رقص شب و حیرانی واژه ها در
فراسوی چشمانِ #تو
سو سو زدنِ فانوسِ شبِ من در
امتداد قایق بودن #تو
نواختنِ سازِ خیالت و رقص دلتنگی
در تهِ کوچه ی شبِ #تو
طلوع ماهِ حریر بودنت در بی کران
عاشقانه های سبز من و #تو
شب زدگی من و بیداری شعرم به
هوای خیال آمدن #تو
برگ ریز پاییز احساسم و سردی تنِ من
به شوق گرمی تنِ #تو
شکستنِ شبِ خیالم پشت پنجره ی
بودن #تو
شب زنده داری شعر و رقص قلم
به ذِکر نیازِ #تو
تا به سحر بر سجاده ی مستانه ی
دردانه ی #تو
نذرِ چشمان تو به ختمِ سوره ی مریم و
تلاوت آیه ی عشق #تو
همه تنِ به زبانِ ذکر خواستنت به
تسبیح آمدن #تو
#سیامک
فراسوی چشمانِ #تو
سو سو زدنِ فانوسِ شبِ من در
امتداد قایق بودن #تو
نواختنِ سازِ خیالت و رقص دلتنگی
در تهِ کوچه ی شبِ #تو
طلوع ماهِ حریر بودنت در بی کران
عاشقانه های سبز من و #تو
شب زدگی من و بیداری شعرم به
هوای خیال آمدن #تو
برگ ریز پاییز احساسم و سردی تنِ من
به شوق گرمی تنِ #تو
شکستنِ شبِ خیالم پشت پنجره ی
بودن #تو
شب زنده داری شعر و رقص قلم
به ذِکر نیازِ #تو
تا به سحر بر سجاده ی مستانه ی
دردانه ی #تو
نذرِ چشمان تو به ختمِ سوره ی مریم و
تلاوت آیه ی عشق #تو
همه تنِ به زبانِ ذکر خواستنت به
تسبیح آمدن #تو
#سیامک
به یاد دارم شبی گُذرم
به کوچه ی چشمان تو افتاد
همه تن شعر شدم به دیوانِ نگاهت
سر و کارم به غزلِ بودنِ تو افتاد
پُر شد جانم از شمع شب افروز تو
سیاهی شب و خیالِ تو به جانم افتاد
نوشتم بیتی از تو به یادگاری
شِگفتا مهر تو به دلم افتاد
#سیامک
به کوچه ی چشمان تو افتاد
همه تن شعر شدم به دیوانِ نگاهت
سر و کارم به غزلِ بودنِ تو افتاد
پُر شد جانم از شمع شب افروز تو
سیاهی شب و خیالِ تو به جانم افتاد
نوشتم بیتی از تو به یادگاری
شِگفتا مهر تو به دلم افتاد
#سیامک
نشست تو ماشین، دستاش میلرزید، بخاری رو روشن کردم،
گفت: ابراهیم ماشینت بوی دریا میده!
گفتم: ماهی خریده بودم.
گفت: ماهی مُرده که بوی دریا نمی ده!
گفتم: هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه ...
گفت: من بمیرم بوی تورو میدم ...
#سیامک_تقیزاده🍃
گفت: ابراهیم ماشینت بوی دریا میده!
گفتم: ماهی خریده بودم.
گفت: ماهی مُرده که بوی دریا نمی ده!
گفتم: هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه ...
گفت: من بمیرم بوی تورو میدم ...
#سیامک_تقیزاده🍃