فقط میدونم این حجم از خستگی برای این سن، خیلی زیاده. انگار به اندازه ی فسیلِ دایناسورهای منقرض شده خستم با این تفاوت که باید با وجود این شرایط، باز هم ادامه بدم.
بهم نگو آدم میتونه هرکاری دلش میخواد رو انجام بده، اونم وقتی که نمیتونم کسی که دوستش دارم رو حتی از نزدیک ببینم و توی سر کسی که ازش بدم میاد، یه گلوله خالی کنم!
قناری هایی که یه روزی توی گلوم میخوندن، خاموش شدن و حالا اون قناری های خاموش هم مردن. اینبار "هزار قناریِ مرده در گلوی من"
نمیدونم چی بنویسم و اصلا از کجاش شروع کنم به نوشتن. پس آخرش هم کلمات رو مثل بغض هام قورت میدم. کار همیشگیم! من عاشق آهنگ های بیکلا بودم ولی در نهایت، این خودم بودم که تبدیل به یه آهنگِ بیکلامِ گم شده شدم.
درد مثل سیگاریه که میکشیش ولی نمیتونی دودش کنی. همش توی ریه هات حبس میشه و خفه ات میکنه.
تصور کن! اینکه دست هات از جنسِ قیچی باشه خیلی سخته. نه میتونی کسی رو بغل کنی و نه دست هاش رو بگیری. ممکنه به خودت یا بقیه آسیب بزنی بدون اینکه حتی قصدش رو داشته باشی و حتی برای بلند کردن یه لیوان چای، کلی دردسر بکشی. ولی با اینکه دست های ما مثل ادوارد از قیچی نیست، گاهی خیلی تنها و پر از دردن و برای بغل گرفتنِ کسی که میخوای، خیلی دورن.
اگه غول چراغ جادو جلوم ظاهر شه هر سه تا آرزویی که ازش دارم اینه که منو از اینجا دورِ دور کنه.
پزشکی یعنی خداحافظ تابستون، خداحافظ زندگی. درسته درس خوندن سخته ولی درس خوندن توی گرما عذابه.