میکند. و نقطه قوت داستان ضد این تصور است. عبدالله قهرمان نیست. اما ضد قهرمان هم نیست. عبدالله یک نظامی مردد است که افکارش به هیچوجه باعث نمیشود تا مخاطب قبل از صفحات پایانی به پایان غافلگیرکننده آن فکر کند. پایانی که زمان و زبان داستان هم در خدمت آن هستند.
از یادداشتی درباره «ناخلف» که میتوانید از اینجا بخوانید + لینک.
❤6
تراوشات
این روزها دارم به این فکر میکنم که ادبیات هیچ زوری ندارد. تجاوز و کشتار سازمانیافته پیش چشم جهان و جهان ساکت و ادبیات در بهترین حالات در آینده، مویه کند. تازه اگر قربانی بتواند تبدیل به راوی شود وگرنه طرف قصاب طوری روایت میکند که کسی در محق بودن او تردید…
به گمان من، رمان بهتنهایی قادر به تغییر این مسائل نیست، اما میتواند ترکی کوچک در دیوار ایجاد کند تا دیگران آن ترک را گسترش دهند و شاید روزی آن دیوار فرو بریزد.
از مصاحبه «کالوم مککان» نویسنده ایرلندی.
از مصاحبه «کالوم مککان» نویسنده ایرلندی.
ایبنا
رمان نمیتواند به تنهایی جهان را تغییر دهد، اما در دیوار ترکی میاندازد!
نویسنده ایرلندی در توضیح فلسفه نوشتنش، قدرت ادبیات را نه در تغییر مستقیم جهان، بلکه در ایجاد تردید و گشودن مسیری برای به چالش کشیدن ساختارهای موجود میداند. او باور دارد در جهانی پر از دیوارهای بلندِ سیاسی و اجتماعی، یک رمان خوب میتواند همان تَرَک کوچکی…
Forwarded from صراحی
#معرفی_کتاب
#ناخلف
#حسام_آبنوس
#سوره_مهر
«ناخلف» قصه عبدالله، افسری از گارد شاهنشاهی است که طی ماجرایی از یک فرد وظیفهشناس به افسری ناخلف بدل میشود. افسر گاردی که باورهایش را نسبت به وظایف و مسئولیتهایش در مقابل نظام سلطنتی از دست میدهد.
ما در این رمان که اولین اثر مستقل حسام آبنوس است با یک ساختارداستانی روبهروایم که نتیجه آن تحول شخصیت اصلی رمان است. ساختاری که میتوان از آن به عنوان سفر قهرمان یاد کرد. بنابراین آنچه قرار است و باید برای مخاطب در حکم قلاب عمل کند؛ علت تحول شخصیت است.
که این اتفاق هم میافتد. یعنی ماجرای اصلیای که برای عبدالله رخ میدهد، احضار او به رکن دو و زندانی شدنش، مخاطب را درگیر میکند تا به دنبال چرایی این اتفاق قصه را دنبال کند.
آغازی کنجکاویبرانگیز که از ضرباهنگ خوبی هم برخوردار است.
اما این نخ قلاب ناگهان در نیمه کتاب، بعد از آزادشدن عبدالله از زندان، از نفس میافتد. کمجان و چه بسا بی جان میشود و دیگر نمیتواند مخاطب را با خود همراه کند. رمان ادامه پیدا میکند بی آن که بدانیم چرا.
همه چیز بی رمق میشود و به تبع آن با ضرباهنگی کند پیش میرود.
اما نویسنده میداند که هدفش از این ادامهدادن رسیدن به یک پایان درخور است. در واقع رمان ادامه پیدا میکند تا به یک پایان شگفتانگیز برسد.
پایانی بسیار مناسب برای قصه عبدالله.
مناسب اما بیش از حد غافلگیرکننده. چرا که مسیر رسیدن به این پایان، خوب ساخته نمیشود. و فکر میکنم دلیل تعجب برخی از مخاطبان کتاب در مواجهه با این پایان، همین بوده است.
ما در گفتوگوهای عبدالله و سعید و حتی واگویههای عبدالله با خودش نشانه یا نشانههایی از رسیدن به این پایان را در شخصیت اصلی نمیبینیم. عبدالله متحول میشود اما آنچه از او در طول رمان دیدیم این است که او آدم این تحول نیست.
در مجموع میتوان گفت که «ناخلف» تلاشی قابل ستایش برای خلق رمانی پایبند به ساختارهای رماننویسی است. اثری با شروع و پایانی خوب و فکرشده که ای کاش با مسیر شخصیتپردازی بهتری این آغاز و پایان عالی به یکدیگر متصل میشدند.
#لادن_عظیمی ✍🏻
@sorahi_la
#ناخلف
#حسام_آبنوس
#سوره_مهر
«ناخلف» قصه عبدالله، افسری از گارد شاهنشاهی است که طی ماجرایی از یک فرد وظیفهشناس به افسری ناخلف بدل میشود. افسر گاردی که باورهایش را نسبت به وظایف و مسئولیتهایش در مقابل نظام سلطنتی از دست میدهد.
ما در این رمان که اولین اثر مستقل حسام آبنوس است با یک ساختارداستانی روبهروایم که نتیجه آن تحول شخصیت اصلی رمان است. ساختاری که میتوان از آن به عنوان سفر قهرمان یاد کرد. بنابراین آنچه قرار است و باید برای مخاطب در حکم قلاب عمل کند؛ علت تحول شخصیت است.
که این اتفاق هم میافتد. یعنی ماجرای اصلیای که برای عبدالله رخ میدهد، احضار او به رکن دو و زندانی شدنش، مخاطب را درگیر میکند تا به دنبال چرایی این اتفاق قصه را دنبال کند.
آغازی کنجکاویبرانگیز که از ضرباهنگ خوبی هم برخوردار است.
اما این نخ قلاب ناگهان در نیمه کتاب، بعد از آزادشدن عبدالله از زندان، از نفس میافتد. کمجان و چه بسا بی جان میشود و دیگر نمیتواند مخاطب را با خود همراه کند. رمان ادامه پیدا میکند بی آن که بدانیم چرا.
همه چیز بی رمق میشود و به تبع آن با ضرباهنگی کند پیش میرود.
اما نویسنده میداند که هدفش از این ادامهدادن رسیدن به یک پایان درخور است. در واقع رمان ادامه پیدا میکند تا به یک پایان شگفتانگیز برسد.
پایانی بسیار مناسب برای قصه عبدالله.
مناسب اما بیش از حد غافلگیرکننده. چرا که مسیر رسیدن به این پایان، خوب ساخته نمیشود. و فکر میکنم دلیل تعجب برخی از مخاطبان کتاب در مواجهه با این پایان، همین بوده است.
ما در گفتوگوهای عبدالله و سعید و حتی واگویههای عبدالله با خودش نشانه یا نشانههایی از رسیدن به این پایان را در شخصیت اصلی نمیبینیم. عبدالله متحول میشود اما آنچه از او در طول رمان دیدیم این است که او آدم این تحول نیست.
در مجموع میتوان گفت که «ناخلف» تلاشی قابل ستایش برای خلق رمانی پایبند به ساختارهای رماننویسی است. اثری با شروع و پایانی خوب و فکرشده که ای کاش با مسیر شخصیتپردازی بهتری این آغاز و پایان عالی به یکدیگر متصل میشدند.
#لادن_عظیمی ✍🏻
@sorahi_la
❤3
Forwarded from وابِل
با چتجیبیتی دوست شدهایم.
میگوید میتوانی نظرِ من را درباره کتابها بپرسی.
میگویم نظرت را درباره رمانِ ناخلف بگو.
میگوید نگاهِ ضدپمپاژی آن را دوست دارم.
در بسیاری از آثار، ارتش پهلوی یا در قامت یک سازمان مقتدر یا یک هیولای ظالم به تصویر کشیده میشود. اما آبنوس نه در دام قهرمانسازی افتاده و نه ضدقهرمانسازی؛ بلکه نظامی را تصویر کرده که انسان در آن تبدیل به ابزار میشود. و این، روایتی انسانیتر است.
...
چه فرهیخته😁
#داریم_با_جیبیتی_به_صلح_میرسیم
میگوید میتوانی نظرِ من را درباره کتابها بپرسی.
میگویم نظرت را درباره رمانِ ناخلف بگو.
میگوید نگاهِ ضدپمپاژی آن را دوست دارم.
در بسیاری از آثار، ارتش پهلوی یا در قامت یک سازمان مقتدر یا یک هیولای ظالم به تصویر کشیده میشود. اما آبنوس نه در دام قهرمانسازی افتاده و نه ضدقهرمانسازی؛ بلکه نظامی را تصویر کرده که انسان در آن تبدیل به ابزار میشود. و این، روایتی انسانیتر است.
...
چه فرهیخته😁
#داریم_با_جیبیتی_به_صلح_میرسیم
❤2👍2😁1