🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
الاغی دعا کرد ؛
صاحبش بمیرد تا از زندگی خرآنه خود خلاصی یابد ....
صاحب ، فکر الاغ را خواند و گفت :
ای خر !!
با مرگ من ، شخص دیگری تو را میخرد و صاحب می شود ،
برای رهایی خویش ، دعا کن که از خریت خود ، بیرون شوی .....
" از مثنوی معنوی مولانا "
همه آزادی میخواهند بی آنکه بدانند اسارت چیست!
اسارت به میله های دورت نیست،
به حصارهای دور تفکرت است!
@hekayate_adabii
#تلنگر
الاغی دعا کرد ؛
صاحبش بمیرد تا از زندگی خرآنه خود خلاصی یابد ....
صاحب ، فکر الاغ را خواند و گفت :
ای خر !!
با مرگ من ، شخص دیگری تو را میخرد و صاحب می شود ،
برای رهایی خویش ، دعا کن که از خریت خود ، بیرون شوی .....
" از مثنوی معنوی مولانا "
همه آزادی میخواهند بی آنکه بدانند اسارت چیست!
اسارت به میله های دورت نیست،
به حصارهای دور تفکرت است!
@hekayate_adabii
🌷#تلنگر
مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید .
مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسئول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم میگویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد
چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند !
بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کسی !
صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت .
سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او
آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم، اما هر کاری که می کنیم، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد
خداوند پژواک کردار ماست
آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است.
@hekayate_adabii
مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید .
مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسئول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم میگویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد
چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند !
بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کسی !
صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت .
سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او
آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم، اما هر کاری که می کنیم، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد
خداوند پژواک کردار ماست
آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است.
@hekayate_adabii
#تلنگر 📚
یک زندانی در آمریکا از زندان میگریزد؛ به ایستگاه راه آهن میرود و سوار یک واگن باری میشود...
درِ واگن به صورت خودکار بسته میشود و قطار به راه میافتد ....
او متوجه میشود که سوار فریزر قطار شده است، روی تکه کاغذی مینویسد :
"این مجازات رفتارهای بد من است که باید منجمد شوم!"
وقتی قطار به ایستگاه میرسد، مامورین با جسد او روبرو میشوند، در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است!
«ذهن پرقدرت ترین سلاحی است که انسان در اختیار دارد، هر آنچه را که میگوییم، شلیکی است که میتواند در دم کشنده باشد»
#کاترین_پاندر
@hekayate_adabii
یک زندانی در آمریکا از زندان میگریزد؛ به ایستگاه راه آهن میرود و سوار یک واگن باری میشود...
درِ واگن به صورت خودکار بسته میشود و قطار به راه میافتد ....
او متوجه میشود که سوار فریزر قطار شده است، روی تکه کاغذی مینویسد :
"این مجازات رفتارهای بد من است که باید منجمد شوم!"
وقتی قطار به ایستگاه میرسد، مامورین با جسد او روبرو میشوند، در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است!
«ذهن پرقدرت ترین سلاحی است که انسان در اختیار دارد، هر آنچه را که میگوییم، شلیکی است که میتواند در دم کشنده باشد»
#کاترین_پاندر
@hekayate_adabii
📕#تلنگر
از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمند تر هم هست؟
در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن کی...؟
در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت و تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.
گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.
سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی.هرکسی میاداینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم
به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا این برمبنای چه احساسی اینا رو میگه.
زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد و پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم
گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت و پیدا کنید.یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.
ازش پرسیدم من و میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیلگیتس معروفید که دنیا میشناسندتون.
سالها پیش زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم
گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود
گفتم میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی و جبران کنم
گفت که چطوری؟
گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم
(خود بیلگیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم هرچی که بخوای
گفت هر چی بخوام؟
گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم
من به 50 کشور افریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم
گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
پسره سیاه پوست گفت که :فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو
بخشیدم ولی تو تو اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه
بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله سیاه پوست
@hekayate_adabii
از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمند تر هم هست؟
در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن کی...؟
در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت و تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.
گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.
سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی.هرکسی میاداینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم
به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا این برمبنای چه احساسی اینا رو میگه.
زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد و پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم
گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت و پیدا کنید.یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.
ازش پرسیدم من و میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیلگیتس معروفید که دنیا میشناسندتون.
سالها پیش زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم
گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود
گفتم میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی و جبران کنم
گفت که چطوری؟
گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم
(خود بیلگیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم هرچی که بخوای
گفت هر چی بخوام؟
گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم
من به 50 کشور افریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم
گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
پسره سیاه پوست گفت که :فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو
بخشیدم ولی تو تو اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه
بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله سیاه پوست
@hekayate_adabii
🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
استاد رياضی در وقتِ خارج از درس، میگفت:
اعداد کوچکتر از یک ، خواص عجیبی دارند .
شاید بتوان آنها را با انسانهای بخیل مقایسه کرد ...
مثلا عدد (0.2 = دو دهم) !!!
وقتی در آنها ضرب میشوی یا میخواهی با آنها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک میکنند.
3×0.2=0.6
وقتی میخواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر میشوند.
3÷0.2=15
وقتی با آنها جمع میشوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمیشود و چیزی به تو نمی آموزند.
3+0.2=3.2
و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده ای !!!
3-0.2=2.8
زندگی ارزشمندِ خودتان را بخاطر آدمهای کوچک و حقیر، بی ارزش نکنید !
@hekayate_adabii
#تلنگر
استاد رياضی در وقتِ خارج از درس، میگفت:
اعداد کوچکتر از یک ، خواص عجیبی دارند .
شاید بتوان آنها را با انسانهای بخیل مقایسه کرد ...
مثلا عدد (0.2 = دو دهم) !!!
وقتی در آنها ضرب میشوی یا میخواهی با آنها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک میکنند.
3×0.2=0.6
وقتی میخواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر میشوند.
3÷0.2=15
وقتی با آنها جمع میشوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمیشود و چیزی به تو نمی آموزند.
3+0.2=3.2
و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده ای !!!
3-0.2=2.8
زندگی ارزشمندِ خودتان را بخاطر آدمهای کوچک و حقیر، بی ارزش نکنید !
@hekayate_adabii
🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
ﺩﻧﯿﺎ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺻﺎﻑ ﻭ ﯾﮑﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩﻧﺪ !!
ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺸﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ
ﺍﺩﻋﺎﯾﺸﺎﻥ ﺁﺩﻣﯿﺖ .
ﮐﻼﻣﺸﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ .
ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﺎﻥ ﺻﻤﯿﻤﯿﺖ
ﺣﺎﻝ، ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﮔﺸﺖ ﮐﻪ
ﻧﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ .
ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﺻﻤﯿﻤﯽ .
ﺗﻨﻬﺎ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺻﺎﺩﻕ .
ﭘﺸﺖ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺧﻨﺠﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﯾﺪﻥ .
ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻮﯾﺪ .
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : "
ﺻﺎﻑ ﻭ ﯾﮑﺮﻧﮓ
@hekayate_adabii
#تلنگر
ﺩﻧﯿﺎ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺻﺎﻑ ﻭ ﯾﮑﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩﻧﺪ !!
ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺸﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ
ﺍﺩﻋﺎﯾﺸﺎﻥ ﺁﺩﻣﯿﺖ .
ﮐﻼﻣﺸﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ .
ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﺎﻥ ﺻﻤﯿﻤﯿﺖ
ﺣﺎﻝ، ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﮔﺸﺖ ﮐﻪ
ﻧﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ .
ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﺻﻤﯿﻤﯽ .
ﺗﻨﻬﺎ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺻﺎﺩﻕ .
ﭘﺸﺖ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺧﻨﺠﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﯾﺪﻥ .
ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻮﯾﺪ .
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : "
ﺻﺎﻑ ﻭ ﯾﮑﺮﻧﮓ
@hekayate_adabii
#تلنگر❤️🍃
از زخمهایی که زندگی
بر تنت خراش میاندازد شکایت نکن
بعضی زخمها را
باید درمان کنی
تا بتونی به راهت ادمه بدی!
ولی ....
بعضی زخمها
باید باقی بمونه
تا هیچ وقت راهت روگم نکنی
@hekayate_adabii
از زخمهایی که زندگی
بر تنت خراش میاندازد شکایت نکن
بعضی زخمها را
باید درمان کنی
تا بتونی به راهت ادمه بدی!
ولی ....
بعضی زخمها
باید باقی بمونه
تا هیچ وقت راهت روگم نکنی
@hekayate_adabii
#تلنگر
🎨 زندگیست دیگر ...
همیشه که همه ی رنگ هایش جور نیست،
همه ی سازهایش کوک نیست،
حواست_باشد به این روزهایی که دیگر بر نمی گردد ...
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعتِ برق گذشتند...
به جوانی که می رود،
به میانسالی که می آید،
حواست باشد به کوتاهی زندگي ! 👌🏻
@hekayate_adabii
🎨 زندگیست دیگر ...
همیشه که همه ی رنگ هایش جور نیست،
همه ی سازهایش کوک نیست،
حواست_باشد به این روزهایی که دیگر بر نمی گردد ...
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعتِ برق گذشتند...
به جوانی که می رود،
به میانسالی که می آید،
حواست باشد به کوتاهی زندگي ! 👌🏻
@hekayate_adabii
🍁 #تلنگر
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟
معلم به بچه ها گفت :
" تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟
بهترین متن جایزه داره
یکی نوشته بود:
غواص که بدون محافظ تواقیانوس با کوسه ها شنامیکننه
یه نفر نوشته بود :
اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن
یکی دیگه نوشته بود :
اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن و...
هر کی یه چیزی نوشته بود اما
این نوشته دست ودلشو لرزوند ، تو کاغذ نوشته شده بود :
" شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن،نه سنگ قبرشونو...!!! "
قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید به همراه زمزمه ای
افسوس منهم شجاع نبودم...
@hekayate_adabii
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟
معلم به بچه ها گفت :
" تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟
بهترین متن جایزه داره
یکی نوشته بود:
غواص که بدون محافظ تواقیانوس با کوسه ها شنامیکننه
یه نفر نوشته بود :
اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن
یکی دیگه نوشته بود :
اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن و...
هر کی یه چیزی نوشته بود اما
این نوشته دست ودلشو لرزوند ، تو کاغذ نوشته شده بود :
" شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن،نه سنگ قبرشونو...!!! "
قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید به همراه زمزمه ای
افسوس منهم شجاع نبودم...
@hekayate_adabii
🍁#تلنگر
فقر سبب می شود که زندان ها از دزدان
و جنایتکاران پر شود. فقر انسان ها
را به سوی اعتیاد و فساد و فحشا و
خودکشی سوق می دهد. از کودکان
پاک و با استعداد و باهوش، مجرم
و بزهکار می سازد.
باعث می شود مردم به کارهایی دست
بزنند که اگر فقیر نبودند به فکرشان هم خطور نمی کرد...عواقب معصیت بار فقر بی انتها است...
بیشتر بیمارستان های روانی پر از بیمارانی
است که سال ها زیر فشار مالی بوده اند
و این تنش ذهن و جسم آنها را از کار
انداخته است. چنین برآورد کرده اند
که نُه دهم بیماری هایِ انسان، ناشی از فشار
و محنت و نکبت، زاییده از فقر است...
#کاترین_پاندر
فقر سبب می شود که زندان ها از دزدان
و جنایتکاران پر شود. فقر انسان ها
را به سوی اعتیاد و فساد و فحشا و
خودکشی سوق می دهد. از کودکان
پاک و با استعداد و باهوش، مجرم
و بزهکار می سازد.
باعث می شود مردم به کارهایی دست
بزنند که اگر فقیر نبودند به فکرشان هم خطور نمی کرد...عواقب معصیت بار فقر بی انتها است...
بیشتر بیمارستان های روانی پر از بیمارانی
است که سال ها زیر فشار مالی بوده اند
و این تنش ذهن و جسم آنها را از کار
انداخته است. چنین برآورد کرده اند
که نُه دهم بیماری هایِ انسان، ناشی از فشار
و محنت و نکبت، زاییده از فقر است...
#کاترین_پاندر
🍁 #تلنگر
میگه خر و اگه تو قصر بیاری
آخر برمیگرده تو طویله !
جای مگس هیچ وقت رو
کندوی عسل نبوده ...
قورباغه رو تخت پادشاهم که
بشونی شیرجه میزنه وسطِ مرداب
تو زندگی به آدما قد ارزششون
بها بده
نه قد معرفتت !!
@hekayate_adabii
میگه خر و اگه تو قصر بیاری
آخر برمیگرده تو طویله !
جای مگس هیچ وقت رو
کندوی عسل نبوده ...
قورباغه رو تخت پادشاهم که
بشونی شیرجه میزنه وسطِ مرداب
تو زندگی به آدما قد ارزششون
بها بده
نه قد معرفتت !!
@hekayate_adabii
#تلنگر
زندگی با دو کلمه خلاصه میشود یکی غم و دیگری خوشی گاهی اوقات انسان همراه با زندگی روان یی جاهای میشود که شاید تلخ ترین تجربه زندگی باشد ولی هرگز برگشت ندارد و گاهی اوقات هم روانه سمتی میشود که سراسر خوشی و خوشحالیست ولی باید در هردو حالت خدارا سپاس گذار بود
باید این را دانست که خداوند هیچ وقت همه خوشی ، زیبایی ، و آسودگی را ب یک شخص نمیدهد
خداوند خوشی و غم ثروت و ناداری ، موفقیت ، و ناکامی ،
شهرت و محبوبیت را بین همه بندگانش تقسیم نموده ب هیچ یک از بندگانش کم و کاست نداشته ولی ب گونه های متفاوت یک نام خداوند عادل هست یعنی عدالت را رعایت میکند
پس باید ب آن چیزی که خدای من و تو واسه ما لازم دیده شکرگذار بود
@hekayate_adabii
زندگی با دو کلمه خلاصه میشود یکی غم و دیگری خوشی گاهی اوقات انسان همراه با زندگی روان یی جاهای میشود که شاید تلخ ترین تجربه زندگی باشد ولی هرگز برگشت ندارد و گاهی اوقات هم روانه سمتی میشود که سراسر خوشی و خوشحالیست ولی باید در هردو حالت خدارا سپاس گذار بود
باید این را دانست که خداوند هیچ وقت همه خوشی ، زیبایی ، و آسودگی را ب یک شخص نمیدهد
خداوند خوشی و غم ثروت و ناداری ، موفقیت ، و ناکامی ،
شهرت و محبوبیت را بین همه بندگانش تقسیم نموده ب هیچ یک از بندگانش کم و کاست نداشته ولی ب گونه های متفاوت یک نام خداوند عادل هست یعنی عدالت را رعایت میکند
پس باید ب آن چیزی که خدای من و تو واسه ما لازم دیده شکرگذار بود
@hekayate_adabii
🍁
#تلنگر
🎨 زندگیست دیگر ...
همیشه که همه ی رنگ هایش جور نیست،
همه ی سازهایش کوک نیست،
حواست_باشد به این روزهایی که دیگر بر نمی گردد ...
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعتِ برق گذشتند...
به جوانی که می رود،
به میانسالی که می آید،
حواست باشد به کوتاهی زندگي ! 👌🏻
@hekayate_adabii
#تلنگر
🎨 زندگیست دیگر ...
همیشه که همه ی رنگ هایش جور نیست،
همه ی سازهایش کوک نیست،
حواست_باشد به این روزهایی که دیگر بر نمی گردد ...
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعتِ برق گذشتند...
به جوانی که می رود،
به میانسالی که می آید،
حواست باشد به کوتاهی زندگي ! 👌🏻
@hekayate_adabii
🍁 #تلنگر
👈قضاوتت میکنن ...
اونایی که قاضی نیستن !!!
حکم میکنن ؛
اونایی که حاکم نیستن ...
از حست میگن ؛
اونایی که احساسو نمیفهمن !!
تحقیرت میکنن ؛
اونایی که خودشون حقیرن ..
تو رو به بازی میگیرن ؛
اونایی که خودشون بازیچه اند !!
از عشق میگن ؛
اونایی که عاشق نیستن !!
و من مینویسم در حالی که ؛
نویسنده نیستم...
اینجا سرزمین جابه جایی هاست !!!
سرزمینی که نخونده معنات میکنن ...
ندیده ترسیمت میکنن !!
و نشناخته ازت انتقام میگیرن...👉
@hekayate_adabii
👈قضاوتت میکنن ...
اونایی که قاضی نیستن !!!
حکم میکنن ؛
اونایی که حاکم نیستن ...
از حست میگن ؛
اونایی که احساسو نمیفهمن !!
تحقیرت میکنن ؛
اونایی که خودشون حقیرن ..
تو رو به بازی میگیرن ؛
اونایی که خودشون بازیچه اند !!
از عشق میگن ؛
اونایی که عاشق نیستن !!
و من مینویسم در حالی که ؛
نویسنده نیستم...
اینجا سرزمین جابه جایی هاست !!!
سرزمینی که نخونده معنات میکنن ...
ندیده ترسیمت میکنن !!
و نشناخته ازت انتقام میگیرن...👉
@hekayate_adabii
🔴#تلنگر
آهنگری با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم ، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ،مرا در کوره های رنج قرار بده .اما کنار نگذار!
@hekayate_adabii
آهنگری با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم ، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ،مرا در کوره های رنج قرار بده .اما کنار نگذار!
@hekayate_adabii
🔴#تلنگر
آهنگری با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم ، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ،مرا در کوره های رنج قرار بده .اما کنار نگذار!
@hekayate_adabii
آهنگری با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم ، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ،مرا در کوره های رنج قرار بده .اما کنار نگذار!
@hekayate_adabii
🌸 #تلنگر
مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد.
موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم.
مرد می گوید: راستی؟ موقعی که زبانم را روی آن می مالیدم احساس می کردم که یک حفره بزرگ است.
دندان پزشک با لبخندی بر لب می گوید: این یک امر طبیعی است، چون یکی از کارهای زبان اغراق است!
🌟 نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتربرود ..
@hekayate_adabii
مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد.
موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم.
مرد می گوید: راستی؟ موقعی که زبانم را روی آن می مالیدم احساس می کردم که یک حفره بزرگ است.
دندان پزشک با لبخندی بر لب می گوید: این یک امر طبیعی است، چون یکی از کارهای زبان اغراق است!
🌟 نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتربرود ..
@hekayate_adabii
#تلنگر
💎روزی سقراط حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛
علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم ...
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟
مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری ناراحت کننده است!!
سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود!
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم ...
سقراط گفت : همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟
و آیا کسی که رفتارش نادرست است روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند!!
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است!
@hekayate_adabii
💎روزی سقراط حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛
علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم ...
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟
مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری ناراحت کننده است!!
سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود!
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم ...
سقراط گفت : همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟
و آیا کسی که رفتارش نادرست است روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند!!
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است!
@hekayate_adabii
✍#تلنگر
زغال های خاموش رادرکنار زغال های
روشن میگذارند تا روشن شود.
چون همنشینی اثردارد...
ماهم مثل همان زغال های خاموشیم
٬اگرکنار افرادی روشن بشینیم
که گرما وحرارت دارند٬
مابه طبع آنها نور وحرارت و گرما پیدا میکنیم.
پس همیشه آدمی را انتخاب کنید
که به شما انرژی مثبت ببخشد.
غرور
هديه ى شيطان است
و دوست داشتن
هديه ى خداست ؛
و چه زشت و قبیح است وقتی :
هديه ى شيطان را به رخ هم ميكشيم
و هديه ى خداوند را از يكديگر پنهان ميكنيم
@hekayate_adabii
زغال های خاموش رادرکنار زغال های
روشن میگذارند تا روشن شود.
چون همنشینی اثردارد...
ماهم مثل همان زغال های خاموشیم
٬اگرکنار افرادی روشن بشینیم
که گرما وحرارت دارند٬
مابه طبع آنها نور وحرارت و گرما پیدا میکنیم.
پس همیشه آدمی را انتخاب کنید
که به شما انرژی مثبت ببخشد.
غرور
هديه ى شيطان است
و دوست داشتن
هديه ى خداست ؛
و چه زشت و قبیح است وقتی :
هديه ى شيطان را به رخ هم ميكشيم
و هديه ى خداوند را از يكديگر پنهان ميكنيم
@hekayate_adabii
#تلنگر
روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری میگذشت تا به چراگاه برسد. گوساله ی بیفکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد.
روز بعد، سگی که از آن جا میگذشت، از همان مسیر که باز شده بود استفاده کرد و از جنگل گذشت مدتی بعد، چوپان گله ای ، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند.
مدتی بعد، انسانها هم از همین راه استفاده کردند می آمدند و میرفتند، به راست و چپ میپیچیدند، بالا میرفتند و پایین می آمدند، شکوه میکردند و آزار میدیدند و حق هم داشتند اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند.
مدتی بعد، آن کوره راه، خیابانی شد حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می افتادند و مجبور بودند راهی که میتوانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوساله اى گشوده بود.
سالها گذشت و آن خیابان، جاده ى اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند، مسیر بسیار بدی بود.
در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسانها دوست دارند مانند کوران، راهی را که توسط یک گوساله باز شده، طی کنند، و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه..
@hekayate_adabii
روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری میگذشت تا به چراگاه برسد. گوساله ی بیفکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد.
روز بعد، سگی که از آن جا میگذشت، از همان مسیر که باز شده بود استفاده کرد و از جنگل گذشت مدتی بعد، چوپان گله ای ، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند.
مدتی بعد، انسانها هم از همین راه استفاده کردند می آمدند و میرفتند، به راست و چپ میپیچیدند، بالا میرفتند و پایین می آمدند، شکوه میکردند و آزار میدیدند و حق هم داشتند اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند.
مدتی بعد، آن کوره راه، خیابانی شد حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می افتادند و مجبور بودند راهی که میتوانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوساله اى گشوده بود.
سالها گذشت و آن خیابان، جاده ى اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند، مسیر بسیار بدی بود.
در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسانها دوست دارند مانند کوران، راهی را که توسط یک گوساله باز شده، طی کنند، و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه..
@hekayate_adabii