Gekkō
11.9K subscribers
4.91K photos
134 videos
2 files
260 links
Aida's Moving Castle.
Tree, Tea and Tae / 愛da

حس میکنم توی زندگی قبلیم یه وال بودم
و میخوام این آخرین زندگیم باشه

سال پنجم پزشکی/ نویسنده؛ #راحین
نوشته ها به قلم منه، لطفا کپی نکنید

Ads : @gekkosads
Tea & Talk? @charonmoonbot
Download Telegram
بعضی آدم ها روی زندگیمون Butterfly Effect دارن!
اثر پروانه ای یه اصطلاحه که نشون میده یه اتفاق کوچیک گاهی چه اثرات بزرگی به جا می زاره. اینکه بال زدن یه پروانه توی بزریل، می تونه باعث ایجاد طوفانِ تگزاس بشه! حالا این شبیه حکایتِ تاثیرِ بعضی آدم هاست روی زندگیمون! دیدن لبخندِ کسی که دوستش داری، باعث رقصِ پروانه ها توی قفسه ی سینه ات میشه. با دیدنِ ناراحتیش انگار دنیا روی سرت خرات شده و چند ساعت دوری ازش، مثل یه دلتنگی هزار ساله می مونه! آدم هایی که اثرِ پروانه ایشون، می تونه تورو از پیله در بیاره یا حتی دوباره به پیله برگردونه!

؛ #راحین
@Heartree
چای می خورم، به آهنگ we fell in love in October گوش میدم و شاید توی دلم بگم کاش منم؟ دلم برای فیلم دیدن تنگ شده چون این روزها خیلی وقت نمی کنم و این باعث میشه تایم فیلم دیدن های موقع شام رو دودستی بچسبم. کاش فصل سه ی Heart Stopper و Shadow & Bone زودتر بیاد. کاش وقت کنم برم بیرون ولی درس و خستگی مجال نمیده. اینجا هنوز درخت ها سبزن. درخت های سبز رو دوست دارم ولی دلم برای نارنجی ها هم خیلی تنگ شده. دلم می خواست یه درخت سبز و یه نارنجی توی اتاقم داشتم. اسم سبزه رو نیک می زاشتم و نارنجی رو چارلی. بعد هر وقت نیک خزون می شد، چارلی سبز میشد و بغلش میکرد. هر وقتم چارلی زیر بار برف ها خم می شد، نیک برف هارو با شاخه هاش کنار می زد و جاشون رو می بوسید و اینطوری وسطِ اکتبر، نیک و چارلیِ من پر میشدن از شکوفه های فیروزه ای و ارغوانی! منم پا میشدم هردو رو بغل می کردم، بعد به شاخه های سبز،نارنجی و برفی خودم نگاه می کردم، می بوسیدمشون، چای می خوردم و این وسطا فکر می کردم اینکه کسی درست مثل این آهنگ تورو My girl صدا کنه چقدر قشنگه، آخه حتی لحنِ گفتنش هم زیباست. آه، حتی اسم این آهنگ هم زیباست.من عاشق اکتبرم.

؛ #راحین، The first day of October
@Heartree
گفتم : میدونی یکی از دلایلی که برف رو دوست دارم چیه؟ با تعجب و چهره ای که ندونستن توش موج میزد بهم خیره شد. به منظره ی سفید و برفیِ پشت پنجره خیره شدم. گفتم : در حالت عادی راه رفتن و قدم زدن آدم ها روی زمین صدای خاصی ایجاد نمی کنه، حتی جای پاهاشون هم باقی نمی مونه. ولی وقتی خیابونا از برف لبریز میشن، هر قدمی که روی زمینِ برفی برمیداری صدای خاصی داره و مهم تر از اون، این تنها زمانیه که جای قدم هات روی زمینِ می مونه و نشون میده یکی از اینجا عبور کرده. فکر می کنم ردِ حضورِ بعضی آدم ها روی قلب دقیقا مثل جای قدم ها روی برف، باقی میمونه!

؛ #راحین، از کتابی که نامش محفوظ است
@Heartree
گاهی وقت ها چیزهای کوچیکی هستن که قلبت رو لمس میکنن و لبخند رو به چهره ات بر می گردونن؛ یه فنجون چایِ گرم، شروع کردن یه کتاب جدید، دیدن ماه از لابه لای شاخه های درخت، آشنا شدن با یه خواننده جدید، دیدن ابرهای سفید توی آسمون آبی و حدس زدن در مورد اینکه شبیه چین، هدیه گرفتن یه آهنگ، بو کردن گل های کوچیک و ارغوانی، صحبت و بغل گرفتن آدم مورد علاقت یا فکر کردن به رویاهایی که توی اعماق قلبت نگه داشتی و کسی نمیدونه. چیزهای کوچیکی که حیفه بهشون "بزرگ، عمیق و ارزشمند" نگفت! درسته نمی تونن غمت رو از بین ببرن و تو هنوزم یه شاخه ای که زیر بار برف خم شده اما حضورشون مثل اون پرنده ایه که درحالی که داره آواز می خونه روی این شاخه می شینه! من می خوام به این احساسات Ghibli feeling بگم و چنین آدم هایی رو  Ghibli person صدا کنم، چون درست مثل انیمه های این استدیو عمیق ترین قصه ها و علایق رو دارن. اگه یه روز یادت رفت من کی بودم، همین که بدونی یه Ghibli person ام کافیه.
؛ #راحین ، #لغتنامه
@Heartree
قصه ها بیشتر از اینکه پایان شاد یا غمگینی داشته باشن، پایانشون بازه. کتاب اونجایی که به پایان میرسه واقعا تموم نمیشه! شخصیت ها دارن توی همون دنیای خیالی به زندگیشون ادامه میدن. شاید اونایی که به هم رسیدن سر یه مشکل باهم دعوا کنن و از هم جدا شدن یا اونی که پایان قصه تنها مونده بالاخره عشقش رو پیدا کنه. کی می دونه،شاید وقتی دیو به شکل انسانیش برگرده دوباره احساسات واقعی رو فراموش کنه و دلبر ازش جدا بشه. شاید متیو و روفوس بعد از مرگ دوباره به دنیا بیان و توی زندگی بعدیشون به هم برسن. به نظرِ من قصه ها هرگز به سر نمی رسن و اگه آدم ها دخالت نکنن، کلاغ ها هم بالاخره یه روزی به خونه شون می رسن. زندگی هم از این جهت شبیه به قصه هاست. هیچ چیزی ثابت و مشخص نیست. پایان قصه بازه و ما فقط داریم به سختی رکاب می زنیم و توی دلمون امیدواریم این جاده بالاخره به سرزمین های قشنگی برسه. شاید به قولِ سهراب، شهری پشت این دریای طوفانی باشه.

؛ #راحین ، مهر ۱۴۰۲
@Heartree
دروغ می گفتند، زمین حتی نمی چرخد!
این تکرارِ دیوانه کننده ی روزهایش او را لو داد.

؛ #راحین، اکتبر ۲۰۱۸
توی زندگی بعضی چیزها هستن که باعث میشن نفهمی زمان چطوری می گذره! که قدرتشون از عقربه های ساعت بیشتره و تورو غرق زیبایی خودشون میکنن. مثلا برای من کتاب ها جز مهمی از این لیستن. وقتی کتاب می خونم اصلا متوجه ی گذر زمان نمیشم. انگار روحم واردِ صفحات کتاب شده باشه و برای مدتی از زمین و زمان دور میشم.این مواقع اگه کتری روی گاز باشه بی شک سر میره! گاهی بارها صدام میکنن تا به خودم میام و متوجه میشم دور و برم چه خبره! حرف زدن با بعضی آدم ها هم چنین حسی داره، کسای که بدون قضاوت و با درک بالا به تو گوش میدن، باهات حرف میزنن و دیالوگ هاتون اونقدر صاف و زیباست که انگار تجلیِ شخصیت های یه کتابین! قدم زدن هم همینطور. مخصوصا روزهای پاییزی! وقتی به آسمون خیره میشی، روی برگ های زرد قدم میزنی و تنها صدایی که می شنوی، آهنگیه که از هندزفریت پخش میشه. میخوام به این چیزها/آدم ها بگم " فندق شکن های زمان شکن " چون مثل فندق شکن خیالی و قشنگن و قدرت این رو دارن که زمان رو بشکونن!

؛ #راحین، #لغتنامه
@Heartree
— حتی خودمم طاقتِ دیدن رنج هام رو ندارم! چطور انتظار داری به تو نشونشون بدم؟‌ اصلا بهم بگو، اگه شاهد رنج های من باشی، چه کاری از دستت بر میاد؟
+ شاید کاری از دستم بر نیاد ولی می خوام جای تک تک زخم هات رو ببوسم!
— ولی بیشتر زخم های من درون روحمن!
+ پس بزار لب هات رو ببوسم. بزار رنج هات رو از روحت بیرون بکشم.
— ولی اونا هیچ وقت تموم نمیشن.
+ پس تا آخر دنیا می بوسمت!

؛ #راحین
@Heartree
— چرا زیر بارون با خودمون چتر می بریم؟
+ معلومه خب، تا خیس نشیم!
— میشه به جای چتر دست هات رو بگیرم؟
+ چرا؟ اینطوری که بازم خیس میشی
— ولی اینطوری صورتم دیگه با اشک هام خیس نمیشه! اینطوری حتی خیس شدن زیر بارون هم برام زیباست.

؛ #راحین، me after seeing A little red flower
@Heartree
Gekkō
این هوش مصنوعی داره با قلب های ما بازی میکنه! You were a rose that I loved even its thorns! @Heaetree
به گل فروشی رفتم اما تو زیباترین گلی بودی که دیدم. گلی که نه می تونستم بچینم و نه می تونستم از دستش بدم! برای همین فقط بهش خیره شدم. با هر بهانه ای به گل فروشی میومدم و هربار، با چند شاخه گل بر می گشتم. یه روز بهم گفتی: فکر کنم باید خیلی عاشق باشی! چون همیشه داری گل میخری، انگار بخوای به کسی هدیه بدی! توی دلم گفتم: "خیلی، خیلی عاشقم. هر روز میام و گل می خرم فقط به خاطر اینکه بتونم تورو ببینم! ولی تنها چیزی که نسیبم میشه خارهای دردناکِ دلتنگیه. کاش می تونستم بهت بگم از تمامِ گل های دنیا زیباتری.کاش می تونستم لمست کنم، کاش می تونستم عطرت رو با تمام وجود وارم ریه هام کنم. کاش می تونستم..." کلی حرف برای گفتن بهت داشتم ولی تنها کاری که کردم، سکوت و خریدن چند شاخه گلِ رز غمگین بود.

؛ #راحین، یک وانشاتِ نیمه شبی؟
@Heartree
Gekkō
چای می خورم، به آهنگ we fell in love in October گوش میدم و شاید توی دلم بگم کاش منم؟ دلم برای فیلم دیدن تنگ شده چون این روزها خیلی وقت نمی کنم و این باعث میشه تایم فیلم دیدن های موقع شام رو دودستی بچسبم. کاش فصل سه ی Heart Stopper و Shadow & Bone زودتر بیاد.…
نمیدونم.نمیدونم آخر این قصه چی میشه. ندونستن ترس داره متیو. تو هم می ترسیدی؟ آدم حتی از نشون دادن ترسش هم می ترسه! ولی کی گفته ترسیدن مخالفِ جسور بودنه؟! وقتی با وجود این همه ترس باز هم ادامه میدی یعنی جسورترین آدمِ این کره ی خاکی تویی. تو خیلی جسور بودی متیو، تا آخرش. منم بودم. منم هستم. ولی خسته ام، خیلی. کاش جسور بودن مثل کارتون های بچگی جایزه داشت! ولی زندگیِ واقعی خیلی گند تر از این حرف هاست. یادته از بچگی می گفتی: " همیشه نوشیدنی به دست، برو جلو! " آره، فقط خودمونیم و یک لیوان نوشیدنی! من چای رو ترجیح میدم. چای می خورم و بغض هارو قورت میدم.چای میخورم و دلم برای تو و خیلی چیزها تنگ میشه. چای خوبه، البته اگه یهو غرق فکر نشم و سرد بشه! خب کجا بودیم؟ رشته ی کلام از دستم در اومد و رسیدیم به چای. می بینی؟ سعی کردم خودم رو برسونم به یه چیز گرم، یه چیزِ گرمِ کوچیک. یعنی مجبورم. چون دارم قندیل می بندم. سعی میکنم فکر نکنم زیاد، سعی میکنم چای بخورم، فیلم ببینم، کار کنم. خم میشم و بندای کفشم رو می بندم، مثل همیشه. راه میوفتم. به پایان مسیر فکر میکنم، می ترسم، بقچه ی انگیزه ام خالیه ولی ادامه میدم. من فهمیدم بدونٍ هیچی هم باید ادامه داد. به این میگن سخت ترین نوع ادامه دادن. به این میگن جسور بودن. به این میگن مجبور بودن. به این میگن اخرین روز اکتبر. باید یه برگه بچسبونم به درِ یخچال! چون زیاد میرم سروقتش. روش هم بنویسم: ولی توی این روزهای سرد، خودت مراقبِ خودت باش. اکتبر ماه خوبی برای پروانه ای بغل گرفتن خودته، اونم وقتی که بال هات خیلی درد میکنه.

؛ #راحین، The last day of October
@Heartree
Gekkō
Photo
— چه دست های زیبا و غمگینی!
+ چطور تونستی رنجِ پنهانِ دست هام رو ببینی؟
— میگن قلب آدم ها به اندازه ی دست مشت کردشونه. من قلبت رو دیدم کیم! قلب تو بی نهایت زیبا و غمگینه، مثل یه دریا که با اشک های خودش پر شده! دست های تو بوی قلبت رو میدن، بوی دریا! میشه دست هات رو بگیرم و بدون هیچ غریق نجاتی توی دریای قلبت غرق بشم؟!

؛ #راحین، In the name of hands
@Heartree
Gekkō
Moon Rise .
+ میگن کلاغ ها نشونه ی نحسی ان
— باز هم یه قصه ی اشتباه دیگه! کلاغ ها باهوش ترین پرنده های آسمونن. تنها پرنده هایی که برای مرگ همدیگه سوگواری میکنن. آدم ها حتی آخر قصه هاشون هم کلاغ هارو آواره میکنن و نمی زارن به خونه هاشون برسن! ولی اونا از قصه ها قدرتمند ترن، اونا بالاخره خونه شون رو پیدا میکنن. رنگِ سیاه کلاغ نشونه ی نحسی نیست، نشونه ی عشقه! عشقی که بعد از رفتنش، کلاغ رو تا همیشه سیاه پوش کرده.

؛ #راحین، کلاغی که به خونه رسید.
@Heartree
این مدت خیلی پیش اومده که دیدم نوشته های اینجا رو بدون فوروارد، کپی میکنن. همونطور که توی بیو نوشتم تمام نوشته های اینجا چه با #راحین چه بدون هشتگ از منه و اگه از نویسنده ی دیگه ای باشه من توی متن ذکر می کنم. متن، عکس، نقاشی یا هرچیزی که از یه فرد دیگه است رو کپی نکنین و به اسم خودتون نزنید چون تک تکشون برای اون فرد باارزشن و حتی اگه چیز کوچیکی هم باشه مخصوص اون آدمه! یا فوروارد کنین یا بهش نگاه کنین. کپی+ پیست رو از کیبوردِ ذهنتون پاک کنین لطفا.
ماهی چگونه دریا را فراموش کند و درخت، چطور ریشه اش را از یاد ببرد؟! مگر می شود پروانه، پیله اش را به فراموشی بسپارد و مغز، خاطراتش را دفن کند؟! هرگز، هرگز! ستارگان می میرند، خورشید خاموش می شود و دریا خشک می گردد ولی تو هرگز " خانه " ات را فراموش نخواهی کرد. خانه تنها چیزی است که می ماند و تو، خانه ی منی! به جای ستارگان، زخم های من در آسمانِ شب می درخشند. به جای خورشید، چشمان من درختان را سبز خواهند کرد و دریا، با اشک های من پر خواهد شد تا زمانی که تو، دوباره برگردی. بگذار این بار، من خانه ای باشم که تو به آن خواهی رسید.

؛ #راحین، دلتنگی نام دیگر من است
@Heartree
قرار نبود اینقدر سرد بشه و برف بباره! حداقل هواشناسی برای سوم دسامبر چنین چیزی رو نگفته بود. اگه می دونستم لباس های گرمِ بیشتری می پوشیدم. تو اما مثل همیشه انگار از همه چی خبر داشتی، بافت، ژاکت و شال گردنِ گرمت رو پوشیده بودی و با دو تا لیوان قهوه ی گرم، به سمتم اومدی و لبخند زدی. اول از همه لبخندت منو گرم کرد. به وضوح سوزش و گرما رو توی قفسه ی سینه ام حس کردم، شایدم به خاطر تپش قلب یهوییم بود! یکی از لیوان هارو به سمتم دراز کردی و من با دست های یخ زده ام، لیوان رو از دستِ پوشیده با دستکش ات گرفتم و نوشیدم. باز هم گرم تر شدم. اما راستش هنوزم بد جوری سرد بود! از حماقت و لرزش دست هام خنده ام گرفت، احتمالا قرار بود سرما بخورم. وقتی سرم رو بالا اوردم، صورتت رو توی پنج سانتی متریِ خودم دیدم. به چشم ها و دست هام خیره شده بودی. آروم ژاکتت رو در اوردی. وقتی خواستم چیزی بگم، انگشتت رو به نشونه ی سکوت روی لب هام گذاشتی و ژاکت رو دادی دستم. ولی من همونطور متعجب بهت نگاهت می کردم. تو صبرت تموم شد و خودت ژاکت رو تنم کردی و دکمه هاش رو بستی. بهم گفتی: "فقط چون این ژاکت به تو بیشتر از من میاد." این بار دیگه واقعا گرمم شد.هم به خاطر خز های گرم و نرم ژاکت، هم عطری که می داد، عطرِ همیشگیِ تو بود! خواستم تشکر کنم که یهو تمام بدنم گر گرفت! تو من رو بوسیدی و حالا توی اون سرما، من مثلِ شعله های خورشید گرم شده بودم و دیگه به جای دست هام، این دلم بود که می لرزید.

؛ #راحین، سوم دسامبر
@Heartree
پرسید: کدوم بدتره؟ نداشتن چیزی از اول یا داشتن و از دست دادنش؟!
گفتم: ناقص از دست دادن! اینکه چیزی رو از دست بدی ولی نه کامل! اینکه همیشه به بخشی ازش با تو بمونه و یادآوری خاطرات و در عین حال نبودنش، همیشه عذابت بده. وقتی از اول نداریش نمی دونی داشتنش دقیقا چه حسی میده، وقتی داری و از دستش میدی بعد از تحملِ کلی درد بالاخره مجبوری قبولش کنی. ولی وقتی میره و قسمتی از خودش رو برای تو به جا می ذاره، جای خالیش تا ابد جلوی چشمته. وقتی یه گلوله بهت اصابت میکنه بهتره کامل از بدنت خارج بشه تا اینکه یه بخشیش توی تنت باقی بمونه! دومی به مراتب کشنده تره.

؛ #راحین، از کتابی که نامش محفوظ است
@Heartree
تو عاملِ هفت گناه کبیره ی منی! نداشتن و دوریت جوری منو خشمگین می کنه که دلم می خواد تمومِ فاصله ی بینمون رو تبدیل به خاکستر کنم و به دست هات برسم. هر وقت به فرد دیگه ای لبخند میزنی حسادت همه ی وجودم رو فرا می گیره. دلم می خواد لبخند های زیبات فقط برای من باشه! من حتی به بادی که بین موهات می رقصه و شالی که دور گردنت می ندازی هم حسودی می کنم. من برای داشتنِ تمام وجودت پر از طمعم و برای لمسِ روحت، هرکاری می کنم! حتی فکر کردن بهت هم اشتهام رو باز و وجودِ خسته ام رو آروم میکنه. وقتی پیشتم برای انجام هر کار دیگه ای یه تنبلِ به تمام معنا می شم. فقط دلم می خواد کنارت دراز بکشم و به چهره ی زیبات خیره بشم‌! من پر از حسِ خواستنِ توام. دلم می خواد تا آخرین نفس ببوسمت و جوری در آغوش بگیرمت که توی وجود هم حل بشیم! تو باعث میشی پر از حسِ غرور بشم، چون میدونم کسی رو توی قلبم دارم که از تمام دنیا بزرگ تره! آره! تو عامل هفت گناه کبیره ی من بودی و عشقت، هشتیمن گناه کبیره ی من بود.

؛ #راحین، و عشق هشتمین گناه کبیره بود.
@Heartree
گفت: امیدوارم توی تابستون بمیرم.
با تعجب پرسیدم:حالا چرا تابستون؟!
درحالی که از سرما به خودش جمع میشد، گفت: همه ی زندگیم در حال یخ زدن بودم. وقتی بچه بودم شب های زیادی رو توی سرما خوابیدم. اونقدر فقیر بودیم که خونه یا بهتر بگم، آلونکمون، حتی یه وسیله ی گرمایشی هم نداشت. بغلِ مادرمم از یه جایی به بعد، دیگه گرم نبود. وقتی مریضی لاعلاجش باعث میشد آروم آروم جلوی چشم های من آب بشه و دست هاش، مثل یه تیکه یخ سرد و بی جون شد. وقتی بزرگ شدم باز هم سردم بود. حتی بیشتر از قبل. یه بار یه شال گردنِ گرم دورم پیچیده شد. اولین باری که حس کردم عاشق شدم! ولی بعد، همون شال گردن جوری دور گلوم محکم و محکم تر شد که داشت خفه ام میکرد.اون روز حس کردم قلبمم تبدیل به یه تکه یخ شده. دیگه از درون هم سردم بود. حتی وقتی آفتاب به تنم می خورد، نمی تونست تاریکی و سرمای وجودم رو گرم کنه. من همه ی زندگیم رو در حال یخ زدن بودن و حالا، امیدوارم که توی یه روز گرمِ تابستونی بمیرم تا حداقل جسدم خیلی سردش نباشه.

؛ #راحین، از کتابی که نامش محفوظ است.
@heartree
+ اجازه میدی دوستت داشته باشم؟
– مگه برای دوست داشتن کسی به اجازه نیاز هست؟
+ آره. چون وقتی کسی رو دوست داشته باشم یعنی قراره دست به کارهای خطرناکی بزنم! انگار که قلبم رو بندازم توی یه آتش فشانِ فعال یا توی یه اتوبانِ چند بانده و شلوغ، دیوانه وار برقصم. وقتی کسی رو دوست داشته باشم حتی حاضرم به خاطرش دنیارو نابود کنم و با مرگ و زندگی بجنگم. بهم اجازه میدی اینقدر خطرناک بشم؟

؛ #راحین، از کتابی که نامش محفوط است