همسرانه حریم زندگی💑
13.3K subscribers
14.8K photos
1.75K videos
38 files
296 links
👈مطالب زناشویی،همسرداری💑
ایده،گیف و کلیپ و متن های عاشقانه💏
زیر نظر اَبَر گروه حریم زندگی
کپی حرام
فوروارد آزاد
ورود آقایون آزاد

ایدی ادمین 👇🧚‍♀👇🧚‍♀👇
@Yakamuz230
Download Telegram
#پارت_369

رو به روی آینه ایستاده بودمو کلاه حوله رو روی سرم میچرخوندم تا نم موهامو بگیره...‌
ارسلان محو تماشام به سمتم اومد....
میخواستم همه چی رو بیخودی لفت بدم تا دیرتر بیاد سراغم اما بالاخره که چی....نمیشد ازش فرار کرد....!

اومد و دقیقا پشت سرم ایستاد....
و این فاصله رفته رفته کم و کمتر شد....جوری که بهم‌چسبید...دستاشو گذاشت روی سرم و با اینکار بهم‌فهموند که خودش قصد داره سرم رو خشک‌کنه....
اجازه دادم کاری که میخواد رو انجام بده...و خودم دستام رو پایین انداختم.
در آرامش اینکارو میکرد...اونقدر آروم و خوب که گاهی چرتم میگرفت....
در حینی که اینکارو انجام میداد گفت:


-زیاد خشک نشن بهتره....من موی نم دار بیشتر دوست دارم....موهایی که بوی شامپو بدن....مثل موهای تو....مثل الان موهای تو...


کلاه رو کشید پایین و سرش رو تو موهام فرو برد....من چیزی نگفتم...هیچی‌‌‌‌...ذهنم بیشتر پی علی و زهرا بود....و مشکلاتم!

دستاشو دور شکمم حلقه کرد...اون موهامو بو میکشید و من از خودم میپرسیدم جای اون دوتا بچه خوب!؟ واقعا مدرسه ثبتنامشون میکنه!؟ چرا جوادی فکر میکنه من دزد پولای خیریه ام.....اه لعنت...!

ارسلان گره ی بند دور حوله رو باز کرد...دست گرمشو روی شکم سردم کشید و اینبار گردنم رو بو کشید و آهسته بوسیدش....سرمو کج کردم و به تصویر هردومون توی آینه نگاه کردم....
نه اون با عشق میبوسید و نه من با عشق تن میدادم....!
لبه های حوله رو گرفت و آهسته کنار زد.دستاشو آورد بالا و سینه هامو توی مشتش گرفت و آهسته فشار داد...ناخواسته لبهام از هم‌باز شدن و آه آرومی کشیدم.....
نوک سینه هام‌برجسته شده بودن....و اون بیش از هر چیزی از این برجستگی صورتی رنگ لذت میبرد....!

بین انگشتاش گرفت و آهسته کشیدشون و بعد همزمان پوست گردنم رو مکید...

من اما تو تمام اون لحظات فقط داشتم خودم و اونو توی آینه نگاه میکردم.....!
حتی بین پام هم بخاطر تحریک شدن خیس شده بود اما بازم تو اتاق نبودم....
جسمم شاید...اما روحم نه!

وقتی دید کاری نمیکنم تو آینه بهم زل زد و گفت:

-کجایی !؟

طول کشید تا از فکر بیرون بیام....با تاخیر جواب دادم:

-همینجام.....

دستاشو روی شونه هام گذاشت و گفت:

-نه....اینجا نیستی!

تو یه حرکت منو به سمت خودش چرخوند.قیافه اش آروم بود...وقتی آروم بود من شیر میشدم....دهن باز کردمو گفتم:


-چیه!؟ چرا دست نگه داشتی....


دستامو ازهم باز کردم.....حوله کنار رفت و نمای رو به روی بدنم به کل نمایان....


-چرا شروع نمیکنی!؟ خودت درش میاری یا خودم دربیارم....!

دستاشو به کمرش تکیه داد.سرش رو کج کرد و بهم خیره شد.لباشو جمع کرده بود و گاهی بالامو نگاه میکرد و گاهی پایینمو....
دوست داشتم زودتر کارشو با این تن بی صاحاب انجام بده و خلاص بشم....

حوله رو از روی تنم انداختم پایین....سرمای موهای سرد و نم دارم کمرم و شونه هام رو لرزوند...با این حال سعی کردم چیزی بروز ندم و گفتم:

-خب...شروع کن....من آماده ام....

یا نه...میخوای الان خودم شروع کنم....خب...تو بیشتر از لمس کجات تحریک میشی....!؟ لب!؟گردن!؟بازو؟ یا اون اصل کاری!؟ هان!؟ با کدوم.‌‌...!؟ شروع کنم!؟
آره...بیا زود شروع کنیم....

خودم‌رفتم سمتش....لبهامو گذاشتم روی لبهاش ودرحالی که تند تند توی دهنم می مکیدمش با دستم پایین تنه اشو لمس کردم...

چند لحظه ای تو همون حالت ثابت موند و فقط نگام گرد....
و من خسته بودم...از خودم...از شرایطم....تا کی !؟ تا کی باید به این زندگی گُه ادامه میدادم....تا کی....من هیچ دلخوشی ای نداشتم هیچی....هیچی....امید به زندگی کمکم داشت تو وجودم میمرد....
حس میکردم چند کیلو گوشتم که هی باید دستمالی بشه....هرکی زورش بیشتر من اسیر همونم!
من آدم نبودم...
من بازیچه بودم....بازیچه ی دست آدمایی که چون کس و کار نداشتم مدام ازم سواستفاده میکردن‌..مثل ارسلان!

دوتا دستشو روی شونه ام گذاشت و درکمال ناباوری به عقب پرتم کرد...
کمرم خورد به میز و صورتم از درد مچاله شد...

چشمامو که با درد بسته بودم باز کردمو بهش خیره شدم...عجیب بود...بنظر عصبانی نبود...دست کم‌حالا نبود.
اومد سمتم....ترسیدم و تو خودم جمع شدم...ناخواسته دستمو روی لبم گذاشتم...همونجای که زخم شده بود....
پرسیدم:

-بازم میخوای بزنیم.....!؟
@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋